از صفویه تا مشروطه
از دوران صفویه تا به حال، همیشه یک ولیفقیه، حکومت را به ادارهکنندهی کشور -خواه پادشاه و خواه رئیسجمهور-تفویض میکرده است.حتی این مسئله در دوران پهلوی نیز به نوعی وجود داشت؛ یعنی برخی روحانیون درباری و یا حتی سایر روحانیون قبل از ماجرای 15خرداد، حوزهی قدرت خود را به نوعی به شاه انتقال میدادند.این تفویض بیانکنندهی یک این اصل بنیادی است که حکومت در حیطهی اختیارات ولیفقیه است که آن را به پادشاه شیعه واگذار میکند.
در دوران مشروطه با رواج غربگرایی، ساختار تئوریک جدیدی ایجاد شد که علمایی مثل آخوند خراسانی و میرزای نائینی از ابتدا با آن به مقابله برخاستند.با مطرح شدن الگوی مشروطهی سلطنتی، اصولگرایان فقهی از آن طرفداری کردند اما فقهایی مثل مرحوم سیدکاظم یزدی به این خاطر که آن را با فقه اسلامی در تضاد میدانستند، با آن مخالفت کردند؛ مرحوم سیدکاظم یزدی نگارندهی کتاب عروهالوثقی است که یک کتاب کلاسیک فقه اسلامی است.ولایت فقیه الگویی است که از درون فقهاکبر استخراج شده و جایگزینی برای مشروطهی سلطنتی به حساب میآید.
در ابتدای شکلگیری جنبش مشروطه، از آنجا که بحث عدالتخواهی مطرح است، اجتماعیون نقش پررنگتری دارند و مثلاً اصولفقهگرایان و آخوند خراسانی در ذیل این گروه قرار میگیرند.ولی برخی فقها با این جنبش مخالف هستند و حتی نمیتوان آنها را در گروه اعتدالیون نیز قرار داد.البته این دو جریان در طول تاریخ دچار تحولاتی شدهاند.استاد مطهری نیز دربارهی این مسئله، تحت موضوع «عدالت و فقه»بحثهایی مطرح کردهاند.
از مشروطه تا انقلاب اسلامی
بعد از مشروطه، دو ایدئولوژی کلان رقیب در جامعه شکل گرفت.یکی، ایدئولوژی عدالتطلبانه بود که نام خود را اجتماعیون نهادند و خط فکری آنها شامل آزادیخواهی و لیبرالیسم و سوسیالیسم فرانسوی میشد.دیگری با نام اعتدالیون، بحث ملیگرایی و پراگماتیسم را مطرح کردند.با شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی در زمان حکومت رضاشاه، رقابت این دو ایدئولوژی با یکدیگر جدیتر شد.اجتماعیون طرفدار بلوک شرق بودند و اعتدالیون طرفدار بلوک غرب.قبل از شکلگیری حزب توده، محمدتقی اَرانی و باندهای طرفدار شوروی بهعنوان اجتماعیون و سوسیالیسم مطرح بودند و در مقابل آن، گروههای روشنفکر طرفدار رضاشاه مثل ملیگرایان و پراگماتیستهایی همانند فروغی قرار داشتند.در دورهی رضاشاه نزاع بین دو ایدئولوژی اجتماعیون و اعتدالیون عملاً به نزاع بین دو ایدئولوژی سوسیالیسم و ملیگرایی و نزاع بین دو مکتب شرق و غرب، تبدیل شده بود.
البته این جریانها روی نیروهای مذهبی بیتأثیر بودند و روحانیون بهخصوص تا وقتی که رضاشاه خود را فردی مذهبی نشان میداد، با او همکاری میکردند.حتی آیتالله مدرس نیز با رضاشاه تا وقتی که تجددگرایی او شروع نشده بود، همراهی میکرد.از سال 1313شمسی که رضاشاه تحت عنوان تجددگرایی، به ملیگرایی افراطی و مبارزه با مذهب پرداخت، روحانیت از رضاشاه جدا شد.اما مرحوم شاهآبادی از روحانیونی است که از ابتدا نیز با رضاشاه رابطهی خوبی نداشت.همچنین روحانیون همزمان در مقابل کمونیستها که ضدمذهب بودند، نیز قرار داشتند.
از 1320شمسی که رضاشاه از حکومت خلع شد، حوزههای علمیه رونقی دوباره گرفت چرا که تا قبل از آن، رضاشاه بهشدت با روحانیت مبارزه میکرد.علمایی که در مبارزات انقلاب نقش بهسزایی داشتند، همانند شهید مطهری، بعد از این سال به حوزهها راه یافتند.چند سال بعد با اقامت آیتالله بروجردی در قم، حوزهی علمیهی قم مرجعیتی عام حتی نسبت به حوزهی نجف پیدا کرد.ایشان شاگردان بسیار قویای نیز تربیت کردند.البته محمدرضاشاه سعی کرد حوزهی قم را به نفع حوزهی نجف تضعیف کند اما موفق نشد.حتی واقعهی 15خرداد بهجای تضعیف حوزهی قم، تأثیر عمیقی روی حوزهی قم گذاشت و آن را بهشدت برجسته کرد.
بعد از سقوط رضاشاه بود که نطفهی نظری حکومت اسلامی توسط علما و حوزهی علمیه شکل گرفت.ریشهی نظری ولایت فقیه قبل از امام خمینی (ره)نیز وجود داشت و امام (ره)آن را تبیین کرد و مبنای حرکت انقلابی خود قرار داد.فدائیان اسلام در سالهای دههی سی، بحث حکومت اسلامی را مطرح کردند اما از آنجا که بحث کاملاً جدیدی بود، مورد استقبال واقع نشد و حتی از سوی اطرافیان آیتالله بروجردی در مدرسهی فیضیهی قم، تنبیه نیز شدند؛ در واقع، فدائیان اسلام، گروه تندرویی بودند.این بحث را گروه فدائیان اسلام، در مقابل حکومت ملیگرای مصدق که شامل شاهنشاهی و مشروطهی سلطنتی بود، مطرح کردند.چراکه مصدق تنها میخواست اصلاحاتی در حکومت سلطنتی ایجاد کند ولی فدائیان اسلام بهکلی حکومت سلطنتی را نفی میکردند و بهجای آن، ایدهی حکومت اسلامی را پیگیری میکردند.
از سال 1342زمزمههای حکومت اسلامی شروع شد ولی در عمل، قیام 15خرداد به یک شکست ظاهری انجامید.امام (ره)چارچوب تئوریک قیام خود را در سال 1348در نجف، بر مبنای نظریات فدائیان اسلام و بهصورت تفصیلی ارائه کرد.البته امام (ره)و شهید مطهری برخی از تندرویهای گروه فدائیان اسلام و خصوصاً برخورد آنها با آیتالله بروجردی را قبول نداشتند.این طرح بحث ولایت فقیه، در حوزهی علمیهی نجف که بهشدت طرفدار مشروطه بود، نزاع گستردهای ایجاد کرد و موجب شد امام (ره)تحت فشار زیادی قرار بگیرد؛ بهگونهای که موجب نارضایتی برخی از شاگردان ایشان مانند مرحوم خلخالی -که کارگزار مالی ایشان در نجف بود-از آن اوضاع آشفته شد.با شروع دههی 50شمسی، کمکم حوزهی علمیهی نجف در برابر نظریهی حاکمیت ولایت فقیه، عقبنشینی کرد و این بحث در محافل حوزوی اوج گرفت.
بعد از واقعهی 15خرداد، مرحوم سیدمحمدکاظم شریعتمداری -که به تفویض حکومت از علما به پادشاه اعتقاد داشت-سعی میکرد همان نقش آیتالله خویی در نجف را در قم بر عهده بگیرد و با شاه شیعه در ارتباط باشد.در مقابل تفکرات وی، یک نوع سوسیالیسم اسلامی در قالب نهضت آزادی اسلام به وجود آمد.رهبران این نهضت، آیتالله طالقانی و بعد از آن آیتالله منتظری بودند و تلاش داشتند عدالتخواهی اسلام را در مقابل اسلام شاهنشاهی نشان بدهند.اما درون این نهضت، جنگ سوسیالیسم و ملیگرایی شکل گرفت و نهضت آزادی که از ابتدا با سوسیالیسم شروع شده بود، بعد از یک سنتز به ملیگرایی ختم شد.بعدها از درون نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق -که سوسیالیستهایی افراطی بودند و در نهایت به کمونیسم روی آوردند-خارج شد.
دکتر علی شریعتی نیز پس از بازگشت به ایران در سال 1348، از آنجا که شدیداً سوسیالیست بود، با جریان نهضت آزادی پیوند خورد.ولی پس از آزادی از زندان شاه، ملیگرا شد.البته افرادی همانند دکتر شریعتی به دنبال ایجاد ملیگرایی عدالتطلب و اعتدال در مذهب بودند و از عدالتگرایی تند پرهیز میکردند.البته این عده را میتوان به دو دسته تقسیم کرد؛ گروه دیگر، افرادی بودند که در فرانسه تحصیل کرده و بیشتر به سوسیالیسم گرایش داشتند؛ همانند آقای بازرگان و آقای سحابی.دکتر شریعتی به دنبال عرفان و آزادی و عدالت بود.او عرفان را از سلمان و آزادی و عدالت را از ابوذر الگوبرداری کرده بود و سعی در ترکیب این دو ساختار با هم داشت.به همین دلیل، پایاننامهی خود را با شیوهی سوسیالیسم تحت عنوان سلمان پاک نوشت.البته الگوی تامهی او امام علی (ع)است.دکتر شریعتی تا سال 1350معتقد به حکومت با الگوی خلافت بود اما از آن سال به بعد، به شیوهی حکومتی امامی میپرداخت.
ایجاد جمهوری اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی، ایدئولوژی سوسیالیسم اسلامی (یا عدالتطلبی اسلامی)توسط آیتالله طالقانی مطرح میشد و اکثر مبارزین مذهبی آن را قبول داشتند.مرحوم آیتالله بهشتی، آیتالله مشکینی، آیتالله منتظری و آقای هاشمی رفسنجانی سوسیالیسم اسلامی را ترویج میکردند و در مقابل آنها، اعضای جامعهی مدرسین مانند آیتالله شرعی و آیتالله آذریقمی قرار داشتند که اکثراً تابع فقه سنتی بودند.این فقه سنتی رو به حوزهی نجف داشت و در حوزهی فقه سیاسی، تابع نگاه تفویضی بود و فقه حکومتی را نمیپذیرفت.
فقه سنتی نوعی فقه فردگرا است که بیان میکند با رساله میتوان حکومت را اداره کرد.اما امام (ره)این مسئله را نفی کرد و بیان داشت که با رسالهی احکام فردی نمیتوان حتی یک نانوایی را اداره کرد.امام (ره)در یک سال آخر عمر خویش، چارچوب تئوریک حکومت اسلامی را تبیین کردند و بعد از قبول قطعنامه، در سخنرانیهای خویش راهکارهایی در راستای دستیابی به حکومت اسلامی بیان کردند.مثلاً در باب مصلحت گفتند که مصلحت و احکام اعتباری حکومتی، از باب حفظ نظام اجتماعی، حتی بر احکام اولیه نیز حاکم است.البته این نظر، متفاوت از بحث شهید مطهری است که بیان میکند عدالت، حاکم بر فقه است و هنگامی که عدالت وارد میشود، احکام فقهی برداشته میشود.مصلحت در نظر امام (ره)در باب حاکم و محکوم نیست بلکه از باب وارد و مورود است.وارد و مورود به معنای این است که برای حفظ نظام اجتماعی -که یکی از مصداقهای آن «لاضرر و لاضرار فی الاسلام»است-نه تنها حکم برداشته میشود بلکه موضوع آن نیز برداشته میشود.در صورتی که شهید مطهری بیان میکرد با وارد شدن عدالت، حکم حذف میشود ولی موضوع آن باقی میماند.البته امام (ره)طرح بعضی از بحثها را هنوز برای جامعه زود میدانستند.مثلاً زمانی که در دههی 60، روزنامهی اطلاعات مقالههایی از شهید مطهری در مباحث اقتصاد اسلامی با موضوع عدالتطلبی در سوسیالیسم اسلامی را منتشر کرد، امام (ره)این روزنامه را برای دو روز ممنوعالانتشار اعلام کردند.این امر بیشتر به این خاطر بود که این سخنان برای فقه سنتی غیرِقابلقبول بود.
دولت عمل
امام خمینی (ره)با طرحریزی چارچوب تئوریک حکومت اسلامی و ایجاد مجمع تشخیص مصلحت نظام، به نزاع بین سوسیالیسم اسلامی و فقه سنتی پایان دادند.دولت آقای هاشمی رفسنجانی برای بازسازی پس از جنگ، بهشدت رو به مجمع تشخیص مصلحت نظام آورد و به نوعی مصلحتگراییهای افراطی دچار شد؛ لذا به دولت پراگماتیسم یا دولت کاری مشهور شد.این امر باعث شد که روحانیون مبارز در مقابل دولت قرار بگیرند و آقای هاشمی رفسنجانی در خطبهی نماز جمعه، به آنها اتهام ضد ولایت فقیه بودن بزند.
شکلگیری دو جریان چپ و راست بعد از پیروزی انقلاب، در ادامهی همان دو جریان اجتماعیون و اعتدالیون است.روحانیون مبارز (چپیها)در سوسیالیسم اسلامی خلاصه شدند و به تعبیر شهید مطهری، حتی تصویری مارکسیستی از اسلام ارائه میدادند.وقتی آقای موسویخوئینیها رئیس مؤسسهی مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری شد، روحانیون مبارز را در قم گردهم جمع کرد.روحانیون مبارز در طول هشت سال دولت آقای هاشمی رفسنجانی، تضعیف شدند ولی روحانیون طرفدار فقه سنتی (راستیها)به سمت دولت گرایش پیدا کردند.با فروپاشی شوروی در اوائل دههی نود میلادی، طرز فکر روحانیون مبارز نیز کمکم تغییر کرد و به سمت دولت آقای هاشمی رفسنجانی گرایش پیدا کردند.لذا دولت وقت توانست هم با چپیها که جامعهی روحانیون مبارز بودند، توافق کند و هم با راستیها که اعضای حوزهی علمیهی قم بودند، به توافق برسد.
دولت فلسفه
اما در پایان دولت آقای هاشمی رفسنجانی، نزاع بین دو گروه چپ و راست برای پیروزی در انتخابات شروع شد.افرادی که در مجمع تشخیص مصلحت نظام و مؤسسهی مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری بودند، از آقای سیدمحمد خاتمی حمایت کردند و راستیها نیز از آقای ناطقنوری.آقای هاشمی رفسنجانی که متوجه شد بهخاطر عملگرایی و مصلحتگرایی افراطی و طرفداری از اقتصاد آمریکایی دیگر جایگاهی در راست سنتی ندارد، در خطابهی آخر خود در نماز جمعه گفت:راستیها میخواهند در انتخابات تقلب کنند و با این جمله به سوی آقای خاتمی گرایش نشان داد.آقای خاتمی چهرهی آشنایی نبود و رأیی که به او داده شد تنها به این دلیل بود که مردم نمیخواستند به آقای ناطقنوری رأی بدهند، زیرا فکر میکردند آقای ناطقنوری ادامهدهندهی راه دولت کنونی است.
آقای خاتمی چپگرا بود و در اولین سخنرانی خود در میدان نقش جهان اصفهان، شعار عدالتگرایی را مطرح کرد.دولت وی متشکل از سوسیالیستهایی بود که عضو جامعهی روحانیون مبارز بودند ولی در عمل، در مواجهه با ساختار جهانی به ایدئولوژی سوسیال-دموکرات روی آوردند.در این نوع سوسیالیسم، بحث دموکراسی و آزادی وارد شده بود.مبنای دولت آقای خاتمی، دولت آمریکایی نبود بلکه دولت اروپایی بود و او ارتباطات خود را با دولتهای اروپایی گسترش میداد و همیشه این هدف را در سیاست خارجی خویش دنبال میکرد.در این دولت، نقد اجتماعی آن هم بیشتر در سطح مطبوعات شکل گرفت و رسانهی اصلی کشور، مطبوعات بود؛ که این امر هم ریشه در فرهنگ اروپایی دولت آقای خاتمی داشت.در این دوره، حتی دین نیز نقد میشد که این امر از ماهیت سوسیالیستی دولت آقای خاتمی سرچشمه میگرفت.مطبوعات در دورهی ریاست جمهوری آقای خاتمی، آقای هاشمی رفسنجانی و اطرافیان او را بهشدت مورد نقد قرار میدادند.از درون این دولت سوسیالیست، نهایتاً یک دولت فلسفی خارج شد که به نقد فلسفی سنت پرداخت.اگر دولت آقای هاشمی رفسنجانی، دولتی پراگماتیست و ضد فلسفی بود، دولت آقای خاتمی، دولتی سوسیال-دموکرات و فلسفی بود.
بر همین اساس، پرخاشگریهای اجتماعی و تندروییهایی از جمله در واقعهی 18تیر رخ داد و موجب خستگی مردم از این دولت فلسفی شد.با این رفتار خشونتآمیز، مردم احساس ناامنی اجتماعی عامی کردند.این مسئله از تحمل مردم خارج بود و لذا مردم در مقابل این دولت فلسفی تندرو، به یک نوع دولت عرفانی روی آوردند.
دولت عرفان
دولت آقای احمدینژاد یک دولت عرفانی با ماهیت ایدئولوژیک بود و تلاش داشت تا بومی عمل کند.از آنجا که بوم ایرانی سوای از پراگماتیسم آمریکایی و فلسفه و سوسیالیسم اروپایی است، دولت به یک نوع تصوف و صوفیسم و عرفانگرایی روی آورد.دولت عرفانی آقای احمدینژاد محور خود را آیتالله مصباحیزدی که شاگرد آیتالله بهجت بود، قرار داد و میدانید که آیتالله بهجت، در کل ضد مشروطه بود.در دورهی اول ریاست جمهوری آقای احمدینژاد، این عرفان بهشدت مردمگرا بود.آیتالله مصباحیزدی نیز در سخنرانیهای اولیهی خود بهشدت از دولت آقای احمدینژاد حمایت کرد و دولتمردان آن را تا حد قدیس بالا برد.
در دورهی دوم ریاست جمهوری آقای احمدینژاد، افراد جدیدی -مانند یک طلبهی جوان که مدرس فلسفه و عرفان در مدرسهی مروی است-وارد دولت شدند و عرفان بومیگرای آقای احمدینژاد را به عرفان نخبهگرای صدرایی و ابنعربی تبدیل کردند.با ظهور تجلیات عرفان در رفتار و اندیشهی دولت، نزاع بین فقه و تصوف بالا گرفت و فقه سنتی به این دولت اتهام انحرافی بودن زد.حتی آیتالله مصباحیزدی نیز از آقای احمدینژاد انتقاد کرد و خود را از دولت او جدا ساخت.در دولت آقای احمدینژاد، اومانیسم عرفانی موج میزند و او مدام در رابطه با انسان عرفانی سخن میگوید.
میتوان گفت با محور قرار گرفتن عرفان در این دولت، عقلانیت بهکلی بر باد رفت و هیجانات و پرخاشگریهای اجتماعی رخ داد.در نتیجه، عدالتطلبی آقای احمدینژاد که یک نوع عدالتطلبی عرفانی بود، کمکم به ملیگرایی تبدیل شد و یک نوع مکتب ایرانی به وجود آمد.این امر همانند سرنوشت دولت آقای خاتمی است که از فلسفه و عدالتگرایی شروع کرد ولی در آخر به یک نوع لیبرالیسم و آزادیگرایی و ملیگرایی رسید.هر کدام از دولتهای قبلی زمانی که به نخبهگرایی روی آوردند، به سمت یک لیبرالیسم و ملیگرایی کشیده شدند، زیرا ملیگرایی از اندیشهی مردم جدا میشود.در واقع، مردم آزادیطلب نیستند بلکه به دنبال عدالتطلبی هستند؛ این قشر متوسط و بالای جامعهاند که به آزادیطلبی گرایش دارند.عدالتطلبی اجتماعی آقای احمدینژاد و ضدیت او با مشروطه، در انتها به ملیگرایی تبدیل شد؛ یعنی از سوسیالیسم به پراگماتیسمی ملیگرا.
دولت اعتدال
مجموع این وقایع باعث شد تا مردم از دولت فلسفی آقای خاتمی و دولت عرفانی آقای احمدینژاد رویگردان شوند و به یک دولت جدید با گرایش پراگماتیسم اعتدالگرا که متفاوت از پراگماتیسم افراطی آقای هاشمی است، روی آورند.جمع آزادی و عدالت در جمهوری اسلامی به اعتدال تبدیل شده که همان نظریهی اعتدال در جمهوری اسلامی است.لذا دولت آقای روحانی، شبیه هیچکدام از دولتهای پیشین نخواهد بود بلکه ترکیبی از هر سه دولت گذشته است.به همین خاطر هر دو گروه اصولگرا و اصلاحطلب این دولت را متعلق به خود میدانند.
مؤلفهای که دولت آقای روحانی از دولت آقای هاشمی رفسنجانی گرفته، پراگماتیسم به معنای عقل عملی است؛ بدین معنا که مبنای اصلی اعتدال عقل عملی بوده و دلیل آن حکمت عملی است.در این دولت شعارهای تند و ایدهآلیستی داده نمیشود و شعارها واقعگرایانه میشود.دولت آقای روحانی از اصلاحطلبان مؤلفهی فردگرایی را اخذ کرده که به معنای سوسیال-دموکرات اصلاحطلبان و آزادی فردی است.همچنین مؤلفهی عدالت را از دولت آقای احمدینژاد گرفته است.در عمل، عدالت و آزادی و پراگماتیسم با هم جمع شدهاند و اعتدال را آفریدهاند.با توجه به نظریهی هگل، باید منتظر ماند و دید که در تشکیل کابینهی دولت آقای روحانی، این تز با آنتیتزهای مانعهالجمع ترکیب شده و از سنتز آنها، چه تز جدیدی ایجاد خواهد شد.
دولت آقای روحانی از جمع آزادی و عدالت، به اعتدال رسیده است که میتوان گفت تقریباً یک نوع عدالت لیبرالیستی است که جان راولز آن را بهمثابه انصاف، مطرح کرد.اما بسط آکادمیک این اعتدال، نباید گرفتار انحصارگرایی دوران آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خاتمی و عرفانگرایی محض دورهی آقای احمدینژاد بشود؛ بلکه باید به معنای دولت حکمتمحور باشد.دولت آقای روحانی بر خلاف دولت آقای هاشمی رفسنجانی که به دنبال آزادی اقتصادی و تعدیل سریع بود، به دنبال یک نوع تعدیل اقتصادی نرم همراه با کاهش تورم از طریق افزایش تولید است.اعتدال امری درونی است و در لغت، از باب افتعال میآید که به معنای پذیرش عدالت است.این اعتدال قصد دارد، از عدالت فردی به سمت عدالت اجتماعی حرکت کند و نباید فقط در قالب انصاف (همان عدالت فردی)باقی بماند.امیرالمؤمنین (ع)در این باره میفرمایند:عدالت مهمتر از زهد است؛ بدین معنا که وظیفهی دولت، زهد و ایثار نیست بلکه عدالت است.در صورتیکه دولت نتواند از عدالت فردی و انصاف به سمت عدالت اجتماعی برود، یقیناً عدالت اجتماعی اوج میگیرد و دولت مجبور میشود به پراگماتیسم و سایر مباحث آن روی بیاورد.البته بعد از ارائهی کابینهی دولت آقای روحانی به مجلس، میتوان دریافت که هدف اصلی آن پراگماتیسم ملیگرا است یا سوسیالیسم آرمانگرا.
*عضو هيئت علمي دانشگاه تهران
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
زمینه و زمانهی مردم سالاری دینی ایران
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.