تهرانیزاسیونیسم در آیندهي ایرانی
آینده چیست؟ در کجاست؟ و در کجا نیست؟ آینده چه اهمیتی برای ما دارد؟ اگر دارد آیا ما به آیندهي خود فکر میکنیم؟ تفکر درباره ی آینده در چه شرایطی موجه و پرثمر خواهد بود؟ آیا ما به آينده دسترسی داریم؟ چگونه؟
بعضی میگویند آینده در تحصیل است؛ بعضی میگویند در بازار است؛ بعضی دیگر آینده را در سیاست میبینند و بعضی هشدار میدهند که آینده اصلا در اینها نیست و اینها مخرب آینده هستند .
اما، ما خودخوانده، خود و دیگران را به تحصیل و بازار و سیاست دعوت میکنیم؛ درحاليكه اینها ادعایی از آینده ندارند. اینها هیچکدام ما را به آینده نمیخوانند. پس شاید آینده نزد بانکها، شرکتهای سرمایهگذاری و بیمهها است؛ چون آنها یکسره متذکر آیندهی ما هستند و از طریق تبلیغاتشان میگویند که اگر نگران آیندهي خود هستیم به سوی آنها برویم. و پُر بیراه هم نیست که امروز هر جنبندهو غیر جنبندهای رو به سوی بیمه و بانک دارد!
بيترديد آینده پراهمیتترین مسئلهي زندگی ماست و در عین حال کماهمیتترین. ما به آسانی از آینده حرف میزنیم و به ظاهر در تمام امورات زندگيمان معطوف به آینده تصمیم میگیریم و عمل میکنيم و تمام حرکات و سکناتمان رو به آینده دارد؛ اما نگاهی به وضع جامعهمان نشان از چیز دیگری دارد به گونهای که انگار آیندهای در کار نیست؛
خودروساز به دنبال افزایش تولید خودرو است. تولید بیش از حد خودرو موجب افزایش ترافیک، افزایش آلودگی هوا و تاسیس کارخانهها و جذب نیروی کار بیشتر میشود. آنگاه شهرداری به دنبال پاکی هوا و ساخت بزرگراهها میرود و پليس به دنبال مديريت ترافيک. ساخت بزرگراهها، اتومبیل بیشتری را می طلبد و تولید بیشتر خودرو همان و آلودگی بیشتر و افزايش تصادفات و جذب بیشتر جمعیت و از دست رفتن محلات، اصالتها و افزايش جرايم و فساد، همان. آنگاه پلیس به دنبال کاهش تصادفات و ارشادِ بدحجابها و جمع کردن اراذل و اوباش میرود. وزارت فرهنگ و صدا و سيما براي پرکردن اوقات فراغت و ارتقاء فرهنگ عمومي يکي به دنبال حمایت از سینمای ملی است درحاليكه سینمای ملی ما مروج فرهنگ غربی است و ديگري بچههای ما را میرقصاند، در سريالها تبلیغ اشرافیگری میکند، تبلیغ فوتبال میکند، تبلیغ مصرفگرایی میکند و تبلیغ بانک. سازمان تربیت بدنی هم برای سرگرمی جوانان به دنبال توسعهي ورزش ميرود و ورزش حرفهای از طريق الگوسازي، توسعهدهندهي مصرفگرایی، رفاهزدگی، اشرافیگری و بیاخلاقی است. در اين ميان سیاستمدار به دنبال پیروزی در انتخابات، اخلاق را زير پا ميگذارد و نسبيانگاري اخلاقي را ترویج میکند. تاجر نيز براي افزايش سود خود هر کالايي را وارد ميکند و اگر به فرهنگ، کشاورزي يا صنعت آسيب رساند اهميتي ندارد. صنعت برای شهرداری کار میتراشد، شهرداری برای وزارت فرهنگ و وزارت فرهنگ برای پلیس و این چرخهي سازمانها به دنبال سازمانها، همچنان ادامه دارد. اکنون این مدل عملیاتی و زودبازده! در حال شيوع در شهرستانها است؛ چراکه در چنين وضعيتي، همه رشد میکنند و به لحاظ آیندهي اقتصادي، وضع بهتری دارند؛ هرچند ناراضی از زندگی در آن باشند!
با چنین وضعی چه آیندهای خواهیم داشت؟ حاصل نگاه ظاهربین اظهار یأس است و این سادهترین سطح طرح مسئله و پاسخ است؛ نه اينکه پاسخ، اظهار اميد باشد؛ بلکه به اين سادگي نيست.
ما همواره در اندیشهی آیندهایم ولی دربارهی آن تفکر نمیکنیم و این از آن روست که در انحصار خود، به آیندهفکر ميکنيم و ديگري اهميتي ندارد. حرص به آیندهای خودخواهانه ما را از توجه به امکان و اقتضائات تأمین آن غافل میکند؛ و این به این دلیل است که به آینده فکر کردن، کار آسانی نیست! نگاهی به وضع موجودمان که حاصل خودبینی و خودخواهی است مؤید این قضیه است؛ صنعت به فرهنگ نمیاندیشد، فرهنگ به اقتصاد، امنیت به هر دو و سیاست به هیچکدام.
با گسترش عقلانیت، علم و تکنولوژی و توسعهي دانشگاهها و افزایش تحصیلکردهها و ... به نظر میرسید بیش از پيش به آینده توجه داریم و فکر میکنیم، به آن اهتمام میورزیم و در فراچنگ ماست؛ اما آیا واقعا چنین است؟ علم و تکنولوژی چه نسبتی با آیندهی ما دارند؟
آیا مدیریت استراتژیک و آیندهپژوهی، آیندهي ما را نجات خواهند داد؟
جسارت علم تا بدانجا کشیده شده است که مطالعهي آینده رشتهای مخصوص به خود دارد و اگر بخواهی دربارهي آینده، معتبر، تفکر کنی و سخن بگویی، باید در حصار این رشتهها قرار بگیری. علمای اهل مدیریت استراتژیک و آیندهپژوهی روی آينده متمرکز شدهاند تا آیندهی بهتری برای ما بسازند. ساز و دهل تأسیس این رشتهها نیز از دور، نوید خوشِ کنترل بهتر و بیشتر حوادث آینده و سیطرهي انسان بر تاریخ را برای ما به ارمغان میآورند. از این پس بیشتر در خواب و خیال دنیای بهتر و هر آنچه میخواهیم و دوست داریم داشته باشیم فرو خواهیم رفت و به علم و تکنولوژی به عنوان قدرت عالیهي بشر، در به زانو درآوردن هر چه هست، تفاخر خواهیم کرد و ایمانمان به آنها بیشتر خواهد شد و در اعماق وجودمان آن را و خودمان را -که خالق آنانیم- سجده خواهیم کرد. احساس میکنیم به مقام خدایی داریم نزدیک میشویم! و منتظر آیندههای خوش تاریخ علم و تکنيک میمانیم!
اما اگر چنین است چرا تاریخ غرب نه تنها به آمال خود نرسید بلکه به بحرانهایی در کار علم و فلسفه و ایدئولوژی و اخلاق و توسعه دچار شد و بسط امکانها و تحقق قدرت بشری، او را به رؤیاهایش نرسانده است و اکنون نيز فردایی تیره و تار دارد. حال اگر قرار است در راه غرب قدم برداریم پس، فردای ما امروز غرب است و پسفردای ما فردای مبهم و تار غرب و مگر نه این است كه آیندهي غرب برای اهالی تفکر آن تیره و تار است. امروز، غرب از راه طیشده با ما سخن میگوید؛ مگر اينكه خود نخواهیم به او گوش بسپاریم. میگویند مورچه که میخواهد بمیرد بال درمیآورد و پرواز میکند؛ غرب نیز که آیندهای ندارد، آیندهپژوهی تأسیس میکند. و اگر چنین است راه دیگر و آیندهاي دیگر و فردایی دیگر کدام است؟!
موافقين و مخالفين همه معترفاند که وقوع انقلاب اسلامي در کنار تمام تمايزات و امتيازهايش، این افق را در وجود و اذهان و زبان ما گشود که انقلاب اسلامی آغازی بر فردایی دیگر است.
سیاستمدار و تاجر و هنرمند و فوتبالیستو دانشگاهی و روشنفکر، تارکنندهی آیندهی ما
با انقلاب اسلامی همهي ما چشم به راه روزگاری نو هستیم. و میدانستیم و میدانیم، این جز به سعی و همت ما نیست. اما بار سنگین اداره، ما را از طرح و تذکر آینده و جامعهي مطلوب خود غافل کرد و اضطرار اداره، اکل میت غرب را جایز شمرد. اکل میت، قبح آن را شکست و عدم تذکر، ایمان ما را کاست. به تدریج اکل میت، مباح شد و بحث از جامعهي موعود انقلاب اسلامی به وقت دیگری موکول شد تا ما از منازعات سیاسی فارغ شویم و وضع موجود را آرام کنیم و نان شب را تأمین؛ غافل از اينکه مناسبات مدرنیته، فرصت فراغت و تأمل ما را گرفته است. آنگاه بود که اقتباس از غرب ارزش شد و «دم زدن از فردایی دیگر» کالای قاچاق. هر کس به سهم خود در این فراموشي عهد ما شریک شد؛ ولی بعضی سهم بیشتری داشتند: سیاستمدار و تاجر و هنرمند و فوتبالیستو دانشگاهی و روشنفکر.
بدینسان بیش از آنکه همانند اوايل انقلاب ایران، درگیری و تعلق وجودی با آیندهي خود داشته باشیم و جامعهي مطلوب، دغدغهي شب و روز و غایت همهي حرکات و سکنات و موضوع اهتمام روزمرهي ما باشد، به درگیری معرفتی ما تبدیل و از آن پس با حجاب شعار پوشیده شد. آینده از ساحت وجودی به ساحت معرفتی تنزل یافت و موضوع تحقیق و پژوهش ما شد تا موضوع مبارزه. از دوش مجریان برداشته شد و بر دوش اهالی علم و تحقیق نهاده.
ما که بعد از جنگ و انقلاب آمدیم، تجديد عهد کرديم و در پیِ انقلاب میخواستیم راه دیگری در آینده و زندگی خود اختیار کنیم، هنوز انقلاب را در آغاز راه میدیدیم و آینده برای ما روشن بود. تصورمان این بود که روزی خواهد رسید که همگان به زمانآگاهی خواهند رسید و شهر را خراب میکنیم و از نو میسازیم. همهي قوانین موجود ملغی خواهند شد و به آیین دیگری درمیآییم. نظم زندگی ما، پوشش ما، ازدواج ما، تغذیهي ما، تفریح ما، بهداشت ما، معيشت ما، حمل و نقل ما و روابط اجتماعی ما، سياست ما، فرهنگ ما و اقتصاد ما متحول خواهد شد. در این فکر و ذکر بودیم که ناگاه متوجه شدیم که سیاستمدار ما و هنرمند ما و فوتبالیستما و دانشگاهی ما و روشنفکر ما گویا چیز دیگری را تمنا دارند و در کار تدارک آیندهای دیگر هستند. و از آنجا که آنان نيروي به ظاهر مؤثر اجتماعي بودند، آيندهي تابناک ما را در پس حجاب غربزدگي خود به محاق بردند. از آن پس بود که در مواجهه با آنها آیندهي خود را تیره و تار دیدیم و در تکاپوی مضاعف و سختتر از گذشته، در انتظار روزگاری نو.
برخی آینده را از خلال برنامهریزی و الگو پیگیری میکنند؛ حالآنکه، آیا ما دل در گرو آیندهای متمایز با آنچه غرب برایمان به ميراث سپرده است داریم که برای آن برنامهریزی میکنیم؟ اگر دل نسپردهايم برنامهريزي و مديريت کاري براي ما نميکنند و آینده براي ما از برنامهریزی و الگو حاصل نميشود. این به معنای نفی برنامهریزی نیست. سخن در این است که آیا ما راه آیندهي خود را در توسعهي غربی و پذیرش مدرنیته میبینیم یا در جستوجوی راهی دیگر هستیم؟ اگر چنین است باید در انقلابي دائمی باشیم و یکسره در تفصیل انقلاب، حجاب مدرنیته را خرق کنیم و این اهتمام ما در مواجهه با مدرنیته باشد. همان کاری که در انقلاب ايران رخ داد و اکنون در منطقه جاری است. تلاش برای دستیابی به آیندهای دیگر از طريق خرق حجاب مدرنيته. انقلابهايي که از جنس انقلاب مدرن نيستند. به همين خاطر هم هست که اختصاص به مسلمانان دارد و براي اروپاييان و ديگر مناطق دنيا رخ نميدهد.
چرا در کشورهای اروپایی انقلاب رخ نمیدهد؟
مردم کشورهای اسلامی مانند اروپاييان، طعم ظلم و ستم زمانهي مدرن را چشیدهاند و به بحرانهايش، تا حدي که آن را پذيرفتهاند، دچار شدهاند؛ همانند هر کس که در سیطرهي مدرنیته بوده است. اما در مواجهه با مدرنيته واکنش متمايزي نسبت به ديگران داشتهاند؛ آنان گاهي اهل طغيان بر مدرنيتهاند. هرچند تاریخ آنان نیز به تاریخ غرب ملحق شده است و راه آیندهي آنان در مراتبی متفاوت، از همان مسیر تاریخ غرب میگذرد، اما به ميزان حرکت در اين تاريخ از آن سر باز ميزنند؛ چراکه متوجه ميشوند اين راه، رو به سوي جامعهي آرماني آنها ندارد؛ به همان جامعهی پارسایی و نه آزاد. اما اروپاییان در فراز و فرود تاریخ خود چارهای جز تسلیم ندارند و ناچارند به هر چه هست رضایت دهند؛ آنها انقلاب کنند تا چه چیزی را به دست آورند؟ چه آیندهای را محقق کنند؟ چه راهی را برای برونرفت از این وضعیت بگشایند؟ این، نقطهي تفاوت مسلمانان با بقیهي بشر است؛ امكان فردايي ديگر و قيام براي به دست آوردن آن. مسلمانان به واسطهي دین اسلام، تجربهی متفاوت و تازهای از آینده و امکانهای پیش روی تاریخ بشر دارند تا به واسطهي آن تحمل مصائب مدرنیته را -که به دیکتاتوری شناخته ميشود و عزت تاریخی آنان را لگدمال کرده است- نداشته باشند. مسلمانان، چون آیندهي خود را در خطر میبینند و چون به واسطهي تجربهي خود از اسلام، طعم شیرین دنیای موعود را مزه کردهاند، اهل قیاماند و اتفاقا از همین روست که غربزده شدهاند؛ آنها بهاشتباه، آیندهي موعود اسلام را در آرمان مدرنیته دریافتهاند. و در تجربهي تاریخی خود به سوی آن میروند و برمیگردند؛ آنرا به خیال شراب طهور سرمیکشند و به تدریج پس میزنند و بالا میآورند؛ زیرا با دستگاه هاضمهشان که در سایهي فرهنگ دینی قوام یافته است، سازگاری ندارد.
آنها که همت زمانآگاهی ندارند، باید تنبیه تاریخی شوند. در این راستا، انقلابهای بهروز منطقه، از سویی تجربهی دیگری در راه بیدارسازی آنان است تا «دیکتاتوری فردی» را کنار نهند و از دیگر سو، تنبیه تاریخی آنان است كه دیکتاتوری دموکراسی را تجربه کنند تا در آینده به سوی مردمسالاری دینی بازگردند و دریابند که مصائب زمانه، نه از منشأ دیکتاتوری، بلکه از ناحیهي توسعه و مدرنیته است که اگر این (دیکتاتوری فردی) هم نباشد دیکتاتوری جمعی یا دموکراسی به سراغ آنان میآید. و آنان را مفری از دیکتاتوری نیست، تا زمانی که در ذیل حکومت مدرنیتهاند.
اما آیا ما به زمانآگاهی رسیدهایم؟ آیا ما مستحق تنبیه تاریخی نیستیم؟ با وقوع انقلابهای منطقه، مسئلهي راهبری انقلاب اسلامی ایران طرح شد و مناقشه صورت گرفت که آیا ایران رهبر این انقلابهاست یا نه؟ بعد از مدتی که آن انتظار شایسته که از ایران میرفت، محقق نشد، این مسئله مطرح گرديد که چرا ایران جنبشهای منطقه را رهبری نمیکند؟ تا آنگاه که معلوم گشت که ایران رهبر این جنبشها نیست و نمیتواند باشد. ایران تنها الگوی آنان است و به حد رهبری نرسیده است. ما که در تاریخ خود تجربهي مشروطه را داشتیم، با نفوذ هر چه بیشتر مدرنیته، به خودآگاهی انقلاب اسلامی رسیدیم و به ظاهر، در راه جامعهي دینی از بقیهي جوامع جلوتریم، ولی اگر این عبرتموجب درک جایگاه و رسالت تاریخی ما نشود محکوم به تجربه و تنبیه تاریخی برای بیدارسازی خود در سطحی بیشتر از دیگران هستیم؛ و آنچه در دوران سازندگی و اصلاحات رخ داد جز این نبود. حال که این تجربیات را پشت سر نهادهایم، برای مبتلا نشدن به غفلت و تنبیه تاریخی چه باید بکنیم؟ ما چگونه ما بشویم؟
ما چگونه ما بشویم؟!
آینده و جامعهي آرمانی غرب توسط فلسفه و اندیشهی سیاسی غرب طراحی شده است و علمای علم و علوم اجتماعی در آن مسیر و نقشه، طی طریق کردهاند. علم، معمار جامعهي غرب بوده است و علوم اجتماعی طبیب آن. علم، ساختن جامعه را برعهده گرفته است و علوم اجتماعی، درمان دردهای آن را. ولی ما برای تأمین آیندهي مطلوب خود چه چارهای اندیشیدهایم؟ آیا ما از این منظر به علوم انسانی خود مینگریم؟ و تحول در آن را انتظار داریم؟ آیا ما اصلا نیازی به علوم انسانی داریم؟
طراحان، معماران و طبیبان جامعهی ما چه کسانی خواهند بود؟ در گذشتهی ما چگونه بوده است؟ فلسفه، عرفان، فقه، دین و یا ... ؛ هر چه باشد، مسلم، خرق وضع موجود و گذار به وضع موعود، آن قدر صعب و سخت است که بدون توجه و خواست همگان امکانپذیر نیست. هرچند قرار نيست تدبير امروز ما، تقدير آيندهي ما را نفي کند و تقدير آيندهي ما، تدبير امروز ما را. ما، تنها، بايد متوجه و متذکر اقتضائات پنداري و گفتاري و کرداري امروزين خود در آينده باشيم؛ حال این چگونه ممکن است؟
دبير تحريریه
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.