مشهور است که علم، کشف واقع میکند و سنتهای الهی را که در قالب فرمولهای ریاضی و فیزیک و زیست برای دانشمند شناسایی میشوند، تجلی میدهد. با این علم، راه رشد و ترقی طی میشود؛ میتوانیم امور دنیای خویش را سامان دهیم و به کمال برسیم. اما این علم به هر دلیلی از دست ما به دست غربیها افتاد و آنها بسیار بهتر از ما آن را پروراندند، توسعه دادند و به تکامل رساندند.
با این حال چون تنها از منبع عقل و تجربهی بشری بهره میبردند علمشان ناقص است، چراکه از وحی بینصیب هستند. ما، عقل بشری را همان منطق صوری میفهمیم که در افواه به عقل دو دوتا، چهارتا شهرت یافته است. این عقل ثابت و جهان شمول است و مگر ممکن است کسی بگوید دو دوتا، چهارتا نمیشود؟ ... تجربه هم به یکسان برای همه اتفاق میافتد چراکه امر بیرونیِ ثابت، به صورت یکسان بر شبکیهی چشم ما و سپس در ذهن و زبان ما انعکاس مییابد؛ و مگر ممکن است کسی بگوید این درخت، دیوار است؟ ... پس یکجور میبینیم و اختلافات در خطای ابزار و خطای ذهن است. پس عقل و تجربه دو منبع ثابت و یکسان برای کسب معرفت و ساخت گزارههای علمی هستند. بدینسان تاریخ، تاریخ تکامل عقل و پیشرفت شناخت و تمدن است. حال اگر ما وحی را در کنار این دو منبع به کار گیریم به یقین شناخت ما دقیقتر و گزار ههای علمی ما صادقتر خواهد شد؛ چرا که وحی بصیرتی فرابشری است و در کاوش واقعیت بهتر عمل میکند. انقلاب اسلامی نیز تحولی است به دست «ما»، برای ورود دین و وحی به ساحت تمدن و علم. به همین سبب نوید دهندهی تمدنی کاملتر است. انقلاب اسلامی، تنها، غرب سیاسی-فرهنگی را در مقابل خود دارد؛ البته تمدن غربی نیز که بر اساس علم ساخته شده است بخشهایی از آن بهدردبخور و بخشهایی که با اخلاق در تعارض است، به دردنخور است و با تفکیک آ نها، هم از تجربهی بشری استفاده میکنیم و هم بر فرهنگ خود هستیم. بنابراین تحول در علوم انسانی سه رویکرد دارد: افراطیها، تفریطیها و میانهها. افراطیها، کل غرب را نفی میکنند؛ تفریطیها، کل غرب را خواهانند و میانهها، قسمتی را خواهانند و قسمتی را نه.
اما اگر عقل و تجربه و علم تکامل مییابند چگونه است که بشر هر روز با بحرانهای بیشتری روبهرو میشود. و اگر این علم با بداخلاقی، فسادانگیز شده است، پس چگونه است که این علم چنین قابلیتی را پیدا میکند که ابزار فساد قرار گیرد. اگر عقل و تجربه و علم به یکسان در دست ماست و خالق عالم آنرا به یکسان به همه ودیعه داده است، پس چگونه است که در سنتهای متفاوت، علوم متفاوت داریم. چگونه است که نمیتوانیم خلأهای علم جدید را با وحی پر کنیم؟ چگونه است که بهجای تحول بنیادین علم برخورد اصولی (از منظر اصول فقه) با آن میکنیم. و اگر تاریخ، تاریخ تکامل عقل و علم و تمدن است، پس عقل و علم راهبر حیات است، در اینصورت ربوبیت پروردگار چگونه حاصل میشود؟ پس علم کشف واقع نیست، بلکه حاصل نسبت است. نسبتی که انسان با عالم برقرار میکند. بدینسان واقعیت ثابت نیست و تجربه متفاوت است. علم غربی نهتنها بینسبت با وحی است بلکه حتی تجربه و عقلش هم غربی است. یعنی انسان مؤمن بهگونهای دیگر مینگرد و بهگونهای دیگر حس میکند. بنا بر فلسفهی تاریخ دینی، بشر در هر دورهی تایخی بر محوری آزمایش و امتحان میشود و اعجاز الهی در صورتی متفاوت ظهور میکند. بدینسان در نسبتی که با حقیقت برقرار میکند علمی به او اعطا میشود. پس انسان کاسب علم نیست. به سبب اصالت نسبت، اولاً تمدن غربی یک کل است و ثانیاً کل تمدن و علم غربی شیطانی است. و ما که تمدن و علم دینی میخواهیم و انقلاب آمد تا تمدنی جدید را در مقابل غرب فکری، فرهنگی و سیاسی پایهریزی کند، همانند آن، نیازمند علوم انسانی هستیم تا برنامهریزی کنیم و تمدنی جدید بسازیم.
اما اگر «ما » با غرب تفاوت داریم پس علم را برای چه میخواهیم؟ مرادمان از علم چیست و بهراستی این «ما» کیست و علم را برای چه طلب میکند؟ اگر برای ساخت تمدن میخواهیم، چرا میخواهیم با علم، آن را بسازیم؟ مگر غرب، با علم، تمدن خویش را بنا کرد؟ چگونه میخواهیم علم جدید خود را بنا کنیم؟ ما اگر سوای غرب هستیم، پس چرا همچون غرب تمنای علم و توسعه و پیشرفت داریم. پس غرب، نه تنها، در مقابل ما بلکه شامل ماست. ما اگر توسعه را طلب کردهایم، علوم انسانی غربی را برای ایجاد آن نیاز داریم و اگر افق دیگری را در انتظاریم باید نسبت وضع خود را با آن بفهمیم. این «ما » اگر «ما »ی متفاوت از غرب باشد، هرچه کند و بسازد متفاوت میشود، چه نیازی دارد که آنچه را که میخواهد، با علم بسازد؛ البته علم بهمعنای تدوین دانایی تمدن، همیشه نیاز است و خود، پدید میآید ولی مؤسس نیست. بشر اگر دیگرگون باشد، دنیای دیگری که علم دیگری نیز دارد پدید میآورد و نیازی به علم ندارد. مگر دنیای سنت ما با علم ساخته شد؟ البته ذیل آن، علم نیز معنا و مقامی یافت و مقوم آن حیات شد ولی مؤسس آن نبود. پس خوب است به این نکته توجه کنیم که چه میخواهیم و دنبال چه هستیم. نکند تمدن اسلامی را فقط به سبب تحقیر تاریخی در مقابل غرب سیاسی میخواهیم؟ در حالیکه دلبستهی غرب تمدنی هستیم. اما مگر میتوان «ما » را تعریف کرد و گفت که چگونه اینگونه شده است؟ مگر میتوان تعلقمان را تغییر داد. مگر «ما »، خود، «ما » شدهایم؟ در اساس، دایرهی دسترسی «ما » به «ما » چقدر است؟ اگر به سراغ «ما » رویم و او را وارسی کنیم او چگونه شک و یقین را با هم جمع کند و در موقعیت شک از یقین بگوید؛ لذا در این وضع از آنچه که هستیم و میخواهیم، غفلت میکنیم و دچار شک کاذب میشویم. ما هستیم و از آنچه که میکنیم میفهمیم که هستیم و چه میخواهیم. ما خوب است به ما احترام بگذاریم و بگذاریم آنچه که هست، باشد و آنچه که هست بشود. «ما » خود را نشان داده ایم؛ حتی آنگاه که مقهور غربیم و میخواهیم مانند او باشیم؛ آنگاه که با دیدهی حقارت به غرب بدون شناخت او، مینگریم؛ آنگاه که ارادهی ساخت تمدن جدید میکنیم و برداشتمان از علم و علوم انسانی اشتباه است؛ حتی آنگاه که از آنچه میخواهیم باشیم، پرسش میکنیم. در این اشتباهات حقیقتی نهفته است که نباید در حجاب کشف اشتباه، مغفول شود. هر کسی هر طوری اشتباه نمیکند؛ اشتباهات ما دلالت بر حقیقتی دارد. در تمامی نگاههای فوق حقیقتِ هستی ما بهگونهای ظاهر میشود. گویی همگی در تمنای دنیایی دیگر، شریکند و با مفاهیم و زبان خود میگویند. و دنیای دیگر را از تجربهی دینی درون انقلاب اسلامی یافتهایم. انقلاب اسلامی در هر یک بهصورت متفاوت ظهور کرد ه است. بدینسان ما پروردهی انقلابیم و انقلاب، ما را ساخته است و این «ما » تنها مختص مؤمنان به او نیست. انقلاب اسلامی در صورت ما تجلی یافته است و هرچه میگذرد وضوح بیشتری مییابد و ما را به سمتی مایل میکند. ما باید خود را بیشتر به دست او بسپاریم تا او کار خود را کند. پس آنچه میکنیم و هستیم با دیگریِ بالاتر، شریک است و کسان دیگر هم در «ما » هستند. سنت و تاریخ ما و بالاتر از همه امامِ حی، در ما هست. در غیر اینصورت باید، در سطحی، قائل به اتفاق و تصادف باشیم. انقلاب بیشتر از همه در ولی آن ظهور دارد لذا او بیشتر از همه محق در تأویل روزگار است تا اصحاب فلسفه و جامعهشناسی.
از این رو در سوره قصد و غایتمان فهم وضع تاریخی اجتماعی خویش و نسبتمان با انقلاب اسلامی بوده و هست. چه هستیم و کجا هستیم؟ به کجا میرویم و چه میتوانیم کنیم؟ و چه باید کنیم؟
به این منظور شناختی کلگرا نیاز ما بود که منجر به لایه لایه کردن جامعه از ظاهر به باطن شد تا بتوانیم ظاهر را با باطن و باطن را با ظاهر ببینیم و فهم کنیم و از حصار تقسیمبندیهای مشهور که مانع گذار به کل است، برهیم. پس همانطور که در سرمقالهی شمارهی اول آمده است، بخشهای مجلهی سورهی اندیشه به سبک زندگی، نظام اجتماعی، نظریه، تفکر، هنر و تاریخ دستهبندی شد. و درون هر بخش به تأمل، غرب، ایران، اسلام و آینده پرداختیم تا با شکستن ذهنیت و ارتکاز موجود که ذیل مشهور زمانه قوام یافته است به نقد غرب و نقد غربزدگی خودمان بنشینیم و سپس به طرح ادعاهای دینی و در نهایت آنچه پیش میآید یا امکان پیش آمدن دارد، در «آینده »، بپردازیم.
در طی مسیر، به این توجه رسیدیم که این سیر نمیتواند کلگرایی مراد ما را تا تحلیل مصادیق پیش ببرد؛ لذا تصمیم بر این شد که منطق سرویسها تغییر کند؛ هرچند که این منطق مناسب بود، به سطحی دیگر در تحلیل مصادیق یا مقولات انتقال یافت.
بنابراین برای لحاظ کلگرایی منطق سرویسها به کلیات، مقولات و مصادیق، تغییر صورت داد. کلیات به نسبت بین لایههای اجتماعی میپردازد؛ مقولات، مقومات اصلی هر حوزه که بستر جریان کل است، میباشد و مصادیق، نمونههایی از هر حوزه است که با مقولات تحلیل میشود تا از این رهگذر پرداختی فکری نسبت به موضوعات ملموس زندگیمان داشته باشیم. بدینسان هم کلگرایی تا ناز لترین سطوح امتداد مییابد، هم مباحث، انضمامی است و هم رها از مباحث عمیق فلسفی نیست. بهنحوی فلسفهی کار خود را که فهم جامعهی امروز ماست، میکند.
اما چگونه میتوان از رسانه در این راستا بهره برد؟ رسانه که با مخاطب، ماهیت یافته است، باید جذاب باشد تا مخاطب داشته باشد. جذابیت رسانه نیز اقتضا دارد که بر بعد طبیعی انسان تکیه کند و با تحریک حواس انسان، او را در چنگال خود گیرد. لذا در اساس، رسانه ماهیتی ضد تفکر و غفلتزا دارد. حال صاحب رسانه چگونه میتواند از این دام برهد؟ البته شرایطی که سبب میشود رسانه اینگونه کار کند نه در خود رسانه، بلکه در دنیایی است که به آن تعلق دارد و نیازی است که این دنیای جدید به رسانه دارد و آن ساخت ذهن مخاطب برای مطلق نشان دادن دنیای جدید است.
اما با وجود افق تاریخیِ تنگ و تاریک که در برابر ما قرار دارد و دست ما را در مواجههی با رسانه میبندد، همین تنگی و تاریکی میتواند خود، موجب گشایش فکر ما در فراروی از نسبت موجود ما با رسانه باشد. وضعیت پایان مدرنیته که در آن بحرا نهای دنیای جدید آشکار شده است و انسان معاصر از آن رنج میبرد و نسبت به آیندهی آن ظنین شده است و نیز وضعیت کنونی ما که شکاف از سنت دارد و مزید بر مصائب وضعیت موجود شده است، میتواند جذابیت را بهگونهای دیگر معنا کند. جذابیتی که در آن بهجای غفلت انسان، بیداری و فراروی از وضعیت موجود، محور است. بدینسان گفتوگویی با انسان معاصر که به فهم و فراروی از وضعیت موجود یاری رساند، میتواند در رسانه اصل باشد. ما سعی داشته و داریم تا جایی که امکان دارد رسانه را بستر گفتوگو قرار دهیم. گفتوگو با مخاطب یعنی درک وضعیت او و سعی در همراهی با او برای آشکارشدن امکانات ما، برای حیات دیگر.
این شماره آخرین شماره از دور اول مجلهی سورهی اندیشه است؛ دور اول از سیری که قرار بود به غایت فهم و توصیف جامع همان حرکت کند؛ فهمی که عین تغییر است. ما دنیایی دیگر را میخواهیم و میدانیم که اکنون اینجاییم و باید از اینجا به سوی آرمان حرکت کنیم و میدانیم که برای حرکت از اینجا باید اکنون را شناخت تا بتوان از آن جدا شد. ولی هر شناختی، شناخت نافذ از وضعیت کنونی ما نیست و چه بسا که شناخت نباشد. اینکه چگونه وضع خود را بشناسیم تا بتوانیم تحولی ایجاد کنیم امری دشوار است و از عهدهی هر کسی برنمیآید. حال ما چه میتوانیم کنیم؟
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.