چندی پیش، دوستی در خاتمهی انتقاد به سورهي اندیشه، که وارد هم بود، مجله را در دست گرفت و جلوی بینی خود برد و گفت که سوره بوی انقلاب نمیدهد. نمیدانم مرادش چه عکسی یا تیتری یا مطلبی یا نویسندهای یا جمع اینها یا چیز دیگری بود؛ اما بهراستی سخن خوبی گفت و البته خوبی آن در برانگیختن تأمل ما بود. بهراستی بوی انقلاب دادن چگونه است؟ چگونه میتوان به انقلاب متعهد بود، بهنحوی که کارِ تو، بوی انقلاب دهد؟
برای تشریح این سؤال، ناگزیر باید از سیاست گفت. سیاستی که چنان چشم و گوش و ذهن و زبان ما شده که فارغ از آن، کور و کر و گیج و گنگیم. سیاستی که چنان ما را در خود گرفته است و چنان به آن مبتلائیم که اگر کاری علیه او نکنی، از او میگردی و تو را با خود میبرد. شاید با زبان سیاست بتوان بوی انقلاب و تعهد به آن را فهمید.
در انتخابات آینده چه کسانی کاندیدا میشوند؟ چه کسی رأی میآورد؟ از چه جریانی؟ آیا ناکامیهای احمدینژاد بر پیروزی جریان اصلاحات تأثیر خواهد گذاشت؟ با توجه به این شرایط، آیا اصولگرایان ائتلاف خواهند کرد؟ آیا اصلاحطلبان برای بازگشت به قدرت، حاضرند توبه کنند و شروط حکومت را بپذیرند؟ آیا حاضرند بر کاندیدایی اصولگرا اجماع کنند که تا حد زیادی مقاصد آنان را برآورده کند؟ اگر چنین شود این کاندیدا چگونه رفتار میکند؟ اگر اصولگرایان برندهي انتخابات شوند، چه؟ چه طرح و نقشهای دارند؟ کشور را چگونه پيش خواهند برد؟ چالشهای آینده نظام چیست؟ و چه نسبتی با رئیس جمهور آینده و عملکرد او دارد؟
این سؤالات از دو جهت، مهم است؛ یکی، از جهت اصحاب قدرت که دغدغه دارند تا بدانند آیندهيشان چه میشود و نتیجهي بازی، به کجا ختم میگردد و احتمالاً بر اساس این تحلیلها، چه موضعی باید اتخاذ کنند. دیگری، از منظر دلسوزان کشور است تا بدانند آیندهي ایران چگونه و به چه شکلی رقم خواهد خورد و احیاناً در هر صورت، چه وظیفهای دارند.
اما این نزاعها، فارغ از انواع تحلیلهای سیاسی و سناریوهایی که ترسیم میشود و گمانههایی که در نتیجهي آن مطرح میگردند و سیل آن از چندی پیش آغاز شده و از هماکنون در مطبوعات سرازیر است و تا انتخابات نیز ادامه دارد، بر پایهی اشتراکاتی در فضایی خاص، معنادار و قابل طرحند. این نزاعها و تحلیلها، در فضایی طرح میشوند که به لحاظ تاریخی، سی و چند سال از انقلاب میگذرد و آن نتایجی که مورد انتظار بوده، هنوز محصل نیست؛ این نزاعها، در امتداد نزاعهایی که در طول این سالها و حتی پیش از آن مطرح گشتهاند، سامان یافته است و حول انقلاب و تلقی از آن و نقشهی راهش آرایش گرفته است و اکنون فضایی را ساخته که هر دو اردوگاه چپ و راست، سوار بر آن، دعوی خود را استوار ساختهاند، که با دعوی دوگانهی سیاسی چپ و راست مصطلح دنیا متفاوت است.
هرچند علیالظاهر اكنون، موضع نزاع بر سر اصلاحطلبی یا اصولگرایی، بهعنوان روش عمل سیاسی میباشد؛ اما این موضع بر موضوعی استوار است. موضوع نزاع، برآمده از تاریخ انقلاب، «کارآمدی» است. بدینگونه که یک طرف، با چوب ناکارآمدی نظام اسلامی مدنظر طرف مقابل، بر سر آنها میکوبد و طرف دیگر، در تقلای اثبات کارآمدی است. همانگونه که اصولگرایان با ادعای کارآمدی بر سر کار آمدند؛ چنانکه عنوان آبادگران ایران در انتخابات مجلس سال 82 و انتخابات ریاست جمهوری سال 84 که اصولگرایان فعلیاند نیز دلالت بر همین معنا داشت. اصولگرایان که دیدند بعد از جنگ، شانزده سال قافیه را باختهاند، عقل سیاسی خود را به کار انداختند و از دعاوی سیاسی میان اصلاحطلبان و کارگزاران که موجب ضعف کشور و خستگی مردم از نزاع سیاسی و فشار اقتصادی شده بود، بهره جستند تا از خلال شعار کارآمدی و بهبود وضع زندگی، حقانیت خود را به اثبات برسانند و از معبر کسب قدرت، انقلاب را حفظ کنند. از این رو، در آن سالها که هنوز هم اثراتی از آن باقی مانده، چهرهي اصولگرایی را چهرهی خدومی کارآمد، معرفی کردند و بهطور ضمنی، انقلاب را نیز آبادگر دنیا در ضمن آبادی آخرت.
البته پیش از این، شرایط بهگونهای نبود که نزاع بر سر کارآمدی، به این نحو، امکانپذیر باشد. بعد از جنگ، سخن از راههای بدیل پیش روی انقلاب برای رسیدن به جامعهی مطلوب بود. سخن از مدرنیتهي اسلامی یا مدرنیزاسیون، توسعهي سیاسی یا اقتصادی بود. از جنگ كه فارغ شدیم، علیالقاعده، بايد ساخت جامعهي آرمانيِ مدنظر انقلاب، مورد توجه قرار ميگرفت؛ ولي سازندگی، ضرورت آشكارتري داشت و همه در فکر بودند تا خرابیها و عقبماندگيهای حاصل از جنگ را اصلاح کنند. در این میان، نگاههاي غربي كه مجرب هم بود، در عمل، قدرت بیشتری براي ادارهي جامعه مییافتند؛ لذا به الگوهای غربی فرصت بیشتری براي بروز داده شد. در نهایت، تحقق جامعهي آرمانی انقلاب، ذیل این نیاز، قابلیت بیشتری برای تفسیر پيدا كرد. هنوز سالهای زیادی از انقلاب نگذشته بود و اشتغال به جنگ نیز توجیهگر خوبی برای فشار حاصل از سعی و خطا و ناكارآمدي مدلها بود؛ لذا طرح الگوهای بدیل در رقابت با الگوی حاکم امکان داشت و موجه مينمود.
از منظر نگاه حاکم (دولت وقت)، جنگ، در سیر انقلاب، دورهای مزاحم تلقی میشد که کار انقلاب را عقب انداخته و هرچه زودتر بايد به وضعيت مطلوبي برسيم و كارآمد شويم. پیش از این، در ایام جنگ، دو تلقی تحمیلی بودن جنگ و نعمت بودن آن در مصاف هم بودند. در ایام جنگ هنوز سعی و خطایی نکرده بودیم و بخت خویش را با انواع متدهای غربی نیازموده بودیم؛ یعنی نمیتواستیم بیازماییم. لذا به تعويق افتادن سخن از انواع راههای ادامهي انقلاب تا پس از جنگ، طبیعی بود.
با غربگرایی دولتهای پس از جنگ در ادارهی کشور، تفکرات رقیب، بیش از پیش خود را نشان داد و این تفکر که انقلاب آمده تا دین را در ساحت اجتماع بیاورد و لذا مدلهای دینی نیاز است و نه غربی، در آن برجسته شد. با ناکامی چهار دورهي ریاست جمهوری بعد از جنگ، هم در عرصهی ادعاهایی که خود داشتند و هم در عرصهی پیشبرد انقلاب، فهم ما از انقلاب فرصت بیشتری برای ظهور پیدا کرد. حاصل این تجربه این شد که انقلاب را نمیتوان به هر کس که انقلابی بوده، داد. و بهتر است كساني كه هماكنون اهل انقلابند، به معني اينكه فكر متعهد به اصل دين دارند، افسار امور را در دست گیرند. از این رو، تمام تجربیات پیشین در انتخابات دولت نهم به ثمر نشست و با خواست عمومی، تفکر متعهد به آرمانهای انقلاب رأی آورد تا نشان دهیم چنین دولتی کارآمدتر است.
ضرورت حفظ نظام، کسب قدرت را موجه جلوه ميداد و اقتضاي كسب قدرت، هدفگيري «کارآمدی» را مهمتر از راه، نشان داد. در اين فضا بود كه تفكرات تكنوكرات، دوباره سر بلند كردند. البته این فهم، با این پیشفهم مشروع جلوه میداد که انقلاب، آمده تا دین را به عرصهی اجتماع بکشاند. لذا كارآمدي دين در ساحت اجتماع، بهراحتی پذیرفته میشد كه در عمل، به كارآمدي دينداران تقلیل یافت. بدینسان، ما در کل دورهي پس از جنگ و بهویژه در دورهي اخیر، در هواي کارآمدی تنفس کردیم. ما در گفتمان کارآمدی آلوده شدیم؛ لذا دیگر مهم نیست در انتخابات، به اشخاص رأی ندهیم و به برنامهها رأی بدهیم و حتی بالاتر از آن به فکر و اندیشه رأی بدهیم. هرچند که شخصمحوری و حتی برنامهمحوری، آشفتگی مضاعف را بهبار میآورد؛ اما از آنجاکه تمام اینها به محور کارآمدی معطوف هستند، تفاوت ماهوی ندارند. در حقیقت ما به کارآمدی رأی میدهیم. این در حالیست که تمنای کارآمدی، بدون درک شرایط و ماهیت انقلاب، امکان آن را محال میکند؛ در این صورت، یا باید از انقلاب فاصله گرفت و متوسل به مدل ترکیه یا ژاپن اسلامی شد و یا دچار ناکارآمدی مضاعف. حال در موضعی مبهم نمیدانیم برای پیشبرد انقلاب، بر چه دست بگذاریم. حال که به انتهای این راه رسیدهایم، فرصت فهم اين راه و آنچه باید باشد، فراهم آمده است.
تاريخ انقلاب، چیدمان وقايعي كه بر آن ميرود، نيست؛ تاريخ تكوين و رشد و بلوغ و ثمردهي و افول جوهر آن، يعني نسبتي كه اين قوم با حقيقت عالم دارد، ميباشد. هرچه میگذرد حقیقت انقلاب اسلامی خود را بیشتر آشکار میسازد و بر خلاف رأي مشهور، ما در دههي اول انقلاب، کمتر از همیشه انقلابی بودیم. ما در سالهای اول انقلاب بهاندازهي کافی، انقلابی نبودیم. حتی کمتر از جنگ و در جنگ کمتر از سالهای بعد آن. دههی دوم کمتر از سوم و سوم کمتر از چهارم و چهارم بیشتر از همیشه.
انقلاب در سال 57 یک صورت سیاسی (نظام سیاسی اجمالی) از خود نشان داد؛ در جنگ صورت زیستی (سبک زندگی) از خود نشان داد و بعد از جنگ سعی میکند صورتهای دیگر خود را در قالب نظامهاي اجتماعي، علوم انسانی و تفکر فلسفی به ظهور برساند. هرچند بنا به قولی، انقلاب نزد انقلابیون است، اما انقلابیونِ هر مرتبه از انقلاب، متفاوتند؛ یعنی انقلاب با پیشرفت خود، انقلابیون پیشرفتهتری ميزايد كه در سیر تاریخ ممکن است در مرتبهای از انقلاب، با انقلاب همراه نباشند. با وجود اینکه ظاهر جامعه، دگرگونیهای زیادی به خود دیده باشد و حال و هوای ابتدای انقلاب را نداشته و اخلاق و خلقوخوها نیز برگشته باشد، اما باز اینها همه ظاهرند. و هرچند که ظاهر، نشان از باطن دارد اما چهبسا که این وضع، مقدمهی ضروري بازگشت از راهی باشد که به سبب فهم نادرست از عدم تناسبش با غایت انقلاب، نیاز به تجربه داشت؛ راهی که جز با تجربه، فهم و نفی نمیشد. نفیای که جز با فهم تجربی، مقدمه نمیشد تا آن حقیقت دیگر بهاندازهي کافی برای بروز تفتیده شود.
آتش جنگ، ناخالصی انقلاب را آشکار کرد و در جام زهر ریخت و امام (ره) جور نوشيدن آن را كشيد. همانچه که در جام زهر بود، بعد از جنگ، در صورت نظامهای اجتماعي، اقتصادی، سیاسی و مدلها و برنامهها در طول 16 سال، ظاهر گشت تا آشکار شود كه این هم انقلاب نیست. با اين تجربه، جستوجوي راه انقلاب، با بازگشت به اصل انقلاب و در صورت تفکر معطوف به عدالت، جلوهگر شد و چون اين جستوجوگري ادامه نيافت، عدالت حجاب شد و در گفتمان كارآمدي اسير گشت.
انقلاب در شرایطی به ظهور رسید که بحرانهای دوران مدرن آشکار گشته و شكوفههاي عالمی دیگر با فصلی نو در ایران شیعی برای جهان منتظر، در حال جوانه زدن بود. رویش انقلاب از درون این تاریخ است و برای تحقق غایت خویش، لاجرم باید از دل این بحرانها عبور کند و به همین سبب رنگ و بوی آن را همراه دارد و ندارد؛ بهویژه آنکه هنگامی که ایران محمل آن میشود، به سبب عقبماندگیاش در تاریخ غربی، باید برای عبور از این دوران، با سرعت بیشتری صورت غربی و بحرانهای آن را بپذیرد تا رد کند. حقیقت وجودی و فهم و زبان ما، پروردهي این انقلاب است و بهتدریج باید پوستهي تمدن فعلی را جدا سازد و به خود برسد.
بعد از جنگ، با این خطا که نوبت سازندگی و آبادانی دنیا است، حجابی روی دنیای دینی افتاد و مرتبهي نازل و فهم ناقص و زبان الکن ما، انقلاب را در دههی دوم به حضور دین در ساحت اجتماعی تعبیر کرد. بگذریم از اینکه تفکیک فرد و اجتماع و در نتیجه فردی خواندن دین در پیش از انقلاب از تالی فاسدهای این تفکیک است. وقتیکه میگفتیم دين در ساحت اجتماع بيايد ـبرخلاف منطق نظرـ «اثبات شي، نفی ما اَدا» كرد؛ يعني عدم حضور دین در ساحت اجتماع را در پيش از انقلاب، به همراه داشت.
دعاوی فقه فردی و فقه اجتماعی نیز به این داستان ارجاع دارد. این در حالیست که ما پیش از انقلاب عرصهی فردی و اجتماعی تفکیکشده، نداشتیم. پيش از انقلاب، دین در ساحت اجتماعی بود ولی در ساحت دولت مدرن نبود. در واقع ما با پذیرش دولت مدرن میخواستیم دولت مدرن دینی داشته باشیم؛ چراكه دولت مدرن تمام ساحات را امان نميدهد. به همین سبب حکومتی و دولتی را اجتماعی نامیدیم و با تمرکز بر دولت، اجتماع از دست رفت. اکنون گروههای مرجع و نهادهای مردمی ضعیف شدهاند. نه بهخاطر عدم حمایت سیاسی، بلکه بهخاطر عدم پذیرش ذهنی آنان. بگذریم؛ بعد از چهار دوره ریاست جمهوری، در دههی سوم، حضور دین در ساحت اجتماع به کارآمدی دین در ساحت اجتماع تغییر چهره داد و در نهایت، در پایان این دهه به حداقلیترین حالت، یعنی کارآمدی دینداران در ساحت اجتماع، تقلیل یافت. در این سالها، کارآمدی نهتنها کاری از پیش نبرد بلکه موجب گرفتاریهایی شد. اینهمه، از اقتضائات راه خطای ما در ادارهی جامعه است و برای اینست تا به ما بنمایاند که ما بعد از جنگ، گام در راهی نهادهایم که از خشت اول کج بوده و سخن از حضور دین نیست؛ بلکه سخن از برپایی خیمهي دین است. این نیاز دارد تا بهجای بردن دین به عرصهای، خود را به محضر دین ببریم.
این فهم از انقلاب (بازگشت به اصل دین) در تاریخ انقلاب خود را به جلو میکشاند تا به ما نشان دهد که بسیاری از آسیبها، از این ناحیه است. انقلاب خود را به پیش میبرد و متناسب با آن فهم ما را هم رشد میدهد و خود را بیشتر مینمایاند. البته این فهم اگر طوعاًً نباشد و ما به صیرورت انقلاب تفتن پیدا نکنیم، حرکت انقلاب را کرهاً میفهمیم و این بحرانها، هزینهي کرهاست. صورت متخالف انقلاب، چه در شکل فقر، چه در شکل فساد و بدحجابی و چه در شکل بیعدالتی، هرچند در دید جامعهشناسان حکایت از انحراف انقلاب دارد و نظر ما را نیز با خود همراه میکند، ولی در حقیقت، همچون تبي است كه نشان از پويايي انقلاب براي آشكار شدن دارد. در حقیقت، هزینهي فهم کرهای ماست. مگر نه اینست که ما هنوز بیداری اسلامی را نفهمیدهایم و آنان هم که ادعای فهم آن را دارند، با وقوع آن غافلگیر شدند و چنین چیزی را پیشبینی نمیکردند. هرچند که پرچمداران انقلاب، در ایران بودند و شیعه مذهب، ولی انقلاب ناشی از وضعیتی تاریخی برای بشر است و همه در این وضعیت گرفتارند، حتی ظهور عرفانهای انحرافی و دینها و معنویتهای بدون شریعت، تولد ناقص آن است. انقلاب، بازگشت به حقیقت و تسلیم به آن است؛ از این جهت است که شیعه، ظرفیت بیشتری برای آن دارد و حقیقت نهایی آن است.
جمهوری اسلامی، صورت متعین انقلاب اسلامی در ایران در دورههای زمانی متفاوت است. و همانطور که یک بار قانون اساسی تغییر کرد و رهبری نیز به تازگی اشاره کردند و ممکن است نظام ریاستی عوض گردد، دلالت بر این دارد که انقلاب اسلامی همان جمهوری اسلامی نیست. انقلاب با صورتی از جمهوری اسلامی محقق میشود و همان صورت، حجاب بروز بیشتر آن میگردد. برای بسط بیشتر انقلاب اسلامی، طرح جمهوری اسلامی باید درانداخته شود و بشکند. انقلاب، با بسط در ساحات مختلف، هم خود را محقق میسازد و هم جمهوری اسلامی را متحول میسازد. از این رو تعبد به جمهوری اسلامی و حفظ آن، ما را در بازی قدرت میکشاند که حاصلش دوری از انقلاب و بروز دشواریهایی برای ملت است.
از این رو، برای انقلابی بودن، لازم نیست کارآمد باشیم؛ برای حفظ انقلاب لازم نیست جامعهی توسعهیافته داشته باشیم؛ لازم نیست قدرت را به دست گیریم. چراکه این انقلاب نیست که متعلق به ماست؛ بلکه این ما هستیم که متعلق به انقلابیم. انقلاب در حال شدن است و کار خود را به پیش میبرد و این تلاشهای بیهوده، تنها آبروی ما را میریزد و زحمت انقلاب را بیشتر میسازد. ما پروردهی انقلابیم و برای اینکه انقلابی باشیم، تنها کافیست که به آن گوش بسپاریم و آن را فهم کنیم و برای فهم، باید در وضع آن تفکر کنیم؛ چراکه تنها با فهم آنست که زایش آن سهلتر و بیدردسرتر میگردد. پس باید یکسره به دنبال فهم وضع موجودمان باشیم تا از خلال این فهم، انقلاب اسلامی، خود را شکوفا سازد و هرلحظه، با تفتن به حقیقت آن، به سوی وضع موعود حرکت نماییم.
... نمیدانم بوي انقلاب دادن در نشريه، با چه عکسی یا تیتری یا مطلبی یا نویسندهای يا چيز ديگري محقق ميشود. اما به هر حال سورهي اندیشه، به دنبال فهم کلگرایانه از وضع موجود است؛ فهمی که ساحات مختلف اجتماعی را در یک یکپارچگی نسبت به هم، درک کند و بتواند هر مصداقی را در پناه این نگاه ببیند تا ما را مهیای انقلابی شدن و برونرفت از این وضع سازد. به همین سبب، سورهي اندیشه در دور تازهی خود، سخن از کلیات (برای فهم نسبت ساحات اجتماعی)، مقولات (نسبت مقولات هر ساحت) و مصادیق (فهم کل در جزء) به میان آورده است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.