در سخنرانیهای متعدد چندین بار از نظریه خود با عنوان سهگانه ایران-جهان-اسلام برای جنبش نرمافزاری یا تولید علم دینی صحبت کردهاید. اگر امکان دارد کمی بیشتر در این مورد توضیح دهید که نسبت این سهگانه چگونه چیست؟
رابطه بین اینها هرمنوتیک است. من این بحثها را از رابطه پدیدارشناسی درآوردم. هوسرل میگوید ما آگاهی مطلق نداریم و همیشه آگاهی از «چیزی» داریم که آن چیز در زمان و مکان وجود دارد و این هرمنوتیک است. ما همیشه آگاهی از چیزی داریم و همیشه آن چیز تابع زمان و مکان است در نتیجه میتوانیم بگوییم که ما در نوعی هرمنوتیک هستیم. البته من مطالبی را که نوکانتیها مثل دیلتای گفتهاند اضافه کردهام و به چنین چیزی رسیدهام.
ما همیشه در یک فضای سهگانه قرار داریم و در رابطه با این سهگانه آگاهیهامان را شکل میدهیم. این سهگانه همه جا و همیشه وجود دارد. یکی از این سهگانهها عبارتند از جهان پدیداری که نرمافزار فکری ما را میسازد و همیشه ادیان را شکل میدهد. جهان پدیداری همانی است که به غلط جهانبینی مینامیم. دومین بخش از سهگانه واقعیت یک جامعه است که سختافزار فکر و اندیشه ما را شکل میدهد مثل ایران و ساختارهای آن. سوم یک واقعیت تمدنی است که سخت افزار هر جامعه را شکل میدهد و غالباً نسل به نسل از طریق تاریخ به ما میرسد. پس ما یک مکان داریم به نام ایران، یک تاریخ داریم که شامل تمدنهایی میشود که بناشدهاند؛ از تمدن بین النهرین و مادها و کوروش تا تمدن غرب امروز که به واسطه تمدن اسلام شکل گرفته است. در عصر حاضر تمدن اسلامی میخواهد دانش را از تمدن غرب بگیرد و خود را بازسازی کند.
در نتیجه ما همزمان با سه چیز در تماس هستیم: 1- جهانپدیداری که برای ما نرم افزار است یعنی اسلام 2- مکان و جغرافیای ما یعنی ایران 3- تاریخ که تمدنشناسی است یعنی تمدنی که در تاریخ ما حضور داشته است که در حال حاضر تمدن غرب است. اگر هر کدام از این سهگانه را یک ضلع مثلث فرض کنیم نقطه ثقل این مثلث فرهنگ است. یعنی این بحث نوعی هرمنوتیک مردمشناختی یا هرمنوتیک فرهنگی است.
اگر شما اضلاع مثلث را پاک کنید تبدیل به شاخهای میشود که فرهنگ و معرفت مرکز آن خواهد بود و همزمان تابع جغرافیا، جهان پدیداری و تاریخ میشود.
بنابر مدل شما این سهگانه زیربنای تولید علم دینی در ایران امروز محسوب میشود. آیا لزومی دارد که هر کس میخواهد در این حوزه گام بردارد در هر سه حوزه متخصص باشد؟
اگرچه این سهگانه زیربنای تولید علم دینی در ایران امروز محسوب میشود اما لزومی ندارد. بلکه اگر از یک ضلع حرکت کند و درست گام بردارد به اضلاع دیگر میرسد. آقای زرینکوب از ایران شروع کرد اما در ادامه در کتاب «کارنامه اسلام» به اسلام پرداخت و همچنین به غرب نیز توجه کرده است. دکتر شریعتی از غرب شروع کرد اما به ایرانشناسی و اسلامشناسی نیز رسید. اگر چه کسی اسلامشناسی ایشان را به علت چپ بودن مکتبشان قبول ندارد؛ اما مهم این است که این مسئله هم برایش مطرح شد. استاد مطهری از اسلام وارد شد. غربشناسیاش را در کتابی چون علل گرایش به مادیگری آورده است که نگاه ایشان در این زمینه بسیار عالی و بهترین تز در مورد غرب است که بسیار جای کار دارد و میتوان روی آن کار کرد. ایرانشناسیشان هم به عنوان مثال در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران آمده که هنوز هم یکی از بهترین کتابها در مورد ایرانشناسی است.
این مسأله را در مقاله اخیرتان در مجله پگاه حوزه مطالعه کردم ولی با توجه به این مطلب، آن ایرادی که قبلاً به برخی از مؤسسات حوزه علوم دینی و یا مؤسسات غربشناسی داشتید منتفی میشود. چرا که برخی از آنها از اسلام و برخی از غرب شروع میکنند.
مشکل آن مؤسسات این است که با توجه به این ثقل کار نمیکنند. مشکل روحانیت در قم در همین نکته است و گرچه از اسلام شروع کردهاند ولی هنوز به اسلام نرسیدهاند. کار آقای جوادی آملی و روحانیت توتولوژی یا اینهمانی است. یعنی چیزی را برای خودش میگویند. اما شهید مطهری در بحث از اسلام ناظر به آن دو حوزه دیگر بحث میکرد. همچنین علامه جعفری؛ البته علامه جعفری در «ایران» مشکل و نقصان داشت. این بحث هم ناظر به فرآیند تولید علم است و هم ناظر به عمق آن ولی بحث ما در مورد عمق و سطح نیست بلکه بحث در فهمیدن و رسیدن به یک ضلع از این سهگانه است. آقای مطهری میخواست در فرهنگ دخالت کند ولی آقای جعفری خودش برای خودش کار میکرد. خدا رحمتشان کند در یک سخنرانی کلی زحمت کشیدند تا رابطه حقیقت و واقعیت را مشخص کنند که با یک کلام بنده بحثشان به هم ریخت. آقای جعفری و آقای جوادی آملی، برای خودشان میگویند در نتیجه آقای جوادی هیچ کارش در جامعه پیش نمیرود.
در مورد میزان آشنایی با هر کدام از این سه حوزه خصوصاً حوزه اسلام باید گفت بدون فهم موضوعشناسی دینشناسی به درد نمیخورد. الآن موضوعاتی که آقای جوادی آملی در تفسیرشان بحث میکنند موضوعات واقعی نیستند. در فقه هم این مسئله بسیار بیشتر است مثلاً در مورد ربا کلی بحث میکنیم و در نهایت گریزی به مسائل مبتلابه در موضوع ربا مثل بانکها و... میزنیم. بدون موضوعشناسی معلّق در هواییم. جغرافیا و تاریخ، موضوعات مهم ما هستند و پرداختن به آنها بسیار زحمت دارد چرا که اضافهها کور است بدین معنا که اضافه اسلام به تاریخ یعنی غرب و اضافه اسلام به جغرافیا یعنی ایران، کور است و بدون موضوع توتولوژی میشود و در نتیجه رکود علمی به وجود میآید.
باید برای شما سؤال وجود داشته باشد تا جوابش بیاید. بر فرض شما بدون اینکه سؤال داشته باشید قرآن را بحث کنید. اینکار فایده ندارد. در سال 65 آقای خامنهای در حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها)گفتند با دیدن این جمعیتی که اینجا میبینم آیات قرآن برایم تفسیر میشود. آیات با تاریخ و شرایطی که رخ میدهند تفسیر میشوند چون آیه قرآن، نشانه است و نشانه چه وقت پیدا میشود؟ وقتی که معنونبه باشد یعنی عنوان بیاید. چرا الآن مباحث قرآن به طور موفق پیاده نمیشود؟ چون با موضوع برخورد نمیکند.
آقای جوادی آملی باید بیایند در مورد فرهنگ صحبت کنند. یعنی تفسیر موضوعی به این معنا، نهاینکه موضوع جهاد در قرآن را بحث کنند. این مسئله که خودش در قرآن وجود دارد و اصلاً تفسیر موضوعی نیست بلکه بررسی یک مفهوم در قرآن است که کاری ابتدایی است. در زبانشناسی بحث میکنند که مفهوم، بدون مرجعیت معنا ندارد. این فقط یک نشانه است و شما باید نشانه را پیدا کنید و آن را بحث کنید که آن آیه آفاقی با آیه انفسی که در قرآن است چه فرقی میکند.
فرهنگ ابعادی دارد و بحث ما همه ابعاد را شامل میشود. یکی از ابعاد فرهنگ، دانش است. جغرافیا به طور عینی برای ما ایران و تاریخ به طور عینی برای ما همینی است که در حال حاضر در کشور ماست که تابع غرب است. مولوی و ملاصدرا و مشروطه نیز تابع غرب هستند. ملاصدرا تابع ابن عربی است. بنده حافظ و سعدی را ایرانی میدانم. علامه طباطبایی را شرق و علامه جعفری را غرب میدانم. تا تاریخ نخوانیم نمیتوانیم علامه جعفری را بفهمیم. مشکل ما این است که طبقهبندی نداریم در نتیجه مفاهیم با هم قاطی میشوند.
در تطبیق وضعیت برخی مؤسسات و دانشگاهها با این سهگانه نظر خود را در مورد دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، فرهنگستان علوم انسانی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و مؤسسه امام خمینی(رضواناللهعلیه) قم بیان نمائید.
دانشگاه امام صادق(علیه السلام) در هر سه حوزه بسیار ضعیف است گرچه دانشجویانش بسیارخوب و با استعداد هستند اما نه غربشناسی، نه ایرانشناسی و نه اسلامشناسی در این دانشگاه خوب و صحیح ارائه نمیشود.
فرهنگستان علوم اسلامی در غربشناسی کاملاً مشکل دارد و آنقدر خواسته دوری کند که کلاً رابطهاش با غرب قطع شده است وخیلی از مسائلی را که الآن میگویند قبلاً در غرب با نام مسیحیت و یهودیت عنوان شده است. ایرانشناسیشان هم باطلاست. بحثهای فرهنگستان بسیار انتزاعی است چرا که خواستهاند اسلام را برای اسلام تولید کنند در نتیجه بحثهاشان مغلق شده و بسیار مفهوم تراشی کردهاند.
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه هم سعی کرده فقط بین اسلام و غرب ارتباط برقرار کند اما از ایران عقب مانده.
مهمترین مشکل مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رضواناللهعلیه) هم ضعف در غربشناسی است و چون به اسلام به شیوه طلبگی نگاه میکنند، اضافهاش به غرب کم است -گرچه از ایران بیشتر است- در نتیجه کارکردش برای نقد و بررسی به درد میخورد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.