شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (58-59) شماره هفتم تفکر آینده کلام نقلمحور، معرفتی فراموششده
مقام نخست: سیر تحول سبکهای کلام اسلامی
با نگرشی کلی به تاریخ علم کلام اسلامی متوجه میشویم که کلام اسلامی در طول تاریخ خود چهار مرحلهی کلام نقلی، کلام عقلی، فلسفهی کلامی و کلام فلسفی یا کلام فلسفی-عرفانی را پشت سر گذاشته است.
در دورهی نخست کلام اسلامی، بنای متکلمان بر آن بوده که اعتقادات اسلامی را با ذکر آیات و روایات بیان نمایند. در این دوره تقریبا از استدلالات عقلی خبری نیست و اگر در موارد اختلافی متکلمان وارد بحث استدلالی با مذاهب دیگر میشوند، عمدتا به آیات و روایات استدلال میکنند؛ و کمتر دیده می شود که از استدلال عقلی بهره ببرند. عمدهی کتابهای کلامی که قبل از شیخ مفید نوشته شدهاند، مثل کتاب الایضاح، تألیف فضل بن شاذان نیشابوری (متوفای 206 ق) و کتاب الاعتقادات، کتاب التوحید و کتاب اکمالالدین و اتمامالنعمه از تألیفات شیخ صدوق (متوفای 386 ق) از این سنخ میباشند. البته کتاب التوحید، بیشتر به عنوان کتاب حدیث شناخته میشود تا کتاب کلامی؛ درحالیکه با توجه به سبک تألیف متکلمان آن عصر -که مباحث کلامی را با ذکر آیات و احادیث بیان مینمودند- این کتاب را هم میتوان جزء تألیفات کلامی شیخ صدوق به حساب آورد.
دورهی دوم کلام اسلامی، که کلام عقلی است، میتوان ادعا نمود که با شیخ مفید ( متوفای 413 ق) آغاز شده است. البته قبل از ایشان هم رگههایی از روش عقلی در کلام اسلامی دیده میشود، اما میتوان ادعا نمود که این شیوه از بحث کلامی را شیخ مفید (ره) به عنوان یک شیوهی بحث کلامی، رسمیت بخشیده است. رویکرد کلام عقلی شیخ مفید در آثاری چون اوائلالمقالات و بهخصوص تصحیح عقائدالامامیه جلوهگر شده است. البته دقت شود که شیخ مفید در عین آنکه به سبک کلام عقلی بحث میکند، اما نقل را فدای عقل نمیکند؛ بلکه او در اینکه عقل را محور مباحث کلامی خود قرار داده، شدیدا پایبند به نقل است و از نقلیات کمال استفاده را در مباحث خود میبرد. مطلب دیگر آنکه سبک بحث او کلام عقلی است نه کلام فلسفی؛ یعنی او طبق یک مشرب فلسفی خاص وارد بحث نمیشود، بلکه استدلالات عقلی او فارغ از یک نگرش فلسفی است. اگرچه اولا گاه نیمنگاهی هم به مباحث فلسفی دارد و ثانیا میتوان از گفتارهای کلامی او نحوهای نگاه فلسفی را هم استخراج نمود؛ که در اینصورت میتوان اسمش را نگرش فلسفی خاص شیخ مفید نام نهاد.
بنیانگذاری این سبک تفکر کلامی توسط شیخ مفید همزمان است با رواج فلسفهی مشاء. چراکه مروج اصلی حکمت مشاء یعنی شیخالرئیس ابنسینا پانزده سال بعد از شیخ مفید یعنی در سال 428 هجری قمری از دنیا رفته است. لذا این دو سبک تفکر، دوشادوش هم پیش رفته و در مواردی با یکدیگر درگیر هم شدهاند. بهخصوص زمانیکه کلام عقلی به دست متکلمان سنی و خصوصا اشعری افتاده است.
بعد از جلوهگری ابنسینا و رواج حکمت مشاء، شخصیتهایی مانند غزالی و سپس فخر رازی، متوجه این معنا میشوند که فلاسفه مسائلی تازه را وارد میدان اندیشه نمودهاند. اینها بعد از مطالعهی این مسائل و پاسخهای فلسفی آنها، پاسخهای فیلسوفان را با آرای کلامی اشعری ناسازگار مییابند. لذا منتقد فلسفهی مشاء شده و با آن به نزاع علمی برمیخیزند، که از این برهه به بعد، مرحلهی سوم کلام اسلامی آغاز میشود. این مرحله عبارت است از فلسفهی کلامی که در آن سیستم فلسفی تابع علم کلام است. لذا در این دوره مشاهده میکنیم که متکلمان برخلاف اسلاف خودشان، موضوع کلام را همان موضوع فلسفه ذکر میکنند. مثلا غزالی در تعریف علم کلام میگوید: «کلام دانشی است که از عوارض موجود بما هو موجود بحث میکند، لکن بر طبق قانون اسلام.» بعد از غزالی، فخر رازی نیز همین راه را به شکل وسیعتری پی میگیرد.
بعد از این دوره، دورهی کلام فلسفی فرا میرسد که مؤسس آن را میتوان خواجه نصیرالدین طوسی (متوفای 672 ق) دانست. او از یک سو اقدام میکند به دفع شبهات غزالی و فخر رازی بر فلسفهی ابنسینا، که حاصلش شده است شرح اشارت، و از سوی دیگر، با نظر به دستآوردهای حکمت مشاء و حکمت اشراق و کلام معتزله و کلام اشاعره و کلام شیعه، کتاب تجریدالاعتقاد را مینویسد و در این کتاب، سبک جدیدی از بحث کلامی را پایهریزی میکند که میتوان آن را کلام فلسفی نامید. نظامی کلامی که بر بنیانهای فلسفی استوار شده است. البته فلسفهی او ترکیبی از حکمت مشاء و حکمت اشراق میباشد. جناب خواجه کتاب تجرید را در شش مقصد تدوین کرده است: مقصد نخست امور عامه، مقصد دوم در جواهر و اعراض، مقصد سوم در اثبات صانع، مقصد چهارم در نبوت، مقصد پنجم در امامت و مقصد ششم در معاد است. چهار مقصد مربوط به علم کلام و دو مقصد مربوط به مباحث فلسفی است.
طریقهی خواجه نصیرالدین طوسی (ره) بعدها توسط دیگر متکلمان پی گرفته شد و بعد از تأسیس حکمت متعالیه توسط حکیم ملاصدرا (ره) به جای بنیانهای ترکیبی مشاء و اشراق، بنیانهای نوینی برای کلام شیعه از حکمت متعالیه اخذ شد. البته خود همین کلام فلسفی نیز بسته به میزان اطلاع و دلبستگی نویسندگان به حکمت، افت و خیزهایی داشته است. لذا وقتی سبک کلامی بزرگوارانی چون امام خمینی (ره)، علامه طباطبایی، شهید مطهری، استاد سبحانی، آیتالله جوادی آملی، استاد شجاعی، علامه حسنزادهی آملی و ... را با هم مقایسه میکنیم، در عین آنکه یک اشتراک سبک را مشاهده میکنیم، ولی سطوح مختلفی را هم در آثار این بزرگواران میبینیم. بلکه در آثار کلامی برخی از این بزرگواران یک مرحلهی فراتر از کلام فلسفی را هم مشاهده میکنیم که میتوان نامش را کلام عرفانی گذاشت.
مقام دوم: کلام نقلمحور، کلام فرموششده
گفته شد که آغاز کلام اسلامی با کلام نقلی بوده است و از مباحث سابق معلوم شد که آن علم کلام نخستین، کلامی ابتدایی و خام بوده است؛ بهنحوی که کتب کلامی جناب شیخ صدوق جزء کتب حدیث نیز شمرده میشوند. اما این سئوال مطرح است که آیا رها نمودن کلام نقلی و روزبهروز آمیختن کلام با فلسفه و عرفان، راه صحیحی است یا نه؟
بنده شخصا مخالفتی با داد و ستد ضابطهمند و منطقی علوم ندارم، اما بر این باورم که گرایش افراطی متکلمان ما به فلسفه و عرفان، ما را از دریای عظیم معارف اهلبیت (علیهمالسلام) محروم ساخته است. خود حکمت اسلامی بهخصوص حکمت متعالیه و عرفان اسلامی از معارف قرآنی و روایی تغذیه میکند، اما از کدام آیات و روایات؟ با نظر در آیات معرفتی و بهخصوص روایات ناظر به امور عقیدتی متوجه میشویم که کلام خدا و ح الهی دارای سطوح چندگانهاند؛ پارهای از آن ها به درد مباحث کلامی میخورند، پارهای دیگر در سطح فلسفه کاربرد دارند و پارهای هم در عرفان قابل استفادهاند. بلکه حتی گاه یک آیه یا حدیث خودش چندین معنا در سطوح مختلف دارد. لذا حکما و عرفا در مباحث خودشان از آیات و روایاتی استفاده میکنند که ناظر به سطح مباحث خودشان است و سطح مباحث آن ها مافوق سطح فهم اغلب مردم میباشد. درحالیکه علم کلام بر خلاف فلسفه و عرفان نظری، که برای خواص میباشند، علمی است که میخواهد با عموم مردم ارتباط داشته باشد و عقائد مردم را سامان دهد. خود خداوند متعال و ح الهی نیز با در نظر گرفتن این واقعیت اجتماعی که مردم سطوح فکری مختلف دارند، در سطوح مختلف سخن گفتهاند؛ و حتی در احادیث متعددی تصریح شده که انبیاء و ائمه (علیهمالسلام) متناسب با عقول مخاطبان با آن ها سخن میگفتند.
بر اساس این منطق، حقیر بر این باورم که ما باید دوباره به منابع نقلی خود بازگردیم و در سطحی وسیعتر از آنچه امروز کلام ما از نقل استفاده میکند، از نقلیات استفاده کنیم. امروز در کلام شیعه نقل یا در حاشیه است یا کمرنگتر از آن است که باید باشد. ما وقتی به منابع روایی شیعه نظر میکنیم با دریایی از معارف مواجه میشویم که در کتب کلامی ما خبری از آن ها نیست. درحالیکه این معارف میتوانند در علم کلام مورد تحقیق قرار گیرند، اما در لابهلای کتابها خاک میخورند و از میان آن همه روایات تنها گلچینی از آن ها در کتابهای کلامی ما به چشم میخورند که عمدتا از این کتاب به آن کتاب نقل مکان میکنند و کمتر متکلمی است که هم خود را تحقیق در متون روایی قرار دهد. البته به استثنای بخشهایی از کلام که در مواجهه با وهابیها به سمت نقلیات گرایش یافته است. گویی متکلمان ما عادت نمودهاند که هر وقت مورد هجوم افکار بیگانه قرار گرفتند دست به دامن اهل بیت (علیهمالسلام) شوند. به عبارت دیگر، نگاه متکلمان ما به آیات و روایات، نگاه حداقلی است نه نگاه حداکثری یا لااقل نگاه اعتدالی. به عبارت سوم، متکلمان ما قرآن و احادیث را در حکم دارو و در مواردی قوت لایموت میبینند، نه مائده؛ درحالیکه اینها مائدهاند، یعنی سفرهای پهن شده و پر از انواع غذاها و بلکه پر از بهترین غذاهاست.
پس باید بیش از اینها به سراغ نقلیات رفت. البته این پندار در مخاطب محترم پیدا نشود که حقیر اعتقاد به احیای همان کلام نقلی نخستین زمان شیخ صدوق را دارم. ابدا منظور حقیر این نیست؛ بلکه باور من این است که ما با در اختیار داشتن کولهبار عظیمی از سابقهی کلامی خودمان باید دوباره به آیات و احادیث برگردیم و هم خود را این قرار دهیم که با غوص در این بحر بیکران معارف نقلی، اولا کلام موجودمان را تصحیح نموده و متعالی سازیم. ثانیا از این بحر بیکران، معارف نُوی را صید نماییم.
متأسفانه سالیان درازی است که علم کلام ما در لاک دفاعی فرو رفته و یک نحوه حالت انفعالی به خود گرفته است؛ به این معنا که اغلب متکلمان ما مترصد این هستند که شبههای مطرح شود یا مسألهای از سوی مخالفان مذهب یا مخالفان اسلام طرح شود تا اینها در مقام پاسخ به آن برآیند. درحالیکه اگر ما از این حالت انفعال بیرون آمده و دوباره به منابع نقلی خود باز گردیم و به صورت جدی منابع خود را بکاویم، میتوانیم افقهای کلامی جدیدی را باز کنیم و فعالانه معارفی نو به عرصهی معرفت عرضه کنیم. برای مثال، در کلام ما سخن چندانی از توحید در حاکمیت یا توحید در مالکیت نیست؛ درحالیکه توحید در حاکمیت، اساس سیاست و حکومت اسلامی، و توحید در مالکیت، اساس اقتصاد اسلامی است. میطلبد که متکلمان بزرگوار از زوایهی کلامی به این مباحث بپردازند و آن را بسیار فربه نموده و در معرض دیدگان قرار دهند. این نمیشود مگر با تحقیق عمیق در معارف نقلی. دقت شود! تحقیق عمیق در معارف نقلی، نه اینکه یکی دو آیه یا روایت را ببینیم و فورا برویم سراغ استدلالهای عقلی و نظریهپردازی؛ بلکه باید در هر موضوعی آیات و روایات را بکاویم و مجموعهی کامل آیات و روایات یک موضوع را استخراج کنیم و با بررسی کل آن مجموعه، اقدام به نظریهپردازی و استدلال کنیم. در این صورت است که میتوان ادعا نمود که سخن ما سخن خدا یا سخن اهل بیت (علیهمالسلام) است.
البته مثالهایی که آوردیم تنها بخشی از این موضوعات مغفولند، که خود همان دو مورد نیز کم چیزی نیست؛ چراکه این دو موضوع، هر کدام می توانند منشأ پیدایش دو علم انسانی با مدل اسلامی باشند.
مثال دیگری که میتوان به آن اشاره نمود، بحث طینت و سعادت و شقاوت در قرآن و روایات میباشد، که در کلام ما بسیار کمرنگ است، درحالیکه پرداخت عمقی به این بحث با ابزارهای کلامی و فلسفی و عرفانی ولی با رویکرد کلام فلسفی نقلمحور، میتواند موجب پیدایش یک علم انسانشناسی اسلامی یا حداقل شیعی شود. بر اهل تحقیق پوشیده نیست که انسانشناسی در سایر علوم انسانی مؤثر است. البته کسانی چون علامه طباطبایی در برخی کتب شریفشان نظیر رسائل توحیدی به این بحث از منظر نقلمحوری پرداختهاند؛ لکن این مقدار برای آنچه گفتیم کافی نیست.
مثال دیگر، بحث خلقت آدم (علیهالسلام) و بحث نحوهی خلقت زن و مرد است، که آیات و روایات فراوانی را به خود اختصاص دادهاند. تحقیق عمقی در آن ها از نظرگاه کلامی میتواند در تحول انسانشناسی اسلامی و حتی روانشناسی اسلامی (روانشناسی مرد و زن) بسیار مؤثر واقع شود؛ اما با کمال تأسف ما در کتب کلامی اثر چندانی از این نوع مباحث نمیبینیم. در کتب فلسفی و عرفانی هم پرداخت به این نوع مباحث، اولا چندان نقلمحور نبوده، و در مواردی چه بسا از مسیر اهل بیت (علیهمالسلام) دور شدهاند. ثانیا مباحث فلسفی به اندازهی مباحث کلامی، نمیتواند افکار دانشمندان علوم پاییندست مثل انسانشناسی و روانشناسی و امثال آن را جذب خود کند.
مثال دیگر، بحث شعور و تکلیف و معاد حیوانات و بلکه نباتات و جمادات است که در کلام ما مغفول مانده است. حال آنکه پرداخت عمقی به اینگونه مباحث میتواند افقهای جدیدی در علوم طبیعی و حتی علوم اجتماعی باز کند. در قرآن کریم و روایات، بارها و بارها از مکلف بودن حیوانات و حتی مکلف بودن جمادات سخن به میان آمده است؛ که تحقیق کلامی عمیق در این نوع مباحث میتواند دیدگاه ما را نسبت به طبیعت و حقوق حیوانات و حقوق گیاهان و حقوق طبیعت به ظاهر بیجان، به کلی دگرگون کند. همچنین میتواند منشأ تأسیس اخلاق نوینی باشد که میتوان آن را «اخلاق طبیعت» یا «اخلاق فرا انسان» نامگذاری نمود.
و مورد دیگر، بحث جامعه و امت در متون دینی است که باز بحثی است مغفول در کلام ما؛ حال آنکه در قرآن کریم اینگونه امور با نوعی نگاه متکلمانه مورد بحث قرار گرفتهاند. در قرآن کریم، اولا خیلی از مجموعهها، موجوداتی مستقل از اجزای خودشان لحاظ میشوند، مثل حیات فرد بشری که مستقل از حیات سلولهای آن است؛ اگرچه نوعی ارتباط بین مجموعهی زیستنده با اجزای آن وجود دارد. در قرآن کریم به وضوح، از امت حیوانات سخن به میان آمده؛ از نوعی حیات ویژه برای شهرها سخن گفته شده؛ از اجل داشتن امتها سخن به میان آمده است و ... ؛ که این نوع مباحث، در کتابهای رسمی کلام وجود ندارند و برخی هم که در این باب بحث نمودهاند، متأسفانه اغلب با رویکرد غربنگرانه وارد بحث شدهاند و آن اندازه که به نظرات فلان فیلسوف غربی و شرقی پرداختهاند به آیات و روایات و تحقیق و تدقیق در آن ها نپرداختهاند؛ که اگر میپرداختند ما میتوانستیم امروز یک جامعهشناسی بسیار عمیق و گستردهی اسلامی داشته باشیم. جامعهشناسیای که فراتر از جامعهشناسی انسانی، به جامعهشناسی حیوانی و مادون حیوانی هم میپردازد. نوعی جامعهشناسی متعالی که بیشتر به علوم طبیعی شباهت مییابد تا به علوم انسانی؛ بهنحوی که حتی میتوان آن را «زیستشناسی جامعه» نامید.
مثال دیگر، بحث نزول و صعود و ملکوت اشیا و ربط بین عوالم طولی در کتاب و سنت است که ربط وثیقی با بحث خلقت و بحث وحی و نبوت دارد؛ که در این زمینه نیز اگر مباحث کلامی عمقی در این حیطه انجام گیرد میتواند افقهای بسیار گستردهای را در علوم انسانی بر روی ما باز کند. چراکه در علوم انسانی اسلامی باید آغاز و انجام هر علمی به خدا منتهی شود. البته این بحث در فلسفه و عرفان مورد تحقیق و تدقیق قرار گرفته است، لکن نه با نگاه نقلمحور. لذا در مواردی واقعا ما فرو میمانیم از تطبیق مباحث فلسفی و عرفانی با متون دینی. که این خود حکایتگر وجود نوعی نقص در هندسهی فلسفی و عرفانی ماست. لذا اگر متکلمین اسلامی با نگاه کلامی نقلمحور وارد اینگونه مباحث شوند، نهتنها میتوانند در پیدایش علوم انسانی مؤثر باشند، بلکه میتوانند تلنگری هم به فلسفه و عرفان نظری زده و این دو علم شریف را به تکاپو و تکامل وا دارند.
مثالهای دیگری هم میتوان در اینباره جست که اگر وارد مباحث کلامی ما شوند، کلام ما یک جهش بسیار فوقالعاده خواهد داشت.
البته ممکن است برخی ادعا کنند که اینگونه مباحث ربطی به موضوع کلام ندارند؛ اما واقع امر چنین نیست. اینگونه موضوعات اگرچه میتوانند از زوایای دیگر در فلسفه و علوم دیگر مورد بحث قرار گیرند، اما از جهاتی هم مباحث کلامیاند، بلکه در اصل مباحث کلامیاند.
همانگونه که در کلام ما از معاد انسان صحبت میشود، میتوان از معاد سایر موجودات هم بحث کرد. البته خود بحث معاد هم مقدماتی دارد، که با ورود معاد حیوانات به کتب کلامی، آن مقدمات هم وارد کلام خواهند شد.
باز همانگونه که در کلام ما از رابطهی نفس و بدن و پدیدهی مرگ و حیات بحث میشود، میتوان از مرگ و حیات جامعهها هم بحث نمود. و نیز همانگونه که در کلام ما از تکلیف و ثواب و عقاب انسانها بحث میشود، میتوان از تکلیف و ثواب و عقاب دیگر موجودات و حتی تکلیف و ثواب و عقاب، جامعه بما هو جامعه و شهر بما هو شهر هم بحث نمود. در قرآن کریم، حتی مصنوعاتی چون لباس هم دارای حقیقت ملکوتی شمرده شدهاند تا رسد به جامعه، که ترکیب آن به مراتب حقیقیتر از ترکیب صناعی لباس است. اساسا به نظر میرسد که از منظر قرآن کریم، ترکیب اعتباری معنا ندارد، بلکه ترکیب حقیقی مراتب دارد.
بحث نحوهی خلقت انسان و نحوهی خلقت زن و مرد و ارتباط این مقوله با تفاوت تکالیف این دو صنف و شاید هم دو نوع، باز از مباحث کلامی است.
خلاصه آنکه حقیر وقتی از کلام نقل محور سخن می گویم، کلام نقلی صرف را توصیه نمیکنم بلکه بر این باورم که تحقیقات کلامی ما باید از نقل آغاز شود و کتب کلامی ما باید با شواهد نقلی غنیسازی شوند و مباحث کلامی جدیدی از متون نقلی وارد کتب کلامی ما شوند و سبک جدیدی از علم کلام پا به عرصهی معرفت بگذارد که بنده نام آن را «کلام فلسفی نقلمحور» میگذارم. البته در این باب کمابیش کارهایی هم صورت گرفته است، اما این مقدار کافی نیست بلکه باید تلاش نمود که این سبک از مباحث کلامی، سبک غالب زمانه شود. بهخصوص باید برای سطح عمومی جامعه از این سنخ کتابها زیاد نوشته شود. چون هدف اساسی در علم کلام شیعه باید این باشد که مردم با جهت هدایتگری قرآن و اهل بیت (علیهمالسلام) آشنا شوند. امروز وقتی کسی کتب کلامی ما را میخواند، این احساس به او دست نمیدهد که اینها معارف اهل بیت (علیهمالسلام) هستند. درحالیکه مأموریت اصلی یک متکلم شیعه این است که معارف اهل بیت (علیهمالسلام) را به نام خود اهل بیت (علیهمالسلام) به مردم القا کند نه به نام خود یا مشرب فکری خودش. باید کتب کلامی به گونهای تألیف شوند که خواننده با تمام وجود احساس کند که امام معصوم دارد معارف دین را به او تعلیم میدهد؛ البته مقصودم آن نیست که حس تعبد به او دست دهد و مطالب را تعبدی بپذیرد؛ بلکه برعکس، باید خواننده احساس کند که سخن معصوم او را قانع کرده است نه سخن متکلم. در این حالت است که مباحث کلامی تولید ایمان میکنند. با کلام متکلم، معمولا ایمان به خدا و پیامبر (صلیالله علیه و آله) و اهل بیت (علیهمالسلام) حاصل نمیشود یا تقویت نمیشود، بلکه با کلام خدا و رسول و امام، ایمان به اینها حاصل یا تقویت میشود. این همان مأموریتی است که اهل بیت (علیهمالسلام) بر عهدهی متکلمان شیعه نهادهاند، ولی ما امروز از آن فاصله گرفتهایم.
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً حَبَّبَنَا إِلَی النَّاسِ وَ لَمْ یبَغِّضْنَا إِلَیهِمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ یرْوُونَ مَحَاسِنَ کلَامِنَا لَکانُوا بِهِ أَعَزَّ وَ مَا اسْتَطَاعَ أَحَدٌ أَنْ یتَعَلَّقَ عَلَیهِمْ بِشَیءٍ وَ لَکنْ أَحَدُهُمْ یسْمَعُ الْکلِمَةَ فَیحُطُّ إِلَیهَا عَشْرا» (الکافی، ج8، ص229)
ترجمه: «خداوند رحمت کند بندهای را که ما را محبوب مردم سازد و ما را مبغوض آن ها نکند. به خدا سوگند اگر زیباییهای کلام ما را برای آن ها نقل میکردند، به سبب آن، عزیز (نفوذناپذیر) میشدند و کسی نمیتوانست در آنان دستاندازی کند، ولی یکی از آن ها سخنی از ما میشنود و آن را ده چندان میکند.»
یعنی به جای آنکه زبان ما شود و سخن ما را به مردم بگوید، سخن خود را از زبان ما یا به نام ما میگوید؛ در نتیجه مردم دوستدار ما نمیشوند و چه بسا دشمن ما هم میشوند.
و امام رضا (علیهالسلام) فرمودند: «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْیا أَمْرَنَا فَقُلْتُ لَهُ وَ کیفَ یحْیی أَمْرَکمْ قَالَ یتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ یعَلِّمُهَا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا» (بحار الأنوار، ج2، ص30)
یعنی: «خدا رحمت کند بندهای را که امر ما را احیا کند. (هروی گوید:) گفتم: چگونه امر شما را زنده گرداند؟ فرمودند: علوم ما را یاد میگیرد و به مردم یاد میدهد. همانا مردم اگر زیباییهای سخنان ما را بدانند حتما از ما پیروی میکنند.»
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.