اینکه «کلام در لغت، سخن گفتن است و در اصطلاح مرسوم، دفاع از دیانت، به ویژه اعتقادات، در برابر معارضان به وسیله ادلهی عقلی»1 مشهورترین و شاید مورد توافقترین تعریفی است که تاکنون از کلام شده است. مسئولیتی که متکلمین دربرابر حفظ حجیت گزارههای دینی در برابر شبهات و ایرادها داشتهاند، اصلیترین وجه ممیز آن ها از سایر اندیشمندان بوده است و اگر برخی اصولا در اینکه «کلام، علم است یا فن» سخن گفتهاند، دقیقا به همین خاطر است و اگر بعضی آن را کنیزک دین خواندهاند، باز هم به همین خاطر است. تاریخ کلام اگر خدمتی به جریان تفکر کرده است از این پایگاه بوده است و اگر احیانا ضعف و نقصانی در تبیین عقلی بعضی مسائل داشته است و مورد مذمت اهل حکمت قرار گرفته است هم باز به خاطر تعلقش به دین و برای حفظ ظاهر گزارههای دینی، چنین مذمتهایی را به جان خریده است.
این تعریف چنان که پیداست به ماهیت علم کلام اشارهی چندانی ندارد و در مقابل بر غایت و کارکرد آن تأکید میورزد؛ بنابراین مانع از آن نشده است که متکلمان از ابزارهای مختلف برای غایت خود استفاده کنند. روزی منطق صوری ارسطویی را استخدام کنند و روزی از Scienceو یافتههای آن بهره ببرند، روزی از فلسفه پرهیز کنند و روزی دست در دست حکما بگذارند و برخی از سئوالات و شبهات را به آن ها حواله کنند. چیزی که در این کارکرد نقش مهمتری ایفا میکند زمانه است؛ زمانه و مشهورات آن، زمانه و زبان علمی آن، زمانه و جبههی معارضان فکری دین حق در آن. این تعریف سرگذشت تاریخی علم کلام است.
در تاریخ علم کلام اما غالبا به زمانه کمتوجهی شده است و در عوض به ماهیت این علم پرداختهاند؛ کلام قبل از آمیزش با فلسفه و کلام بعد از آمیزش با فلسفه، کلام شیعی و کلام سنی، کلام اهل رأی و کلام اهل حدیث. غافل از اینکه متکلم شأن خود را توجه به ماهیت و محتوا نمیدانسته است و اگر تحول و تغییری هم در ماهیت و محتوای علم کلام اتفاق افتاده است ناشی از همین بیتفاوتی نسبت به محتوا و لاإقتضا بودن نسبت به آن است. پیشنهاد من این است که تاریخ علم کلام را با توجه به زمانهی متکلمان و ادوار تاریخی جبههی حق و جبههی باطل دستهبندی کنیم. این دستهبندی میتواند چیزی شبیه به این باشد: کلام در دورهی صدر اسلام و مواجههی اولیه با ادیان دیگر، کلام در دورهی یونانزدگی اولیهی جهان اسلام، کلام در دورهی تکون و قوام تمدن اسلامی و مقارن با قرون مسیحی و نهایتا کلام در دورهی غربزدگی معاصر.
اگر این نگاه در دستهبندی تاریخ کلام مورد پسند واقع شود، اولین نکتهای که با توجه به آن به ذهن متبادر میشود این است که متکلمان هر عصر چه درک و دریافتی از دورهای که جبههی حق و جبههی باطل در آن به سر میبردهاند داشتهاند؟ آیا اصولا دین و عالَم دینی را مواجه با یک فرهنگ و گفتمان (بخوانید عالم) رقیب -به عنوان دستگاهی که دائما برای او نظریهی رقیب تولید میکند- میدیدهاند یا معارضات با دین را به عنوان مسائل و شبهات جدای از هم میپنداشتهاند؟ آیا زمانهی خود را دورهی غلبهی دین میدیدهاند و بیدینی را یک خردهفرهنگ معارض، و یا بالعکس؟ آیا به نفی کلی عالم رقیب میپرداختهاند و یا برای خود امکان مشارکت در آن را مفروض میدانستهاند و در پی جداکردن حق و باطلش بودهاند؟ این سئوالات و سئوالاتی از این دست، دربارهی هر دورهی مفروض در تاریخ کلام قابل طرح است، همانطور که دربارهی دورهی غربزدگی معاصر. اما مسئله وقتی بغرنج میشود که بدانیم غربزدگی معاصر از اصل مانع طرح چنین پرسشهایی دربارهی غرب و رسیدن به چنین نگاهی در کلام بوده است.
در میان همهی دورههای تاریخی کلام، هیچ دورهای به اندازهی دورهی غربزدگی معاصر مستعد طرح مسئلهی زمانه نبوده است و در هیچ دورهای معارضه با اصل توحید -نه فقط اسلام- به تمدنسازی نرسیده است و عالم باطل غلبه نکرده است. با این وجود در هیچ دورهای به اندازهی این دوره متکلمان با گارد باز به استقبال فرهنگ معارض دین نرفتهاند و به تعامل با آن نپرداختهاند و در یک کلام متوجه عالمی که با آن مواجه بودهاند –ذیل یک دورهی تاریخی- نبودهاند. توجیه چرایی و چگونگی این نکته مجال موسعتر و طرح بحث تخصصیتری را میطلبد، اما عجالتا میتوان تبیینی از این مسئله ارائه داد که همزمان هم دلیل است و هم علت، تبیینی که به اسب تروای غربزدگی معاصر در میان متدینان میماند.
به نظر میرسد متکلمان در همهی دورههای قبل از دورهی غربزدگی معاصر، بیدینهای زمانهی خود را کافر میدانستند و فرهنگ پیش روی خود را فرهنگ کفر، اما در دورهی غربزدگی معاصر ترجیح میدهند آن ها را جاهل بخوانند و فرهنگ آن ها را فرهنگ علم طبیعی. این تغییر نگاه، نانی است که خمیرش را خود تفکر غربی در صورت یونانیاش بر سفرهی متکلمان اسلامی و مسیحی گذاشت. وقتی که با عینک «دوگانساز»ش ساحت عقل و اراده را از هم جدا کرد تا بعدا متکلمان، ایمان را به اراده برگردانند و علم را به عقل. با این تفاوت که متکلمان در دورهی یونانزدگی اولیه اراده را بر عقل برتری دادند و در دورهی تمدن اسلامی به مدد حکمت اشراقی هر دو را به نور و وجود احاله کردند، اما در دورهی معاصر علم در صورت Scienceو در لباس فریبندهی تکنولوژی چنان مقدس و متعالی شد که در ذهن متکلمان طبل فراغت از اراده زد. همین است که قاطبهی اهل حوزه، منطق پوزیتیویستی را منطقی بدیهی میدانند و هرگونه جهتگیری در علم برایشان بیمعنی است.
این همان اسب تروایی است که فرهنگ باطل به درون جبههی حق فرستاد تا متدینان دیگر آن را به یک کل واحد برنگردانند و برچسب کفر بر پیشانیش نزنند و به حکم یک جهاد مقدس به مصاف آن نروند. البته اگرچه جبههی حق از چنین اشتباهاتی صدمههایی به بزرگی چند قرن خورده است، نمیتوان قشر و طیف خاصی را در آن مقصر دانست، بلکه این غفلت حوالت دورهای از حیات تاریخی ما بوده است. با اینهمه، حال که این حوالت به قدری ضعیف شده است که بتوان از آغازش سخن گفت و پایانش را تخمین زد، وقت آن است که متکلمان اهل حق بار دیگر به جبههی مقابل خود نگاهی بیندازند و چهرهی آن را در کلیتش به عنوان یک عالم به تصویر بکشند.
پی نوشت:
1- علیأصغرحلبی، تاریخ علم کلام، ص 7.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.