نسبت هنر و آرت با دین
اگر هنر را به همان معنا که در فرهنگ ایرانی و اسلامی ما از کهنترین ایام برجای مانده در نظر بگیریم، که مترادف کمال، فضیلت، تقوا، رادمردی و مردانگی است، هنر با دین هیچ فرقی نمیکند، چون در آن هم ارتباط با مبدأ لحاظ شده است؛ در این صورت اصطلاحِ «هنر دینی» یا «هنر غیردینی» غلط است. خیلی از اندیشمندان امروز ما هم به این عقیده رسیدهاند که هنر و دین حداقل از یک منشأ هستند. اما اگر معنای امروزی و غربی هنر، که ترجمهی کلمهی Artاست را مدنظر قرار دهیم، باید برای «هنر دینی» صفات مختلفی بیان کنیم، چون در غرب هنر میتواند غیردینی هم باشد.
سزار براندی (Cesare Brandi) استاد ایتالیایی زیباییشناسی و مرمت آثار هنری میگوید محصول تولیدات انسانی دوگونه است: یکی برای رفعِ نیازهای خودش است و یکی برای ایجاد لذّت در دیگران از طریق ایجاد زیبایی. او مورد دوم را هنر میداند اما باستانشناسها این سخن را نمیپذیرند و میگویند هر چیزی که انسان از کهنترین ایام آفریده و حتی جنبهی کاربردی داشته هنر است. ما اکنون آنها را طبقهبندی میکنیم و هنرهای کاربردی را از غیرکاربردی (مثل هنرهای تجسمی و نمایشی و تزیینی و...) جدا میکنیم، وگرنه جوهر همهی اینها یکی است.
عهد، هنر و دین
اگر آفرینش انسانی در جهت خداشناسی و بازگشت به آن تعهد ازلی که انسان به خداوند داده است نباشد هنر نیست. یکی از صفات انسان فراموشکاری است، لذا عهد ازلیاش را فراموش میکند. برای پیبردن دوباره به آن عهد، دو راه وجود دارد: یکی راه دین و دیگری راه هنر. من معتقدم که راه هنر، به مفهومی که الان در فرهنگ ماست، خیلی نیرومندتر از راه دین است؛ چون یک موعظه و خطابه و نوشتار دینی از طریق خواندن و شنیدن بر خواننده یا شنونده تأثیر میگذارد، ولی اثر هنری مستقیما از طریق چشم اثر میگذارد و انسان را به فکر وامیدارد. نزدیکترین سلولهای مغزی به ادراک و حافظهی انسان سلولهای چشمی هستند. تأثیراتی هم که در مخاطب میگذارد تأثیراتی است که از طبیعت و آنچه که خداوند آفریده گرفته شده است.
یک هنرمند دینی که میخواهد با پشتوانهی دین اثر بیافریند، اگر بخواهد در طبیعت تفکر کند، صورتهایی را میبیند که از جوهر و سرشت خودش نشأت گرفته است و در ارتباط با آن عهد ازلی است. مثلا حافظ هنرمندی است که وقتی در آسمان نگاه میکند بروج آسمانی و صُور فلکی را نمیبیند، او چیزهای دیگری میبیند که تنها کلمهای را که میتواند برای آن بهکار ببرد «نقش» است، بنابراین میگوید: «چیست این سقف بلند سادهی بسیار نقش» و بعد هم مدعی میشود که: «زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست». این نقش چیست؟ انسان نقش ازلی خود را از خدا میگیرد و همه چیز را نیز جلوه و آیینهی خدا میداند.
آفرینش هنری و جایگاه مخاطب
زمانی که هنرمند درحال خلاقیت است، مخاطبی وجود ندارد. خالق اثر هنری به اِذن خدا خلق میکند، اما گاهی این اذنْ مستقیم است، همانطور که خداوند به حضرت عیسی (علیهالسلام) اذن میدهد که از گِل پرنده بسازد، که خداوند در قرآن میفرماید که به اذن من این کار انجام شد: «...وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کهَیْئَه الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکونُ طَیْرًا بِإِذْنِی...»1؛ گاهی اذن به صورت غریزه آشکار میشود: «وَأَوْحَى رَبُّک إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا»2؛ گاهی هم این اذن در سرشت انسان گذاشته میشود: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»3. بنابراین هنرمند یک ابزار اجرای مشیت الهی در راه ارشاد و یادآوری عهد ازلی است که مخاطب فراموش کرده است، و چون در شأن هنرمند نیست که به او الهام مستقیم شود، لذا با وسایلی که دارد با خداوند ارتباط برقرار میکند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ»4، و با اذن او به خلق و آفرینش میپردازد. پس در هنگام آفرینش اثر هنری مخاطب رکنی از اثر نیست اما پس از خلق اثر، مخاطب رکنی از آن میشود.
مثالهایی از پیوند دین و هنر در آثار حکمی ایرانی
بنابراین هنر در فرهنگ ما صورت و جلوهای از دین است، همانطور که دین هم جلوهای از هنر است. وقتی به آثار حکمایی چون نظامی، فردوسی و خاقانی نگاه میکنیم میبینیم که در بسیاری از اشعارشان مسائل هنری را مطرح میکنند و اصلا این شاعران هنرمند هم بودهاند اما جوّ زمانه مجبورشان کرده بود به جاى آنکه نقاشى و پیکرهسازى کنند، شاعرى پیشه گیرند. مثلا نظامی آفرینش جهان را با عناصر مادی نقطه، خط، سطح و حجم مثال میزند که به نوعی مبانى هنرهاى تجسمى هم هست: «از آن نقطه که خطش مختلف بود/ نخستین جنبشی کامد الف بود// بدان خط چون دگر خط بست پرگار/ بسیطی زان دویی آمد پدیدار// سه خط چون کرد بر مرکز محیطی/ به جسم آماده شد شکل بسیطی// خط است آنگه بسیط آنگاه اجسام/ که ابعاد ثلاثش کرده اندام// توان دانست عالم را به غایت/ بدین ترتیب ز اول تا نهایت». نظامی در ابیات ابتدایی اهمیت علمی و عرفانی خط را که یکی از عناصر مهم در نقاشی است در شکل الف (یعنی «ا») بیان میکند؛ الفی که اول الله، احمد، افلاک، ارض و آدم است که این مراحل تجلی نور خداوند از کلمهی الله به احمد و بعد به افلاک و بعد به زمین و آدم را تداعی میکند. یعنی الف، که حرکت عمود از بالا به پایین است، نشاندهندهی حرکت نزولِ وحی و رحمت است.
همچنین فردوسى به پشتوانهى دانشی که از رنگشناسی داشت، سرودههایش همانند یک نقاشی تصویری است. در آن روزگار، الحزین، دانشمند مسلمان، رنگشناسی علمى را مطرح کرده بود. او نور را از منشور گذرانده و معلوم ساخته بود که رنگهای اصلی نور خورشید، سبز، سرخ و آبى است و از ترکیب آنها سه رنگ مکمل زرد و سرخابی و سبزآبی به دست مىآید. این شخص در اواخر سدهى سوم و اوایل سدهى چهارم هجرى قمرى مىزیست و از اهالى خراسان و شاگرد جابربن حیان و استاد ابن هیثم بود. خود جابر هم شاگرد امام صادق (علیهالسلام) بوده و از منبع علم الهی بهره میگیرد. شاعری مانند فردوسی که کمی بعد یا قبل از روزگار الحزین مى زیست، مطمئنا از نظریات این شخص پیرامون رنگشناسى آگاهی داشته است، زیرا در اشعارش رنگ زرد را با لاجورد (آبی) قافیه میکند: «بیاراستندش به دیبای زرد/ به یاقوت و پیروزه و لاجورد».
تمام نظریهپردازان هنرِ تصویری حاضر، زیباترین رنگها در یک اعلان تبلیغاتی را رنگهای اصلی روی سیاه یا روی لاجوردی میدانند. فردوسی نیز در بیتی میگوید: «بفرمود کاسب سیه زین کنند/ به بالاش بر زین زرین کنند». فردوسی تمام عناصرش را از آفرینش الهی و همان نظمی که خدا آفریده است میگیرد.
تفاوت حکمت و هنر با فلسفه
حکیمان از جنس هنرمندان هستند، اما فلاسفه در رتبهی نازلتری نسبت به آنها قرار دارند. من مدتها در فکر بودم که فرق حکمت و فلسفه چیست؟ جوابی مرحوم پدرم به من داد و گفت فلسفه را انسان تشریح و تدوین میکند اما حکمت را خداوند تشریح و تدوین کرده است. خداوند خود را به عنوان حکیم اسم میبرد ولی به عنوان فیلسوف اسم نمیبرد، چون فلسفه میگوید «چگونه به وجود آمده است» یا «چگونه به وجود میآید» اما حکمت میگوید حال که به وجود آمده است «چگونه باید باشد» و «چه باید بکند». در قرآن هم غالبا سخن از این است که چه باید بکنید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»5.
پی نوشت:
1- سورهی مائده، آیهی 110
2- سورهی نحل، آیهی 68
3- سورهی شمس، آیهی 8
4- سورهی مائده، آیهی 35
5- سورهی ذاریات، آیهی 56
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.