مشکل بزرگی که در کشور ما وجود دارد و از رهگذر آن، تبعات فراوانی را شاهد بودهایم؛ مربوط به طرز تفکری است که بر دانشگاهها، رسانهها و به طور کلی روشنفکران و متجددان حاکم است. موضوع اصلی این است که همهی ما نتایج افکار خود را بیان میکنیم ولی به طرز فکر خود
چندان آگاهی نداریم. در حالی که اگر طرز تفکر خود را در تبادل نظر با یکدیگر محک بزنیم، سقراطوار میتوانیم ریشههای اختلاف نظر خود را چه در تعریفات خود از مفاهیم و چه از لحاظ شکل استدلال دریابیم؛ و به سفسطههای رایج میان خودمان پایان دهیم. نظر شما در اینباره چیست؟
امروز بیشتر از «تفكر» پرسش میشود و از تفكر صحیح و «روش» تفكر مقرون به صحت سخن به میان میآید؛ اما كمتر به این نكته توجه میگردد كه این پرسش در تداوم تفكر غربی به معنای فردیدی لفظ، كه از عهد متافیزیك یونان باستان شروع میشود مطرح شده است. سقراط و افلاطون روش تفكر درست عقلی (حصولی) را توضیح دادند و ارسطو هم آن را منقح كرد. آنها تفكر را یك فعالیت عقلانی حصولی ذهن میدانستند كه اگر از قاعده درستی پیروی كند، چه در تشخیص موضوع یعنی در تصورات و مفاهیمی كه برای ما مطرح است و باید در مورد آنها به «تعریف» صحیحی برسیم؛ و چه از لحاظ یافتن نتیجه در قیاس مفاهیم مختلف با هم و دست یافتن به مفاهیم جدیدی كه «استدلال» اقتضا میكند تمام مباحثات و اختلافات نظری را به نتیجه واحد و مورد اتفاق همه، منتهی میکند.
این قواعد كه به طور كلی در دو بخش مربوط به «تصورات» و «تصدیقات» طبقهبندی میشد و «روش» صحیح دست یافتن به «تعریف» كامل جامع و مانع و «استدلال» برهانی را ارائه میداد، اساس علوم و فلسفه یونان باستان قرار گرفت و بعد هم با گسترش هلنیسم (فرهنگ یونانی) درسایر نقاط عالم رسوخ كرد.
گذشته از این «روش»، در متافیزیک یونانی مبنای فكر بر «تصورات» قرار داشت كه مستقیماً از «حواس» اخذ میشد و بر محسوسات خارجی تطبیق میكرد. از این دیدگاه، سیر تفکر انسان چنین است که این تصورات یا «مفاهیم جزئی محسوس»، به نوبه خود توسط ذهن مورد مقایسه و مداقه قرار گرفته و برحسب اشتراكاتشان دستهبندی میشوند. سپس ذهن به مدد قوه خیال، این اشتراكات را از مفاهیم جزئی محسوس «منتزع» (جدا) ساخته و به صورت یك «تصور جدید» در میآورد. مثلاً از ملاحظه نخلهای متعدد، تصوری واحد از «نخل» در ذهن حاصل میشود كه برخلاف هر نخل واقعی، در مكان و زمان و با اندازه و كیفیت خاصی نیست؛ ولی بر هر نخلی در هر مكان و هر زمان و با هر اندازه و كیفیت، قابل تطبیق است. روشن است كه چنین نخلی در افق محسوسات رویاروی ما نیست؛ بلكه «حاصل انتزاع» و یا كشف ذهن فعال ماست. اما این مفهوم جدید هرچند «واحد» است ولی «جزئی» محسوب نمیشود؛ زیرا بر تمام نخلهای جهان در گذشته و حال و آینده اطلاق میشود. اینگونه تصورات را «مفاهیم كلی» مأخوذ از مفاهیم محسوس یا «معقول اول» مینامند، كه دارای «مصداق»هایی بیش از یك مورد جزئی هستند. فعالیت ذهن یا «عقل» در انتزاع مفاهیم كلی از یك دسته مفاهیم جزئی دارای وجه مشترك، در مورد «ربط» مفاهیم جزئی و كلی نیز صورت میپذیرد و به انتزاع مفاهیم كلیتری میانجامد كه صرفاً «معقول» هستند و جز در عقل ذهن و یا نفسالأمر، موجودیت مستقلی ندارند و «مفاهیم عقلی محض» یا «معقول ثانی» تلقی میشوند؛ نظیر مفاهیم ریاضی و منطقی و فلسفی فردیت و زوجیت، تساوی و عدم تساوی، جزئیت وکلیت، واحد و کثیر، ایجاب و سلب، عموم و خصوص، وجوب و امکان، علت و معلول و...
فیلسوفان، تنها به معقولات ثانی فلسفی اشتغال دارند؛ یعنی از آن منظر کلی به عالم مینگرند تا با تحلیل کلیترین روابط حاکم بر عالم هستی و کلیترین مفهوم یا مفاهیم بتوانند تمام مفاهیم دیگر و روابط آنها را منطقاً توضیح دهند. اما ذهن دانشمندان معطوف به معقولات اول است تا روابط ناشناخته بین آنقوانین علمی راشناسایی کنند و یا پدیدار جدیدی بر مجموع شناختهشدگان بیفزایند. نهایت سیر تعقل یا تفکر انسانی با چنین روند «منطقی» در فلسفه و علم، نایل شدن به کلیترین تصورات یا مفاهیم است که هر کدام در سطح خود نسبت به سایر مفاهیم، عمومیت و شمول دارند.
به این ترتیب میتوان گفت که در این طریق از تفکر، تمام مردم میتوانند به همفکری و همزبانی برسند؛ زیرا در یک «سیر منطقی» از نقطه واحد مشترکی به نام «حواس» آغاز میکنند، و نهایتاً در کلیترین مفاهیم معقول وحدت نظر پیدا میکنند.
خیر، بسته به اینكه ذهن هر كس تا كجا توانایی و كشش ادامه این روند را داشته باشد، طبقات گوناگون مردم به لحاظ معرفت عقلانی استدلالی (حصولی) دستهبندی میشوند.
دانشمندان علوم جدید، اگر مشتغل به علوم انسانی باشند، از مفهوم كلی «پدیدارهای انسانی» فراتر نمیروند و هرگز به طرح مفهوم كلی «انسان» نمیپردازند؛ و اگر متخصص علوم زیستی باشند، در مفهوم كلی «پدیدارهای حیاتی» متوقف میشوند و مفهوم كلی «حیات» را خارج از حوزه علوم تجربی مییابند؛ و چنانچه با علوم طبیعت سر و كار داشته باشند، در پدیدارهای عمومی مادی و نه مفهوم كلی «ماده» محدود میمانند؛ زیرا پرداختن به مفاهیم كلی ماده، حیات و انسان، در قلمرو فعالیت عقلانی محض یعنی فلسفه قرار میگیرد. [این بخش از مباحث فلسفی را امروزه «فلسفههای مضاف» میگویند؛ مانند فلسفه فیزیک، فلسفه زیست، فلسفه اجتماعی، فلسفه سیاسی، فلسفه اقتصادی و... ]. اما چنانکه گفتیم، برای فیلسوف این فعالیت ذهنی همچنان ادامه مییابد تا آنكه به یك «مفهوم كلی واحدِ» فاقد وجه مشترك با هر مفهوم دیگر، یا به تعبیری «كلیترین مفهوم عام و شامل»، نایل شود.
به نظر میرسد دستکم فیلسوفان هستند که میتوانند همدل و همزبان باشند.
فیلسوفان نیز در اینكه كلیترین مفهوم چیست و چگونه بایستی تعریف و تحلیل شود، با یكدیگر اختلاف دارند که اساس حوزهها و مکاتب فلسفی مختلف گردیده است؛ ولی در روش تفكر منطقی و متعلَّق تفكر فیلسوفانه كه به «مفاهیم كلی عقلی محض» معقولات ثانی محدود میشود، با یكدیگر مشترك هستند.
ظهور ادیان الهی چه تأثیری بر جریان تفکر فلسفی گذاشته است؟
هرچند دورههای دینی ظهور مسیحیت و پس از آن، ظهور اسلام جریانهای جدیدی را در تفكر ایجاد كرد، و ادراكات الهامی را كه منعكس كننده «حقیقت» مكنون در اشیاء و امور است، ورای واسطهاحساس و استدلال، مبنای شناخت برتر و حتی هر نوع شناخت حسی و عقلی و قلبی معرفی نمود؛ ولی سیطرهنحوه تفكر حصولی یونانی همچنان ادامه یافت و توسط یهودیان و مسیحیان و مسلمانان اهل فلسفه، با تصرفاتی قابل ذکر به نام فلسفههای یهودی، مسیحی و اسلامی موسوم شد. رویهمرفته میتوان گفت كه روح تفكر فلسفی بر اصالت و اعتبار عقل استدلالی و معرفت حصولی انسان تأكید دارد و برای آن، قدرت فهم حقیقت مطلق را قائل است؛ خواه این حقیقت را متحقق در عالمی ورای محسوسات بداند (افلاطون) یا آن را در ضمن محسوسات جستجو كند (ارسطو) و یا آن را مساوق ذهن و فكر انسان بشمارد (دكارت و فیلسوفان دورهی جدید).
آیا در فلسفهی اسلامی هم چنین وضعیتی وجود دارد؟
فیلسوفان مسلمان و مسیحی و یهودی نیز عموماً به دو گروه اشراقی (افلاطونی) و مشائی (ارسطوئی) تقسیم شده و از این قاعدهی کلی مستثنی نیستند.
آیا گوهر تفکر دینی با تنوع و مراتبی که شما اشاره کردید، در قرآن آمده است؟ و اگر آمده، به نظر اهل معنا چه میتواند باشد؟
اگر قرآن فارغ از حجاب رایج تفکر وارداتی هر دوره از ادوار پیشین تا امروز، مورد مداقه قرارگیرد، هم دانسته میشود که انحاء گوناگون تفکر در قرآن مجید با کلمات مشتق از فکر، نظر، عقل، فهم، تدبیر، فقه، شعور، درك، معرفت، علم (آگاهی) و غیر آن آمده است -که در حالت اسمی، فعلی، صفتی و قیدی در موارد مختلفِ متناسب با مسایل متنوع نظری و عملی و ذوقی، استعمال شدهاند- و هم میتوان دریافت كه مبنای تمام این گونههای تفکر که متأسفانه برای ما وجه تمایز و تفارق آنها ناشناخته مانده و اغلب به تفاوت معانی لفظی آنها بسنده میکنیم «ذکر» است که از آن به «تذکر» هم یاد شده است. طرح این مسئله در قرآن مجید یا به عبارت بهتر در تفکر اسلامی و دینی اصیل، به این معناست که قبل از هر نوع تفکری، انسان به نحوی حضوری -مسامحتا بگوییم ناخودآگاهانه- خواستار «غایتی» است که برای نیل به آن، نحوه تفکر خاصی را انتخاب و دنبال میکند. در این نوع طرح، فکر، مرکوبی است که راکب یا سوار بر آن، «ذکر» است.
حال باید بپرسیم «ذکر» چیست که بر فکر تقدم و حتی حاکمیت دارد و به آن ماهیت و جهت خاص میدهد؟
ذکر را در فارسی علاوه بر «گفتن» و «خواندن»، اغلب به «یاد» ترجمه میکنند و گاهی هم به «خاطر». هر چند شاید مشکل بتوانیم ترجمه دقیقی منطبق با معنای قرآنی و نه صرفا لغوی آن پیدا کنیم، ولی شاید «خاطر» به برخی کاربردهای قرآنی این واژه نزدیکتر باشد. جای «ذکر» چه آن را یاد و چه خاطر تلقی کنیم به تصریح قرآن مجید در «دل» است؛ آنهم در کنه دل که کلام خداوند از آن به «لبّ» تعبیر میکند و عبارت «وَ ما یذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الألبابِ1» (جز صاحبدلان کسی متذکر نمیشود) مکرر مورد تأکید قرار گرفته است.
انسان چه در تفکر فردی و چه در اندیشیدن جمعی خود، آگاهانه یا ناآگاهانه «خاطرخواه» چیزی است که آن را مقصد اعلای خود میشمرد. بدین وجه، بنابر آنکه چه چیز را قبله خود قرار داده، جهت و نوع تفكر خاصی پیدا میکند. از این رو ذکر را معطوف به «اراده» (خواست) نیز دانستهاند. یعنی انسان آنگونه که «بخواهد» فکر میکند. یا به عبارت دیگر، فکر، مرکوب «خواست انسان»ی است که تابع خاطر دل خویش است. و عوامانه و سادهتر بگوییم: هر فرد یا گروه انسانیتفکر «دلخواه» خود را دارد.
یعنی، هر زمان و هر طور که دلخواهمان باشد، میتوانیم نوع تفکر دیگری داشته باشیم؟
خیر، این «خواست» را نبایستی با خواهشهای روزمره افراد و جماعات اشتباه كرد. این خواست كه با كلیت وجود انسان فردی و جمعی نسبت دارد، ناشی از «وضع حضوری» انسان در جهان هستی است كه به نسبت خاص وی با عالم و آدم و مبدأ و منتهای عالم و آدم خداوند مربوط میشود. به عبارت دیگر، چنین خواست بنیادینی، به «معنا» و «هویت» خاصی باز میگردد كه هر فرد یا جمع انسانی- البته به نحو حضوری- برای موجودیت خود قایل است. همین تلقی و دریافت حضوری است كه جایگاه هر انسان فردی یا جمعی را در برابر خود، دیگران، طبیعت و خداوند تعیین میكند و «كمال مطلوب» خاصی را باز هم به نحو حضوری برای وی پدید میآورد كه تنها برای آنان كه به وضع خویش «خودآگاهی» دارند، به وجه حصولی منكشف میگردد. در افق هر كمال مطلوب خاص است كه خواهشهای جزیی و متكثر روزمره ویژهای برای افراد و جوامع گوناگون ظهور و بروز پیدا میكند و «اراده» ایشان را برای متحقق ساختن آنها برمیانگیزد.
این خواست بنیادین که از جهان کثرات به دور است و در کنه ضمیر انسان جای دارد، به چه امری تعلق میگیرد؟
خواست بنیادین و اصولا هرنوع خواست كلی یا جزئی درهر مرتبهای از كلیت یا جزئیت كه باشد به امری تعلق میگیرد كه آن را «زیبا» و به تعبیری بهتر و جامعتر، «خیر» تلقی كرده و «دلپذیر» یافته باشد. از اینرو میتوان گفت كه بنیاد همان خواست بنیادین نیز «مهر» یا «حب»ی ازلی است كه در هویدای دل انسان سرشته شده و به دنبال «متعلَّق» خویش است. انتخاب حضوری دلآگاهانه و سپس حصولی خودآگاهانه همین متعلَّق دلخواه است كه به «كلمه» هر فرد یا جمع در كتاب هستی معنا میبخشد و هویت و جایگاه و مرتبه آن را مشخص میسازد. بدین وجه بود كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «قیمة كلّ امرءٍ ما یحسِنه» ارزش هر كس، بدان چیزی است كه آن را زیبا میشمارد (میپسندد) و قرآن مجید نیز اوج مهر به زیبایی را «پرستش» معرفی میكند كه نهایت عشق ورزیدن به محبوب و معشوق است و به «بندگی» عاشق منتهی میشود. [موضوع پرستش معشوق و احساس بندگی عاشق در برابر او، در ادبیات عاشقانه قدیم و جدید جهان عمومیت دارد. ] لذا واژه بسیار با اهمیت «عَبَدَ» هم دارای معنای پرستش (عبادت) و هم بندگی (عبودیت) است و قرآن مجید تأكید فراوان دارد كه انسان، بالذات عاشق و پرستنده و بنده معشوقی كه معبود اوست آفریده شده است.
بنابراین، سرنوشت او با نوع محبوبی كه انتخاب میكند، رقم میخورد.
احسنت! «زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب2»
(برای مردم عشق به امیال نفسانی از زنان و فرزندان و همیانهای طلا و نقره و اسبان داغ برنهاده و چارپایان و زراعت، آراسته شده است. این بهره زندگی اینجهانی است؛ درحالی كه خداوند است كه جایگاه بازگشت زیبا نزد اوست.)
«و من الناس من یتخذ من دون الله أنداداً یحبونهم كحبّ الله؛ والذین آمنوا أشدّ حباً لله... 3» (و گروهی از مردم، جدا از خداوند، همترازهایی با او را اختیار میكنند و به آنها مهری همسان مهر به خدا میورزند؛ درحالی كه آنان كه ایمان آوردهاند بیشترین مهر را نسبت به خداوند دارند...)
بیان قرآن حكایت از این دارد كه اگر انسان در روز ازل، «زیبای مطلق» یعنی آفریدگار زیبایی را محبوب و معبود خود انتخاب نمیكرد، پا به عرصه وجود نمینهاد و شایسته عنوان با اهمیت «اشرف مخلوقات» نبود. ذكر، كه در كلام الله مجید هم به قرآن اطلاق شده است، جز تذكر برای «تجدید عهد» انسان با شایستهترین و والاترین محبوب نیست كه پرستش و بندگی او، آزادی بخش انسان از هرگونه قید و بند برونی و بالاخص درونی است:
«و إذ أخذ ربّك من بنی آدمَ من ظهورهِم ذریتهم و أشهَدَهُم علی أنفسهِم: ألستُ بربّكم؟ قالوا: بلی، شَهِدنا...4» (و آنگاه پروردگار تو از صُلب بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت: آیا من سرور شما نیستم؟ گفتند: آری، گواهی دادیم...)
با این یاد و خاطره است كه «كام» انسان غرق شده در ظواهر، دیگرگون میشود و با گرایش متعالی وی، افق تازهای فراروی او قرار میگیرد كه «خواست» و «دلخواه» دیگری را برایش مطرح میسازد و «تفكر» او را برای نیل به آن بر میانگیزد. برای او «كامیابی»، ماهیت و معنای جدیدی پیدا میكند و زمان و مكان و اشیاء و امور از جمله خود انسان و نوع تفكر او نیز صورت تازهای مییابند.
به این ترتیب، هر انسانی که موفق به چنین تذکر یا تجدید عهدی شود، به سوی پیشینیانِ متذکر و دل آگاه خود باز میگردد.
البته این تذكر، «تاریخی» است و علاوه بر وجه دلآگاهانه، با «خودآگاهی تاریخی» نیز قرین است. به همین لحاظ است كه بخش عمدهای از قرآن مجید و سایر كتب آسمانی، معطوف به «تذكارهای تاریخی» است و هر كتاب، خود را حلقهای «جدید» از زنجیرهای میداند كه از ملكوت آسمان به سوی زمین آویخته شده است. به تصریح كلامالله مجید، در ادوار مختلف تاریخی، خداوند متعال علاوه بر اوصیائی كه رسالت انبیاء پیشین را دنبال میكردند و اولیائی كه به ترویج شریعت زمان خود و رهبری طریقت اعتلای اخلاقی و روحانی مردم میكوشیدند و حكیمان الهی كه رهآموز مردم بودند، در زمان و مكانی كه خود مقدر فرموده بود، با «ذكر جدیدی» كه توسط پیامبر اولوالعزم اعلام میگردید، «عهد» جدیدی با مردمان دورهای خاص میبست. با این عهد، افق تازهای فراروی آنها گشوده میشد كه هر چند با تذكار تاریخی ادوار و انبیاء گذشته همراه بود، ولی بنیاد «تفكر» جدیدی را استوار میساخت كه آغاز دوره تازهای از فرهنگ و تمدن بود و عرفان، حكمت، علم، هنر، ادبیات، و حتی حقوق و اخلاق خاص خود را داشت. [بی جهت نیست كه در دوران لائیسیسم كنونی نیز فصول گوناگون تاریخ فرهنگ و تمدن بشری را با نام ادیان بزرگ هر دوره رقم زدهاند.]
بنابراین میتوان با نقادی منطقی فرهنگ غرب، از غربزدگی گذشت و با منطق دقیقی اساس دوران جدیدی از فرهنگ اسلامی را استوار کرد.
هر گونه پرداختن به تحلیل افكار و فرهنگ دیگران و یا پیشینیان، بدون تذكر به ذكر و عهد خاص تاریخی كه آنها داشته و یا دارند، راه به جایی نمیبرد و تنها مشغله بیحاصل اصحاب مدرسه و دانشگاه را فراهم میسازد. همچنین است اگر سادهلوحانه بخواهیم و اراده كنیم كه اساس دوران جدیدی از تفكر و فرهنگ و تمدن را صرفا با مطالعه و پژوهش مرسوم در کلام و فلسفه و علوم انسانی پیریزی كنیم. زیرا بنا بر آنچه گفته شد، بر فرض كه بنیاد تمام تفکرات مؤسس جریانهای تاریخی، «حصولی» محض و فاقد هر گونه تذكر حضوری و خودآگاهی تلقی شوند، هرگز نمیتواند صرفاً با محك «منطق»شناسایی گردند، تا چه رسد به اینكه مورد نقادی منطقی هم قرار گیرند؛ زیرا تمام افكار و آراء متضاد نیز میتوانند «منطقی» هم باشند.
... در خاتمه، با توجه به حلول سال جدید و عید نوروز، چه نکتهای را لازم به ذکر میدانید؟
شاید مناسبترین نکته، شرح کوتاهی از دعای بسیار والای عید سعید نوروز در زمان حلول سال جدید باشد که از حضرت امام جعفر صادق(علیهالسلام) منقول است:
«یا مقلب القلوب و الأبصار، یا مدبّر اللیل و النهار، یا محوّل الحول و الأحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال»
(ای دگرگونکنندهیدلها و بینشها، ای ادارهکنندهشب و روز، ای گردانندهی سال و سالها، سال ما را نیکوترین سال گردان!) [ترجمههای دیگری که از این دعا شده است، معمولاً بدون توجه به مفهوم آن در زبان عربی و متأثر از معانی واژگان عربی در فارسی است.]
با توجه به بحثی که داشتیم، ملاحظه میشود که امام بزرگوار ما نخست به تحول «دل» - که جای ذکر و خاطر است- تأکید ورزیده و به تبع آن، تحول «بینش» را- که حاصل تفکر مبتنی بر تذکر است- از خداوند خواستار شده است. زیرا تنها دل بیدار و متذکر میتواند موجد «بصیرت» برای انسان باشد؛ همانگونه که فقط شخص بیدار میتواند پیرامون خود را ببیند. به عبارت دیگر، با «ذکر» دل است که «فکر» افق روشنی در برابر خود مییابد و «بینش» پیدا میکند.
در چنین افقی است که ساحت زمان دیگری فراروی ما گشوده میشود که هم خلوت درون ما -«شب»- و هم جلوت برونمان - «روز» - را ماهیت و جهت دیگری میبخشد و بالطبع، تمام «حالات» شب و روز- درون و برون- ما را دیگرگون میسازد. یعنی اشتغالات تازه و دغدغههای جدیدی پیش روی ما قرار میگیرد که تعلق به زندگی عالم نوینی دارد. از سوی دیگر، هرچه از گذشته نیز بر جای مانده، معنا و کارکردی نو پیدا میکند که قابل قیاس با آنچه تاکنون بوده، نیست؛ زیرا تفکری جدید بنابر دلخواه یا کمال مطلوبی تازه، همه چیز را به صورت بدیعی تصور میکند که نه تنها با آنچه «هست» متفاوت مینماید، که کاملاً در مجموعهخاص خود هماهنگ و منسجم است.
در این ساحت است که نه تنها سال، بلکه «سالها»ی ما، یعنی دوران تاریخیمان متحول میشود و به سوی کمال مطلوب- که در دعای شریف به «نیکوترین سال» تعبیر شده است- پیش میرود. به امید تذکری باید بود که شایستهی قلب سلیم است و چشم بصیرت ما را میگشاید و روزگار بهتری را برای تحقق «بهترینها»
پدید میآورد. آرزو داریم که حق تعالی دوران ما را متحول سازد و حوالت تاریخی دیگری را مقدر فرماید که خاطر او را جایگزین خودبینی و خودخواهی این دوران گرداند.
پی نوشت
1- بقره / 269
2- آل عمران / 14
3- بقره / 165
4- یس / 41
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.