سوال از تناسب معماری با دین
شهرسازان و فیلسوفان قدیم در تناسب میان دینداری و بنا و ساختمان شهری چیزی نگفته اند. حتی فارابی که به بیان آرای اهل مدینه فاضله پرداخته، ذکر بنای شهر و خانه در نظر او ضرورت و وجهی نداشته است.
البته اصولا در هر امری تا وقتی بحران احساس نشود، مسئله ای وجود ندارد و ذکر آن ضرورتی نمییابد. اما مواجهه خیلی از افراد کنونی نیز اینگونه است که در هر شهری و در هر خانه ای میتوان مسلمان بود و به آیین مسلمانی زندگی کرد. تا قبل از عصر جدید وضعیت بشر با همه محدودیتهایش در پیوند با خاک و آسمان بوده، لذا گرفتار پریشانی نشده است. اما اکنون، چرا ما معمولا فکر نمیکنیم که باید میان اعتقادات و نظام شهری و معماری مناسبت و تناسبی وجود داشته باشد؟ در عصر جدید خانهسازی علیرغم تصوری که داریم به دنبال آسایش بیشتر نیست، بلکه در حیطهی محاسبات تکنیک قرار گرفته و ما دیگر برای خود خانه نمیسازیم.
اگر مدعی مناسبت دین و معماری هستیم، لازم است که آشنایی اجمالی با طرح شهرهای ادوار مختلف تاریخ داشته باشیم؛ اما مسئله این است که، این آشنایی به صرف آموختن حاصل نمیشود. متقدمان میگفتند که تناسبی میان عالم و انسان برقرار است تا جایی که انسان را عالم کبیر و عالم را انسان صغیر برمیشمردند. اما این نظر حتی در زبان متفکران کنونی چون کوهن و فوکو نیز توسط انسان متجدد کنونی، که طبیعت را شیء بیگانه با وجود خود میبینند، با تفسیرهای بیوجه مواجه میشود.
نکته ای که سخت درک میشود، این است که بشر همواره خانه اش را متناسب ساختمان وجود خود میسازد و با تغییر ساختمان وجود انسان شهرها و خانه ها هم طور دیگری ساخته میشوند. ما در هر خانه ای نمیتوانیم زندگی کنیم، نسلهای گذشته هم اگر زنده میشدند در خانه های کنونی احساس غربت میکردند. شاهد این غربت را میتوان در ساختمان های جدید (به سبک شهر تهران) که بعد از زلزله بوئینزهرا برای مردم ساخته شد، مشاهده کرد. مردم آنجا سکنی نکردند. شاید عدم وجود امکاناتی چون مرغداری و آغل هم مزید برعلت شده باشد، اما مردم آنجا اصلا حساب نکرده بودند که خانه شان چه لوازمی و امکاناتی نیاز دارد. علت اصلی این بود که آهنگ وجود و زندگی مردم در آن خانه ها گنگ و خاموش بود.
بریدگی از دین و پریشانی شهرهای جدید
شهر جدید، شهر بشر جدید است. اما این شهر در عین حال شهر ملال است. و به اعتباری میتوان گفت که بشر جدید شهر و خانه ندارد. شهر و خانه جدید پر از ابزار و وسایل زندگی و کالای مصرفی است و حتی ساکنان آن هم به کالا مبدل شده اند.
شهرهای آمریکا و اروپا و حتی قرون وسطی -با اینکه طراحانشان کاملا بریده از عالم دینی نبودند- روح و حقیقت غیر دینی دارند. البته با وجود اینکه امروزه ساخت پاساژ، خیابان های بزرگ، فرودگاه، ورزشگاه، دانشگاه و... عناصر جدید و اجتناب ناپذیر شهرها هستند، نباید گمان کرد که اینها شهر را غیردینی کرده است. اساسا هر چیزی و هرجایی از جمله شهر و خانه و مکانهای قدسی صرفا با اراده ما صفت و شأن قدسی یا غیرقدسی پیدا نمیکند، بلکه ما در اتصال با عالم قدس با امر قدسی آشنا میشویم و نشان آن را در هرجا که باشد میشناسیم. وقتی این رشته سست شود چشم و گوش ما در هیچجا امر قدسی نمیبیند و سخن قدسی نمیشنود.
در این بریدگی اماکنی که در گذشتهْ تقدسی داشته و هنوز بقایایشان باقی مانده است، صرفا مورد تماشای جهانگردان قرار میگیرد، شعرهای شاعری چون بودلر هم که ملال شهر پاریس را تذکر میدهد، معنابخش مکانها و اشیا آزاد شده از عالم مدرن میشود، و ساخت بهترین اماکن عبادی هم که حتی لوکوربوزیه در آخرین ساعات عمر خود آرزوی آن را کرده بود، در جهت قوام بخشیدن به عالم کنونی قرار میگیرد. کسی که برای نماز به مسجد مدرن کراچی رفته بود میگفت وجود تخته سنگ برای هر نمازگزار باعث میشود، به جای اینکه فرد خود را در جمع نمازگزاران و در محل پرستش فراموش کند، همواره خود و جایش را ببیند.
شهرهای کنونی دیار غربتند. هیچکس اهل هیچ شهری نیست و همهْ همهجایی یعنی هیچجایی اند و از این رو بشر آواره و بی وطن دنیای غرب به جهانگردی روی آورده و حق دارد اماکن گذشته را ببیند، تا قدری تسلی پیدا کند. حال آنکه آن اماکن را برای جهانگردان نساخته بودند. هیچجاییی بشر کنونی سبب شده که شهرها و خانه هایی که ما میسازیم، بیشتر به ایوانچهی کاروانسراها شبیه باشد، با این تفاوت که کاروانیان کنونی میان خود پرده کشیده اند. شهر در عالم کنونی و به خصوص در جاهایی که مردم از تاریخ خود رانده و از غرب مانده اند، وطن هیچکس نیست. مردم این شهرها غریبند و اگر چیزی به نام خانه دارند بهتر است آن را خوابگاه و مخزن اشیایی دانست که هر چند حقیقتا مورد نیاز نیستند زندگی به آنها وابسته است.
امکان شهرنشینی دوباره
آیا وضع موجود را میتوان تغییر داد و شهر و خانه را طور دیگر ساخت؟ ظاهرا میتوان سلیقه به خرج داد، اما طرح شهر و خانه به آسانی دگرگون نمیشود. همانگونه که ما میپذیریم که بناهای شهرها را کارگران نساخته ، بلکه طرح مهندسان بنا کرده است، طرح مهندسان را نیز باید در یک طرح کلی تر قرار داد، که آن را شاعران و سیاستمداران بزرگ بنیاد میکنند. ما شهر و خانهی خود را شاعرانه میسازیم، چنانکه آشوب شهرهای کنونی در شعر معاصر پیداست.
باید توجه داشت که بقایای شهرهای دینی، اماکنی چون میدان نقشِ جهان اصفهان و دیگر چیزهای باقیمانده در بغداد، دمشق و قاهره هنوز وجود دارد و مردم آن شهرها نیز مسلمانند، اما چرا این شهرها یا آن قسمت قدیمی شهرها اسلامی نیستند؟ مسئله مهمتر آن است که، ما شهر اسلامی را میتوانیم بشناسیم و تشخیص دهیم که در بحبوحه ی روابط عالم کنونی همهچیز، حتی شهر، خانه و بناها تبدیل به کالا شده اند و لذا مکان به دینی و غیردینی تقسیم نمیشود؛ بلکه هرچیز بهایی دارد که مرغوبیت آن را مشخص میکند. اما ما شهر دینی را به آسانی نمیتوانیم وصف کنیم و به فرض اینکه کسی از عهده این کار برآید نمیتوان از آن اوصاف سود برد، زیرا شهر دینی را معماران و شهرسازانی میتوانند بسازند که به عالم دینی تعلق داشته باشند. به عبارتی ما قواعدی نداریم که با آن بتوان شهر دینی ساخت، و شهر دینی بدون مردم که با تعلق به آن عالم در آن شهر سکنی گزینند پدید نمیآید.
بدبینی نسبت به شهرنشینی در نظرگاه ابن خلدون
اشاره شد که گذشتگان به مناسبت میان دینداری و شهرنشینی نپرداخته و قهرا طرح این مطلب در نظرشان عجیب مینماید. متقدمان از شهر دینی به معنایی که ما امروز مراد میکنیم سخن نمیگویند، اما برخی از آنها نیز با نوعی بدبینی نسبت به شهر و شهرنشینی متذکر تفاوت اخلاق مردم شهر با اخلاق مردم عشایر، قبایل و روستاییان بوده اند.
برای مثال ابنخلدون فسادهایی را در نهاد اهالی شهر و زیانهایی را برای شهرنشینی برمیشمرد که چه بسا آثار آن به دین زیان برساند. از جمله: «رنج بردن و تحمل سختیها برای نیازمندیهای ناشی از عادت و به اقسام بدیها گرویدن برای بدست آوردن آنها و زیانهایی که پس از تحصیل آنها به روان آدمی میرسد و خوی انسان را به رنگهای گوناگون بدی درمیآورد.» سپس ادامه میدهد که در راه به دست آوردن معاش، این شرارتها فزونی مییابد و نفس انسان به اندیشه در این امور فرو میرود. همچنین مردم شهرنشین را متمایل به خوی فرمانبرداری میداند که در نتیجه ی آن دلاوریهای شهرنشینان ناقص شده است. جالبتر آنکه ابنخلدون اشاره میکند که در شهرها دین «صفت و جنبهی دانش و صنعتی به خود گرفته که باید آن را از راه تعلیم فراگیرند».
اجتماع دینی و صورت خاص شهرنشینی
همهی اوصافی که ابنخلدون برمیشمرد در حالی است که وی زندگی اجتماعی و قدرت حاکمیت را ضروری میداند و در حقیقت تنها زندگی اجتماعی در شهر را ملازم با فساد و انحطاط میداند. این مسئله یکی از تفاوتهای اساسی تفکر اندیشمندان یونانی با برخی از اندیشمندان و سیاست نویسان مسلمان است.
«آتلانتید» (شهر ایدهآل افلاطون) را بعضا به عنوان ولایت دینی در مقابل ولایت فلسفی شهر «آتن» معرفی کرده اند، در حالی که طالبان مدینه دینی معتقد نیستند که شهری وجود داشته یا میتواند وجود داشته باشد که مردم آن عنصر الهی در وجود خود داشته باشند. بدین جهت بعد از افلاطون سیاست نویسانی که با طرح مدینه افلاطون و سیاست ارسطویی نسبتی نداشته اند هیچکدام به سراغ مدینهی آتلانتید نرفته اند.
در این میان باید توجه داشت که اگر چه افلاطون هم به سست شدن تعلق دینی در شهرها توجه کرده است؛ اما برخلاف ابنخلدون که نظام، اخلاق و رسوم شهرنشینی را مایهی سستی اعتقادات دینی میداند، افلاطون تمام انحای انحطاط را تنها ناشی از انحطاط تفکر میداند. همچنین ابنخلدون به شهر و تاریخچهی آن پرداخته و به طور کلی آنچه گفته در مورد تمامی شهرهای کنونی نیز صدق میکند. اما افلاطون طرح شهر ایدهآل میدهد، طرحی که با بازتولید فیلسوفان عصر جدید چون بیکن، علم جای عنصر الهی آن را گرفت و در طرح «آتلانتیس نو» صورت تمامی شهرهای کنونی شده و برنامه ریزی و توسعه شهری را رقم زده است.
صور مختلف مدینه در نسبت با دین
طرحهای گوناگونی در مورد شهر مطرح شده است. از «آتلانتید» و «آتن» افلاطون و «اکباتان» هرودوت گرفته تا «مدینهی فاضله » فارابی و «مدینهی الهی» سنت آگوستین و تا «آتلانتیس نو» بیکن و «جامعهی بیطبقه» مارکس و...
سوال این است که کدام یک از این مدینه ها دینی یا به طرح مدینهی دینی نزدیکتر است؟ در تلقی ابنخلدون شهر مستقل از دین و آیین مردم مورد توجه قرار میگیرد. اما اثر اعتقادات دینی در ساختمان شهر و همچنین تأثیر نظم، سازمان و ساختمان شهر در اعتقادات دینی از مسائل مهم است. مدینهی «آتلانتید» و «آتن» افلاطون آشکارا مدینهی غیردینی است. «اکباتان» نیز مشابه «آتلانتید» است. و اگر درست باشد که «جامعهی بیطبقه» مارکس، دنباله ی «آتن» افلاطون است، این مدینه هم آشکارا به دین پشت کرده است. اما در مورد «مدینهی فاضله» فارابی مسامحتا میتوان گفت تفسیری فلسفی از ولایت و امامت شیعی مطرح کرده است.
بنابر نظر فارابی و افلاطون، شهر و خانهی زمینی باید سایه ملکوت باشند و از آنجا که خانهی آسمان یا نظام عالم را فیلسوف میشناسد، پس فیلسوف موسس مدینه است. در طرح «مدینهی فاضله» روابط و مناسبات مردم به آراء و اعتقادات آنها بستگی دارد. فارابی آراء اهل مدینه فاضله را تدوین میکند. در این میان محور توجه فارابی که به کرات به آن اشاره میکند، تناسب نظام تکوین مدینه با نظام تکوین عالم است. فارابی این تناسب را در ترتیب طبقات اهل مدینه تبیین میکند. وی رئیس مدینهی فاضله که «نبیّ واضعالنوامیس» است را واسطهی ابلاغ احکام وحی و علم مأخوذ از عقلِ فعال معرفی میکند. همچنین در طرح او وقتی ساحت عقل پوشیده میشود یا قوای دانیه بر عقل غلبه مییابد تغییر در وجود، فهم و امکان مردم پدید میآید که از نظام عدل دور میشوند. لذا صِرف آشنایی با آداب و اعتقادات صحیح، بدون اعتقاد راسخ و عمل به آن، مدینهی فاضله را ایجاد نمیکند.
هر چند که فارابی ضمن یکی دانستن دین و فلسفه، به تفضیل از حقیقت دین و صفت و احکام دینی بحث کرده است؛ در طرح «مدینهی فاضله» وی، دو نکتهی مبهم باقی مانده است. اولا چون ذکری از وضع طبیعی، جمعیت، بناها و مسکن شهر نداشته است، چگونگی انطباق این عوامل با نظام عالم مشخص نیست. ثانیا با توجه به اینکه در نگاه فارابی فضایل عقلی، اخلاقی و عملی، تصمیمها، رفتار و اعمالِ انواع صنفهای مختلف جامعه را تنظیم میکند، معلوم نشده که چگونه باید قواعد فضیلتها را بدست آورد و از چه راهی باید این فضیلتها را به کار گرفت.
از جمله اندیشمندان متأخر که با پذیرش هماهنگی عالم و آدم سعی کرده است در راستای سؤال بالا به چگونگی به دست آوردن قواعد عملی پاسخ دهد، علامه طباطبایی (رحمه الله علیه) است. علامه طباطبایی به نحوی هماهنگی میان عالم و آدم قائل است که افراد برحسب اینکه چگونه به عالم نگاه میکنند، میفهمند، عمل میکنند، حکم میدهند، خانه میسازند و... بنابراین علم، نحوهی زندگی و خانهسازی با عالم های آنها متناسب است.
روابط خانواده، معماری، اشیاء خانه ی قدیم و جدید
هرچند اگر بخواهیم در تاریخ دوره ای را بیابیم که در آن خانهسازی کمتر ناظر به نیازهای ضروری بوده است، شاید آن دوران، دوران کنونی باشد. اما برفرضْ بشر خانه را صرفا به حکم مصلحت و با مقاصدی همچون استراحت، خواب، غذا خوردن، محفوظ بودن از سرما و گرما، مصون ماندن از جانوران و دزدان و... بسازد. خانه حریم خانواده است و بسته به اینکه خانواده چه وسعت، منزلت و حرمتی داشته باشد، حدود، فضا و سبک خانهسازی تفاوت مییابد. از این منظر بشر تا به حال اینقدر بی توجه به نحوه ی گذران زندگی و خانواده خود نبوده است که خانه را صرفا جایگاه خور و خواب و نشست و برخاست بداند.
یکی از عوامل مهم در هر خانه ، مناسبات میان اعضاء خانواده است. در خانهی کنونی بستگی اعضای خانواده به اندازهی گذشته محکم و استوار نیست. افراد خانواده کنونی نه فقط کمتر از قدیمیها به اشیای خانه بستگی ندارند، بلکه در خانهی کنونی، اشیا تکلیف خانه را مشخص میکند. اعضای خانودهی کنونی به هر چیز و هر جا تعلق داشته باشند، مرکز تعلق شان خانه نیست، هر چند که در خانه های امروز چیزهایی (اشیایی غیر از خود خانه) وجود دارد که اختصاص به خانه ندارد و همه کم و بیش به آن تعلق دارند، مثل تلویزیون. در خانهی قدیم، نظام خانه را چیزی بیرون از وجود افراد و اشخاص محافظت نمیکرد، اما خانه امروز با قراردادی قابل فسخ قائم میشود. بنابراین خانه نه فقط با نظام روابط خانوادگی هر عصر تناسب دارد، بلکه در فضایی که مردم میشناسند و در جهت افقی که به آن مایلند ساخته میشود. خانه های قدیم دالانهای پیچ در پیچ و دیوارهای بلند داشت و فضای خانه محفوظ بود. از طرفی درب خانه معمولا باز بود و پردگیان، همسایگان و آشنایان زیاد به هم سر میزدند. اما خانه کنونی دالان ندار و درش بسته است.
نمیخواهم بگویم که معماری تابعی از اخلاق و ملاحظات اخلاقی و دینی است. خانه را نه امروز و نه هیچوقت دیگری با مصلحتاندیشی نمیسازند و نمیساختند. اما در زمان ما سازندگان و فروشندگان خانه ها وضع بازار را در نظر میگیرند. این ملاحظهکاری به خانه سازی ربطی ندارد، بلکه به تجارت و خرید و فروش خانه راجع است. خانه ای که در بازار خرید و فروش میشود به هیچ عالمی تعلق ندارد، بلکه خانهی مردمی است که سرگردان دیار غربتند. خانه امروز اگر دیار نقار و کدورت نباشد، خانه غربت و تنهایی است.
مرکز تعلق خانه
پیداست که خانه ها و شهرها با طراحی معماران ساخته میشوند، اما همه این معماران و شهرسازان به عالمی تعلق دارند و با آن تعلق، شهر و خانهی خود را میسازند. لذا همهی تحولاتی که در یکیدو قرن اخیر در شهرسازی روی داده است را به اشخاص نسبت میدهند و در حقیقت این تحول در وجود بشر و عالم بشر رخ داده است.
اسباب و وسایل زندگی جدید اعم از یخچال، تلویزیون، لامپ و... اگرچه مظهر نحوهی زندگی ما و حاکی از نسبتی هستند که با موجودات و افراد دیگر داریم، اما از اینجهت که مثلا لامپ برقی روشنایی دارد، با دیگر وسایل روشنای فرقی ندارد و دینی و غیردینی نیستند. مسأله این است که اگر این اشیا با تعلق ما به یک عالم به وجود آمده باشند و حافظ و ضامن حفظ آن تعلق باشند دیگر صرف وسیله نیستند، بلکه با عقاید، افکار، اعمال و حتی با اخلاق شخصی ما مناسبتی دارند. امروزه خانه ما -اگر خانه ای داشته باشیم- وابسته به تکنیک و پیوسته با مراکز تکنولوژیکی است؛ و این وابستگی و پیوستگی جایی برای پیوستگی با زمین و آسمان باقی نمیگذارد. لذا امروز علاقه ما به این اشیا و تکنولوژی، جای علقه و پیوند با طبیعت را گرفته است. بشر جدید با نگاه متصرف و مالک به طبیعت مینگرد و شهرسازی و خانهسازی هم نوعی تصرف و تملک زمین به شمار میرود.
امروز زندگی شهری تابع نظام اداری، برنامه های تلویزیون و ترتیب کار وسایل حمل و نقل شهری است و آدمی از طبیعت دور گشته است. البته بدیهی است که سودای محال بهشتِ زمینی که در قرن هجدهم ظهور کرد منسوخ شده، اما اگر در زمین آسایش فیالجمله یافت شود، در انس و سازگاری با طبیعت است. با دور شدن از طبیعت نه فقط بهشت زمینی تحقق نمییابد بلکه زمین به جهنم تبدیل میشود.
البته باید توجه داشت که با اتخاذ تصمیم و صدور بخشنامه و وضع قانون و مقرارت نمیتوان در وضع کنونی (تعلق به تکنیک و خصومت با طبیعت) تحول ایجاد کرد. بلکه راه بیرون شدن از این وضع با تذکر، تفکر و اخلاص آغاز میشود.
* این مقاله اولین بار در شمارهی 22 فصلنامهی «آبادی» در پاییز 1375، و پس از آن در کتاب «سیاست، تاریخ، تفکر» نشر ساقی در سال 1387 منتشر شده بود.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.