شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (46-47) شماره اول سبک زندگی اسلام هر که از عشق تو ديوانه نشد عاقل نيست
چرا باید از عشق سخن گفت؟
اهمیت موضوع عشق از جهات متعددی است و از جمله اینکه بخش قابل توجهی از جوانان ما به آن مبتلا بوده یا میشوند. عشق در طول تاریخ در همه جوامع وجود داشته است
. البته بسته به شرایط تربیتی در دورانهای مختلف کم و زیاد بوده است. همین یک جهت که مربوط به جوانان عزیز است کفایت میکند که ما به موضوع عشق اهمیت بدهیم و در مورد آن بیندیشیم، در مورد ماهیت آن تحقیق کنیم، در مورد آن داوری کنیم و هرگونه اقدامی که در مورد آن لازم است انجام دهیم. از راهنمایی و ارشاد تا درمان و اصلاح و جهتدهی.
عشق چیست؟ تحلیل آن چیست؟
من به گونهای عشق را تعریف میکنم که بر اساس آن بتوان در مورد آن داوری کرد و اقدامات لازم را در مورد آن انجام داد. عشق را به محبت شدید تعریف کردهاند. محبت وقتی از حد عادی فراتر رفت تبدیل به عشق میشود. منظور از شدت چیست؟ من از کجا بدانم محبتم تبدیل به عشق شده است یا نه؟ دوست داشتن چه وقت به حد عشق رسیده است؟ به محض اینکه بگوییم عشق محبت شدید است، سوال میشود که چه حدی از شدت محبت، عشق است؟ کدام محبت عشق است و کدام محبت عشق نیست؟ شاید بهترین ممیز عشق از غیر عشق این باشد که پیامبر اعظم (صل الله علیه و آله و سلم) درباره آن فرمودند عشق کور میکند و کر. کور میکند از چه و کر میکند از چه؟ کور میکند از دیدن هر کس و هرچه غیر از دوست و کر میکند از شنیدن هر صدایی غیر از صدای دوست. اگر بیشتر به این مفهوم توجه کنیم, به این نتیجه میرسیم که عشق یعنی محبت انحصاری. یعنی در عشق محبت حصر میشود؛ محبت بهعلاوه حصر. محبت بدون حصر عشق نیست.
برای تحلیل دو بخش مورد اشاره در عشق، نخست بفرمایید که انسان چرا و به چه چیزی محبت پیدا میکند؟
هر انسانی با هر خصوصیتی خواه جوان خواه پیر، کوچک یا بزرگ، خواه مرد خواه زن، کافر یا مومن، بدون هیچ تفاوتی همه انسانها دوستدار کمال هستند و به چیزی جز کمال محبت پیدا نمیکنند. هیچ انسانی را نمیتوان یافت که از نقص خوشش بیاید. منظور از کمال مواردی مانند عزت، مهر، زیبایی، انس، بینیازی، قدرت و مهربانی است. نقطه مقابلش نقص است. و نقص مانند نیازمندی، ضعف، زشتی، ذلت، حقارت، عجز و ضعف است. انسان کسی یا چیزی را دوست دارد که کمال را در آن مییابد. و البته فقط میتواند کمال را دوست داشته باشد. غیر ممکن است انسان دوستدار نقص باشد. نتیجه اینکه محبت به کمال تعلق میگیرد. عشق محبت است و محبت هم به کمال تعلق میگیرد، پس عشق به کمال تعلق میگیرد و از این جهت عشق قابل نفی نیست. انسان قدرت، مهربانی، زیبایی و... را در هرجا و هر کس ببیند و بیابد و حس کند، به آن گرایش مییابد، چون کمال جوست. این نکته را هم باید گفت که حیات انسان به محبت وابسته است. همه تلاشها و تکاپویش، ریشه در محبت دارد، انسان نباید به خاطر محبت به کمال، مورد سرزنش قرار بگیرد. اما گفتیم که عشق فقط محبت نیست؛ بلکه محبت همراه با حصر است.
بخش اول عشق؛ یعنی محبت را توضیح دادید. حصر موجود در عشق به چه معنی است؟
هرگاه انسان کمالی را که خود فاقد آن است در محبوب خود ببیند و نتواند در کس دیگری آن کمال را بیابد، محبتش در آن محبوب حصر میشود. مثلا به کسی به خاطر وقارش علاقهمند میشود، اگر نتواند وقار را در دیگران ببیند، مبتلا به عشق میشود. مقصود از دیدن کمال، همان یافتن و درک کردن و احساس کردن است. وقتی محبت به یک نفر تعلق میگیرد، به صورت شدید بروز میکند. وقتی انسان نتواند کمالات سایرین را ببیند و نتواند به کمالات هیچکس و هیچچیز دیگر توجه کند، توجه و محبتش منحصر در کسی میشود که کمال را در او یافته است. دیگر قادر نیست افق دید خود را از حد محبوبش دورتر ببرد. در همان حد از کمال متوقف و محدود میشود و به فراتر از آن راهی پیدا نمیکند. از این رو میتوان عشق را محبت همراه اسارت هم دانست. عاشق به اسارت معشوق در میآید و در همان حد و اندازه معشوق زندانی میشود. چرا که دریچهای برای دیدن بیرون از معشوقش ندارد. مشکل عشق در محبت نیست؛ بلکه در این اسارت است. مشکل عاشق هم همین نگاه انحصاری است، آزاری که عاشق میبیند هم به همین حصر بر میگردد. حساسیت دیگران در مورد عاشق هم به همین ندیدن دیگران باز میگردد. دیگران عاشق را میبینند که فقط یکی را میبیند، هر چه با او سخن میگویند گویا نمیشنود، فقط صدای معشوق برای او دلنشین و شنیدنی است. اگر هیچ کس در کنارش نباشد اما معشوق باشد، باکی ندارد و اگر همه باشند و معشوق نباشد گویا تنهاست و هیچکس کنارش نیست. همین حصر باعث میشود که انسان نقصهای محبوبش را هم نبیند.
حقیقت این حصر چیست؟ چرا این نگاه انحصاری و اسارت پیش میآید؟ در صورتی که به واقع, کمال در یک نفر محدود نیست. حتی در موارد فراوان ممکن است در اطراف عاشق، کسانی باشند که مراتب بالاتری از کمال معشوق را داشته باشند. چه چیزی سبب میشود که عاشق کمال دیگران را نبیند؟
این مسئله به صورت یک راز برای انسان مطرح بوده است و تلاشهای فراوانی برای رمزگشایی از آن صورت گرفته است. علت این حصر و اسارت اگر به خوبی شناخته شود، میتوان راه صحیح مواجهه با عشق را به دست آورد. علت را باید در کودکی انسان جستوجو کرد. همانطور که گفتیم انسان فطرتا کمال دوست و کمال گراست. انسان در جستجوی کمال است و هرجا آن را ببیند به آن توجه میکند. کودک از پدر و مادر, یا دیگران مهربانی میبیند و محبت پیدا میکند و به ابراز محبت به ایشان میپردازد. اگر پدر و مادر موانعی در مقابل این ابراز علاقه ایجاد کنند؛ اگر وقتی کودک میخواهد به پدر و مادر ابراز محبت کند و بگوید پدر دوستت دارم، مادر دوستت دارم، با جملاتی بازدارنده مواجه شود؛ مانند: خب حالا برو کارتو انجام بده، خودتو لوس نکن و... و نیز اگر پدر و مادر کودک را از ابراز محبت به دیگران بر حذر دارند و بترسانند، کودک اندک اندک از رویه فطری خود فاصله میگیرد و از ابراز گرایش و محبت به کمالی مانند مهربانی یا سایر کمالات، خودداری مینماید و محبت خود را علی رغم میلش به مرور پنهان میکند. این ابراز نکردن، نرم نرمک تبدیل به ندیدن میشود؛ چرا که او نمیتواند ببیند و ابراز نکند.
کودک دیگر به کمالات دیگران توجه نمیکند و کم کم به خودبینی مبتلا میشود. کمالات خود را به راحتی میبیند و شیفته آن میشود و باز هم اندک اندک مبتلا به تخیل میشود. کمالاتی که دارد را بسیار بزرگتر از حد واقعی تصور میکند و کمالاتی که ندارد را در خود میبیند. و به این ترتیب کودکی که اکنون به سن نوجوانی یا جوانی رسیده است دچار خود بینی شدیدی میشود که کمالی غیر از خود را نمیبیند. و به بدترین اسارت؛ یعنی اسارت خود، مبتلا میشود. این ماجرا ادامه دارد تا زمانی که با کمالی روبرو شود که در خود نداشته، و نتوانسته است آن کمال را برای خود خیال کند و خود را دارای آن بداند.
این در حالی است که با رشد انسان، گرایش او به کمالات مختلف شفافتر میشود و احساس نیازش به کمالات شدت مییابد. در چنین حالتی وقتی با کسی مواجه شود که کمال گم شدهی او را داشته باشد، دلبستهی او میشود. البته دیدن این کمال در دیگری از روی اضطرار و نیازمندی است، او به خاطر خودخواهی از دیدن کمالات دیگران به صورت کلی ناتوان شده است و در این مورد هم از روی ناچاری و نه به خواست خویش, کمال دیگری را میبیند. از همین روی باز هم کمال گم شدهاش را در غیر از مورد اولین کسی که کمال را در او دیده است نمیبیند. او برای ندیدن کمالات دیگران پرورش یافته است و در همان یک مورد هم اگر میتوانست، نمیدید. اما در آن یک مورد، کمالی که خود را فاقد آن میداند و به آن محتاج است میبیند و دل میبندد. مورد اول را میبیند و دل میبندد و دیگر کسی را نمیبیند, با ندیدن کمال دیگران، تربیت شده و به آن خوگرفته است. ؛ بنابراین، فقر و ناداری نسبت به یک کمال از یک سو، و خودخواهی از سوی دیگر موجب حصر محبت میشود؛ یعنی فرد شیفتهی خود است و دیگری را نمیبیند. در موردی که احساس فقدان و نیازمندی به کمال میکند بر اثر اضطرار، پا را از دائره خود بیرون مینهد و کمال دیگری را میبیند و در آن محصور میشود. اینجاست که معلوم میشود عشق از این جهت که انسان را یک گام از خودخواهی دور کرده است مطلوب است. آنان که در مورد عشق نگاه مثبتی دارند به جنبه دوری از خودخواهی آن نظر دارند و آنان که نگاهی منفی به عشق دارند، به حیثیت انحصاری عشق نظر کردهاند.
عشق یک قدم از انحصار در خود جلوتر است، اما هنوز حصر شکسته نشده است؛ زیرا دیگران دیده نمیشوند. اگر حصر شکسته شود، انسان همه را دوست خواهد داشت. عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. از «او» بودن جنبه کمالی همه موجودات است. اگر انسان همه را درحد اعلا هم دوست داشته باشد، کسی او را سرزنش نمیکند. و نیز کسی از مهر و ملاطفت و مهرورزی او دور نمیماند.
آیا با عشق میتوان مبارزه کرد؟ آیا مبارزه با عشق صحیح است؟ اگر آری چگونه میتوان با عشق مبارزه کرد؟
مبارزه با محبت یا فرار از آن درست نیست. برخی با سرزنش و تقبیح عشق، این راه را پیشنهاد میدهند که معایب و نقصهای معشوق را به یاد بیاور و آنقدر به آن کاستیها توجه کن تا محبت از بین برود. اما این بازگرداندن عاشق به همان خودخواهی است. این گامی به عقب است. او اگر دوباره مبتلا به عشق شود، حالش زارتر میشود. و اگر مبتلا نشود در خودخواهی باقی خواهد ماند. اما اگر اشکالات عشق به اسارت و انحصار محبت بر میگردد، باید با این اسارت و انحصار مبارزه کرد و نه با خود محبت.
چگونه حصر را باید شکست؟ چطور میتوان کمالات را در دیگران هم دید و حس کرد؟
در این باره یک پیشگیری داریم و یک درمان؛ اما درباره پیشگیری باید گفت: پدر و مادر باید فرزند خود را با روحیه ابراز محبت تربیت کنند؛ برای نمونه مادر به کودک بیاموزد که به پدرش ابراز محبت کند. به او خسته نباشید بگوید. دوستت دارم بگوید. تشکر کند. پدر نیز به کودک با عمل و گفتار خود بیاموزد که از مادر به خاطر زحماتش تشکر کند. هدیه بدهد. پاسخ ابراز محبت کودک هم به طور شایسته داده شود تا در ابراز محبت شکوفاتر شود. پدر و مادر با ذکر خوبیهای دیگران، مثلا یاد کردن از زحمات معلم و... به کودک توجه و ارزش دادن به خوبیهای دیگران را یاد بدهند. از بدگویی کردن از دیگران خودداری کنند. توجه به خوبیها و اقبال به آن را به کودک آموزش دهند. اگر کودک اینگونه پرورش یافت، تبدیل به انسانی محبتورز میشود که عاشق باید در مقابل محبت او خضوع کند؛ چون خودخواه نیست و کمالات همه را میبیند و به همه محبت دارد و دچار انحصار در محبت نمیشود.
اما برای ما که به خودبینی دچار هستیم و برای کسی که مبتلا به عشق شده است راه درمان چیست؟ من عاشق اگر بخواهم از این اضطراب همیشگی و نگرانی دائمی و رنجی که میکشم نجات یابم چه باید بکنم؟ اینکه دائما منتظر هستم او را که دوست دارم ببینم؛ پیامش را دریافت کنم؛ و از این حالت در فشارم؛ اگر تماس بگیرد خوشحالم؛ اگر نه ناراحت؛ اگر پیش من باشد شادم؛ و گرنه در عذابم؛ برای اصلاح این حالت چه باید کرد؟ چگونه باید این حصر و اسارت را شکست؟
اگر کسی باشد که نخواهد خود را از این حالت نجات دهد، باید او را آگاه کرد. نباید با محبت او مبارزه کرد. باید به او کمک کرد تا همت کند خود را از اسارت برهاند. عاشق باید همت کند تا چشم خود را باز کند. گوش خود را باز کند. ببیند و بشنود. اگر عاشق به این اراده برسد که اسارت و انحصار محبت را بشکند بسیار موثر است. عاشق ابتدا باید با دقت در خود بکاود و تشخیص دهد کدام کمال است که موجب عشق در او میشود، دیدن کدام کمال موجب دلبستگی در او میشود که ممکن است یک یا چند کمال باشد. پس از تشخیص آن، باید تلاش کند آن کمال را در همه صاحبان آن کمال ببیند. توجه به آن کمال در افراد مختلف داشته باشد و روی آن تمرکز کند و در ذهن خود مرور نماید. مرور ذهنی اندک اندک موجب دریافت و حس آن کمال در دیگران خواهد شد و حصر شکسته میشود.
هرچه آن کمال را در افراد بیشتری ببیند حصر بهتر شکسته خواهد شد. رفته رفته خواهد دید که معشوقش را مثل گذشته دوست دارد اما دیگر اسیر او نیست؛ محبتش منحصر در او نیست؛ اینگونه نیست که اگر او نباشد ناراحت و نا آرام باشد؛ دائما ذهنش مشغول به او نیست؛ هم او را دوست دارد و هم دیگران را.
روش دیگر هم این است که کمالی را که موجب عشق در او میشود در خود ایجاد کند. البته باید کاملا مراقب باشد که دچار خودبینی و عجب نشود. این روش به شرط وابسته دیدن کمالات خود به خداوند بسیار موثر است. مثلا اگر کمالی که موجب عشق در او میشود، بینیازی و عزت است، تلاش کند تا صفت عزت را در خود ایجاد کند و کاملا توجه داشته باشد که عزت به صورت تمام و کمال مربوط به خداوند است و خدا از باب رحمتش عزت را به او داده است. بنابراین روشهایی که مبنای آن فرار از محبت است صحیح نیست. به کمال باید محبت داشت. محبت به کمال بیاشکال است. اشکال در اسارت در یک کمال یا صاحب کمال است.
امیدواریم با لطف شما در شماره بعد به تفصیل و به صورتی عملی و کاربردی به چگونگی انجام این روشها بپردازیم.
*استاد حوزه و دانشگاه
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.