در حالی كه حضور طیفی از تلقی های اقتصادی متنوع و متفاوت از هم در بین اقتصاددانان كشور از یك وجه طبیعی به نظر میرسد، لكن با لحاظ برخی ظرایف و دقت هایی در مبانی كار میتوان گفت چندان هم طبیعی نیست.
در عین حال، در حالتوسعه بودن كشور و اهمیت و نقش مسائل اقتصادی در آن شرایط را به گونهای رقم زده است كه هم گریزی از درگیر شدن با مباحث اقتصادی نیست و هم انتظارات بر آن است كه راهكارهای نزدیك به اتفاقنظر (اگرنه با اتفاق نظر) یافت شود و جامعه مطمئن شود كه راههای گشوده شده در پیش پای اقتصاد كشور و توسعه آن به خاطر مستظهر بودن به توافقات بسیار نخبگان اقتصادی، سر از وادی فلاح و رستگاری مادی و به تبع آن احتمالاً معنوی برخواهد آورد. از این روی به نظر میرسد كه تأملاتی در چراییها و چگونگیهای مباحثی از این قبیل، و از وجوه مختلف آن، میتواند در تبیین و فهم درست از نوع مسائل كشور و بهویژه مسائل اقتصادی آن راهگشا و مؤثر باشد.
شناخت خاستگاه علوم اقتصادی
البته دقت در خاستگاه علوم اقتصادی و نحوه مشاركت و تعامل دانشمندان اقتصادی در حوزههای مختلف جغرافیایی در رشد و استمرار و تكامل آن و همچنین چگونگی انتقال این علوم به كشورهای در حال توسعهای كه در موضع و موقعیت اقطاب مشتاق آن عمل مینمایند میتواند تا حدودی به پاسخ عوارض و تلقیهای متفاوت از اقتصاد و راهكارهای آن برای پدیدهها و معضلات كمك نماید و باید برای هر كدام از اینها در جای خود سهمی و تأثیری تعریف كرد و با مداقه بر آن در صورت لزوم به اصلاح روشها اهتمام نمود.
لیكن اگر بر آن باشیم تا پاسخی كلیدی و بنیانی به تفاوت در تلقیها بدهیم، ناگزیر هستیم كه به مبادی علم اقتصاد در زادگاه خودش نظر داشته و با حوصله و دقت فراوان به قرائت متون و مباحثات فكری فلسفی حاكم بر تمدن مغربزمین بپردازیم. یعنی شناخت مبانی تمدن غرب و فهم میزان و چگونگی تأثیرگذاری آن بر زندگی و اندیشه غربیها و غیر غربیها، لزوماً از مجاری نهضتی بسیار وسیع و گسترده و زمانمند میگذرد كه ما آن را در «غربشناسی» خلاصه میكنیم. به نظر میرسد چنانچه این مهم بهخوبی عملیاتی نشود راه به انحراف رفته آموزش و تحقیق در علوم اقتصادی، همچنان آثار مخرب خود را بر جامعه ما تحمیل خواهد كرد و ما دیگر نه شاهد تنوع در برداشتها از اقتصاد كه بهتدریج شاهد جهتگیری تفكرات به سمت یك جانب طیف و منزوی كردن (شدن) جانب دیگر خواهیم بود. ما در «غربشناسی» ردپای معصومیت بر زمین افتاده منویات اندیشمندان و مجاهدات به خون خفتگان در راه احیای اسلام و تعمیق انقلاب اسلامی را خواهیم یافت و هر چند از غبن ناشی از فقدان آن و مصائبی كه به تبع آن بر ما رفته است خودمان را نخواهیم بخشید، لیكن میتوانیم امیدوار باشیم كه استمرار این حركتهای توفنده و خروشان را به نفع به نتیجه مطلوب رسانیدن آنها مهار و هدایت نماییم.
فرایند تحقق و پذیرش لیبرالیسم
لیبرالیسم بهعنوان تفكر برخاسته از فلسفهای كه بر «حق طبیعی» پای فشرد و بهعنوان دفاع از آزادی، هر نوع محدودیتی را حتی اگر از ناحیه قانون و یا خداوند و شریعت باشد مردود میشمارد، به طور قهری اجازه داد كه انسانِ اصالتمحور در جستوجوی منفعت و لذت، و گریزان از رنج و درد، فارغ از دغدغههای اخلاقی و ملاحظات دینی و در پرتو افكار برخوردار از رونق فلاسفه مشهور قرون رنسانس هویت و چیستیای معین و تعریفشده به خود بگیرد. با ابتناء بر اجزا و استعدادهای خود به تغییر جهان پیرامون خویش اهتمام ورزد، پس از آنكه به تغییرِ خود اقدام ورزیده بود. نتیجهی این اقدامات و تعاملات، درخشان و خیرهكننده بود؛ آنقدر كه مردمان حیران و سرگردان و سیاسیون در جستجوی نام و ماندن و مصلحان شیفته رونق و كاهش آلام عمومی و حتی اندیشمندان غافل از مبانی و مبادی آنچه كه در آن قرار بود اندیشه كنند اما از مرحله خواندن فراتر نرفتند را، یارای تأمل و اندیشیدن و انتخاب كردن و یافتن محتوای آن فراهم نشد. مردمانی كه در كشورهای در حالتوسعه، انواع و اقسام تحقیرهای معطوف به توسعه متوهم را در گذشتهها تجربه میكردند و بعضاً در قبال آنها موضع میگرفتند. اما پس از مدتی آنها را مبدل به انسانهایی كرد كه دیگر نهتنها در قبال كارگزاریها و توصیهها و توسعههای آن انسان و جوامع معطوف به او مقاومت نمیكند، بلكه با اشتیاق كامل و از طریق هزینه كردن پول نفت و طلا و همچنین مالیاتهای جمعآوریشده از تودههای محروم و مستضعف در سرزمین خودش و آموزش مواردی كه احساس میكند او را در قالب انسان معین و دارای ویژگیهای مبنایی غرب آرایش میدهد و به بالا برمیكشد، مهر تأییدی بر ازخودبیگانگی خویش بزند. در حالی كه آن را دستیابی به آخرین دستاوردهای منجر به توسعهیافتگی میداند. اما چنین انسانی در سرزمینی زندگی میكند كه در كنار اصالت فرد از اصالت جمع میگوید و در متن پرداختن به انسان منفرد از لزوم برپایی عدالت و قسط سخن به میان میآورد و در عین حالی كه بر پوسته دریاهای نفت و گاز مینشیند از فقر و تهیدستی در رنج است و لذا بهرغم آموزههای خویش نمیتواند نسبت به این مقولات و چگونگیهای آنها بیعنایت بماند. هم آموزههای ملی و دینیاش اجازة این كار را به او نمیدهند و هم در صورتی كه نسبت به این آموزهها به بیتفاوتی رسیده باشد فضای سیاسی و اجتماعی فرصت جولان دادن بر بیاعتنایی به این واقعیات را برایش فراهم نمیسازند، این است كه بین آنچه آموخته است و آنچه میخواهد عمل كند ناسازگاری میبیند. در گذار از این تنگنا آنها كه صادقتر هستند سعی در فهم واقعیت و تلاش برای ایجاد گشایش در آن با پشتیبانی آموزههای خود دارند و آنها كه منفعلترند میكوشند تا لباس فاخر آموزههایشان را بر پیكر واقعیتهای اقتصادی جامعهشان بپوشانند. كوششی كه عمدتاً نتیجهای در قالب سازگاری تن و تنپوش ندارد.
تفاوت در مبانی، رمز اختلافات
به نظر رمز و راز اختلاف در تلقیها و ارائه راهكارها را باید در همین تفاوت مبنایی جستجو كرد. نمیشود اصالت فردی اندیشید و اصالت جمعی و یا اصالت توأمان فردی و جمعی عمل كرد. عكس این مهم نیز ممكن نیست. بنابراین همهی سازوكارهای اتخاذشده در اقتصاد ایران هم كه بدون عنایت به مبادی اقدام از روشهایی بهره بردهاند كه مآلاً در تفكرات اصالت فردی لیبرالیسم ریشه دارند حتی اگر دهها مارك دینی هم بر خویش زده باشند، در راستای تفكرات و تأملات نافی اصلات فرد عمل نمیكنند و روزی آثار دهشتناك خود را در قالب مشكلات اقتصادی و معضلات اجتماعی بر ما تحمیل خواهند كرد. اذعان میكنیم كه هماینك نیز تلقیهای معطوف به لیبرالیسم اقتصادی دامنه نفوذ و حوزه تأثیر خود را در اقتصاد و فرهنگها آنقدر گسترانیده است كه صاحبان تلقیهای غیر اصالت فردی از اقتصاد را در گوشهای از طیف تلقیهای فردی، منزوی كرده است، لیكن گسترش و شامل شدن نسبی این تلقیها لزوماً به معنای برآمدن خورشید لیبرالیسم نمیباشد، زیرا مشكلات ناشی از آن كه در تنافر با آرمانها و ارزشهای اصیل جامعه ایرانی است این امكان را به طور بالقوه دارد كه نضج و نمو كند و ریشههای در حال نفوذ اندیشه غیر مبتنی بر دین و انسان آزاده را با تهدید جدی مواجه سازد.
ما برای به پایان رسیدن تلقیهای غیر طبیعی از مسائل اقتصادی ناگزیر از غربشناسی هستیم هم آنها كه بر آموزههای غرب ابتنا میكنند و هم آنها كه ناقد تمام یا بعضی از آنها هستند و صرفاً از قبال این غربشناسی است كه میتوانیم به مبادی مشخصی در اندیشه مورد وفاق خود برسیم و از طریق وحدت در مبنا، وحدت در رفتار را تجربه كنیم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.