شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (50-51) شماره سوم تاریخ ایران صورتبندیها و مؤلفههای اجتماعی- فرهنگی ایران باستان
میخواهیم به مؤلفههای اجتماعی-فرهنگی كه در تحولات تاریخی و اجتماعی تاریخ ایران باستان پیوسته مؤثر بودهاند، بپردازیم. به عنوان اولین سؤال بفرمایید محور تحولات در جامعه ایران باستان چه بوده است؟ آیا میتوان دین را مهمترین مؤلفه دانست؟
در سؤال شما دو مطلب مهم وجود دارد كه ابتدا باید آنها را روشن كرد. مطلب نخست دوران تاریخی است. این اصطلاح به مفهوم عام عبارت است از تمام دوران گذشته یك قوم یا یك ملت. مردم معمولا اصطلاح دوران تاریخی را با توجه به این مفهوم به كار میگیرند؛ از این روست كه به طور مثال به «هشت هزار سال تاریخ شعر در ایران» و یا شش هزار سال تاریخ ایران یا زندگی زرتشت اشاره میکنند. این در حالی است که از مفهوم خاص این اصطلاح موضوع دیگری بر میآید. به عبارت دیگر دوران تاریخی هر قوم و ملت با پیدایش كهنترین سند مكتوب به زبان آن قوم و البته در زمان حیات همان قوم آغاز میشود. فراموش نكنیم كه در این امر دو ویژگی بسیار مهم، توأمان ضرورت وجودی دوران تاریخی است. نخست زبان سند و دیگری زمان سند. پس تاریخ یعنی سند مكتوب و هر آنچه پیش از این دوره است؛ اسطوره و حماسه خواهد بود. از این روست كه بهرغم اینكه زبان اوستا بیش از هزار سال كهنتر از فارسی باستان است ولی نمیتواند مبدأ زبان و تاریخ ایران باشد زیرا خط اوستا در دورهی ساسانی ابداع شده و اسناد و منابع موجود اوستا نیز در همان دورهی ساسانی به خط اوستا به كتابت درآمده است، یعنی زبان سند و زمان سند هیچ یك متعلق و مقارن با زمان حیات ایرانیان در زمان ظهور دین زردتشتی نیست و باید گفت كه اسناد و منابع بازمانده از دوره هخامنشی به دلیل اصالت در زبان و زمان، كهنترین اسناد مكتوب ایرانی بوده و مبدأ زبان و تاریخ ایران به شمار میرود.
مطلب دیگر تقسیمبندی دوران تاریخی ایران است. در این تقسیمبندی باید توجه داشت كه تاریخ زبان و تاریخ سیاسی ـ اجتماعی با یكدیگر خلط نگردد. به عبارت دیگر اشتراك مبدأ در این دو تقسیمبندی نباید ما را به اشتباه بكشاند. تاریخ سیاسی اجتماعی ایران، صرفنظر از سلسلههای متفاوت به دو دورهی پیش از اسلام و پس از اسلام تقسیم میگردد، یعنی ظهور و انتشار اسلام در پهنه ایران بزرگ مهمترین نقطه عطف تاریخ ماست.
تاریخ زبان بر مبنای ساختمان زبان یعنی تحول در دستگاه آوایی، صرفی و نحوی، به سه دوره، قابل طبقهبندی است. دوره نخست دوره باستانی كه بنابر اسناد مكتوب از آغاز فروپاشی سلسله هخامنشی را در برمیگیرد؛ دوره میانه كه دورهای طولانی برابر با ظهور پارتیان تا قرن سوم هجری ( مطابق با حدود سال 331 پیش از میلاد تا سال 254 هجری) را به خود اختصاص میدهد و دورهی نو كه از قرن سوم آغاز شده و تاكنون نیز ادامه یافته است. بدینترتیب میبینید كه به كار بردن قید باستانی در تاریخ سیاسی ـ اجتماعی ایران با كار بردن همان قید در تاریخ زبانهای ایرانی از نظر زمانی مطابقت نمیكند. به عبارت دیگر منظور از ایران باستان به طور دقیق و پیوسته ایران پیش از اسلام است.
اما مطلب اساسی سؤال شما كه به نظر بنده مهمترین مسئله دخیل در تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جوامع انسانی بوده، این است كه آیا میتوان در میان عوامل مؤثر در تحولات تاریخی و اجتماعی ایران باستان، دین را مهمترین مؤلفه دانست؟
به طور كلی تاریخ و فرهنگ بشری هرگز و در هیچ دورهای خالی از دین به مفهوم اخص و یا اسطوره و اعتقادات دینی به مفهوم اعم نبوده است. بگذارید قدری پیشتر برویم و بگوییم كه این اندیشه اسطورهای و دین است كه آغازگر انسجام تحولات فرهنگی است. به عبارت دیگر مهمترین ركن معنوی حیات اجتماعی انسان در آغاز، اندیشه و جهانبینی اسطورهای و سپس دین است. این اندیشه اسطورهای و دین است كه اندیشهی فلسفی را پدید میآورد و اندیشهی فلسفی و نظام فلسفی است كه سرانجام اندیشهی علمی و نظام علمی را از درون خود میزاید. نتیجه اینكه تحولات عظیم در حیات مادی و معنوی انسان از آغاز تا كنون پیوسته دارای اركان سهگانهی دین، فلسفه و علم بوده است. چنانچه نگاهی سیستمی و نظاممند به این امر داشته باشیم به طور كلی نقش هیچ یك از این اركان سهگانه را بیتأثیر و یا پررنگتر از دیگری نخواهیم دید زیرا هر یك از این حوزهها به نوعی زمینهساز تحولات بعدی بودهاند.
در ایران باستان مسئله كمی متفاوت است و این تفاوت در این است كه در میان اركان سهگانهای كه قبلا مورد اشاره قرار گرفت، دین نقش اصلی را به عهده دارد. این دین است كه در خود، اندیشهی حكمی و سرانجام حكمت -و نه فلسفه- را میپروراند و به فرهنگ ایرانزمین ارائه میكند. این دین است كه در محدودهی خود اندیشهی علمی و نظامی علمی را گسترش داده و عرضه و انتشار آن را موجه میكند. این دین است كه بسیاری از بنیادها و موارد بنیادین را با خودش تغییر میدهد. زیرا در مجموع و به ویژه در ایران باستان و حتی ایران پس از اسلام پدیدهای مفهومساز و معیارساز است؛ و اصولا پدیدهای كه مفهومساز و معیارساز نباشد، تحول چشمگیری به وجود نمیآورد. اوج محوریت دین را در دورهی حدود چهارصد ساله ساسانی میتوان آشكارا مشاهده كرد. در این دوره است كه دین مبنای تعاملات اجتماعی، احكام حقوقی اعم از مدنی و جزایی، ستیز با متخاصمان، تمام شایستها و نشایستها و حتی نگرشهای علمی و غیره میگردد.
زبان و تحولات آن چگونه در تغییر جوامع مؤثر بوده است؟ نقش فرهنگ و به صورت خاص هنر در تحولات چگونه بوده است؟ البته اگر ممكن است اشارهای نیز به نسبت فرهنگ و دین به صورت كلی و یا در آن زمان بفرمایید.
سؤال شما در واقع از سه بخش تشكیل شده و به ناچار باید به هر یك از آنها به صورت مجزا پرداخت. نخست بپردازیم به مسئلهی زبان و تأثیر آن در تغییر جوامع. این سؤالی است كه به یك باره نمیتوان به آن پاسخ داد، از این روی شایسته است که به مقدمهای كوتاه اشاره كنم. زبان صرفنظر از تظاهرات آن در گفتار یا نوشتار، نظام و دستگاهی است كه از سه ساخت مجزا و متفاوتالماهیت ولی به شدت در التزام با یكدیگر شكل گرفته است. این ساختهای سهگانه عبارتاند از ساخت آوایی یا فنولوژی، ساخت صرفی یا مورفولوژی و ساخت نحوی. در كنار این ساختها یك ساخت دیگر نیز وجود دارد كه از یك سو در جایگاه آن در كنار یكی از ساختهای صرفی و نحوی اختلاف نظر دیده میشود و از سوی دیگر در مستقل دانستن آن به عنوان ساخت چهارم؛ و آن ساخت یا نظام معنایی است. علت این عدم تجانس، تفاوت ماهیت تأثیرپذیری این ساخت با سه ساخت پیشین است. بدین ترتیب كه تمام تأثرات، تغییرات و در مجموع تحولات این سه ساخت بازتاب عوامل درونزبانی است و یكسره در جهت تحقق یك امر كه همانا «كمكوشی در زبان» یا «بازتاب رعایت اصل اقتصاد زبانی» است. به طور مثال تمام تحولات واجی اعم از فرایندهای واجی، قواعد واجآرایی و غیره، اعم از هرگونه تحول در صرف و نحو از همین وضعیت پیروی میكنند؛ اما ساخت معنایی زبان یكسره به گونهای دیگر است. زیرا تمام تأثیرپذیریها و گسترش و محدودیت معنایی، چندمعنایی و حتی شكلگیری یك واژه در زبان به صورت طبیعی و منطقی از سوی اهل زبان در جامعه زبانی و نه بر مبنای تجویز كه قطعا با عدم پذیرش اهل زبان روبهرو خواهد شد و نیز در مجموع هرگونه تغییر و دگرگونی بهمعنایی بازتاب عوامل بیرون زبانی است. به عبارت دیگر عوامل متعددی از جمله اقلیم، آب و هوا، معیشت، تعاملات اجتماعی، تكنولوژی، دین، هنر، سیاست، اقتصاد، دایرهی محرمات، ساختار خانوادگی و غیره هستند كه ایجاد و وضع واژه، و هرگونه دگرگونی در معنی آن را به اهل زبان تحمیل میكنند. مسئلهی اصلی در پاسخ به سؤال شما در همین جاست. یعنی زبان به اعتبار ساختهای سهگانهی خود نه تأثیری روی تحولات جامعه دارد و نه از تحولات جامعه تأثیر میپذیرد و پیوسته بدون توجه به دگرگونیهای جامعه به راه خود ادامه میدهد و این همان معضلی بود كه ماركسیستها در مراحل نخستین طبقهبندی خود از پدیدههای فرهنگی به عنوان «پدیدههای روبنایی» متأثر از نظریات ان. ژ. مار (1864 ـ 1934) به آن برخوردند. مار بر آن بود كه زبانها واقعیاتی ملی نیستند، بلكه پدیدههایی طبقاتیاند و بخشی از آن روبنایی هستند كه تغییرهایشان با تغییرهایی مطابقت دارد كه در بنیاد اقتصادی پدیدار میشود و به سازمان اجتماعی سخنگویان آنها تعلق دارد. این مدعا آشكارا پیوند میان ماریسم و ماركسیسم را بیان میكند.
آن بخش از زبان كه در آغاز در اثر تحولات جامعه و نیازهای تبعی آن به وجود میآید ولی بعدا به تدریج و بهگونهای شگفتآور و البته بسیار پیچیده روی اندیشهی جامعه زبانی تأثیر میگذارد همان واژگان و نظام معنایی زبان است. در اینجاست كه باید تمام تجربه، تخصص، توجه و دوراندیشیها را به كار گرفت تا واژهای بیپایه و اساس و بر مبنای تجویز بر اهل زبان تحمیل نشود تا در آینده اهل زبان با عوارض آن از جمله عدم انسجام اندیشه، اختلال در همزبانی و تعاملات اجتماعی و غیره روبهرو نگردند. در واقع همین بخش از زبان است كه بسیار سریع آسیب میبیند؛ دچار فقر میشود و از طریق اندیشه اهل زبان روی تحولات جامعه تأثیر میگذارد.
اما در مورد بخش دوم سؤال شما یعنی نقش فرهنگ و به صورت خاص هنر در تحولات جامعه باید عرض كنم كه بدون تردید تمام پدیدههای فرهنگی با تحولات جامعه دارای تأثیر و تأثری پیوسته و همیشگی است به صورتی كه هرگز نمیتوان تحولات جامعه را بدون تأثیر فرهنگ و دگرگونیهای فرهنگ را بدون تحولات جامعه مورد بررسی قرار داد ولی به صورت خاص در مورد نقش هنر در تحولات جامعه باید گفت كه متأسفانه در این حوزه ما با چند مشكل روبهرو هستیم. به عبارت دیگر از یك سو تمام بخشهای دوران جوانی هنر ایران برای ما روشن نیست؛ از سوی دیگر هنر «ماد» آنگونه كه در دروان پادشاهی مربوطه وجود داشت به كلی برای ما ناشناخته مانده است. هنر هخامنشی هنری دو وجهی است یعنی در یك وجه هنری است امپراتوری و مظهر قدرتی بزرگ و البته نوپا و بیمقدمه و در وجه دیگر هنری تركیبی از هنر اقوام گوناگون كه بنمایههای آن را باید در هنر همان اقوام جستوجو كرد و اوج شاهكار آن را میتوان در تخت جمشید، شوش و بیستون دید. هنر پارتی به سه مرحله قابل تشخیص در آن، یعنی مرحله التقاط و درآمیختگی شیوههای كهن شرقی با سبكهای معاصر یونانی، مرحله ظهور ساختی به نسبت جامع از همان شیوه التقاطی به نام سبك پارتی و مرحله انحطاط هنر پارتی در اواخر سده دوم و آغاز سده سوم میلادی آن هم در دوره تاریك 470 سالهای در گستره بزرگی از آسیای مركزی و قندهار و از دالانهای منتهی به هندوستان و چین تا دروازههای اروپا در آسیای مقدم، كار پژوهش را از آنچه كه به نظر میرسد، دشوارتر میكند. تنها در دوره ساسانیان است كه ما با تنوعی چشمگیر در انواع هنرهای آن هم در مثلث جغرافیایی عظیم با سه راس داراب، سلماس و مداین و حتی فراتر از آن، شاهد نمایشگاهی بزرگ از هنر آن دوره هستیم.
به هر حال مسئلهی هنر در ایران به ویژه ایران باستان نسبت به هنر غرب وضعی دگرگون دارد. هنر ایران بازتاب نگرشها و مبین اندیشههای اعتقادی هنرمند ایرانی است. در هنر ایران باستان از هرمزد كه خدای واحد و بزرگ است، كه سراسر، آسمان و نور است و تنها مظاهر و تجلیات او در اعیان آشكار میشود، كه سر بر شمال، پای در جنوب، دستی بر شرق و دستی بر غربِ عالم وجود دارد، به طورمطلق تصویری وجود ندارد؛ از ایزدان كه لحظهای از زندگی انسان دور نمیشوند و مرّ قانون الهی رفتار میكنند، تندیسی ساخته نشده است. حتی هنر معماری ایرانی نیز با همین مبنای اعتقادی توجیه و تبیین میشود و از همین روی بهتر است كه بگوییم كه این هنر خود بازتاب تحولات فرهنگی و بالاخص اندیشههای دینی است و هرگز در طول تاریخ ایران زمین چه پیش و چه بعد از اسلام، شما نمیتوانید هنر، اعم از تذهیب، خوشنویسی، معماری، نگارگری، و نیز ادبیات اعم از نظم و نثر اصیل و نه برساخت را فارغ از اندیشههای دینی ببینند؛ كه اگر چنین نبود آنگاه میتوانستیم آشكارا از تأثیر هنر در تحولات اجتماعی سخن بگوییم. اما این تنها دشواری نیست. دشواری دیگر این است كه در مجموع تمام منابعی كه هنر ایران به ویژه هنر ایران باستان را مورد بررسی قرار دادهاند، اعم از داخلی و خارجی، تنها به برشماری و نهایتا توصیف آثار هنری موجود بسنده كردهاند و به نظر اینجانب هنوز به بحث در ویژگیها و ابعاد تئوریك و نظری آن نپرداختهاند. تا كنون بنده به مطلبی برنخوردهام كه در آن به صورتی -ولو بسیار كوتاه- در خصوص مقدمات و عوامل فرهنگی ـ اجتماعی تحقق این هنر و آثار مربوطه در دورههای مختلف به بحث پرداخته باشد.
متأسفانه ما هنوز نمیدانیم كه چگونه معماری باشكوه مجموعه تخت جمشید كه هم قبل و هم بعد از خود یكدانه است شكل گرفت؟ بیستون و سنگنگارههای آنكه به نظر بنده ساختن آن امروز نیز كاری است كارستان، چگونه ساخته شد؟ حتی نمیدانیم كه از دل سلسله محلی و نه به معنای واقعی كلمه پادشاهی ماد، امپراتوری عظیمی همانند امپراتوری هخامنشی كه از مصر تا سند بلامنازع حكمرانی میكرد، چگونه سر برآورد؟ وضعیت شعر و موسیقی در ایران پیش از اسلام چگونه بوده و اینكه آیا این همه معلول و بازتاب نیاز اصیل جامعه بوده و یا تنها خواست طبقهای محدود را برمیآورده است؟ همانگونه كه در پیش گفته شد تمام منابع موجود یا فهرستی توصیفی و مصورند و یا در نهایت بر مبنای حدس و گمان آن هم در اغلب موارد بیسند و مدرك و شواهد و قراین به بحثهای انشایی در محدودهی همان فهرست به بحث میپردازند.
در خصوص بخش سوم سؤال شما باید گفت كه در ایران باستان رابطهی فرهنگ و دین، رابطهی عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی آنها دو كلی هستند كه هر یك نسبت به دیگری از جهتی اعم است و از جهتی اخص. به عبارت دیگر دین به اعتبار نسبتش با مردم بخشی از فرهنگ بوده و فرهنگ اعم از آن خواهد بود و به اعتبار نسبتش به خالق از فرهنگ جدا شده و اعم از آن میشود و از همین روست كه به تدریج حساب خود را از كل فرهنگ جدا كرده و استقلال مییابد.
به طور كلی چه هنری در جامعه رواج داشته باشد، جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد؟ همانگونه كه گفته میشود هنر دوره رنسانس بوده است كه زمینهساز تحولات دوران مدرن شده است.
بحث در اینكه چه هنری میتواند تحولات جامعه را تحت تأثیر قرار دهد به تنهایی مسئله را حل نمیكند. بلكه از آن مهمتر چگونگی شكلگیری و تحقق مظاهر گوناگون هنری است. به عبارت دیگر هنری كه فقط بازتاب تحولات فرهنگی است و انفعالی عمل میكند، هنری كه مبین نگرشهای خاصی است و در والاترین سطح خود دوام و حیات آن وابسته به دوام آن نگرش مبنایی است، هنری كه معلول نیازهای اصیل جامعه نبوده و تنها نیاز طبقهای محدود و خاص را آن هم به صورت كاذب و نه اصیل برطرف مینماید، به طبع در بهترین شرایط مبین ویژگیهای فرهنگی زمان خود خواهد بود و نه تأثیرگذار روی تحولات آن. قبلا گفته شد كه مسئله هنر به ویژه در ایران باستان یكسره با هنر غرب متفاوت است. هنر غرب از یك سو تابعی است از متغیر فرهنگ و كلیه حركتهای اجتماعی و از سوی دیگر در درازمدت تأثیرگذاری روی جریانهای فرهنگی، اجتماعی، تكنولوژیكی و غیره. به طور مثال اگر از دیرباز مجسمهسازی در هنر این سرزمین شكل میگرفت كه بنا به دلایلی كه در جواب سؤال پیش مطرح شد هرگز شكل نگرفت و اگر گرفت تنها وابسته به اثر معماری بود و نه مستقل، به طور قطع امروز طراحی صنعتی در تكنولوژی و هنر ما سنتی دیرپا بود و چه نتیجهها كه نمیداد؛ و موارد دیگری از این دست. اگر همانطور كه شما در سؤالتان مطرح نمودید، هنر دوره رنسانس زمینهساز تحولات دوران مدرن در غرب شده است، به این دلیل است كه از یك سو خود رنسانس تحول اجتماعی ـ فرهنگی عظیم و یكی از نقاط عطف تاریخ تحولات غرب است و از سوی دیگر هنر برآمده از آن، هم تأثیرپذیر است و هم در درازمدت به شدت تأثیرگذار و در مجموع هنر انفعالی صرف نیست.
مسئلهی دیگری كه در جای خود بسیار اهمیت دارد این است كه وجه غالب و ویژگی ممیز فرهنگ ایران باستان كه آثار آن را حتی آشكارا در ایران پس از اسلام نیز میبینم، شفاهی و روایی بودن آن است و همانگونه كه توجه به این ویژگی میتواند بسیاری از مسائل را از ابهام درآورد و به همانگونه عدم توجه به آن نیز میتواند ما را در استنتاج به كژراهه بكشد. البته منظور از این امر این نیست كه ایران باستان دارای فرهنگ مكتوب نبوده است، زیرا گفتیم كه دوران تاریخی یك قوم هنگامی آغاز میشود كه آن قوم كهنترین و نخستین سند مكتوب به زبان خود را به وجود میآورد؛ بنابراین فرهنگ مكتوب در ایران باستان بوده است ولو اینكه تنها یك سطر سند مكتوب از آن دوره میداشتیم اما این وجه غالب فرهنگ در ایران باستان نبوده است.
این ویژگی در بسیاری از امور جامعه اثر میگذارد. به طور مثال در چنین جامعهای شعر رشد بسیاری میكند و در برابر آن نثر وآثار منثور از رشد، تحول و پویایی بسیار كمتری برخوردار میشوند؛ زیرا افراد جامعه ترجیح میدهند كه از راه شنیدن و حفظ كردن، مطالب و اطلاعات را منتقل كنند حتی اگر الفبا را بدانند و وارد دوران تاریخی شده باشند.
تأثیر تاریخی فرهنگ روایی و مكتوب را بفرمایید.
اینكه در یك جامعه كدام یك از این وجوه فرهنگی رواج بیشتری داشته باشد، در درازمدت تأثیرات متفاوتی خواهد داشت. میتوان گفت در جامعهای كه فرهنگ شفاهی و روایی غالب است، به طبع انتقال اطلاعات و حفظ آن در ذهن از یك سو محدودیت بسیار زیادی خواهد داشت و از سوی دیگر آسیبپذیری آن بسیار شدیدتر خواهد شد. در چنین فرهنگی انباشت و ذخیره اطلاعات در ابعاد وسیعی صورت نمیپذیرد و همان اطلاعات اندك نیز مقهور زمان شده و به تدریج رو به نقصان نهاده و سرانجام به دست فراموشی سپرده خواهد شد. نمونهی بارز آن مجموعهی اوستاست كه بنابر روایات موجود مجموعهی آغازین آن در 21 نسك بر دوازده هزار پوست گاو به خط زرین نوشته شده بود. حسب ظاهر پس از سوختن آن به دست اسکندر در در استخر پارس، تصمیم گرفته شد كه از آن پس در ذهنها بماند تا از اینگونه آسیبها برحذر باشد، غافل از آنكه همین مجموعه در هنگام كتابت مجدد به مجموعهای پنج جلدی تقلیل یافت. و هیچ یك از این پنج جلد به جز «وندیداد» یا به صورت درستتر «ویدِوداد» با هیچ یك از آن 21 نسك مطابقت نمیكند، البته بنده در تطابق وندیداد تردید دارم.
در چنین فرهنگی طبقهبندی علوم صورت نمیگیرد؛ كما اینكه با نگاهی به آثار بازمانده از ایرانی میانه به ویژه آثار موجود به زبان پهلوی كه در دوره ساسانی زبان رسمی ایران بوده است، درمییابیم كه در هر یك از این آثار اعم از كوتاهترین متن تا حجیمترین اثر به طور تقریبی تمام علوم رایج آن زمان جای گرفته است. برای نمونه میتوان به بندهش، وینكرد، گزیدههای زاداسپرم، مینوی خرد و دهها متن دیگر اشاره كرد. البته فراموش نكنیم كه متن همین آثار و نیز آثار مكتوب دیگر نیز به جز كتیبهها همگی در قرن دوم، سوم و حتی چهارم به كتابت درآمده است، و تا قرن سوم كه زبان پهلوی در دامنه افول خود قرار گرفته بود دوره میانه زبان نیز در آستانهی جایگزینی خود با فارسی نو قرار داد، در چنین فرهنگی شعر و موسیقی نسبت به پدیدههای دیگر ادبی و هنری از رشد چشمگیرتری برخوردار میشوند زیرا هر دو مورد بهترین وسیله برای حفظ و انتقال اطلاعات، مضامین دینی، اخلاقی، حماسی و تاریخی هستند كه كارایی آنها در این خصوص هنوز هم تردیدناپذیر است.
در چنین فرهنگی استقبال از شیوههای شنیداری و دیداری جهت دریافت اطلاعات رو به افزونی میگذارد. از همین روست كه در گذشته تعزیه و نقالی و امروزه تلویزیون و رسانههای دیداری و شنیداری بسیار پرطرفدار بوده و هستند.
تمام این موارد كه در یك فرهنگ مكتوب بسیار كمتر دیده میشود، در زمانی طولانی به تدریج آثار و عوارض از خود به جای میگذارد كه متأسفانه مواجهه با نتایج آن اجتنابناپذیر است.
دلیل این عدم طبقهبندی تنها غلبهی فرهنگ شفاهی است یا دلایلی همچون كلینگری یا بسیط بودن امور در نگاه مردم و یا دلایل دیگر؟
به نظر من مهمترین عامل همان غلبه فرهنگ شفاهی در جامعه است؛ زیرا در چنین فرهنگی اطلاعات و دانش انباشته در ذهنها باید به صورت سینه به سینه و روایی منتقل میشد؛ و به همین علت امكان طبقهبندی در اطلاعات و علوم وجود نداشت و پیوسته به صورت مجموعهای انتقال و انتشار مییافت. اشاره شد كه به صورت تقریبی تمام آثار بازمانده از دورهی ساسانی به جز كتیبهها در قرن دوم، سوم و چهارم هجری به كتابت درآمدهاند. حتی اوستا نیز از این ویژگی مستثنا نبود و همانگونه كه پیش از این گفته شد بنابر دلایلی در دورهی ساسانی به تدوین و كتابت درآمد. مهمترین این دلایل رو در رو قرار گرفتن دین شفاهی و روایی زردشتی ساسانی با ادیان مكتوب و پرنفوذی چون دین مسیح، یهود و در داخل دین مانی ادیان مكتوبی كه پیوسته آن را مورد تهدید قرار میدهند دوام نمیآورد، و تازه متن مكتوب دوره ساسانی نیز شاید از دو یا سه نسخه تجاوز نمیكرد و باز مردم باید تمام یا بخشهایی از آن را از حفظ میكردند. در اینجا ممكن است این سؤال مطرح شود كه چگونه مانی علیرغم ایرانی بودن از ابتدا دارای یك دین مكتوب است.
به طور اختصار باید گفت كه مانی در بابل در بینالنهرین متولد شد. در میان مسیحیان بهویژه مغتسله رشد كرد و بنمایههای اندیشه و جهانبینی دینی خود را از مسیحیت، مانداییهای و غنوسیان گرفت و این تشكلات پیوسته دارای فرهنگ مكتوب بودهاند و مانی نیز این ویژگی را به ارث برده بود. در مورد بخش دیگر سؤال متأسفانه من منظور شما از كلینگری یا بسیط بودن امور را درك نمیكنم. اگر منظور از كلینگری نگاه مجموعهای و دستگاهی به امور است همانگونه که امور این گونهاند باید بگویم كه نگرش و نگاه سیستمی و دستگاهی هرگز در این فرهنگ وجود نداشته است و افراد جامعه همه امور و حتی علوم را پیوسته جدا از یكدیگر دیدهاند. این ویژگی بسیار مهمی است و حتی تاكنون نیز نتوانستهایم خود را از قید و بند آن رها كنیم.
آیا قوانین لازم برای ادارهی حكومت به صورت مكتوب در نمیآمده است؟
تصور میكنم كه منظور شما دستورالعملهای لازم برای اداره حكومت است كه اگر همین باشد باید عرض كنم هیچ سند و مدرك مكتوب و مستقلی در این خصوص به فارسیباستان، پارتی یا پهلوی در دست نیست. البته در لابهلای پارهای از كتیبههای داریوش بهویژه بیستون توصیههایی جهت قوام و دوام حكومت و اداره بهتر كشور و یا در متون پهلوی گاهگاه توصیه و پندهایی به طور كلی در اندرزنامهها مطرح شده است، اما چنین دستورالعملهایی را تحت عنوان «عهود»، «وصایا»، «كارنامج»، «نامهها»، «خطبهها»، «توقیعات» و «نامههای سیاسی»، تنها در متون عربی سدههای نخستین دوره اسلامی مربوط به ایران میتوان دید. از مهمترین این دستورالعملها میتوان به «عهد اردشیر» شامل وصایای سیاسی او به شاهان ایرانی است كه پس از او به پادشاهی میرسند. «عهد اردشیر» به فرزندش شاپور، «رساله اردشیر» در آیین كشورداری، «عهد شاپور به پسرش هرمز»، «عهد قباد به پسرش خسرو انوشیروان»، «عهد انوشیروان به پسرش هرمز»، «عهد انوشیروان به هر كه از میان خانوادهاش درخور تعلیم و تربیت بود»، و «عهد دیگر انوشیروان به پسرش»، «كارنامه انوشیروان» و «توقیعات كسری انوشیروان» كه مفصلترین و مشهورترین توقیعات است، توقیع اردشیر، نرسی، بهرامگور، هرمتر پسر خسرو انوشیروان، خسروپرویز و قباد، اشاره كرد كه البته به این مجموعه باید «آییننامه»ها و «حجنامه»ها را نیز اضافه كرد. این امر نشاندهنده این است که حتی دستورالعملهای مربوط به اداره حكومت، عهود، وصایا و غیره نیز به گونه روایی پیوسته نقل و در اذهان حفظ میشد.
محاكمات و قوانین حقوقی و سازوكار وضع و ابلاغ مقررات اجتماعی و قضاوت براساس آنها چگونه بوده است؟
شكلگیری مجموعههای حقوقی با موارد برشمرده در قبل متفاوت است. زیرا به محض اینكه انسانها در یك جامعه دور هم جمع میشوند و به تعامل با یكدیگر میپردازند، حقوق متقابل مطرح میشود و افراد بنابر سازوكارهایی وادار به رعایت حقوق یكدیگر میشوند. به عبارت دیگر افراد جامعه در زندگی روزمره باهم وارد معاملات تجاری میشوند، ازدواج میكنند، از یكدیگر جدا میشوند، ارث میبرند و مسایل دیگر؛ و تمام این موارد در اجرا نیاز به قواعد و ضمانت اجرایی خاص خود و در عدم اجرا به مجازاتها و تنبیهات مربوطه دارند. مجموعه قوانین مدنی كهنترین مجموعههایی است كه در نظام قضایی شكل میگیرد. در دوره ساسانی به جز برخی از متون فقهی و تفاسیر اوستا که بنابر ضرورتهای موضوعی مباحث حقوقی نیز در آنها به چشم میخورد، چندین مجموعه حقوقی و دستورالعملهای گوناگون نیز وجود داشته كه تمام آنها از میان رفته و تنها نام آنها در برخی از متون برجای مانده و مورد اشاره قرار گرفته است. از مهمترین این مجموعهها به موارد زیر میتوان اشاره كرد:
دستورالعمل و شرح وظایف عوامل دولتی
دستورالعمل و شرح وظایف موبدان
مكتوبات ماراسپند رَد
مكتوبات وه-پناه مغان اندرز بد
كتاب شكایات و فرجامخواهی
كتاب دادستان-نامه (كتاب داوریها)
یادگار وهشاپور موبدان موبد
و نیز مهمترین و شاخصترین آنها یعنی «مادیان هزار دادستان» یا «مجموعهی هزار داوری حقوقی» كه تنها سند و مدرك كامل موجود درخصوص نظام حقوقی دوره ساسانی است.
این مجموعه، موضوعات گوناگونی را که به صورت عمده در ارتباط با حقوق خصوصی داخلی یعنی حقوق مدنی به معنی خاص مباحث مربوط به احوال شخصی، اهلیت، حجر، قیمومت، ازدواج، طلاق، نفقه، ارث، مالكیت، هبه، وقف، امور بردگان، وام، گرو، رهن، مصادره، غرامت و تاوان، اجاره، ضمانت، وكالت، مشاركت، عقود و تعهدات و وصیت را دربرمیگیرد. البته در چند مورد اندك، بحث مربوط به حقوق جزا هم در آن مطرح میشود. نكته حایز اهمیت در «مادیان هزاردادستان» این است كه این متن دربردارنده مجموعه قوانین حقوقی نیست بلكه دربردارنده فتواها و آراء و نیز اسناد حقوقی ـ فقهی است كه بنابر ضرورت در جریان دعاوی و دادرسیهای حقوقی صادره شده است.
به عبارت دیگر در اینكه این متن را به هیچ وجه نمیتوان مجموعه قوانین حقوقی دانست كه مقنن انشاء كرده و برای اجرا در دسترس افراد و دادگاهها قرار داده باشد، یعنی همان چیزی كه در اصطلاح به آن «حقوق نوشته» یا «حقوق مدون» گفته میشود، تردیدی وجود ندارد، و باید آن را به نوعی «رویه قضایی» یا حقوق عرفی یعنی مجموعهی تصمیمات محاكم قضایی در موضوعی واحد دانست كه در صورت وقوع موارد مشابه میتوانست جهت صدور رای، مورد استناد قضاوت دیگر نیز قرار گیرد. در چنین وضعی احكام میباید بر پایهی منابعی خاص صادر میشد و با مطالعه و بررسی مندرجات این متن به دو گروه از منابع برمیخوریم. گروه نخست عبارت است از قوانین كه در نسكهای حقوقی ـ شرعی اوستا و بهویژه تفسیر پهلوی آنها تحت عنوان «tagšãČچاشته، تفسیر، آیین دینی» نهفته است و علما و صاحبنظران در اوستا به صورت سنتی پیوسته به آن پایبند بوده و براساس آنها حكم میكردهاند و گروه دیگر مواردی است كه مفسر و حقوقدانی به آراء و نظریات فقهی ـ حقوقی مفسر دیگری استناد جسته و از آن آراء جهت صدور حكم استفاده میكرده است. گذشته از این دو منبع، گردآورنده «مادیان هزار دادستان» یعنی «فرخ مرد بهرامان» هم از پروندههای حقوقی و هم از اسناد و مدارك شخصی افراد نیز بهره برده است.
بههرحال به صورت مستند و بیتردید باید گفت كه نظام حقوقی و سنت پرداختن به دعاوی آن هم به صورت امروزی خود و اداره جریانات دادرسی در این سرزمین، دیرینهی بسیار دور دارد؛ برای مثال كافی است به امر وكالت در محاكم توجه شود. در این متن نه تنها فصل مستقلی به مسئلهی «وكلاء» اختصاص دارد و این فصل به همراه فصلهای مربوط به «گواهی»، «خواهان»، «عدم حضور در دادگاه» و غیره خود مبین توجه به جریانات قضایی به معنای خاص و امروزین آن است، بلكه نشان میدهد كه حضور «خواهان» و «خوانده» در محكمه با حضور وكیل و حتی حضور وكیل بدون همراهی موكل امری عادی، طبیعی و ضروری بوده است.
اگر قوانین از پیش وضع نشدهاند، چگونه است كه مردم به احكام جدید اعتراض نمیكردهاند؟ آیا مردم اطلاعی از قوانین داشتهاند؟
در ابتدا باید گفت كه از پیش وضع شدن قوانین حقوقی دلیل بر امكان اعتراض مردم به آن نیست. دیگر اینكه وضع قوانین حقوقی در یك جامعه غیر دینی منبعث از عرف است و در یك جامعه دینی مستخرج از احكام دینی. در هر دو مورد به تخصصی خاص نیاز است و چیزی نیست كه بتوان آن را به سادگی از اجرا بازداشت. بعد هم مردم در دوره ساسانی در یك جامعه و فرهنگ به طور كامل دینی زندگی میكنند و آراء قضات را منبعث از دین و حتی عین قانون دین میدانند. تمام قضاتی كه در مجموعه «مادیان هزار دادستان» از آنها نام برده شده است از موبدان هستند و ما هیچگونه اطلاعی نداریم كه آیا در این نظام حقوقی قاضی عرفی هم وجود داشته است یا نه؟
در مورد بخش دوم سؤال شما یعنی اطلاع مردم از قوانین نیز باید عرض كنم كه همانگونه كه پیش از این گفتم مجموعهها و متون حقوقی به كلی با متون دیگر متفاوت است به عبارت دیگر این مجموعهها به تدریج كه شكل میگرفت، مكتوب میشد. كما اینكه به غیر از كتیبهها، تدوین و كتابت نهایی «مادیان هزاردادستان» را در دوره ساسانی و شاید در زمان یزدگرد سوم میتوان قطعی دانست. در نتیجه اطلاع بالقوه مردم از احكام صادره و نیز آگاهی بر مجازات جرایمی كه قبلا به وقوع پیوسته بود، امكان داشت. دیگر اینكه آگاهی مردم از قوانین حقوقی در همهی دورهها و همهجا كم و بیش نوعی آگاهی كلی و عمومی است و نه آگاهی تخصصی كه تازه آن هم در هیچ یك از موارد با آنچه كه در محاكم اتفاق میافتد، مطابقت نمیكند.
با توجه به طبقاتی بودن جامعه در دوره ساسانی، آیا همگی در برابر قانون برابر بودهاند یا اینكه طبقات، قوانین خاص خود را داشتند؟
در این خصوص عرض كنم كه اولا هیچ سند و مدركی وجود ندارد كه نشان دهد آیا قوانین حقوقی نیز به صورت طبقاتی اجرا میشد یا نه؛ این مورد حتی از میان مطالب مجموعههای فقهی ـ حقوقی نیز قابل استنباط نیست. دیگر اینكه در هیچ دورهای حتی در جوامع طبقاتی، اجرای قوانین و دستورالعملهای حقوقی را که موجب دوام و قوام نظام حكومتی میشود، طبقاتی نمیدانند ولو اینكه طبقاتی عمل كنند. به هر حال تنها میتوان امیدوار بود كه این امر صورت نگرفته باشد.
آیا در ایران باستان نیز مانند یونان، بردهگان طبقهی خاصی بودهاند واحكام خاص خود را داشتهاند؟ مانند عدم برخورداری از حق مالكیت و...
اجازه بدهید در اینجا دو مسئله را از یكدیگر جدا كنیم تا دچار خلط مبحث و القاء شبهه نشویم.
مسئله نظام بردهداری از مسئلهی داشتن برده بهصورت شخصی آن هم از سوی بخشی از افراد جامعه به كلی متفاوت است.
اجازه بدهید به كوتاهی عرض كنم كه ماركس دورههای متوالی در شكلبندی اقتصادی جامعه را بهصورت: شیوههای تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوازی نوین، برمیشمرد با این قید كه او این فهرست را تنها دربرگیرنده شیوههای تولید مربوط به نظامهای اجتماعی متخاصم میدانست و شیوههای اشتراكی اولیه و كمونیستی را در این فهرست جای نمیداد. مندل شیوههای تولید ماقبل سرمایهداری را بهصورت نظام اشتراكی ـ اولیه؛ نظام آسیایی؛ نظام باستانی یا نظام كلاسیك یا به عبارت روسی متداول آن بردهداری؛ و نظام فئودالی برمیشمارد. همانگونه كه ملاحظه میكنید مندل سومین مرحله از شیوههای توصیه پیش از سرمایهداری را مرحله «بردهبرداری» میداند و بدینگونه آن را تعریف میكند: «نظامی است كه در آن كار در سراسر جهان به دست بردگان انجام میگیرد...». بدین ترتیب میتوان به این نتیجه رسید كه شاكله نظام بردهبرداری تحقق كار و تولید به دست بردگان است و این بردگان كه پستترین طبقه جامعه را تشكیل میدادند از یك سو دارای هیچگونه حقی نبودند و از سوی دیگر به گونه بخشی از ابزار كار و تولید به شمار میرفتند. كما اینكه شكلی از برده یعنی «سرف» یا «زمین-بنده» كه در اروپا نوعی نظام بردگی به نام «سرواژ» در دورهی فئودالیزم را بهوجود میآورد، آشكارا سرف را جزیی از اراضی مزروعی و از متعلقات و ملحقات زمین به شمار آورده و با انتقال ملك او را نیز قابل انتقال میدانست. برخی از منابع نیز بردهداری را به عنوان بقایای دوران بردگی در نظام فئودالی میدانند.
پس از این مقدمه كوتاه باید به چند مورد اشاره كرد:
نخست اینكه در هیچ دورهای از تاریخ ایران اعم از پیش از اسلام و دورهی اسلامی سند، مدرك و حتی گفتهای دال بر اینكه در ایران زمین كار و تولید اعم از كشاورزی و تولید صنعتی بدست بردگان انجام میگرفته و بقا و دوام تولیدات به برده وابسته بوده وجود ندارد. اعتقاد به دوره بردهداری در ایران در اخذ نسخهپیچیهای تاریخی، سیاسی و اجتماعی نگاه ماركسیستی به تاریخ ملل، آن هم از فروپاشی نظام سوسیالیزم روسی پیشتر نمیرود. كما اینكه پس از فروپاشی بود كه در میان اندیشمندان روس عدول از بسیاری از مبانی كه در طول یك سده نه به یك نظریه كه به اعتقادی لایتغیر تبدیل شده بودند آغاز گردید. نمونه بارز آن ایگور میخائیلوویچ دیاكونوف است كه در سال 1999 در اثر خود به نام «گذرگاههای تاریخ» رسما پنج مرحله تحولی ماركس را كه خود سخت به آن پایبند بود به هشت مرحله گسترش داد و آشكار اعلام و توجیه كرد كه علیرغم نظر ماركس گذر از یك مرحله به مرحله بعدی نه با ستیز و تخاصم اجتماعی و طبقاتی كه با مسالمت و آرامش صورت میگیرد.
دیگر اینكه، تا جایی كه بنده میدانم واژه «برده» در پهلوی یعنی «Wardag» در متون كتابی پهلوی تنها چند بار آمده است، که مهمترین آن دربند 12 متن «یادگار زریر» در خلال تهدید گشتاسبشاه كیانی از سوی ارجاسب تورانی است. در كتیبههای پهلوی دو بار در بند 12 و 13، كتیبه كرتیر در كعبه زردشت و یك بار نیز در كتیبه كرتیر در سرمشهد به كار رفته و نكته جالب اینكه فقط در مورد نخست یعنی متن یادگار زریران این واژه به معنی «برده» مورد استفاد قرار گرفته و در موارد دیگر به معنی «غارت» است. حال این سئوال مطرح است که چگونه ممکن است در تاریخ سرزمینی، نظام بردهداری یكی از مراحل مهم تاریخی باشد ولی واژه مبین آن مفهوم در متون بازمانده به كار نرفته باشد.
صرفنظر از موارد كاربردی كه مورد بحث قرار گرفت، آنچه كه در متون ـ حقوقی دور ساسانی دیده میشود یكی «بنده bandag» به معنی كلمه «برده و خدمتكار» و دیگری واژه anšahrig» به معنی «برده غیر ایرانی» است كه هردو مورد علیرغم تبعیت كامل و بیقید و شرط از ارباب و صاحب خود از جمله قابل تملك بودن و یا مورد معامله قرارگرفتن پیوسته دارای حقوق ویژه خود بودهاند كه موارد آن در زمینههای گوناگون در مجموعهی «مادیان هزاردادستان» آن هم در یك فصل به صورت مستقل و در چند فصل دیگر به صورت پراكنده مورد بحث قرار گرفته است. از جمله این حقوق میتوان به این موارد اشاره كرد:
آزادی برده ـ زن از طریق ازدواج او با مرد آزاد ولو بهصورت غیرقانونی
برخورداری برده از حق مالكیت با نظر موافق ارباب
برخورداری برده از حاصل كار خود، و چنانچه حاصل كار، پول باشد، عدم تعلق آن پول به صاحب برده.
برخورداری برده از این حق كه بتواند به وسیله درآمد خود تعهد خود نسبت به ارباب را ادا كند و حتی چنانچه پس از ادای دین چیزی باقی میماند، باقیمانده باز به برده تعلق داشت.
برخورداری برده از بخشی از اراضی كه در آن به كار اشتغال داشت. پس بدین ترتیب میبینید كه وضعیت بردگان در ایران در واقع هیچگونه شباهتی به نظام بردهداری در یونان، مصر، امپراتوری روم و غیره ندارد.
آیا این مسئله كه طبقاتی بودن جامعه و نیز نارضایتی مردم از دلایل فروپاشی سلسلهی ساسانی بوده، صحیح است؟
به طور كلی وقتی در جامعهای به دلایل گوناگون و به گونهای مدیریتشده، اولین گام در طبقاتی شدن رسمی برداشته میشود، به تدریج از یك سو فاصله میان طبقات بیشتر میشود و از سوی دیگر نارضایتی روبه افزایش میگذارد. جامعهی ساسانی جامعهای كاملا طبقاتی و كاستی به معنای واقعی كلمه است؛ ولی این تنها دلیل فروپاشی سلسلهی ساسانی نیست بلكه افول و سقوط آن دلایل و عوامل متعددی دارد.
سلسلهی پادشاهی ساسانی در سال 224 میلادی با تاجگذاری اردشیر بابكان در استخر پارس رسما تكمیل شد و از آن پس تا سده ششم میلادی یعنی پادشاهی هرمزد چهارم در سال 579 پیوسته سیرصعودی خود را در جهت قدرتمندی طی كرد. این سلسله قدرتمند از سال 579 میلادی در آستانه افول قرار گرفت تا سرانجام در سال 632 میلادی با به تخت نشستن یزدگرد سوم تنها با گذشت 20 سال پادشاهی عقیم و بیعقبه او در سال 651 میلادی به فروپاشی كامل رسید.
در این واپسین دورهی تقریبا73 ساله، سلسلهی دیرپای ساسانی و به تبع آن ایران با انواع دشواریها روبهرو شد و از این روی این بدنه تنومند پیوسته رو به ضعف و سستی نهاد.
اصلاحات خسرو اول (انوشیروان) نه تنها آن چنانكه باید مشكلاتی را حل نكرد بلكه در دوران فرمانروایی جانشینان او دشواریها و پیآمدهایی نیز به این سرزمین تحمیل شد. در همین دوره بود كه دین رسمی زردشتی ساسانی به نهایت خشكی و عدم انعطاف رسید و با تمام واكنشها و اقداماتی كه در برابر ادیان دیگر و معتقدان آنها انجام داد و از نظر خود لازمالاجرا بود، نتوانست قدرتمندی و نفوذ از دست رفته را احیاء كند و نشان داد كه در برابر اندیشههای دینی گوناگون داخلی و خارجی بهویژه مسیحیت قادر به مقاومت نیست. به عبارت دیگر ناكامیهای سیاسی فرمانروایان ساسانی در داخل و خارج در این دوره، چنان ضعفی را به این سرزمین تحمیل كرد كه از یك سو فروپاشی سلسلهی ساسانی و از سوی دیگر پیروزی اعراب بر ایران زمین را از پیش قطعی مینمود.
بههرحال، باید گفت كه هم عوامل و دلایل پیروزی و هم عوامل و دلایل فروپاشی سلسلهی ساسانی را نمیتوان در یك عامل و آن هم طبقاتی بودن جامعه خلاصه كرد به ویژه اگر بهطور مثال عوامل فروپاشی سلسلهی پارتیان و یا سلسلهی هخامنشیان و غیره مورد بررسی قرار گیرد.
روابط مالی و اقتصادی در ایران باستان چگونه بوده است؟
در این خصوص تنها میتوان به كتیبههای بازمانده موجود دل خوش كرد و بررسی این موارد نوشتاری در هر دوره نیاز به تسلط و آگاهی بر زبان یا زبانهایی خاص دارد و این دقیقا همان مرزی است كه گذر از آن بسیار دشوار بوده و طبعا كار هر پژوهشگری نیست.
از دوره هخامنشی سه گروه كتیبه برجای مانده است. گروه نخست كتیبههای بازمانده به زبان فارسی باستان یعنی زبان مادری فرمانروایان این سلسله است. البته پارهای از این كتیبهها بهویژه كتیبه بیستون داریوش به سه زبان فارسی باستان، عیلامی و اكدی تحریر شده است. در سال 1911 نیز تحریر آرامی آن كه در الِفانتین در مصر به دست آمده توسط زاخائو، انتشار یافت. این گروه از كتیبهها شجرهنامهها و نیز وقایع تاریخی را كم و بیش بیان میكنند. البته باید به این گروه، سنگ وزنهها را نیز افزود.
گروه دیگر، كتیبهها و الواح آرامی است كه مراسم آئینی و عبادی را مورد اشاره قرار میدهد.
و گروه سوم، الواح عیلامی است كه در تخت جمشید به دست آمد. مندرجات این الواح مربوط است به مسایل دیوانی، حقالاجارهها، قیمتها، دستمزدها، طبقهبندی پیشهوران و هنرمندان و غیره. اما با تمام این موارد هنوز اطلاعات جامعی از پیكرهی اقتصادی و روابط مردم در محدودهی تعاملات اقتصادی ـ تجاری برای ما روشن نیست.
از وضیعیت مالی ـ اقتصادی دورهی پارتیان نیز که جز تجارت راه ابریشم که بزرگترین عامل درآمدزا بود و نیز اسناد اقتصادی نسا اطلاعات منسجم و مستند دیگری در دست نیست. اسناد یا به عبارت دقیقتر سفالینههای نسا مجموعه اسنادی هستند كه اسامی اشخاص، نوع مسؤولیت آنها، اسامی نواحی و تاكستانها، وزن و تاریخ تحویل و مطالبی درخصوص مالیاتهای وصولی از تاكستانهای واقع در اراضی شاهی را بیان میكنند.
وضعیت عمومی اقتصادی که از دورهی هخامنشی با افت و خیزهایی به دورهی ساسانی راه یافته بود، توسط خسرو اول (انوشیروان) مورد اصلاحات گستردهای قرار گرفت. نرخهای مالیاتی جدید مقرر شد و برای اجرا به تمام مشكلات اداری و دیوانی ابلاغ گردید. این سازمان مالیاتی تا آغاز دورهی اسلامی دوام یافت.
در چارچوب همین اصلاحات زمینها مسّاحی و درختان خرما و زیتون سرشماری شد و مالیاتهای مربوطه و نیز مالیات گندم، جو، برنج، انگور، سبزی برمبنای اتفاقنظر مأموران تعیین گردید. جزئیات این موارد با وقتی چشمگیر در منابع معتبر دورهی اسلامی همانند تجارب الامم و نیز تاریخ طبری آمده است.
آیا اطلاعی از مشاغل و مناصب اجتماعی دوره باستان در دست هست؟
از مشاغل و مناصب اجتماعی دوره هخامنشی و پارتی اطلاعات مستند به اسناد ایرانی در دست نیست و در این زمینه تنها باید به گفتههای مورخان غیر ایرانی اكتفاء كرد. اما اطلاعات ما از مناصب اجتماعی و البته دولتی دوره ساسانی هم بسیار زیاد و هم كاملا مستند به اسناد بازمانده از این دوره یعنی كتیبههای ساسانی و نیز منابع دوره اسلامی است. مهمترین سند ما در درجه نخست كتیبه شاپور اول در كعبه زردشت است كه به سه زبان پهلوی، پارتی و یونانی تحریر شده است. مناصب مندرج در این كتیبه عبارتاند از:
بیدخش، هزار بد، سپاهبد، دبیر بد، نوید بد، مادیانبد، زینبد، دادور، آخور بد، نخجیر بد، میدار، اسب بد، فرمدار، شهرب، دژبد، شمشیردار، زندانبان، دربد، هیربد، گنجور، شبستان بد، بازار بد، گراز بد، اندرز بد.
بنابر «نامهی تنسر» هر یك از طبقات چهارگانه رییسی با عنوانهای موبدان موبد، ایران سپاهبد، ایران دبیربد یا دبیرانمهست، و واستریوشان سالار یا واستریوش بد یا هوتوخشبد داشته است.
خوارزمی نیز دبیران دولتی را اینگونه برمیشمارد: داد دبیر، شهر آمار دبیر، كوی آمار دبیر، گنج آمار دبیر، آخور آماردبیر، آتش آمار دبیر، روانگان دبیر.
مجموعه مادیان هزار دادستان نیز ضمن بحثی درخصوص صلاحیت و حدود عملكرد و اختیارات عوامل قضایی اعم از قضات، وكلاء و نیز ضابطین قانون، مناصب مربوطه را اینگونه نام میبرد: دادور، دیوانبد، زندانبان، رد، موبدان موبد، دهبد، آسرون، ورسالار، فرزبان، استاندار، حسابرس، دستور، كویبان.
و سخن آخر در این بحث:
به عنوان سخن پایانی اشاره به دو نكته ضروری است. نخست اینكه تمام مطالبی كه در این گفتوگو در پاسخ به پرسشهای شما بیان شد در نهایت كوتاهی و اختصار مطرح گردید و برای آگاهی از جزئیات، یا باید به منابع مربوطه كه تعداد آنها نیز بسیار است و مراجعه به آنها نیز واقعا تخصص میخواهد مراجعه كرد و یا باید برای پاسخ به هر یك از پرسشها در یك جلسهی مستقل به بحث و گفتوگو نشست.
دیگر اینكه با تأسف باید گفت كه ما هنوز روی اسناد موجود اعم از كتیبه، كتاب و رسالات، سكهها و سفالینهها كاری كارساز نكردهایم. به عبارت دیگر بخش اعظم اطلاعات ما در مورد ایران پیش از اسلام در حد تكرار چند دههای، یافتههای دههها پیش غربیان خلاصه میشود و به ندرت پژوهشگرانی را میتوان یافت كه در این مرزوبوم سخن تازهای برای گفتن دارند. نگاهی به تاریخ و پیشینهی ایرانشناسی كه بیتردید از سال 1771 با انتشار «زند اوستای» انكتیل دوپرون در پاریس آغاز میشود گستره این نقیصه را بیشتر نشان میدهد. مقایسه كارهای انجام شده در این حوزه در خارج از ایران حتی در یك دهه و حتی در حد كمیت با كل كارهای انجام شده در این سرزمین میتواند نسبت بسیار نامتوازنی را نشان دهد، حال كیفیت و اینكه این كارها تا چه حد منشاء اثر بوده و توانسته در این زمینه تحقیقات جهانی را به پیش ببرد، بماند. باید كاركرد، باید تكرار و روزمرگی را به كلی فراموش كرد، باید اندیشید و برای تحقق این اندیشه به تردید بها داد كه گفتهاند: التحقیق رد التردید.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.