جدایی نظر و عمل در اندیشهی غربی و شکلگیری نظام سرمایهداری
ریشهی جدایی نظر و عمل را شاید بتوان در ابتدا در نظر ارسطو دید. وقتی او به تخنه اصالت میدهد و به امور غیبی، اصالتی که افلاطون میداد را نمیدهد، زمینهی رشد امور ظاهری در مقابل امور معنوی و اساساً جدایی آنها در نفس تفکر ارسطو پدیدار میشود.
تاریخ فلسفهی غرب هم ذیل تفکر افلاطون و ارسطو بسط پیدا میکند و احاطهی تفکر ارسطویی بر غرب، سبب میشود که بعد از دورهی رنسانس بهطور کلی عمل آیینهی نظر نباشد. گرچه هر عملی منبعث از یک نظر است، اما در غرب عمل در مقابل نظر ایستاد و آرامآرام بهجایی رسید که امروز با استقلال کامل، هم ادعای عمل و هم ادعای نظر میکند و میگوید صرف عمل نشانهی نظر است. فقط در دورهی مسیح (علیهالسلام) و پیروان او و بعدها نوافلاطونیها مقداری تفکرات معنوی مطرح شد و گنوستیکها از دستورات و تفکرات معنوی حضرت مسیح (علیهالسلام) پیروی میکردند، اما با اتمام دورهی آنها، تاریخ غرب بهسرعت بهسوی متافیزیک رفت. متافیزیک زمینهای را ایجاد کرد که غرب هرچه جلو میرفت از ترانسفیزیک و امور متعالی دور میشد. تا اینکه در دورهی جدید جنگی بین کسانی که عامل بودند با کسانی که نظریهپرداز بودند پیدا شد و در نهایت با رشد سرمایهداری در غرب آنهایی که به عمل میاندیشیدند پیروز شدند؛ گرچه نظر نظریهپردازان هم دیگر نظر ترانسفیزیک و نظر بهمعنای اصول مشخصی که میتواند عمل انسانی را شکل دهد نبود، اما تلاش میکردند تا نظر را از تحولات عملی استخراج کنند.
سرمایهداری و معنای جدید صنعت
این مسئله بر هنر نیز اثر گذاشت و مثلاً در مدرسهی باوهاس آلمان عدهای هنرمند بودند که سعی داشتند موازین هنری را در صنعت بیشتر مورد نظر قرار دهند و در مقابل این جریان عدهای اعتقاد داشتند که این نوع نگرش به سودآوری کلان نخواهد رسید. نظام سرمایهداری که صنعت و فرآوردهی دست انسان را بهعنوان ابزاری مادی تلقی میکرد، میخواست که گسترش و تحول آن سرعت بیشتری پیدا کند تا بتواند به سود کلان برسد.
در نظام سرمایهداری هرگز سود بهمعنای رفاه اجتماعی تلقی نمیشود، بلکه باید سود برای صاحب سرمایه حاصل شود تا بتواند در جاهای خاص متمرکز شود. اگر قرار باشد سرمایه در جامعه پخش شود و نفع عام داشته باشد، هرگز سرمایهداری بهوجود نمیآید. لازمهی این امر این بود که تکنیک آنچنان پیشرفت کند که بتواند یک را به صد و صد را به هزار تبدیل کند و این مسلماً موافق طبیعت انسان نبود. انسان طبعی دارد و قاعدهای بر نظام طبیعت حاکم است که اگر قرار باشد با نظام خود و قواعد و نظام طبیعت هماهنگ پیش برود، هرگز نمیتواند از آن سریعتر جلو برود و اگر چنین بکند جز فساد برای عالَم بهبار نمیآورد.
سرمایهداری اساس صنعت را بهطور کلی دگرگون کرد. در تمدنهای شرقی از ابتدا صنعت را بهمعنای واسطهی تعلقات معنوی انسان با عالَم میدانستند و برای اینکه انسان بتواند در این عالم زندگی کند و این زندگی به شناخت ماهیت انسان در نسبت با حق منتج شود، صنعت پدید میآمد. با وضعیت پیش آمده در غرب صنعت بهطور کلی معنای دیگری پیدا کرد و هرچه در ظاهر رشد کرد، بیشتر از مبانی نظری معرفت انسانی دور شد.
علم و هنر و صنعت، ابزار دست سرمایهداری
این تفکر سبب میشود که وقتی نظر جایگاه خود را از دست داد و عمل آرامآرام قدرت و استقلال پیدا کرد، برای صاحب عمل قدرتی ظاهری بهوجود آید. قدرت ظاهری حتماً با بردگی بقیهی انسانها همراه است. بردگی در ابتدا ظاهری است، یعنی باید نیروهای تودههای مردم بهکار گرفته شوند و بعدها این تودهها کنار گذاشته میشوند و دستگاهها جای تودهها را میگیرند و بیشتر از تودههای انسانی هم کار میکنند، اما نتیجه همان چیزی است که از ابتدا میخواستند و آن انبوه سرمایه و انباشتهشدن سرمایه است که ایجاد قدرت بیشتر هم خواهد کرد.
تئوریستینهای جدید هم بهتبعیت از نظام سرمایهداری و صنعتی بهتئوریزهکردن قدرت پرداختند و لذا انواع تئوریهای قدرت در این دوره بهوجود آمد. ما هرگز تئوری قدرت به معنای جدید نداشتهایم و قدرت انسان تابع قدرت الهی و مطابق با قدرت انسانی در نسبت با عالم مطرح بوده است. اما در غرب قدرت انسان مستقل و جدا میشود تا جایی که انسان خود را قادر متعال تصور میکند و میگوید اگر در جاهایی ضعیف هستیم برای این است که قدرت ما به آن اندازه نرسیده و باید بکوشیم تا قدرت متعال شویم، و تئوریستینهای قدرت هم برای گستردگی سلطهی آنان در جهان تئوریپردازی میکنند.
لذا صاحبان سرمایه تکنولوژی، هنر، فلسفه و فکر را بهعنوان ابزار قدرت خود تلقی میکنند. امروزه روانشناسی و جامعهشناسی و در ادامهی آن، هنر نیز ابزار دست سرمایهداری است. وقتی به هنر به چشم ابزار نگاه کنند، گفته میشود هنر ابزار اوقات فراغت انسان است. انسانی که اصلاً فراغتی ندارد و دائم در حال تلاش بیهوده برای رسیدن به امری ظاهری است، که این امر ظاهری قبلا بهراحتی بهتبع امور دیگرش که امور ذوقی، معنوی و عاطفی بود بهدست میآمد، امروز آن را به سختی بهدست میآورد و بعد هم میگوید هنر ابزار اوقات فراغت است. تا جایی که هنرمندان هم میپذیرند که تنها نفس نقاشیکردن هنر است، نه اینکه هنر عاملی است برای بیان مکنونات قلبی هنرمند که آن نسبتی است که انسان با حقیقت دارد.
«هنر کاربردی»؛ هنر یا صنعت؟
در اصل هیچ تفاوتی در هیچکدام از شاخههای معرفت و علم (بهمعنای علم ظاهر) وجود نداد. چون تمام اینها بهدنبال یک حقیقت هستند. اما یا این حقیقت مورد رضای الهی است که حاصل آن تمدن دینی میشود و یا مورد رضای الهی نیست که حاصل آن تمدن طاغوتی است. تمدن طاغوتی هم میتواند شیطانی و یا بدتر از آن، نفسانی باشد، مانند دورهی جدید غرب. هنر هم مثل بقیهی امور است و تنها تجلیات آن متفاوت است. تجلی هنر یا بهصورت اثر هنری است و یا برای مورد خاص بهکار برده میشود، که صنعت بهوجود میآید. یعنی به قول مولانا هنر برای خودش یک رنگ میشود و صنعت و علوم مختلف هم برای خود رنگهایی مثل شیشههای رنگین میشوند: «اعیان همه شیشههای گوناگون بود/ کافتاد بران پرتو خورشید وجود// هر شیشه که بود سرخ یا زرد و کبود/ خورشید در آن هم بههمان رنگ نمود»، چون همهی اینها از یک نور واحد بهره میبرند، از یک منبع آغاز کردهاند و به یک مقصد هم خواهند رسید. هیچکدام جدا از هم نیستند و با همهی تفاوتهای ظاهری وحدت دارند.
کلمهی کاربرد نیز میتواند دو وجه نیک و بد داشته باشد، اما امروز کاربرد هیچ نسبتی با امر متعالی ندارد و تنها این معنا را میدهد که راحتتر بتواند زندگی ما را درست کند. حال اگر لایهی ازن را خراب کرد و یا دریاها را هم آلوده و فاسد کرد، هیچ اشکالی ندارد. این کاربرد جز برای صاحبان سرمایه و قدرت کاربردی ندارد. تمام بشریت عامل و مزدور سرمایهداران شدهاند و مصرفکنندهی آنچه که آنها میگویند. جهت کاربرد هم جهت انباشتهشدن سرمایه برای عدهای خاص و از آن طرف تضعیف انسانیت انسانها است.
مبانی و مبادی طراحی صنعتی
طراحی صنعتی هنر بسیار والایی است و سیر تحول آن از طبیعت به انسان و از انسان به طبیعت است. و مجدداً از مصنوع انسانی به انسان و دوباره از مصنوع به انسان است و این جریان ادامه مییابد. صنعت اگر صنعت حقیقی باشد این سیکل در آن اتفاق میافتد. در واقع منشاء هر دستاوردی طبیعت است، بههمین دلیل ما با کلمهی خلاقیت موافق نیستیم و در هنر و علم با کلمهی ابداع موافقیم. زیرا خلق بدین معناست که باید از عدم بهوجود بیاید و ما نمیتوانیم چیزی را از عدم بهوجود بیاوریم. ما همیشه با ترکیبکردن، ترکیب جدیدی را بهوجود میآوریم و وقتی ترکیب جدید بهوجود آمد پرسش جدیدی برای ما مطرح میشود. مواد ترکیب ما از طبیعت بهدست میآید. بخشی از طبیعت منتشر در بیرون است و بخشی از آن در انسان جمع است. تنها انسان میتواند صنعت تولید کند چون آنچه در طبیعت هست در وجود خودش نیز هست و اگر به وجود خود مراجعه کند میتواند چیزهایی را از طبیعت کشف کند که بتواند در طبیعت تصرفی داشته باشد. در غیر اینصورت شاید بتوان گفت تصرف او عدوانی است، یعنی بهزور حقوق طبیعت را میگیرد و صورتی از آن را ظاهر میکند که موافق طبیعت نیست. چوب، آهن و انواع مواد در این عالم برای خود خواصی دارند. باید این خواص را شناخت و مطابق خاصیت خودشان با آنها رفتار کرد. اگر انسان چنین کاری کند، صنعتی بهوجود میآید که در جهت تکمیل طبیعت است و نه در جهت تخریب آن. اگر اینگونه شد این انسان بهعنوان نماینده و خلیفهی خداوند عمل میکند و انسانی که نسبتش را با حق نگه داشته، با شناخت طبیعت ترکیبی از آن ایجاد میکند و مصنوعی را بهوجود میآورد. وجود مصنوع جدید سبب ایجاد پدیدهای جدید در عالم میشود و در عملکردش با طبیعت و انسان پرسشهای دیگری را برای انسان ایجاد میکند تا انسان بتواند دوباره مصنوع جدیدی را بهوجود آورد. این سیر صنعتی سیری از حق به حق، اما به واسطهی انسان است. ما این را سیر مصنوع الهی مینامیم و تمدنی که از آن بهوجود میآید را تمدن دینی میدانیم. چون «قصد»، تصرف برای هیچ منظوری جز قرب به درگاه معبود و تکمیل و رشد طبیعت نبوده است.
طرحی نو دراندازیم
اعتقاد من این است که بشر در طراحی صنعتی هیچچیزی از خود ندارد و مرید محض ارادهی دیگری است. هرکس بگوید «من»، بسیار اشتباه صحبت کرده و همواره باید بگوید «او». اما پرسش اینجاست که این «او» کیست؟ ادیان ما را به «او»ی مطلق که خداوند است دعوت میکنند و میگویند هرچه دارید از اوست و چیزی در این عالم نیست غیر از او. در تفکرات دیگر این «او» در میتدولوژی متکثر میشود و اسماء و صفات الهی هر کدام الهههایی با ارادههای متفاوت میشوند، اما باز امر، متعالی از انسان است.
در دورهی بعد در انسان محدود میشود و ابتدا به فکر انسان و سپس در دورهی جدید به نفس انسان و ارادهی آنی او اصالت داده میشود. اما براساس حضرات خمس که عرفای بزرگوار ما مطرح کردهاند، خداوند از مرتبهی غیبالغیوب «اراده» به ظهور میکند و خود را در آیینهی خود میبیند و از آن تفسیری میکند. با این تفسیر در مقام احدیت و در «یک»چیز جلوه میکند. سپس به مرتبهی واحدیت میآید و یک تبدیل به چند میشود. البته دوئی در کار نیست بلکه تجلی حق در مراتب مختلف است و آنچه اصیل است همان یک است. پس از آن در عالم اعیان ثابته تجلی میکند و امور واحد در علم حق متجلی میشود. بسیاری از چیزها هنوز نیامده است ولی در علم حق ظاهر شده است. آخرین تجلی نیز در عالم ملک و شهادت است. ما معمولا به مرتبهی آخر خلق میگوییم، در صورتی که تمام مراتب مراتب خلق است، اما جنس خلق متفاوت است و هریک اسمی دارد. خداوند در آخرین مرتبهی خلق، خداوند به اسم «الصانع» ظهور میکند. این اسم اسمی است که صنعت حق را شکل میدهد و تمامی مراتب خلق را به مصنوع میآورد. برای انسان نیز چنین است و «تولید» و دستاورد در آخرین مرتبه، یعنی مرتبهی صنع قرار دارد. مراتب تئوریک و معرفتی پیش از مرتبهی صنعت قرار دارد. ما ابتدا با مبانی گوناگون معرفت کسب میکنیم، سپس این معرفت در سیری تبدیل به تئوری میشود و سپس با «دانایی»ها و «توانایی»های ما تبدیل به مصنوع میگردد. پس صنعت و تولید آخرین مرتبهی ساخت است که مرتبهی قبل از آن طراحی صنعتی است (البته منظور طراحی صنعتی بهمعنای عام است که حاصل آن ممکن است طرح یک شیء صنعتی، طرح یک اثر هنری، طرح یک ساختار اجتماعیِ جامعه، طرح یک تئوری فلسفی یا... باشد). طراحی صنعتی ماحصل سیر تولیدگر در تمامی مراتب پیشین است و تمام دانشها و «دریافت»های شهودی مراتب قبلی، که برخلاف دانشها هیچ حصولی در آن نبوده و بشر متوجه آن نیست، در شکلگیری آن سهیم است. اما علاوه بر دانشها و دریافتها، تواناییها هم در طراحی صنعتی مؤثر است. اگر در طراحی به تواناییها توجه نشود طرح اصطلاحاً قابل اجرا نیست.
پس با این معنای عام از طراحی صنعتی، طراحیِ مصنوع بنیاد همهچیز انسان است و اگر کسی این مرتبه را نداشته باشد بویی از انسانیت نبرده است. همهی اندیشمندان، متفکران، هنرمندان، صنعتگران و... به نوعی طراح بودهاند، «بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم»، اگر ما بتوانیم سقف فلک -یعنی آنچه که در آن محصوریم- را بشکافیم و می -که حقیقت است- را در وجود خود بریزیم، آنگاه میتوانیم طراحی کنیم و طرحی نو دراندازیم. طراحی صنعتی، بهمعنای خاص، یعنی طراحی طرحی برای ساخت مصنوعات کاربردی در زندگی ظاهری انسان. این طراحی صنعتی احتیاج به ضوابطی دارد، زیرا از یکسو با طبیعت و امکانات آن، از طرف دیگر با نیازهای فردی و جمعی انسان، و از سوی دیگر با فرهنگ بشر مواجه است. پس ما نیازمند دانش مواد و مصالح، شناخت نیازها، و آشنایی با دستورات فرهنگ هستیم، بهبیان دیگر شناخت طبیعت، انسان و حق. فرهنگ برخلاف آنچه گفته میشود «مجموعه»ی آداب و رسوم و... نیست، بلکه فرهنگ یک «کل» است و آن نوع نگاهی است که ما به آدم و عالم و مبداء آدم و عالم داریم. فرهنگ نگاه جامعی است که هرکس دارد و از آن موضع به عالم نگاه میکند و میاندیشد و عمل میکند؛ البته در درون آن مجموعههایی هم هست و اما همهی آنها در یک چیز منحل شدهاند.
در فرهنگ دینی، نیازها باید به اندازهای برآورده شود که علاوه بر رفع نیاز، انسان را بهصورت ناخودآگاه متذکر به ایام الله و متوجه امر متعالی هم بکند. این امر احتیاج به یک زیباییشناسی خاص دارد که بتواند زیبایی را مبنای طراحی قرار دهد. این زیبایی دو جنبه دارد: یک بخش آن از طبیعت اخذ میشود، زیرا که طبیعت مخلوق خداست و ملکوت شیئ هم در خود آن است و همهی زیباییها هم به زیبایی خداوند بازمیگردد، لذا روابطی که در اشیا وجود دارد -مانند توازن، تعادل، حرکت، ریتم و...- روابط زیبایی است که صادر از سوی حق است؛ اما از سوی دیگر زیبایی طبیعی و ظاهری را باید بهحق تفسیر کرد تا هنر دینی شود. در طراحی صنعتی امروز زیبایی هست، و چون با مردم سروکار دارد نمیتواند به زیبایی بیتوجه باشد، اما چون به جنبهی دوم توجه نمیشود همین محصولات زیبا خسارت و آلودگی و ضرر به بار میآورند. چون طبیعت را بهمثابه «اجزای آدم» نمیبینند مواجههای با طبیعت دارند که موجب فساد در طبیعت میگردد. ما باید دستاوردها را با محک فرهنگ بسنجیم و «کاین داوریها را به پیش داور اندازیم»، در این صورت نهتنها مخرب طبیعت نیست، بلکه با آن هماهنگ بوده و در جهت کمال آن است.
تحولات طراحی صنعتی
در دوران ابتدایی شکلگیری طراحی صنعتی در غرب، با وجود اینکه آنها از ملکوت طبیعت جدا شده بودند اما همچنان برای طراحی به طبیعت توجه میکردند. موجودات و امکانات ظاهری آنها ملاک طراحیها قرار گرفت و مثلاً برای طراحی هواپیما، پرندگان و ماهیها مورد بررسی قرار گرفتند. از طرف دیگر ویژگیهای جسمی و ذهنی و روانی مصرفکنندگان در نسبت با محصولات از جنبهی فردی و جمعی مورد بررسی و مطالعه قرار میگرفت. اما در دورههای بعد تمام این بررسیها تبدیل به یکسری فرمول و روابط ریاضی شد که البته سادهشدن مطالعات سبب شد تولید صنعتی بهشدت شتاب بگیرد. با این نگاه و با گسترش کامپیوترها تمام طراحیها محصور در طراحی با کامپیوتر شد و هنرمندان خواسته یا ناخواسته تابع استانداردهای طراحی کامپیوتری شدند که البته امروزه عصیانی علیه این نگاه به هنر و طراحی در جهان آغاز شده است که به اورجینالیته و طرحی که مستقیماً با دست کشیده میشود اهمیت و اعتبار میدهد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.