در حالی که اصحاب فلسفه، با رویکردهای پدیدارشناختی، تطبعات و تأملاتی دربارهی سینما داشتهاند، اما این مهم دربارهی تلویزیون چندان انجام نشده است. این انجامنشدن نه ناشی از سهلانگاری است و نه ناشی از تعمدی آگاهانه، بلکه خبر از حقیقتی در تلویزیون میدهد که آن را از سینما متمایز میسازد.1
شاید جدیترین فیلسوفی که در باب تلویزیون اندیشیده باشد، بودریار باشد، اما بودریار به تلویزیون نشانهشناختی نگاه میکند، هر چند تحلیل نشانهشناختی او عمیقتر از اسلافش است و از اینروست که میتواند برای یک نگاه پدیدارشناختی که طبعا حرکت برای فهم حقیقت را آرمان خود میداند، مطلوبیت بیابد. دیدگاههای مک لوهان و پستمن نیز هرچند هیچیک پدیدارشناختی نیست، اما میتوانند منبع استمدادی برای تأمل پدیدارشناختی در باب تلویزیون باشند.
شاید بهتر این باشد که فهم پدیدارشناختی تلویزیون ناظر به فهم سینما و رادیو انجام شود. در این صورت میتوان امید داشت تا تلویزیون، آنچنان که هست خود را نشان دهد و نظریهها و دیدگاههای از پیش آمادهی ما، آن را محدود نسازد. نظریههایی که در باب رسانه یا فیلم ارائه شدهاند، نمیتوانند بهراحتی برای تلویزیون نیز استفاده شوند. تلویزیون شیئیت مستقلی نسبت به رادیو، رایانه، سینما و... دارد.
عالم تلویزیون بر خلاف عالم سینمایی، هیچ قرابت قابل توجهی به هنر ندارد. شاید بتوان عالم سینمایی را عالمی نزدیک به هنر دانست و شأنی یا شعاعی از جدیت و گرمای هنر را در سینما دید، اما این کار در تلویزیون رخ نمیدهد. عالم تلویزیون بسی بیش از عالم سینما، روزمره و مصرفی است. عالم تلویزیون، عالمی است که در کنار ماست و آماده است برای مصرفشدن توسط ما و به عبارت دیگر، مصرفکردن ما.2
سرد بودن عالم هرروزی تلویزیون، یعنی آنکه تلویزیون برای نظرکردن است و بس. در سینما هنوز این امید باقیست که با قیاس به هنر، بتوان در عالم آن مشارکت جدی داشت. در سینما، عالم، از طریق آداب و رسوم سینمایی (خرید بلیط، سالن سینما و...) ما را مهیای دعوت به سمت خود میکند و ما با پاسخدادن بدان، ممکن است در آن عالم حضور یابیم و با عالم فیلمساز شریک گردیم. به همین خاطر ادعاهای مبنی بر گونههای جدی سینمایی ارزش بررسی دارند. سینمای عرفانی، سینمای فلسفی، سینمای دینی و... طرفدارانی در دنیا دارند. اما در تلویزیون، ما با عالمی سرد روبروییم که خود را مهیای مصرف ما ساخته است. در هر حالی میتوان تلویزیون دید، نشسته یا خوابیده، در حال غذاخوردن یا چرتزدن... کسی بهخاطر ندیدن یا درست ندیدن تلویزیون مؤاخذه نمیشود. اندک مواردی که با تلویزیون کمی متفاوت برخورد میکنیم، همان اندک مواردی است که تلویزیون شبیه رادیو میشود یا شبیه سینما: وقتی پدر سر سفره غذا داد میزند که نشنیدم اخبار چه شد، یا پسر در حال درازکش اعتراض میکند که چرا نمیگذارند سریال مورد علاقهاش را دنبال کند.
اساسا جدیت و دریافت مواجید، امری نیست که انسان چندان تاب آن را بیاورد. به یک اثر هنری نمیتوان زیاد نگریست و نه با دیدهی حظبردن، که با دید تفهمی با عالم آن روبرو شد. فیلمساز سینما نیز به تعبیر هیچکاک باید برای بیان نظر خود بهای سنگین سرگرمی را بپردازد. این بهای سنگین در تلویزیونِ سرد و ممتد و آرام، سنگینتر میشود. در تلویزیون این بها آنقدر سنگین است که کسی نمیتواند آن را بپردازد چرا که هر آنچه بپردازد، تلویزیون طلبکار باقی میماند: فیلمی، سریالی، مسابقهای، پیامهای بازرگانی و... پس چون بها هیچگاه پرداخته نمیشود، ارتباط با بیان جدیِ پشت پرده نیز به سختی امکان ظهور مییابد.
بودریار درست میگوید: تلویزیون برای مصرف است. مک لوهان درست فهمیده است: تلویزیون برخلاف رادیو، رسانهای سرد است. پستمن خوب دریافته است که تلویزیون دستگاهی است برای تنبلسازی و کندکردن اذهان. اضافه کنیم: تلویزیون برای محوکردن ماست با بیشینهکردن وضع هرروزی خود. وضع روزمره یا هرروزینه همان وضع غفلتآلودی است که در آن فراموش میکنیم کیستیم، چه میخواهیم، چه مسؤولیتی داریم...
تلویزیون است که بر همهی امور جدی تور میاندازد و بر آن ها صورت غفلت میزند. تلویزیون برای سرگرمکردن در زمان بیانتها، باید عفت عمومی را مصرف کند. پورنوگرافی و اکترس3های ایرانیِ چادریِ بزککرده، یک چیزند: مصرف عفت عمومی برای محو شدن در غفلت نهیلیستی زمانه. برنامهی درسهایی از قرآن، استثناء است، اگر باشد، چراکه بهای سنگینی را پرداخت میکند تا اندکی حرف هم بزند. تلویزیون دین را مصرف میکند. اخلاق را مصرف میکند. سیاست را مصرف میکند.
چه چیز به تلویزیون امکان میدهد که همهچیز را مصرف کند؟ تلویزیون چگونه همهچیز را مصرف میکند؟ پاسخ هر دو پرسش یک چیز است. تلویزیون با اتکا بر تصویریکردن عالم است که همهچیز را مصرف میکند. در سینما، این تصویریکردن در گروی نحوهای هنرورزی و تخیل محدود میشد. در تلویزیون عالم یا به عبارت بهتر وجود، تصویری میشود روبروی من و من به اذن خود آن را مصرف میکنم. رادیو مقاومت بیشتری میکند چون در رادیو به دلیل خصلت کلامی و صوتی، امکان تصویرسازی کاهش مییابد (هرچند هر دو از یک سنخ هستند). آنچه به تلویزیون امکان میدهد همهچیز را مصرف کند، شأن دیگری از همان تصویریدیدن وجود است. هر دو در واقع دو شأن از یک چیز هستند و آن یک چیز، سوبژکتیویته است. ما وقتی که سوژه شدیم، موفق شدیم خود را مخفی کنیم. با سوژهشدن است که انسان، آئینگی خود را انکار میکند و خود را حیثی مستقل از وجود میپندارد. بر این مبناست که انسان از خود مخفی میشود. سوژه چنانکه کانت به خوبی اعتراف کرد نمیتواند خود را بشناسد و اصلا نباید به شناخت خود فکر کند. پرسش از سوژه یعنی بیرونکشیدن ناموس بشر مدرن.
سوژهی پنهان در کجای تلویزیون است؟ سوژهی پنهان آنجاست که با تکیهدادن بر مبل برای گرسنگان سومالی اشک میریزد. با دیدن آتشفشان تعجب میکند. با زدن گل به تیم رقیب هورا میکشد... سوژه هیچگاه دیده نمیشود. تلویزیون، همهچیز را به دید میآورد تا هیچگاه سوژه دیده نشود. در تلویزیون، سوژه در قلهی کانتی خود باقی میماند و برای غیرِ خود تعیین وضع میکند. آیا مردم فلسطین و سومالی میتوانند تلویزیون ببینند؟ نه. آن ها فرصتی ندارند. چون آن ها ابژههای تلویزیونهای ما هستند. آن ها باید مصرف شوند و ما پشت به مبلهای راحتی و از طریق تلویزیونهای عظیم کمپانیهای ثروتمند و عمدتا یهودی4، برایشان اشک بریزیم تا خود در مقام رفیع سوبژکتیو خویش باقی بمانیم.
تلویزیون هست مادامی که سوژه هست. اگر بتوان به مرگ سینما اندیشید، بعید است بتوان به مرگ تلویزیون بهاین راحتی اندیشید. ممکن است تلویزیون از شکل سنتی و بستر خانواده بیش از پیش رها شده و با شکل رایانهای خود، فردگرایانهتر شود. ولی همچنان به دنبال مصرف و تصویرسازی خواهد بود. مصرفی که نشان میدهد جهان تصویری است در برابر ما و ما امری مستقل از آن. ما جهان را در دست داریم و همهی آن باید دیده شود. این دیدن، مقوم نگاه سوبژکتیو ما و نافی هر نوع نگاه همدلانه، غیرِتصویری و حقیقی است.
حقیقت در تلویزیون بدل به تصویر شده است. تلویزیون اجازه نمیدهد کسی راست بگوید. صداقت در نگاه تصویرساز تلویزیون، مبدل به تصاویری شده است که باید مصرف شوند تا باز تصویر دیگری ساخته شود. زمان تلویزیون، خطی و بینهایت است. غایتی برای تلویزیون نمیتوان تصور کرد. غایتی که تلویزیون برای آن ساخته شده باشد و نه غایتی که نظریهپردازان برای تلویزیون جعل کرده باشند. بنابراین تلویزیون خط تولیدی بیانتها و بیهدف میشود از تولید و مصرف تصاویر خالی از حقیقت.
حقیقت در زبان متجلی میشود. اما زبان تلویزیون زبان مصرفگرایی تکنولوژیک است. این تکنولوژی همان تجسد آپولونیسم افلاطونی است که از 0052 سال پیش مترصد تحقق بود. اکنون آپولون افلاطون فرصت خلق مدینهای را یافته است، هر چند این مدینه افلاطونی نیست، اما رنگ و بوی انضباط افلاطونی را دارد. انضباطی که در آن، همه یکشکل و یکرنگ میشوند. با کارخانه، کارگران منضبط میشوند، با مدرسه کودکان، با علوم انسانی، حقایق و با رسانههای جمعی، افکار عمومی. تلویزیون، نقش منضبطسازی شبهحقیقتِ مصور را برای خانوادهها دارد، یا در آینده برای افراد.
با تلویزیون میتوان به جنگ ایدئولوژیها رفت5. میتوان در سیاست و اجتماع، موفقیتهایی کسب کرد. اما با تلویزیون نمیتوان به جنگ تلویزیون رفت. البته تلویزیون را میتوان تعدیل کرد. اشکالات آن را کاست و توحش آن را کاهش داد. اما تلویزیون را نمیتوان به لا-تلویزیون تبدیل کرد. اگر بخواهیم به ارادهی خود تلویزیون را منبر کنیم یا مسجد یا دانشگاه، آنگاه تلویزیون را از دست دادهایم و آن دیگران را تمسخر کردهایم.
پی نوشت:
1- بسیاری از استادان و صاحبنظران در دنیای امروز اساسا فرصت تلویزیون دیدن هم ندارند چه رسد که به آن فکر کنند.
2- مای اول مایی است که سوژه شده و مای دوم مایی است که به تاریخ گذشته تعلق دارد.
3- Actress
4- هدف از اذعان به یهودیبودن این کمپانیها، توجهدادن به رفتار متعارض ایرانیهاست. ایرانیهایی که مدعی دشمنی با صهیونیستها هستند اما از همان طریقی برای فلسطینیان ادعای دلسوزی میکنند که منافع یهودیان جهان سرمایهداری، تأمین میشود. این همان پذیرفتن مناسبات زمانه در باطن، در عین ادعای نقض این مناسبات در ظاهر است.
5- میتوان با یک ایدئولوژی به جنگ یک ایدئولوژی دیگر رفت ولی نمیتوان به جنگ ایدئولوژی رفت.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.