تاریخ آوردگاه اندیشهها، باورها، ارزشها، نظامهای دانایی و اعتقادی و نحوهی بودن انسان در جهان است. آوردگاهی عظیم،گشوده، فراخ، تعیینکننده و سرنوشتساز. عالم موران و زنبوران چنین نیست.
در طبیعت تنازع برای بودن پایهی بقاست و در عالم انسانی تلاش بیامان برای نحوهی بودن، محرک و مایهی زندگی است. در طبیعت و جغرافیای طبیعی راهها همه پیشاپیش معین و از پیش طراحی و ترسیم شده است. ظلالت و خجالت و خفت وگمراهی و گناه وگمگشتگیای در میان نیست. پروانهگان هیچگاه مسخ نمیشوند. بوزینگان را نیز چه حاجت به سکوت و سلوک و خلوت و ریاضت و اعتکاف و استغراق. این آدمی است که هر صبح و شام به گام نهادن در صراط مستقیم فراخوانده شده؛ چون خطر ظلالت در کمین است و دام گمراهی و کژروی پیشرو. انسان به خلوت و خاموشی و سلوک و اعتکاف و استغراق فراخوانده شده، چون مدنی طبع است و خطر مسخ و از خویش بیگانگی، در جمعیت و ازدحام و همهمه و هیاهو پیش روی اوست.
انسانی که الوهیت از شاهرگ حیات او به او نزدیکتر است؛ میتواند چنان، در دام از خویش بیگانگی گرفتار آید و در ورطههای غفلت و نسیان از خویش فرو افتد و مسخ و فسخ شود و بوزینه و خنزیر برکرسی رفیع انسان بودن او بنشیند و جای او بیاندیشد و بیافریند و در توهم دانایی بذر دانش بیافشاند و در توهم هنر اثر خلق کند و زیر آوار آثار اعمال و افعال و آفریدههای خود دفن شود. از خویش بیگانهای، در توهم و سراب و فریب زندگی در جایگاه بلند کرامت انسانی او زندگی کند و برکرسی ذهن و فکر و اراده و خواست او بنشیند و سیاست براند و زر بیاندوزد و زور بگستراند و هیچ نداند و نفهمد که چه کسی برکرسی اراده و بر مقام رفیع آزادی او تکیه زده و تصمیم گرفته و جای او زیسته و مرده است.
انسان به جماعت فراخوانده شده تا حس همبستگی و رعایت و صیانت ازحقوق دیگری و احساس مسئولیت به سرنوشت دیگری را از یاد نبرد و از خودمداری و فردمحوری و عزلت و انزواطلبی بپرهیزد و بپذیرد که انسان بودن یعنی بودن و زیستن من درکنار دیگری. و این واقعیت را بداند و بفهمد و بپذیرد و به آن باور بورزد که در عالم و اقلیم و جغرافیای انسانی او جامعهها وگروههای اجتماعی و جمعیتهای بشری بر شانهی همین اصل اصیل این چنین بنیاد پذیرفتهاند و زبانها این چنین پدید آمدهاند. تاریخ اساسا این چنین در جهان افق گشوده و افتتاح شده و حضور تاریخمند انسان در جهان نیز این چنین به حرکت درآمده و ره سپرده است.
انسان ارض هبوط را میآزماید و میزید، چون ارض ملکوت را تجریه کرده است. روی بسوی مقام رفیع کرامت انسانی خویش دارد و در زیرلایههای درونی و نهانتر هستی او گوهری از الوهیت آشیانه دارد. انسان به اندیشه و سخن و عمل نیک و راست فراخوانده شده چون خطر فرو غلطیدن در دام دروغ و دو رنگی و شر و شیطان درکمین است و پیشرو. آدمی به رحمت و شفقت و بردباری و بزرگواری و موهبت کرامتی که خداوند در جان او چونان گوهری متعالی و مقدس نهاده؛ فراخوانده شده، چون خطر فروغلطیدن درگرداب مخوف و ویرانگر بیرحمی و قساوت و سنگدلی درکمین است و توجیهکردن و مشروعیت تراشیدن برای اعمال و افعال اهریمنی، آسان و در کف همگان رایگان. انسان به جهادی اکبر و حضور در سنگرها و میدانهای مجاهدتی عظیم با قوای اهریمنی و نفس اماره و رویارویی و دست و پنچه فشردن با انانیت و انا الحقهای فرعونی دعوت شده تا در مقام جهاد اصغر و عرصهی پیکار، درنده خوی و وحشی و ستمگر نشود و در دفاع از حریم حق، تن تسلیم به استفاده از ابزارهای باطل نسپارد و گام در طریق باطل به دفاع از حق ننهد.
انسان وجودیست زلزلهخیز. ارض وجود آدمی و تاریخ همیشه از ارض طبیعت زلزلهخیزتر بوده است. تکانها و لرزشهای ارض وجود آدمی و تاریخ هم سخت و سنگین، هم سرنوشتساز و تاثیرگذار و تعیین کنندهتر بوده است. آن یک سرشتی درونی و پیچیده و توبرتو داشته و این یک خصلتی بیرونی و پدیداری، و تنها هنگامی توفیق یافتهایم پدیدارهای طبیعی را چونان کتابی تکوینی و چونان نشانه و آیتی از مراتب متعالیتر وجود تقریر و تفسیرکنیم و بفهمیم که توانستهایم نسبتی باطنی و روحانیتر با گوهر و هستهی هستی پدیدارها برقرارکنیم.
دورههای سرنوشتساز و مرزی در تاریخ، این چنین افق گشوده و افتتاح شده و بنیاد پذیرفتهاند، تا هنگاهی که زلزلههای سخت و سنگین، ارضِ تاریخ و وجود آدمی را از اعماق به حرکت درنیاورده و طپش و لرزش و تکان و هول حقیقت و معنای بودن و نبودن و آغاز و فرجام مرگ و زندگی را تا ژرفاژرف لایههای نهانتر هستی خویش احساس نکرده و نیازمودهایم و اثقال ارض تاریخ و هستی انسانی ما به بیرون فوران نکرده و خود را زیر آواری از پرسشهای سخت و سنگین نیافتهایم، طلبِ حدیث و خبر از وضع وجودی خویش از«ملکوت آسمانها»یعنی حقیقت وسرچشمهی «چیزها»، از اینکه بهحقیقت که هستیم و چه نیستیم و اینکه براستی معنا و حقیقت حضور ما در جهان چیست، نکردهایم. در قرآن شریف به سرشت زلزلهخیز ارض تاریخ و وجود آدمی بارها تاکیده شده است. آیات سورهی زلزال، یکسر بر همین قیامت زلزلههایِ ارضِ وجود آدمی که جلوهای از قیامت کبراست اشاره دارد2
پرسشهای مرزی و وجودی، هم، سرشتی ثقیل و سنگینتر داشتهاند، همآنکه درآوردگاهها و بوتههای آزمون بزرگ از آشیانههای درونیتر روح و لایههای نهان و ژرفتر ارض وجود آدمی سر برکشیدهاند. عظمت و جلالت روحهای زلزلهخیز پیامبرانه را زیر آوار همین مسئولیتهای سنگین بیش از هر مقام دیگر احساس کردهایم. پیامبران بیش و ژرفبینتر از عارفان و فیلسوفان آدمیان را به گسلهای زلزله خیز هستیشان بیدار کردهاند و هشدار دادهاند.
انسان هستندهایست کنجکاو و پرسشگر. کشش و کنش و ارادهی معطوف به دانستن و دانش و دانایی در آدمی فوقالعاده قوی و بنیادیست. تاریخ با دانش و دانایی وکنشهای خلاق آدمی در جهان، افق گشوده و به حرکت درآمده است. لیکن در همین حرکت سازنده و آفریننده و کشش و کنش و کوشش بیوقفه و امانِ معرفت جویانهی بشر؛ خطر مسخ و محجوب و از خویش بیگانهشدن آدمی، زیر آوار دانش و دانایی خویش هماره در کمین بوده است. بههمین دلیل نیز بحق و حقیقتجویی فراخوانده شده تا در دام دانش و دانایی که ازخویش بیگانگی او را دامن میزده گرفتار نیاید و دانش و دانایی حجاب اکبر او نشود و در غار افلاطونی توهم از خورشید حقیقت، ناکام و نامراد و بیبهره از حظ و حلاوت عالم مثال و گوهرین چیزها، نماند.
در سنتهای معنوی گذشته که از سرچشمهی کتاب و کلام مقدس سیراب میشدند؛ حقمداری و حقیقتجویی آدمی مقدم بر معرفتجوییِ آتشناک پرومتهای او قرار میگرفت و محترمتر داشته میشد. معرفتجویی آدمی روی به قبله وکعبهی حق داشت و معطوف به سرچشمههای حقیقت بود و حقمداری مانع بزرگ بر سرِ راه فرو افتادن کنشها وکششها وکنجکاویها و کوششهای معرفتجویانهی انسان در دامِ تحریف و تحقیر و مسخ و فسخ و فساد بود. منابع و ادبیات و سنتهای دینی جوامع پیش از دورهی جدید، مشحون از اشارات و عبارات و توصیههای هشدار دهنده از این دست به آدمیان، خاصه طالبان علم و معرفت است که در معرفتجویی و دانشطلبی با عصای احتیاط و اخلاق و تزکیه و تقوا گام برگیرند و حق و حقیقتجویی را قبله وکعبه و محور دانایی و دانشطلبی قراردهند، تا میزان! از کف نرود و در دام منیت و از خویش بیگانگی گرفتار نیایند و زیرِ آوار آموختههای خود، فراموش و گم و مسخ و فسخ نشوند و چهرهی انسانی خویش را از کف ندهند. در این میان اهل حکمت و سلوک و مکاشفه و مشاهده و عرفان و اشراق، بیش از همه به این امر واقف بودند و آدمیان را از حجابهاییکه میتوانسته انسان را از حق و حقیقتِ انسانبودن خویش دورکرده و میان او و حق فاصله و فراق افکند؛ سخت بر حذر داشتهاند. مثنوی جلالالدین محمد بلخی بیش از هر اثر ادبی و عرفانی دیگری به این مسئله توجه عمیق داشته و آدمیان را به پردهها وحجابهای نهان و عیان داناییهای بیحکمت و حقیقت و هدف، بیدارکرده و هشدارداده است.
انسان به ذکر و تذکر و طریقت و فضیلت ذاکری فراخوانده شده تا رشتهی اتصال باطنی و روحانیاش با الوهیت و آسمانیان و عالم غیب و قدس گسیخته نشود و چهرهی حقیقی و الهی خود را در سیلاب اندیشههای پراکنده و موهوم و آشفته و کابوسناک فراموش نکرده و از کف ندهد. ممکن است گفته شود اراده و کنش و کشش و کوشش معطوف به دانش و دانایی با هستی و حیات آدمی در تنیده و ریشه در سرشت انسانی او داشته و نهادن موانع بر سر راه چنین کنش و کوششی موافق با سرشت انسان بودن او نیست. در این ادعا درستی و حقیقتی هست که آسان و نادیده و نافهمیده نمیتوان از کنارش گذشت. اما میتوان هم زمینه را و هم راه را برای سیرابکردن کام و جام و جان آدمیان از بادههای دانش و دانایی و معرفتی متعالیتر و نورانی و روحانی و رهاییبخش و انسانسازتر فراهم کرد و گشود و مردمان را از لغزیدن و افتادن و فروغلطیدن در دام از خویش بیگانگی و رذالت و قباحت و وقاحت و ظلالت ایمن داشت و ذکر و فکر و تذکر و تفکر را همراه و همپا و همسو کرد و در مسیری درست و اصیل و رهایی وتعالیبخشتر افکند. اینک که نظام دانایی مدرن و اندیشه و عقلانیت مدرنیته از قبله و کعبه، همسویی و همپایی و همراهی کنش و کوشش معرفتجویی و حق و حقیقتطلبی آدمی روی تافته و میانشان فاصله و فراق افکنده؛ دستش بیش از هر زمانهای در فروختن خوشهها و میوهها و دانههای دانش و دانایی در بازار مکارهی سود و سودا و مصلحت و منفعت و سیاست و سلطهی سیادت و قربانیکردن حق و حقیقت و اخلاق و ایمان در محراب نوع خاصی از دانایی و قرائت خاصی از معرفت گشوده است. پیروزِ آوردگاه چنین گسست و فاصله و فراق عمیق میان حقیقت و دانایی، علم و عمل، علم و اخلاق و شکاف و شقاق میان کششها و کنشها و کوششهای حق و حقیقت طلبانهی انسان و کنجکاویهای عطشناک معرفتجویانهی او، قدرتهای فاسد و کانونهای سلطه و ثروت و سرمایه جهانی هستند که در پشت پرده، چونان کارگردانان بازیها و نمایشهای شوم، نهان شدهاند و هر بار با بر صحنه فراخواندن بازیگران جدید نمایشهای شوم خود را به اجرا درمیآورند. همه چیز برای عرضهکردن و فروختن در بازار مکارهی سود و سودا حتی یوسف میراث و ناموس یک ملت، مهیاست و مصرفکنندگان و خریداران از پیش فروخته شده چه بسیار!. همه چیز قربانی مصلحت و منفعت و مطامع کانونهای سلطه و سرمایه و ثروت و سیاست و سیادت، و در خدمت بندگی و بردگی و تثبیت و تحکیم قدرتهای جهانی.
انسان به عبودیت و سرسپاری حق فراخوانده شده چون ارادهی معطوف به آزادی در جان او قوی و بنیادیست. برای آنکه برده و بنده و اسیر آزادی خویش نشود و در دام و گرداب آنارشیسم، یعنی نابنیادی گرفتار نیاید و معیار و میزانی اصیل و راستین برای سنجیدن و فهم درست از آزادی خویش داشته باشد؛ حق و عدالت مقدم بر آزادی او قرار گرفته است. هر انسانی به وسعت و گسترهی قلمرو آزادیاش مسئول است. هر وجودی به هر میزان آزادتر مسئولتر. حق میزان آزادیست. و آزادی موهبتی بیبدیل برآمده از حق. وقتی حقی در میان نیست. میزانی برای سنجش آزادی نیست. و وقتی ترازوی حقی در میان نیست. آزادی یعنی آنارشیسم و نابنیادی. سمفونیها و نغمههای خوش را آنجا شنیدهایم که هماهنگی میان سازها و آهنگها و ملودیها را در اوج و کمال احساس کرده و زیستهایم. معنای دقیق و بنیادین واژهی هلنی سمفونی نیز چیزی نیست مگر توافق و موافقت و همسویی و هماهنگی میان چیزها. در همهمه و هیاهو صدایی شنیده نمیشود. حتی اگر همهی سازهای عالم را کنار هم بچینیم. کثرت اندیشهها و ذوقها و ذایقهها و خردها، زمانی میتوانند به بار بنشینند که معطوف به وحدت و مسبوق به حقیقتی باشند. و هنر آنجاست که پای حکمت و کمالی در میان است. خلاقیتهای اصیل را آنجا زیستهایم، که پیشاپیش به حسن و زیبایی چیزها باور داشته و آنرا در تمامیت هستی خویش احساس کرده و زیستهایم.
دورهی جدید در قارهی غربی تاریخ در قلب آوردگاههای سخت و سنگین تاریخی و طرح پرسشهای مرزی و بنیادین افق گشود و افتتاح و آغاز شد. انسان دیگری بر صحنه آمد و طرح عالم دیگری افکنده شد و اندیشه و عقلانیت و نظام دانایی و ارزشهایی از جنس دیگر با هدف و مقصدی دیگر، گام درآوردگاههای تاریخ نهادند و در ایجاد تحول و تغییر چهرهی تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما سخت موثر افتادند و نقش تعیینکننده بر شانه گرفتند. اما اینها همه چرا آنجا و در آن منطقه و مقطع تاریخی؟ چرا آنگونه و با آن ویژگیها و شاخصهها؟ پرسشهای بنیادین تاریخی که آسان نمیتوان از کنارشان عبور کرد. لیکن نقد و تحلیلشان در حد و حیطهی بحث اکنون ما که سرشتی مجمل و فرصتوار دارد، نیست.
اینک، هم صدای غرش موتورها و ماشینهای عالم مدرن در بر و بحر، حتی در گوش منزوی و تاریخگریزترین جامعهها و جمعیتهای بومی قبیلهای، در قلب جنگلهای قاره آفریقا و آمریکای سرخپوستان شنیده میشود. همآنکه باغهای سبز رفاه و بهشت مائدههای زمینی به روی همگان گشوده است. در هیچ دورهای این چنین فراخ درهای باغهای سبز رفاه و بهشتِ مائدههای زمینی، بیحصارِ حرام و بیقبولِ شرط گناه و بیپیامدِ هبوط به روی آدمیان گشوده نبوده است. در بهشت اباحیگری عالم مدرن جایی برای احساس هبوط و قبول شرط گناه و روح توبهساری و طلب آمرزش نیست. قبول شرط گناه بر عمل خویش و احساس تقصیر و توبهساری وگناهآگاهی، مستلزم روی بسوی عصمت داشتن و خیر مطلقی است که پیشاپیش، هست و میتوان دامنِ طلبِ آمرزش به رویش گشود؛ چون خریدار ناز و نیازی در میان هست.
اینک بادههای نو به نو دانش و دانایی از هر سوی در کام و جام آدمیان در هر گوشهای از جامعه و جهان بشری ما که زندگی میکنند ریخته میشود و همه مست و مخمور خمر ارزشها و دانش و دانایی و دستاوردهای عالم مدرن. در هیچ دورهای این چنین آسان و رایگان، انسان سوار بر ارابههای پرشتابِ چرخهی اطلاعات و گردش و چرخش و دادوستد میان فراوردههای علمی و ذوقی و دستاوردهای فنی نبوده است. البته شاید درستتر این است که بگوییم در هیچ دورهای این چنین شتابناک و نفسگیر و غافلگیرکننده و سخت و سنگین، ارابههای دانش و دانایی و فناوری موتورها و ماشینها ورایانهها و ماهوارهها بر شانههای روان و رفتار و وجدان بیقرار و سرگشته و فرسودهی بشر زمانه ما با فشار خرد کنندهشان بحرکت در نیامده بودند و روی بسوی افقهای تیره و خاکستری و مبهم و مهآلود بیمقصد نمیتاختند. اینک جهان مست و خمار خمر دستاوردهایی است که روی تافتن از اعتیاد آن، یعنی مرگ! انسان هیچ عصری و عهدی آنگونه که بشر دورهی جدید مست و مسخ و مخمور و مسحور و مفتون بادههای نو به نویی که دنیا و فکر و فرهنگ و فلسفهی دنیویگری درکامش ریخته نبوده است. هیچ دورهای این چنین مصمم و با اراده و عزمی این چنین استوار با استفاده از ابزارهای فکری و فلسفی و علمی و ذوقی و زیباشناختی در توجیه فلسفی و مشروعیت بخشیدن حقوقی و تثبیت و تحکیم و تایید حقانیت عملی اعمال و افعال خود به آوردگاه تاریخ نیامده و سنتها و فرهنگها و نظامهای ارزشی و مواریث مدنی و معنوی ملتها وقومیتها را در سطح جامعه و تاریخ جهانی به چالش و معارضه جویی فرانخوانده است. ممکن است گفته شود اینک که دنیا به کام آدمیان گواراست و حرکت و آهنگ ارابهی تاریخ نیز روی بسوی توسعه و استخراج و استحصال و اصراف هر چه بیشتر و بیشتر منابع طبیعی و تاریخی و مائدهای زمینی دارد و آدمیان نیز هر روز پیش از پیش از دستاوردها و تجربیات علمی و فنی و ذوقی خود کام میگیرند و منفعت میبرند و زر میاندوزند و با رنج اندک گنج بسیار میبرند و بیداس و درو و عرق تن، ارزان، خوشهها و دانههای گران میچینند؛ چه حاجت و ضرورت به تغییر چهرهی جامعهی جهانی و فراخواندن آدمیان بسوی افتتاح تاریخ و آهنگ فرهنگ و گشودن افق عصر و افکندن طرح عهد و بنیادنهادن و ساختن عالم و آدمی دیگر؟!
به دیگر سخن مژده و ارمغان منادیان تاریخ متعالی برای جامعه و جهانی که تاریخ سکولار بر آن سروری و سیادت میکند و همهی قارهها وجغرافیای بشری را کوبیده و درنوردیده است؛ چیست؟ انسان تاریخ متعالی چگونه انسانیست؟ افکندن طرح، کدام ارزشها و فضیلتهایی را در تاریخ امید و ایمان میورزد؟ کدام نحوهی بودنی را بر شانهی کدام ارزشها و آرمانهایی تمایل میورزد، بنیان گذارد تا جایگزین نظامهای ارزشی مستقر و مسلط بر تقدیر تاریخی بشر دورهی جدید بکند؟ و کدام اندیشه و دانش و دانایی و حکمت و خردی را میخواهد برکرسی اندیشه و دانش و نظامهای دانایی دیگر بنشاند؟ افکندن تاریخ در مسیری دیگر بیتردید بدون بهرهمندی و برخورداری از توشهی فکری و تجهیز معنویتی اصیل و قوی و رهاییبخش، بدون دلیری و دلاوری ورود برای رویارویی و دست و پنجه فشردن با حریف در آوردگاههای سخت و سنگین و زلزلهخیز تاریخی، بدون آنکه خود مصداق زنده و جانبخش همهی ارزشها و فضیلتهایی باشیم که منادی آن به دیگران هستیم، یقینا ممکن و شدنی نیست. این انسان متعالی است که تاریخ متعالی را بنیاد مینهد و در مسیری متعالی میافکند؛ نه تاریخ، انسان متعالی را در مسیر خود. آن نَفَس و نفخهای جانبخش و احیاگر است که موید به روحی قدسی یعنی روحالقدس باشد. آن زخمهای تارهای روح ما را مرتعش خواهد کرد که روحِ نوازندهیِ ساز از تار و زخمه و کاسهی ساز عبور کرده و بر جان ما بنشیند. آن پیامی در تن و جان مخاطب رخنه خواهد کرد و از پردهی گوش ما خواهد گذشت و برجان ما خواهد نشست که منادی و پیامآور آن رهایی و رستگاری «دیگری» را بر صیانت از جان خویش مقدم بدارد و هیچگاه از بار سنگین و خطیر مسئولیتی که بر شانه گرفته تهی نکند و از پل جان خویش برای گشودن راه، بسوی کرانهای روشن و ایمن و متعالیتر بر روی دیگری بگذرد. پیامبران چنین بودند و این چنین نیز بپاخاستند و این چنین نیز عمل کردند.
اینک همه زیرسقفهای ترک خوردهی دنیای مدرن و تاریخ و فرهنگ و ارزشهای سکولار پناه گرفتهایم. واقعیت این است که بنیانهای تاریخ سکولار علی رغم ظاهر فربه و تنومندش در قیاس با تاریخ متعالی و انسان متعلق به چنین جامعه و تاریخی بسیار سست و شکننده و آسیبپذیرتر از همیشه است. این شکنندگی و آسیبپذیری اینک بیش از هرجای دیگر در خاستگاهی که از آن سر برکشیده احساس میشود. تصادفی نیست که بر زمینه و شانهی همان اندیشه و عقلانیت و ارزشهایی که عالم جدید بنیاد پذیرفت اینک در همان قارهی غربی تاریخ با تناقضها و تعارضهای جدی و عمیق دست و پنجه میفشارد و آرمانهایش در بازار مکارهی سیاست و سیادت و سلطه و سرمایه و سود و سودا به بهای اندک به فروش میرسد. بشر سرگشته و بیمار و مسخ، و از خویش بیگانهی تاریخ سکولار نه چونان انسان تاریخ متعالی مرگ آگاه است؛ نه گناهآگاه ونه شرمآگاه. مرگآگاه نیست چون روی بسوی ابدیت ندارد. گناهآگاه نیست و شرط گناه را بر عمل خویش نمیپذیرد چون روی بسوی عصمت ندارد. شرمآگاه نیست چون روی به قبله و کعبهی امر مقدس ندارد و با پاکی و طهارت جان و پالایش روان بیگانه است. آنجا که شرمآگاهی و حیاء نیست؛ حرمت وحریم عفتی در میان نیست. هرجانی شرمآگاهتر و باحیاتر، عاشقتر. عشق را آنجا و آن هنگام شورمندانه و زنده و زلالتر زیستهایم که پای حیا و آغوش گرم شرم و دامن فراخ طهارتی در میان بوده است. عشق سرشتی عفیف دارد و دوست داشتن با حیا و شرم درتنیده است. جام بشرتاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان سکولار تهی از شراب طهور عشق است و آزادگی و دوستی. چون شرمآگاه نیست در گرداب اسارت و گنداب وقاحت و قباحت و قساوت گرفتار آمده است. به هر میزان که شرم و حیا با عشق ورزیدن و دوست داشتن ربط وثیق و گوهرین دارد؛ میان قساوت و قباحت و بیحیایی نیز پیوندی استوار وجود دارد، چیزی که کمتر به آن توجه شده است. حس صیانت از جان وکرامت و حرمت دیگری، هم با حیا و هم با عشق ورزیدن و دوست داشتن در هم تنیده است.
انسان برای گریز از تنهایی جامعه را آفرید و تاریخ نیز اجتماعی به حرکت درآمد؛ لیکن بشر عالم مدرن و تاریخ و فرهنگ سکولار هم با احساس اصیل خلوت، بیگانه است هم از فرهنگ اصیلِ اجتماعی بودن و معنا و حقیقتِ نحوهی گوهرین بودن در جمع، که خداوند فرمود: «یدالله مع الله جماعه» فاصله گرفته است، هم آنکه از فحاوی روحانی و معانی عمیق رمزی و رازآمیز و متعالی آن ناکام و بیخبرمانده است. به همین دلیل نیز بشر عالم مدرن بیخلوت است و بیمار و بیبهره از نجوای درون و سرگشته و بیقرار و بیتمرکز و مراقبت باطن. در همهمهی هیاهو و ازدحام احساس ایمنی و آرامش بیشتر میکند. از خلوت و بودن و زیستن با خویش میگریزد، چون از خویش بیگانه است، هم خویشتنگریز است هم خویشتن ستیز. لیکن تفردمدار است و فردانیت زده و عنان نفسش در کف انانیت. مسحور و مفتون انا الحق فرعونی خویش است. فاقد مناعت طبع است. چون با قناعت بیگانه است. منطق حضورش در عالم منطق الطیر، یعنی به تعبیر قرآن منطقِ پرواز نیست، چون ماندن را بر رفتن مقدم و محترم داشته است. موزه بنیاد مینهد اما نه موزهای که چونان معبد موزها –الههگان و فرشتگان-هیکل زندهی حافظه تاریخی و حیات معنوی و رشتهی اتصال میان زمینیان و آسمانیان باشد، بلکه چونان نکروپل -گورشهر-سنتها و مواریث مدنی و معنوی از کف رفته است. جهانگرد است و جهانگستر و توریست؛ چون دیگر خود را به تعبیر هانری کربن زائر و مهاجر و مسافر عالم غیب و قدس نمیبیند.
انسان تاریخ متعالی، هم انسان دیگریست، هم انسان عالم دیگر. خود مصداق همهی فضیلتهایی است که منادی و پیامآور آن به دیگریست. در دورهی جدید، هم این تاریخ، هم انسان منادی چنین تاریخی بیش از هر دورهی دیگری در غیبت است. امید و ایمان ورزیدن به ظهور منادی چنین تاریخ و چنین انسانی، همهی سنتهای اصیل معنوی و ادیان منتظر با افتتاح تاریخ متعالی خاصه مذهب تشیع را بیش از پیش در خط مقدم مواجهه و دست و پنجه فشردن درقلب آوردگاههای سخت و سنگین تاریخی با حریف فرا میخواند.
در آوردگاهِ تاریخی میان تاریخ متعالی و تاریخ سکولار، بساط بتپرستی و بتهای بسیاری را که سردمداران پشت پردهی نظام فاسد سرمایهداری جهانی میان ملتها برافراشتهاند، میبایست درهم شکست و برچید و برانداخت. اینک که بت اعظم نژادپرستی و قومیتگرایی و تفرقه و نفاقافکندن میان ملتها و فرهنگها و قومیتها را یک بار دیگر نظام فاسد سرمایهداری جهانی برای تحکیم و تثبیت موقعیت نامشروع خود در سطح جامعهی جهانی با استفاده از همهی امکانات و ابزارهای تفرقه و نفاق به میدان آورده و حریف را به رویارویی فرا میخواند. با ایمانی راسخ و شهامت و شجاعت ابراهیمی میبایست رویارویش ایستاد و در درهم شکستن بتهای نامشروع و نامبارکش تردید در دل راه نداد. میان خداپرستی و نژادپرستی، یک رنگی و نفاق، حقپرستی و خودپرستی یکی را میبایست گزید. دلیری در انتخاب راه از تردد و تذبذب ارجمندتر است.
اصل جنگ جهانی دوم یک نسلکشی بیرحمانهی نژادپرستانه بود که میبایست هولوکاست عظیم اعلام و پذیرفته شود. آن میراث شوم، اینک نیز جان جامعهی جهانی را زخم میزند و میآزارد. بیرحمی و قساوت و سنگدلی که اکنون بر جامعه و جهان بشری ما سروری میکند و چیره است و بصورت یک فرهنگ و نحوهی مواجهه با واقعیت درآمده و ریشههای فاسد شجرهی ذقومهی آن را در سکولاریسم جهانی و سردمداران پشت پرده آن میبایست، جست. هر سنت و دیانت و معنویت و مسلک و مشرب و مکتب فکری که در دفاع از حقانیت خود دست به استفاده و به خدمتگرفتن و بکارانداختن ابزارهای باطل ببرد و بگشاید، هم در اصالت و حقانیت آن میبایست تردید کرد، هم آنکه خود ناخواسته از درون شکست خورده است و از همهی ارزشها و فضیلتها وآرمانهایی که منادیش بوده و برایش گام در میدان رویارویی با دیگری نهاده عدول کرده است. انسان متعالی در مجاهدت و دلیری، در رزمگاههای تاریخی، در رویارویی با حریف مجاز به استفاده از هر ابزار باطلی برای درهم شکستن حریف نیست. آسمانیان و فرشتگان صداقت و پایمردی و دلاوری و ازجان گذشتگی او را درعرصهی کارزار نظاره میکنند. معیار، پیروزی بر دیگری به هرطریق و با استفاده از هر ابزار باطلی نیست. آنکه گام در صراط مستقیم حق نهاده، شکست در مجاهدت او راه ندارد3.
رشتههای اتصال باطنی و حلقههای پیوند روحانی و اسرارآمیز میان آسمانیان و زمینیان، عرشیان و فرشیان در مدینهی انسان تاریخ متعالی گسسته نیست، چنانکه درهای ایمان و امیدواری به رحمت حق و رستگاری ابدی به روی آدمیان بسته نیست.
انسانباوریِ انسان، جامعه و تاریخ و فرهنگ متعالی به مراتب اصیلتر از انسانمآبی تاریخ سکولاراست. آزادی انسان مدینهی مدنی و تاریخ متعالی نیز اصیل و گوهرینتر از توهم آزادیِ نابنیادِ بشرِ تاریخِ سکولار است. انسانی که از درون از انانیت و نفس اماره رهیده و آزاد شده است، اگر یک جهان رویاروی اقتدار ایمان تابناک و استوار او بپاخیزد و صف بیاراید و بایستد سرانجام پیروز میدان، قوت ایمان او خواهد بود. مردمسالاری انسان جامعه و تاریخ متعالی نیز هم اصیلتر، هم با پشتوانهی معنوی و اخلاقی غنیتر و مبتنی بر ایمان و اندیشه و عقلانیت و حکمت متعالیتر از بشر جامعه و تاریخ سکولار است. توازن و اعتدال میان حقوق فردی و اجتماعی، آزادی و مسئولیتپذیری، حق و تکلیف در یک تاریخ و فرهنگ و جامعهی بنیادپذیرفته بر زمینه و شانهی ارزشها و باورها و فضیلتهای الهی و متعالی، به مراتب از یک جامعه و فرهنگ و تاریخ انسان سکولار، اصیل و گوهرین وکارآمدتر است4.
در چنین جامعه و تاریخی مودت میان انسانها را نه سود و سودا و منفعت و اندیشههای ماکیاولیستی بلکه ارزشهای اصیل الهی رقم میزنند. طبیعت دوستی و حمایت از حیوانات جامعه سکولاریستی و فرهنگ و تاریخ و نظامهای ارزشی مبتنی بر سکولاریسم، هم فریبناک است و ریاکارانه و بیمارگونه واغفالکننده، هم بیریشه و سطحی و بیبنیاد، چون اصلی را نمیفهمد و نمیبیند و حقیقتی را انکار میکند که هم تضمین کنندهی نوع و نحوهی نسبت و رابطه انسان با نظام الهی آفرینش بطورکلی و طبیعت به طریق اخص است هم مهرتاییدیست برحقانیت رفتار صمیمانه و همدلانه و محرمانهی انسان جامعه متعالی با آفرینش5.
اکنون دانش و دانایی، هنر و خلاقیت، اقتصاد و مدیریت، سیاست و قدرت، فناوری و مهارت، آزادی و حقوق آدمیان، دموکراسی و ارزشهای دموکراتیک، چونان تیغهای تیز و برنده و درنده درکف زنگی مست نظام فاسد سرمایهداری جهانی و باندهای وحشی و مخوف و مافیای اهریمنیِ پشتِ پرده است. و هرجا و هرگاه سردمداران و سرکردگان مافیای جهانی میدان را خالی از رقیبی قوی پنجه و نظامهای ارزشی متعالیتر و سنت و سرمشق و میراثی معنویتر برای تحقق جامعه و جهانی آسمانیتر و افکندن طرح عالم و آدمی روحانی و الهی وارسته و خلاق و آزاد و آزاده و عدالتخواهتر یافتهاند هم مصممتر، هم بیرحمانهتر وآدمخوارتر، هم دجال صفت و ریاکارانه و منافقانهتر عمل کردهاند و به میدان کارزار آمدهاند. یک جامعه و جهان متعالی یک انسان آزاده و جان بیدار و وجدان عدالتخواه و وارسته و آسمانی، رویاروی همه نظامهای دروغ و دجالی و آدمخوار از هر جنس و نوعی چه دینمداریهای مشرکانه با مشروعیتهای فرعونی و چه سکولاریسم منحط و ملحدانه، صف آراسته و ایستاده است.
از زبان حسین بن منصور حلاج، وصف انسان تاریخ متعالی را بشنویم و سخن را با حسن کلام او کوتاه کنیم:
«بارخدایا اینان بندگان تواند که گردآمدهاند تا از روی تعصب نسبت به دین تو، و نیز برای تقرب جستن به تو مرا به قتل رسانند، آنان را ببخش و بیامرز، چه اگر آنچه را که تو بر من آشکار ساختی بر آنان نیز آشکار میساختی، هرگز دست به چنین کاری نمیزدند. و همچنین اگر آنچه را که بر آنان
پی نوشت:
1- دانشیار گروه باستانشناسی دانشگاه تهران
2- إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا ﴿۱﴾وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا ﴿۲﴾وَقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا ﴿۳﴾یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ﴿۴﴾
3- به تعبیر نغز و دلنشین حافظ: «در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست/ در صراط المستقیم ایدل کسی گمراه نیست»
4- به سخن عارف و شاعرژرف بین ما جلال الدین بلخی: «هرکه را دل پاک شد از اعتدال/ آن دعااش میبرد تا ذوالجلال (مثنوی:د3،ص496،ب2305)
5- تعابیر ژرف و روشنگر حضرت مولوی را در مثنوی ببینید: «ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم/ با شما نامحرمان ما خامشیم// چون شما سوی جمادی میروید/ محرم جان جمادان چون شوید// از جمادی عالم جانها روید/ غلغل اجزای عالم بشنوید» (مثنوی: د،3 ص،433ب،1021-)
6- ل. ماسینیون و پ .کراوس، اخبار حلاج ترجمه و تعلیق سید حمید طبیبیان تهران: موسسه انتشارات اطلاعات 1390 ص 14
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.