شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (58-59) شماره هفتم نظریه اجتماعی تأمل روش يا ضد روش، مسئله اين نيست!
اگر بخواهیم جایگاه روش در فلسفه علم را بیان کنیم باید به نحوهی شکلگیری فلسفه علم توجه داشته باشیم. در نیمهی اول قرن بیستم چیزی بهعنوان فلسفه علم وجود نداشت. بعد از نیمهی دوم قرن بیستم است که فلسفه علم شکل یک علم آکادمیک را پیدا میکند.
دپارتمانهای فلسفه علم بیش از چند دهه قدمت ندارند. فلسفه علم از روششناسی بهوجود آمده است و بهدنبال این است که چه الگوریتمهایی ما را به جوابهای متقن و درست میرساند؛ آن ها را پیدا کند یا الگوریتمی طراحی کند که همواره جواب درست بدست دهد. سپس استفاده از این الگوریتم را هم به علم (science) توصیه میکند ـ منظور از علم فیزیک، شیمی، زیستشناسی، نجوم و مانند اینهاست ـ و هم به حوزههای دیگر مانند علوم اجتماعی تا مانند علم موفق باشند.
فلسفه علم برای این بهوجود آمد که مشخص کند موفقیت فوقالعادهای را که علم از قرن 17 به بعد داشته، مرهون چه بوده است و گفته شد که چیزی که این علم را موفق کرده، استفاده از روش علمی بوده است. لذا فلسفه علم با هدف بهینه کردن این روش بهمنظور افزایش موفقیتهای علم و کاهش کاستیهای پژوهشهای علمی و همچنین استفاده از آن در سایر حوزهها مانند علوم انسانی، شکل گرفته است. منظور از موفقیت، یکی یکپارچگی و عدم تکثر است و دیگری دستاوردهای علم، هم از لحاظ تبیین پدیدههای طبیعی و هم از نظر دستاوردهای تکنولوژیک آنها.
کوهن و فایرابند نشان دادهاند که این موفقیت ناشی از روش نیست؛ بلکه اصلا روشی در کار نیست. دانشمندان کارشان را انجام میدهند و از فکر کردن به اینکه در حال انجام چه کاری هستند و یا باید از چه روشی برای پژوهشهایشان استفاده کنند، فارغاند. این یک الگوی فکری خاص است که به ما آموزش دادهاند که چون روش خوبی را به کار بردهایم، به موفقیت رسیدهایم. در بررسیهای تاریخی ـ جامعهشناختیای که فایرابند انجام داده، نشان داده است که روش علمی منحصر بهفردی وجود ندارد که بتوان گفت دانشمندان بر اساس آن کار میکنند و یا باید بر اساس آن کار بکنند. بلکه شرایط بسیار پیچیدهای وجود دارد که نقش موثری در موفقیت دانشمندان داشته است.
مکاتبی همچون پوزیتیویسم و ابطالگرایی پاپر و همچنین در مکاتب جدیدی که در حال و هوای فکری آن ها هستند، برای روش اهمیت زیادی قائلند. در نظر لاکاتوش هم موضوع روش مهم است. اما کوهن و بهویژه فایرابند با این تلقی که برای کار علمی روشی وجود دارد، مخالفند. آنهایی که به ویتکنشتاین دوم نزدیکترند، معمولا بهدنبال روش نیستند؛ بلکه سعی در توصیف کردن دارند. تفاوت اینها هم از نوع نگاهشان به انسان ناشی میشود. دانشمند در نظر پوزیتیویستها فردی است که جدای از جامعه و تاثیرات زندگی روزانه، در حال فکر کردن است. اما دانشمند در نظر کوهن فردی است که زندگی و افکار او در بستر اجتماعی معنا میدهد و زبان اجتماعی است که تفکر او را شکل میدهد (زبان به معنایی که در ویتکنشتاین دوم میبینیم) ـ که متاثر از این مباحث، جامعهشناسی علم (البته نه جامعهشناسی علم مرتون) شکل گرفته است که علم را در زمینه اجتماعیاش بررسی میکنند.
بعضی از فلاسفه علم مانند فایرابند تلاش دارند تا کار فیزیکدانها را توصیف کنند که خب این توصیف، اصلا تاثیری در عمل فیزیکدانها ندارد. بعضی دیگر از فلاسفه علم درصددند که به فیزیکدانها برای کار یا پژوهش، الگوریتمهای خاص بدهند. اما دانشمندان دارند کار انسانی میکنند؛ یعنی زندگی عادیشان را میکنند و براساس روش خاصی کار نمیکنند که بحثهای فلاسفه علم در مورد روش، بر کار آن ها تاثیر بگذارد. جامعهای هست به نام جامعهی فیزیکدانها که نشاندهندهی شکل زندگی آن ها است. ما مگر اکنون براساس روش خاصی زندگی میکنیم که بگوئیم فیزیکدانها هم براساس روش خاصی زندگی میکنند.
قرینهی دانشمندان، در حوزهی دین آدمهای دیندارند. آیا میتوان گفت که مباحث فلسفه دین بر دینداری مردم تاثیر دارد. اگر فرد دیندار بحثی در فلسفه دین مانند برهان نظم را بخواند، آیا دینداری فرد بهتر میشود. نیایش فرد دیندار اصلا ربطی به برهانهای فلسفه دین ندارد. ایمان ربطی به این مباحث ندارد. اگر به فرد نمازگزار بگویی که تو در نماز با واجبالوجود سر و کار داری، اثری در حضور قلب وی در نماز ندارد. البته این حکم را مطلق نمیگویم. کسی که مشکل ذهنی با دین دارد، اگر برود فلسفه دین بخواند، بهبود مییابد ولی آدمهای معمولی کاری با فلسفه دین ندارند. همانطور که فلسفه دین نمیتواند بر روی دینداران تاثیر بگذارد فلسفه علم هم بر روی دانشمندان تاثیری ندارد.
ما در کارهای روزمرهمان اصلا طراحی خاصی انجام نمیدهیم. مثلا وقتی شما منظرهی زیبایی را در یک دشت میبینید آیا اول بررسی میکنید که آیا این منظره معیارهای زیباییشناسی را ارضا میکند یا نه؛ اگر ارضا کرد از آن منظره خوشتان میآید. شاید اینگونه جواب دهند که این معیارها در ذهن وجود دارد و بعد از دیدن آن منظره، در یک آن ذهن تصمیم میگیرد که آن منظره زیبا هست یا نه. ولی واقعا این طور نیست. شما درون یک بازی هستید دارید فعالیت میکنید و خیلی از قواعد بازی را هم نمیدانید. ولی بهمرور یاد گرفتهاید که چگونه از این قواعد استفاده کنید. ما معمولا برای بازی زندگیمان ـ بهدلیل وجود پیچیدگیهای بسیار ـ نمیتوانیم طراحی خاصی انجام دهیم.
این که بحث از روش مهم میشود، به این دلیل است که شما اینگونه در نظر میگیرید که واقعیتی جدای از من وجود دارد و نظریهی من میخواهد آن را تبیین کند. ولی وقتی شما در حال فوتبال بازی کردن باشید، هیچوقت نمیپرسید که واقعیت فوتبال باید چه باشد. چون شما دارید بازی میکنید و از بالا هم نمیتوانید بازی را ببینید. باید از بازی خارج شوید و بازی را ببینید. بعد میتوانید بگوئید که بازی باید این طوری میشد ولی طور دیگری شده. در این دنیا ما خودمان را بهعنوان یک مغز میبینیم که داریم فکر میکنیم. بقیه چیزها آن پایین هستند و ما از بالا داریم به آن ها نگاه میکنیم و آن ها را بررسی میکنیم. در این حالت ما، پارامتر متغیر خودمان را ثابت فرض کردهایم در حالی که ما هم درون بازی در حال بازی کردن هستیم. این نوع نگاه، از یونانیها به ما منتقل شده است. اگر ما خودمان را بهعنوان یک مشاهدهکنندهی جدا، فرض نکنیم بلکه بهعنوان یک مشارکتکننده، در نظر بگیریم، صورت مسئله متفاوت میشود.
اگر به این پیشفرض که دو ساحت عقل و عملِ جدا از هم وجود دارد، این باور را هم اضافه کنیم که عمل باید بر عقل مبتنی باشد، آنگاه در مورد حوزهای مانند علم که عملا کارآمدی داشته، تلاش میشود تا مشخص شود که چه چیزهای عقلانی در آن بوده یا چه منطقی در ناخودآگاه آن وجود داشته که منجر به موفقیت آن شده است. اما اگر این دو حوزه را جدا از هم در نظر نگیریم، هیچگاه بهدنبال روش نخواهیم رفت. چرا که سعی در احصاء یک روش، با قبول این معناست که در روش، تدبیری انجام شده است که طرحی از آن درآمده و باید اعمال و فعالیتها، مطابق آن طرح باشد. این یعنی برنامهریزی برای انجام اعمال بر اساس یک طرح یا استخراج طرحی که اعمال افراد براساس آن طرح بوده. اگر انسان را اینگونه ببینیم همیشه و در همهجا روش هست.
مطالعات مردمشناسی، مثال خوبی برای شفاف ساختن رویکرد افرادی مانند فایرابند در فلسفه علم است. مثلا در کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع ابتدایی» نوشته «لوی برول» تلاش شده است تا دنیایی که آن قبایل در آن فکر میکنند، بیان شود. روشهایی که در این کتاب برای مردمشناسی توصیه میشود، روشهای فهم است و نه روشهایی برای اینکه بتوانی توصیهای بکنی و نه با این نیت که من از آن ها بالاتر هستم. برای این است که بفهمی دنیای آن ها چه شکلی است. مثلا روشهای هرمنوتیکی به این رویکرد نزدیک است. سعی میکند دنیا را همانطور که آن ها میفهمند، بفهمد تا شاید بتواند برای فرهنگ خودش هم آن را بازگو کند. مطابق معنای زبان در نظر ویتکنشتاین دوم، شما همانطور که زبانت هست، دنیا را میبینی. در این معنا، حتی مسئله صدق و کذب هم مطرح نمیشود.
قضیه این نیست که بخواهیم روش را کلا حذف کنیم. مسئله را روش یا ضد روش دانستن، شاید اشتباه باشد. بلکه بحث این است که انسان نه مطابق روش میتواند کار کند و نه باید این را به او تحمیل کرد. درست است که اسم کتاب فایرابند «ضد روش» است اما او میخواسته این اصرار بر روش را تعدیل کند. او میخواهد بگوید که انسان اینگونه عمل نمیکند. تحمیل روش به او، ممکن است آزادیاش را محدود کند و نبوغ او را بکشد. چرا که در این رویکرد همه مجبورند که بهگونهای خاص فکر کنند. میتوان گفت فایرابند در اینجا به نوعی پیرو جان استوارت میل است.
مثلا در رشته ریاضی، هیچ درسی با عنوان شیوهی حل مسئله وجود ندارد. بلکه در ضمن همهی کلاسها، اساتید مثالهای مختلفی را حل میکنند و دانشجویان به مرور روشهای حل مسئله را میآموزند. ولی هیچ قاعدهی خاصی برای حل مسئله در ریاضی وجود ندارد. فیزیک هم مانند همین است. نمیتوان گفت که اگر فردی هشت گام مشخص بردارد در گام نهم به نظریه میرسد.
باید گذاشت که جامعه علمی بهوجود بیاید؛ آنگاه همه چیز درون آن خود به خود شکل میگیرد مانند حوزههای قدیم. مثلا دانشگاههایی که از قرن 16 و 17 در اروپا وجود داشتند، هنوز هم همانطور کار میکنند. دولت به آن دانشگاهها پول میدهد البته ممکن است به دپارتمان فیزیک اتمی بیشتر از دانشکده کشاورزی پول دهد، ولی دخل و تصرف خاصی در شیوه عمل دانشمندان نمیشود. اما در ایران مثلا پیشنهاد میشود که برای نظریهپردازی در فیزیک، نهادی درست کنیم و در آنجا به دانشمندان یاد دهیم که چگونه نظریهپردازی کنند. از این کارها، چیزی حاصل نمیشود. همانطور که از هفتههای پژوهش، چیزی حاصل نمیشود. غربیها سنت پژوهش دارند. ولی ما فکر میکنیم میشود به افراد نظریه درست کردن یاد داد در حالی که نظریهپردازی روشمند نیست. دانشمندان اگر مسئلهای داشته باشند بهدنبال حل مسئلهشان میروند و ممکن است بتوانند نظریهای برای حل آن ارائه دهند. مثلا وقتی هایزنبرگ بر روی نظریه خود کار میکرد، در آلمان ناآرامی و شورشهای شهری در پی شکلگیری جمهوری وایمار وجود داشت و وی همانطور که بر بالای پشتبام کشیک میداد در حال فکر کردن در مورد مسئله فیزیکی خود بود. آنجا به ذهنش رسید که شاید رفتار اتمها هم مانند رفتار همین مردم در خیابان باشد. همهی این شرایط اجتماعی و اقتصادی و... در ذهن هایزنبرگ مندرج است و بر روی نظریه او تاثیر دارد.
از آن مهمتر این است که اگر دغدغهی شما نظریهپردازی باشد، به نظریه دست پیدا نمیکنی. اگر دغدغهی شما دانشمند شدن باشد، هیچوقت دانشمند نمیشوی. انیشتین هیچوقت دغدغهی فیزیکدان شدن یا نوبل گرفتن نداشت. فیزیک خواند، علاقمند شد، به مسائلی برخورد کرد و جوابی برای آن ها یافت. ممکن است افرادی که دانشمندان کم اهمیتتری هستند، اینگونه باشند که بگویند میخواهند فیزیکدان شوند. البته آن ها هم جایی دورهی نظریهپردازی ندیدهاند بلکه فیزیک خواندهاند و در مورد مسئلهای پژوهش کردهاند و به نظریه کوچکی رسیدهاند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.