از این طرف زن و امرِ تبرج را ببینیم و از آن طرف حول رسانهها و امرِ نمایش، داد سخن دهیم. بله، سادهترین راه نوشتن در باب زن و رسانه همین است؛ خاصه اگر آمارهای بهدردخور و ارقام فراخوری دست و پا کرده باشیم.
بد هم نیست؛ در این بلا مصیبت همه با دو عین خویش میبینند چگونه حجب و حیای زنانه در قیل و قال و رنگبهرنگ نمایش چپا میشود، و تکرار آن مکررات است. آنچه کمتر به گفت آمده، این است که چرا و چگونه چنین است که هست؛ و از این کمتر، دربارهی راه برونرفت گفتهاند.
میگویید در باب اصلاح رسانه زیاد نوشتهاند؟ پس چرا از این همه چارهاندیشیها آبی گرم نگشته؟ دیگر نگوییم دلسوزان گفتند و دستاندرکاران به گوش نگرفتند. راهحلی که در گوشها نگیرد و دستگیر کارگزاران نباشد چگونه حلال مشکلات خوانده شود؟ اگر بهراستی اشکال از آن ها نیست و از بیکفایتی اصحاب رسانه است، پس به دلسوزان بگویید به راهِ چارهای برای اصلاح ما ابتدا کنند؛ که تا فساد ما صلاح نگردد کارهای خراب روی آبادی نمیبیند. اینها توجیهات یک روزنامهنگار نقنقو نیست. واقعیاتیست که روزنامهنگار نقنقو در این سالها به جان آزموده و آموخته. بگذریم.
کسانی که در نظریههای رسانه از مک لوهان تا بودریار و کاستلز چرخیدهاند و کمی آن حرفها را باور کردهاند، باور نمیکنند کار ما بهراحتی راست و بار ما پاکیزه برده شود. رسانه برای خود، اقتضائاتی دارد؛ چموش است و صافصاف سواری نمیدهد.
این حرفها که رسانه خود پیام خویش است دیگر از کفر ابلیس مشهورتر شده؛ و دست هر کسی آمده که چیزها وقتی به رسانه میآیند همچون تابعی از رسانه تغییر میکنند. یعنی رسانهها خودسرانه آن را، هرچه باشد، باز طراحی میکنند.
این تغییر به معنای تحریف است؛ کسی نمیگوید رسانهای در جایی فیالمثل یک رقص محلی را به جای مراسم انتخابات ریاست جمهوری جازده، بلکه میگویند آن رقص محلی، چیزکی شده که از رسانه پخش تواند شد. این رقص همان رسمی نیست که محلیست؛ چه که از سرش زدهاند و تهاش را بریدهاند تا رعناییِ سیمایی و خوشخوشانیِ صدایی بیابد؛ پس محلی نیست و صدا و سیماییست.
مهمتر اینکه تحریف، تنها به موضوع پخش شده (که حالا تبدیل به موضوعی «قابل» پخش شده) همچون ابژهای نمایشی قناعت نمیکند. رسانه با تلنبار تحریفِ موضوعاتی که از واقعیات اخذ کرده بر واقعیات اثر میگذارد.
باری، زن، زنان، زنانگی و زنانهها در رسانهها از مکتوب تا مجازی به تیغ تحریف جراحی میشوند و با این ترتیب دنیایی را میسازند که «تأنیث» در آن چیز دیگریست. این همان به اصطلاح «الگوی» جدید است.
خوب توجه کنیم اگر میگوییم الگوی جدیدی از زن عرضه شده و در سراسر دنیا زنهای زیادی احیانا بدان تشبّه میورزند، منظورمان چیست.اگر جهان همان است که بوده، چگونه زنها ناگهان از رسوماش سر پیچیدهاند؟ مگر از زندگی در این جهان انصراف دادهاند. اگر جنبش زنها در وقت خاصی رخ داده باید تحقیق کرد چرا پیش از آن خبری از اجماع زنها در مورد آداب تازه، نبوده؟ باید پرسید تاریخ را چه رفت که زنهایش حرفهای تازهای زدند.
هر عالمی برای خود نظمی دارد که جای چیزها را مشخص میکند. زن نیز در جایگاهی که عالمش قرار کرده، موقع و مقام خود را میشناسد. حال اگر عالمی برود و دیگر شود، نظم و جایگاهها نیز میروند و میآیند. ولی کار تاریخ، صفر و یکی و مکانیکی نیست که با امهاء ناگهانی نظمی، نظم بعدی مثل پاسخ اجی مجی جادوگران ظاهر شود.چون عالمی سست شود، تا وقتی عالم دیگر استوار گردد زمانی به طول میانجامد و جایگاهها و مقامها و موقعها در بحران میافتند تا یواش و کمکمک، در عالمی جدید جاگیر شوند. در این میانه ساز و کارها و مناسباتی در کار میشوند و حتی ارادهی افراد و گروهها اثر میگذارد. برگردیم. با این وصف گویا اعتقاد داریم زمانه رفتهرفته تغییر کرده و آب و رنگ دیگری به مفهوم زن زده. این تغییر چیست، و سازوکارش چگونه است؟
این تغییر در واقع تحریف مفهوم زن با فروکاست آن به امر جنسیست. در منطق در باب مغالطات، مغالطهای تحت عنوان «کنه و وجه» ضبط شده که میگوید هرگاه چیزی را تنها به یکی از وجوهش تحدید کنیم در مغالطه غلتیدهایم. فکر کنید کسی برف را تنها و تنها با سفیدی تعریف کند! هر چند برف سفید است اما به سفیدی محدود نیست. و هر چند زن، همواره نقش جنسی نیز داشته (کمااینکه مرد نیز)، تصوری که او را به امری جنسی فرو بکاهد، جز مغالطه نیست. این مغالطه اما امروز در زبانها نمیگردد و با خطابهها بیان نمیشود. اما کیست نداند که در عمل سوداگران انسانیت، آن کار دیگر میکنند.
دیگر نگویید که امروزه زنهایی با توفیقات علمی، زنهایی با لباس نیمه برهنهی نظامی که از مرحوم بروسلی هم بهتر میجنگند و زنهای سیاستمدار زیادی در مجلات و روی صفحهی مدیومهای تصویری پیدا میشوند. مگر زنها از نگاه شما چه بوده و چه هستند که این چیزها را همچون موضعات خارق عادت به ما نشان میدهید. اصلا مگر کسی انکار توش و توان زن کرده، و ببینم اگر گناهکار نیستید چرا با آواز آی دزد ما، دزدانه پا به فرار میگذارید. مگر دیروز نبودند زنهایی که رشد میکردند؟ ما که تربیتی اسلامی و ایرانی داریم زنهای موفق و اجتماعی را پدیدههایی تازه به ثبتِ اختراعات رسیده نمیدانیم.
من کاری به نقش زن در اسطورههای یونان و سپس سرودههای هومری تا نمایشنامههای روم باستان و رنسانس و... ندارم. توجه کنیم که در ادبیات ما زنها هرجا که هستند فاعل و در کارند. به شاهنامه نگاه کنید؛ شوق و حتی خارخار ِ تنانی پدر و مادرِ رستم که اولیای پررنگترین اسطورهی ما هستند از دو سوست. بهعلاوه در شعر غنایی ِپارسی آنجا که معشوق ِ آسمانی در صورت معشوق زمینی وصف میشود نهتنها ظاهرا معشوق را به زمین میآورند بلکه معشوق زمینی را نیز آسمانی میکنند.
اصلا در فرهنگ ما، خاصه در ادبیات و فلسفه، تلاش میشود زمین و زمینی را آشنای آسمان کنند. و فیلسوف و شاعر در ایران، هر چه سوز و گداز داشته، به رسم همین آشنایی پرداخته و بنیاد الفت میان آسمان و زمین گذاشته. این قول و قرار ِنانوشته تا کمی پس از مشرورطه برقرار و کمخلل بود. تا اینکه سرانجام در نثر یا داستان مدرن آخرین ضربه وارد شد.
در بوف کور نویسنده به زنی اثیری که از پنجره میپاید دل میبازد. سپس مجرد اینکه وی را در میان خواب و کابوس به خانه میآورد، کالبدی خونین و مثله در صندوق مییابد. در فلسفهی اسلامی موجودات اثیری جایگاه خاصی دارند.آنها یک مرتبه بالاتر از دنیای ماده هستند. جسم دارند ولی این جسم، اثیری و غیرِمادی و بیزوال است. در بوف کور، زن که اثیریست تا به خانه میآید دچار نابودی ِفاجعهباری میشود. استعاره از اینکه مقام آسمانی زن از دست رفته و با در دسترس بودن، تکهتکه گشته؛ نمرده، مثله شده؛ کنایه از اینکه فاجعهای رخ داده است.
این زن فقط بهسادگی همین جنسی از ابوالبشر نیست که تنها شأنی درون اجتماع داشته باشد. بلکه بر وفق فرهنگ ما، زن وجهی از هستیست. این هستی برای خود نظمی دارد که حتی جامعه را نیز میسازد. یعنی معنای جامعه و معانی در جامعه، نتیجهی نوعی هستیشناسی هستند. به یاد بیاورید که زن در بوف کور موصوف به «اثیری»ست. این هستیشناسی ِخاص با مقامی که به زن میداد سبب میشد که موقع و مقام زن مثلا در شعر ما چنان باشد که گفته آمد و وقتی آن هستیشناسی و آن عالم و آن نظم، سست شد و بانگ رحیل برداشت، جایگاهها در بحران افتاد. از جمله زن در بحران افتاد و بوف کور همانا تراژدیای در سوگ فرهنگ ماست. میبینیم که قهرمان این تراژدی زن است. و قهرمانها در تراژدی میمیرند؛ نیز شاید گاه مثله شوند.
میگویند بوف کور چاه ویل نیهلیسم یا به فارسی هرزهچاه نیستانگاریست. باشد بگویند، اما نه مگر که اصلا تراژدی ِدنیای نیستانگار، نیستانگارانه است. تراژدی ِ نیستانگارانه با همین تلخانگاره شهادت میدهد که فقدانی بزرگ در بر گرفته آدمی را. اگر ما نیستبودی را نمیپسندیم باید کمر، به حضور پیدا کردن ببندیم. نیهلیسم با سلام و صلوات نیامده تا با فحش و ناسزا به در شود. نویسنده و شاعر هم همینطور اتفاقی دنگاش نگرفته، که خاک ناامیدی به چشم امیدوار مردمانش بپاشد. قریب چند صد سال است (در ایران کمتر) نظم تازهای آمده و پیامبران مخصوص خود را از پس و پیش فرستاده. از نیچه تا هایدگر و بعد اندیشمندان پستمدرن و بعدیها نالهها برداشتهاند و شکوهها میکنند.
به عقیدهی اندیشمندان، در این ماجرا رسانه حسابی ماجراجویی کرده است. من نمیگویم که ارباب رسانه سربهسر در سرتاسر دنیا دستبهیکی کردهاند تا از زور خبث طینت، پاکدامنی را بر باد دهند. بلکه سئوال میکنم: مگر رسانه چیست که عدهای سوداگر و بدکار در آن راههایی بهر مقاصد خویش مییابند و در عوض خیرخواهان دلنامراد میمانند؟
با قیاسی سر دستی میان یک شوی آوازهخوانی در 1990 با شویی مثلا در 2005 درخواهیم یافت که لباس رقاصهها چقدر آب رفته است. قدیمیها که میگفتند اینها حیا را خوردهاند و آبرو را قی کردهاند حالا بیایند ببینند یکی از همین تازه کارها چطور صدتا از آن قدیمیها را یکجا گور به گور میکند.
رسانه آیا در این حیر و ویر تنها به آیین آیینگیست؟ پس چگونه از پس الگوسازی برآمده است؟ چیزی که ساده، من را چنان که منام بازنماید، چه الگوییست؟ الگو با نمایاندن صورتهای آرمانی، آرمانها را قوام و قوت میدهد. رسانه آرمانهای خوشپخش را به رخ میکشد و از این راه، نه جنبههای نمادین که جنبههای نمایشی زندگی را رواج میدهد.
حال با گذشت سالها، رسانه، شراب سالخوردهای شده و با سکر خویش، ادا و اطوار و نمایش را به کار و کردار زندگی مقدم نموده است. نمایش و کار و کردار، همواره در زندگی، چه شهری یا قبیلهای وجود داشته است. ولی تقدم هر کدام، زیستجهان دیگری ساخته است.
رسانههای صداوسیمایی و همچنین مجازی، محصولات آخرین مرحله از تجدد هستند. تجدد که از پی نوزایی آمد مقوماتی داشت؛ گیرم چهبودیِ آن جای بگو مگو باشد. فرانسیس بیکن که میگفت «علم قدرت است» خبر میداد عالمی جدید آغاز گشته است. عالمی که علماش نهتنها شناخت از هستی بلکه استیلای بر هست و هستیست. فیلسوف، زبان زمانه است و بیکن سخنوری باب دندان عهد خویش بود. روزگاران، برای خود سخنورانی از میان اندیشمندان و هنرمندان جدا میکنند. روزگار نوزایی و روزگار تجدد نیز.
آنها، همان کسانی هستند که امروز هنوز منشأیی برای آثارند. اگر قول بیکن، قول به استیلاست خرده نباید گرفت. او زمانی پا به عرصه گذارد که آدمی صرفا از دریچهی چشمهای خود جهان را به دید میآورد. نشان به آن نشان که نقاش عهد نوزایی، امثال داوینچی، رافائل و... هستند. کسانی که پرسپکتیو را به دنیا آوردند. تا پیش از آن تصویرها برای خود بودند. با پرسپکتیو بود که تصویر با منظره جابهجا شد. با پرسپکتیو، اشیاء روی بوم، خود نیستند؛ به نزدیک نقاش، بزرگتر و اگر که دور باشند، کوچکتر نماینده میشوند. طرفه اینکه مردمان امروزه، نقاشی را به شرط پرسپکتیو مییابند؛ در حالی که همیشه این چنین نبوده راه و رسم دیدهوری. هنر به هر دوره، حال و روز دورهها را محقق میکند. قلممو کشیدن به تکنیک ِپرسپکتیو چه را استوار کرد؟ بعدها نثر، پرسپکتیو خاص خویش را به رخ کشید؛ رمان از فرانسه و نوول از انگلستان به هم رسیدند. رمان بسا بیشتر از نمایش، به ناظرانش که اینجا نویسنده است بسته است. نویسنده با هوس نویسنده نیست و دنیا چنان نیست که مغلوب اهواء یک شخص باشد. بلکه بر عکس، جهانی که عهدش، قرارِ قهر و استیلاست، هنرهای خاص خود دست و پا میکند و یا هنرهای قبل را به سبک خود قلب میکند. سر آخر، این نقاشی و این رمان به سینما رسیدند و مشعلی به نام رسانههای تازه افروختند. اینسان رسانه ساز و کار تغلب شد. حالا چگونه انتظار صلح و سلم میبریم.
ولی ما که با امام (رحمتالله علیه) علیه نظم انقیاد و سلطه سر به جنگ برداشتیم و ساز ناسازگاری زدیم. همین بود که خواستیم رسانه دانشگاه باشد. نشد؛ و بعد حتی زمزمهها برخاست که ای بابا رسانه سرگرمی است و دیگر هیچ. امروز چندان سرگرمی نیز نیست و بیشتر محل تبلیغ است. در همین حیص و بیص، بعضی از میان ما که با تجدد، مغربزمین و مافیها سربهسر گذاشته بودند و غمخوار انقلاب هم بودند چیزها دیدند و حرفها گفتند. داوری و مددپور و میرشکاک و آوینی، (که این آخری جان به پای حرف خود گذاشت) چه دیدند و گفتند؟ دیدند کارگزاران ِ رسانه گمنام یا بدکار نیستند، با این وجود کار ما راست و بار ما نیک برده نمیشود؛ و گفتند رسانه چموش است. هنوز صدای آن شهید اهل قلم، آوینی به گوش میرسد که میگفت: نظم ِعالمی که در آن به سر میبریم، نظم قهر و نظام استیلاست و مادام که آدمی ولی و ولیشناس نباشد مقید به قید آن است. آری تنها راه سرپیچی از جهان استیلا، ولایت بر آن است.
امروز رسانه صورتی از زنان، زنانهها و زنانگی را به قید خویشتن آورده و میرود که «تأنیث» را مقلوب کند. این همان بهاصطلاح الگوی جدید است که ما نخواهیم خواست. اما جواب استیلا چیزی جز ولایت بر آن نیست. پس به دلسوزان بگویید به راهِ چارهای برای اصلاح ما ابتدا کنند؛ که تا فساد ما صلاح نگردد، کارهای خراب روی آبادی نمیبیند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.