این شوخی رایج را همه شنیدهاید که از کسی پرسیدند غذایی که میخوری حرام است؛ پاسخ داد من به این مسائل کاری ندارم، برای خواصش آن را میخورم!
خنده از روی تعجب است، چه چیزی در این شوخی وجود دارد که اغراق در حقیقت محسوب میشود؟ آیا اغراق در این نیست که فردِ رندی سعی میکند دو حیطه را کاملاً از همدیگر تفکیک کند؟ در حالی که غذا خوردن یک فعل است؟ آیا دو تلقی مختلف از غذا خوردن این قدر ایراد دارد که باعث خندهی ما بشود؟ مگرنه این است که امروز در سرتاسر عالم، تلقی ما از غذا خوردن، مشابه این امر است؟
ما برای آگاهی از ارزش غذایی که مصرف میکنیم، به دانشمندان علوم تجربی و اطلاعات دائماً تجدیدشوندهی آنها مراجعه میکنیم. اما برای یافتن دلیل غذاخوردن، تابع فرهنگ و اخلاقیات خاصی هستیم: مراسمات، تمایلات، اخلاقیات و... نشان میدهند که غذایی که باید مصرف کنم، هرچند دارای ارزش غذایی خوبی هم باشد، محدود به چه حدود فرهنگی است.
سخنی که گفتیم از شدت بداهت میتواند در معرض اتهام بیفایدگی و توضیح واضحات قرار گیرد، اما اگر قرار باشد که کسی در برابر این امر واضح چونوچرا کند، دیگر بیان امر واضح، نمیتواند بیدلیل باشد و اتلاف وقت. چه چون و چرایی میتوان در برابر این اقوال مشهور کرد؟ غذاخوردن از سویی برای رفع احتیاجات مادی است و از سویی میتواند متعلق تمایلات فرهنگی فرد قرار گیرد.
آیا این بدان معناست که غذاخوردن دو یا چند معنا دارد؟ مخاطب سریعالانتقال میتواند با حدسزدن دامی که افکندهایم، چنین بیان کند: چه ایرادی دارد غذاخوردن معانی مختلفی داشته باشد؟ مگر این معانی قرار است لزوماً با هم تضاد یا تناقض داشته باشند؟ یک فعل رخ میدهد، این فعل از حیثهای مختلف مورد توجه قرار میگیرد و با توجه به التفات و توجهات ما، معانی مختلفی مییابد. پس قول مشهور دنیای امروز ایرادی ندارد.
مخاطب سادهتری، میتوانست چنین بگوید که فعل داریم و معنای فعل. خود فعل، خود غذا، فارغ از تفسیر ما و معنایی که ما از آن مراد میکنیم، میتواند متعلق علم تجربی قرار بگیرد و طبیعت آن کشف شود. بر اساس طبیعت آن است که ما درمییابیم غذا از چه ساخته شده است و چگونه باید آن را مصرف کرد و در چه حد باید بهره برد و.... اما معنای فعل کمتر ابژکتیو و بیشتر سوبژکتیو است.
اما امروزه دریافتهایم که فاصله مشخصی بین خود چیزها و معنای آنها وجود ندارد. بهعبارت بهتر، چیزها، همان تفسیر ما از چیزها هستند و رؤیای نیل به حقیقتِ عریان ابژکتیو، یک قرن است که زیر سؤال رفته است. ما دریافتهایم که حتی علم هم مسبوق به نظریه و گرانبار از آن است و ما در هر مشاهدهای در حال تفسیر وجود هستیم و نمیتوانیم در هیچ خلوت و جلوتی از تفسیرکردن بگریزیم.
تفکیک سابقالذکر، بر این مبناست که طبیعت، ابژه و چیزها دارای خط فاصل معناداری از فرهنگ، سوژه و تفاسیر هستند. اموری سوبژکتیوند و اموری ابژکتیو. امور ابژکتیو را میتوان فارغ از تفسیر، بهصورت عیان و تقریبا قطعی شناخت. ولی امور سوبژکتیو، ازجمله پدیدارهای فرهنگی را لازم است تفسیر کرد یا تفهم کرد و البته اینها چندان ابژکتیو نیستند و اینجاست که سخن از سلیقهها هم جدی میشود. بنابراین دیدگاه بود که میتوانست گفت: غذا از آن نظر که ابژهای طبیعی است میتواند متعلق علم قرار گیرد و معنایی علمی داشته باشد و از آن حیث که در فرهنگ و تمایلات و سلایق ما معنا دارد، متعلقی سوبژکتیو میشود.
چه کنیم که دریافتیم این دیوار چندان که میپنداشتیم محکم نیست و ابژه از سویی همواره ابژهی یک سوژه است و سوژه همواره سوژهای ناظر به یک ابژه است. نومنهای کانتی جایی مخفی نشدهاند و اگر باشند در همین پدیدارها هستند و همین پدیدارها هستند که نومنها را به ما نشان میدهند. اینجاست که مخاطب تیزهوش قبلی پا به میدان میگذارد و پاسخ میدهد که ما بههرتقدیر پذیرفتیم که غذا خوردن معنا دارد و نگاه علمی (cifitneics) به غذا هم معنایی است مانند سایر معانی غذاخوردن و همچون سایر موارد هم سوبژکتیو است و هم ابژکتیو. ثم ماذا؟
اگر هر پدیدار انسانی و از جمله افعال او معنا دارند و این معنا به هر حال به زندگی بیرونی (اگر بتوان با تسامح، چنین لفظی را بهکار برد) ارتباط دارد، حال باید پرسید چگونه میتوان معانی مختلفی از یک فعل داشت و ادعای تزاحم آنها را نداشت؟ آیا میتوان از زندگی همزمان چند معنا داشت؟ آیا معنای زندگی مفهومی انتزاعی مانند اعداد ریاضی است که ما آن را بررسی میکنیم یا امری وجودی است که ما به صورت انضمامی به آن وابستهایم و با آن زندگی میکنیم؟ اگر معنای زندگی قبل از تشکیل هرمفهومی وجود داشته باشد، آیا نمیتوان به سیاق برخی فلاسفه گفت تمامی معانی بهصورت حضوری با ما ارتباط دارند و مفاهیم بعداً از آنها ساخته میشوند؟ نمیتوان بیان کرد که من ابتدا دیدگاهی حضوری در تعامل با چکش دارم و بعد از آن است که مفهومی بهنام چکش را میسازم؟ مفهومی که علیالقاعده باید طفیلی معنای وجودی آن باشد؟
اگر کسی نمیپذیرد که معانی، خصلتی وجودی و انضمامی دارند، میتواند مطالعهی بقیهی این یادداشت را ترک کند، ولی اگر گمان خوانندهی این سطور این است که معنای هرچیزی در ارتباط وثیق با وجود آنچیز و وجود انسان مدرِک آنچیز است، میتوان بهراحتی به آن پرسش چنین پاسخ داد که معانی با همدیگر در تضاد هستند. تضاد به این معنا که من نمیتوانم همزمان چند معنا را در یک فعل در نظر بگیرم؛ چون معنا امری وجودی است نمیتوان همزمان چند حال مختلف را تجربه کرد. هرچند میتوان در زمانهای مختلف این کار را کرد. میتوان در رستورانی که برای مراسم عزاداری دعوت هستید با معنای متناسب با آن غذا نخورید، اما نمیتوانید همزمان، هم با نیت افزایش پروتئینهای بدن غذا بخورید و هم با نیت رساندن ثواب به میت و هم با نیت مشارکت در یک آیین و... .
چه چیزی به من امکان میدهد که هم نیت دفاع از میهن و هم نیت اجر اخروی در جنگی که در آن مشارکت دارم را با هم داشته باشم؟ آیا من میتوانم نیت سلطه بر رقیب را نیز با نیت قرب الهی جمع کنم؟ آیا سعهی وجودی انسان چنین است که حتی در زمانهای مختلف، بتواند معنای مختلف را، هر چه که باشد در خود جمع کند یا هر انسانی یا هر عالم انسانی محدودیتی در یافت معانی دارد؟
انسان مدرن میتواند معنای غذا خوردن خود را در ظروف مختلف بیازماید. میتواند برای دیدار با معشوق غذا بخورد، برای یک مذاکره سیاسی غذا بخورد، برای فراموشکردن بار تحملناپذیر هستی بیاشامد، برای مشارکت در آیینهای سنتی یا غیرسنتی بخورد و بیاشامد و در عین حال گاهی هم (اگر چنین انسانی یافت شود) فقط برای تقویت قوای جسمانی و استفاده از ارزش غذایی بخورد.
آیا میتوان از انسانی که برای مشارکت در آیین عشای ربانی میخورد و میآشامد انتظار داشت که همزمان برای تقویت قوای بدنی، فعل خوردن را انجام دهد؟ آیا حس خوردن در مراسم عشای ربانی همان حس خوردن در مراسم ازدواج است؟ آیا مستی در جشنهای سنتیـدینی یونانی همان مستی مدرن امروزی در دیسکو است؟ آیا یک انسان میتواند همهی معانی و احوال را در خود تجربه کند یا هر عالمی متناسب با یک مواجید و احوالی است؟
برای انسان غربی مقدور است تا معانی امروزی و مدرن غذا خوردن را هرچند نه همزمان، اما در ظروف مختلف درک کند. برای انسانی که داعیهی دینیبودن و دینی زندگیکردن دارد این مقدورات چه تغییری میکند و چه شکلی مییابد؟ آیا برای انسان مسلمان نیز مقدور است تا هم دیدگاهی مدرن دربارهی خوردن داشته باشد و هم معنایی دینی از آن؟
آیا معنای دینی غذاخوردن، براحتی قابل جمع با معنای مدرن است؟ آیا حس مقدس و دینی داشتن همزمان میتواند حسی ابژکتیو نسبت به غذا باشد؟ اگر قرار باشد سوژه و ابژه جدای از هم نباشند و بلکه امتداد یک حقیقت باشند، میتوان مدعی جمع معنای علمی ـ ابژکتیو با معنای دینی شد؟ همچنان که در غرب مدعی جمع معنای علمـطبیعیـابژکتیو با معنای فرهنگیـسوبژکتیو هستند؟
ما برای چه در پشت سر غذای حضرتی در مشهد صف میکشیم؟ چرا میگوئیم از قیمه متنفرم ولی غذای امام حسین(علیهالسلام) را باید خورد؟ چرا میگوئیم چایی مضر است ولی چایی مجلس فاطمیه را باید خورد؟ آیا در فرهنگ دینی معنای غذا خوردن با معانی عرفی غیردینی قابل جمع است؟
اگر البته دین وجهی سوبژکتیو و حالی درونی پیدا کند پاسخ مثبت است. اما اگر دین، حقیقتی باشد فراتر از تفکر سوبژکتیو و توأماً مراحل ظاهری و باطنی را در بر بگیرد، پاسخ منفی است. آنگاه باید فهمید که چرا امروزه ما احادیث مربوط به ابعاد طبیعی تغذیه را خودسانسوری میکنیم. آداب تغذیهی حلیة المتقین بیان میشود، اما فصل بعدی که در ذکر انحا تغذیه است، گفته نمیشود. برای ما فهم اینکه باید واقعا به طعام نگریست و این طعام ظاهری دارد و باطنی و خود طعام نیز میتواند ظهوری باشد از چیز دیگری، سخت شده است. اهل بیت (علیهم السلام) هم دربارهی آثار باطنی طعامِ ظاهر سخن میگفتند (اثر تغذیه بر اخلاق و...)، هم آثار ظاهری را بیان میفرمودند (که در ادامهی آن، باطن قرار دارد) هم دربارهی آثار ظاهری از امور باطنی توجه میدادند (مثلا کسی که غیبت کرده بود و واقعاً اثر گوشت مرده را در بطن خود میدید).
در نگاه دینی، غذاخوردن هرمعنایی داشته باشد (که نمیدانم این معنا چیست) به همهی شؤون آدمی ربط دارد و چیزی را فروگذار نمیکند. در نگاه غربزدهی امروزیان، باید غذا خوردنِ مصرفگرایانه و تخدیری را با غذا خوردن دینی جمع کرد. کمترین نتیجهی آن این است که به ابعاد طبیعی و ظاهری رویکرد دینی بیتوجهی شود و آن ابعاد کنار رود. اما این کمینه اثر، مهیا کنندهی آثار بیشتری است که عمومیت و شدت دارد، آن هم این است که ابعاد دینی بهطور کلی بهنفع معنای غیردینی کنار رود.
خوردن غذای نذری و مقدس در هیأتها، معمولاً معنایی داشته است که امروزه از دست رفته است. کسانی که بیتوجه به این معنا، برای خوردن غذاهای مقدس مانند غذای نذری یا غذای مراسمات دینی ولع دارند، توجه ندارند که ولع نسبتی با تقدس ندارد. حرص به غذای نذری، که میتوان گاهی فریبکارانه آن را دینی نیز تصور نمود، نمونهی مناسبی است از این رویکرد که باید غذا را خورد و از آن لذت برد یا از آن بهرهمند شد و در عین حال آن را مقدس قلمداد کرد. البته نمیتوان انکار کرد که به هر حال چنان غذایی هم نسبتی با تقدس دارد و کسی که چنین غذایی میخورد از این تقدس بهرهای میبرد (به دلیل عالم هیأت) اما آن نوع غذاخوردن معنای مقدسی ندارد. خوردن غذای مقدس ادبی را میطلبد که این ادب با حرص قابل جمع نیست. معنای خوردن غذا باید با معنای غذا سنخیت داشته باشد. همانطور که در سنت هیئتهای مذهبی ما، غذاخوردن نیز عملی مقدس بوده است.
اگر معنای غذاخوردن قرار است دینی بماند، میتواند دارای مراتب مختلف باشد. اما همهی این مراتب باید دینی باشد. تفکیک عرضی مراتب غذا خوردن و واگذارکردن بخشهایی به علم و سلیقه و... ناشی از معنایی است که از غذا خوردن مدرن و اساساً زندگی مدرن آموختهایم. چه این معنا در پیتزافروشی محقق شود و چه در برخی آیینهای شبه مقدس امروزی.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.