کلام و علوم اسلامی
توجه به کلیت علوم اسلامی (به معنای علوم حوزوی فعلی) و تعیین جایگاه هر یک از این علوم در یک طرح جامع و بیان ارتباط هریک از این علوم با علوم دیگرِ این منظومه، مسئلهای است که در دورهی معاصر به شکلهای مختلف، توسط متفکران و روشنفکران عالم اسلام طرح شده است.
اگرچه علما در دورههای گذشته از این وحدت و پیوستگی میان علوم اسلامی غافل نبودند، اما مانند معاصران به آن نمینگریستند. مثلا وقتی شیخالطائفهی طوسی کتاب تمهید الاصول را در علم کلام مینویسد، قطعا کلیتی از علوم اسلامی و غایت آن نزد او حاضر است که سبب میشود کتابش را با بحث «تکلیف» آغاز کند و اساسا موضوع علم کلام را تکلیف بداند، نه مثلا وجود بما هو وجود. اگرچه او بهطور ضمنی پذیرفته است که «علم» بدون «عمل» نمیتواند «ایمانافزا» باشد، اما نگریستن از زاویهی تکلیف به دین، چنان وحدتی میان علم، ایمان و عمل برای او حاصل میکند که مسائلی چون تضاد «علم و عمل» و «علم و ایمان» و به تبع آن تضاد «کلام و فقه» و «کلام و فلسفه» و «کلام و عرفان» به شکلی که در دورهی معاصر رایج شده است، اساسا برای او مطرح نمیشود؛ مسائلی که هرچه پیشتر میآییم شکل جدیتری بهخود میگیرد، بهطوری که مثلا وقتی عبدالرزاق لاهیجی میخواهد کتابی بهظاهر کلامی بنگارد (گوهر مراد) ناگزیر است توضیح دهد که راه علم، راه ظاهر و راه ایمان، راه باطن است و راه ظاهر در کلام و حکمت و راه باطن در تصوف و اشراق پیموده میشود. او راه ظاهر و استدلال را مقدمهی طی راه باطن میداند و اگر مقدمهی راه باطن کلام باشد، آن را تصوف و اگر حکمت باشد، اشراق میداند.
اما مثلا وقتی آیتالله مرتضی مطهری از طرحی ارگانیک برای علوم اسلامی سخن میگوید در پی ایجاد وحدتی است که از دست رفته است و او میخواهد با بازگرداندن آن، کلیت علوم اسلامی را نجات دهد. مسئله وقتی برای اندیشمندان مسلمان شکل پیچیدهتری به خود میگیرد که آن ها با صورت دیگری از علوم نیز مواجه شدهاند که باید نسبت آن را نیز با علوم اسلامی مشخص کنند (برای نمونه میتوان به طرح دکتر علی شریعتی برای اسلامشناسی اشاره کرد که علومی چون جامعهشناسی و تاریخ، بهمعنای خاصی که او مراد میکند، نیز بخشی از بدنهی آن را شکل دادهاند).
کلام، تفکر، و زندگی روزمره
طرحهایی که این روزها برای «کارآمد»سازی علوم اسلامی ارائه میشود، خود دچار ناکارآمدیهایی جدی است! این طرحها (که غالبا از طرف غیرِحوزویها ارائه میشود) یا چنان بنیانافکنانه است که در آن رابطهی چیزی که علوم اسلامی خوانده میشود با علوم اسلامی فعلی، صرفا یک اشتراک لفظی است، و لذا نمیتواند با بدنهی حوزوی ارتباط برقرار کند و سبب موضعگیریهای آن ها میشود، و یا چنان محافظهکارانه است که نمیتواند کلیت علوم اسلامی را هدف بگیرد و صرفا به تغییر موضوع و یا روشهای برخی از علوم اسلامی اکتفا میکند.
اما طرحی که بخواهد میان این دو جمع کرده و افق رسیدن به شرایط ایدهآل را از شرایط موجود بگشاید، اگرچه نباید هیچکدام از علوم اسلامی را بیاهمیت بانگارد، اما نمیتواند به تمام آن ها بهیک چشم نگاه کند. از آنجا که علوم اسلامی از یکسو متهم به عدم تعبیهی یک نظام معنایی کامل جهت توجیه شرایط کنونی عالم و از سوی دیگر انتزاع از شرایط زندگی روزمرهی مردم است، علمی که مناسبت بیشتری با تفکر دارد و این مناسبت آن را از زندگی روزمره جدا نمیکند، میتواند مدخل خوبی برای آغاز تحول در علوم اسلامی باشد.
داستان علم کلام
کلام با یک «تناقض» میان تجربه و ایمان، میان زندگی و اعتقاد، میان جزئیات و کلیات، و میان شهادت و غیب برای «مؤمن» آغاز میشود. وقتی که اتفاقی (چه کوچک و چه بزرگ) تبدیل به «حادثه» میشود، روح ایمان جدا میشود، عهد نقض میشود، و قلب میلرزد؛ حال باید عهد جدیدی استوار شود. اگر ایمانی قلبی با تجربهای عینی نقض شود، با معرفتی یقینی و عملی صالح مجددا حاصل میشود؛ زیراکه ایمان، برزخ میان علم و عین، کلیات و جزئیات، و غیب و شهادت است. ایمان از جنس مشاهده است، اما نهمشاهدهی جزئیات (مانند زندگی روزمره) و نهمشاهدهی کلّ کلیات (مانند تفکر)، بلکه مشاهدهی کلیات. چیزی که بیواسطه در زندگی جاری است، ایمان است و نه عقل. پس طبیعی است که نزاع، ابتدا میان زندگی و ایمان دربگیرد و سپس دامنهاش به نزاع ایمان و عقل کشیده شود.
ولی گاهی تو فاعلی نه منفعل و در این صورت تویی که حادثه را فرامیخوانی. وقتی میخواهی میان «این یا آن» انتخاب کنی، حادثهی عظیمتری رخ داده است. گیریم که واجبات را انجام دادی، دوری کردی از محرمات، زندگی را چه میکنی؟ خدا از هرکسی چه خواسته است؟ «رسالت» تو چیست؟
اما زندگی یک مسلمان در عالم مدرن و تشکیل یک حکومت اسلامی در جامعهی جهانی کل زندگی را تبدیل به یک حادثه میکند. تمام کلیات زندگیات با تمام جزئیات زندگیات درگیر میشود، عقلت بر دلت میشورد و علمت با ایمانت نمیسازد. خوب دیروز بد امروز میشود و بد دیروز خوب امروز. ابتدا دست به دامن فقه میشوی. میپرسی کت و شلوار بپوشم؟ میگوید اگر جنسش فلان نیست بپوش. میپرسی همبرگر بخورم؟ میگوید اگر گوشت خوک نیست بخور. میپرسی با زن اجنبی در اداره صحبت بکنم؟ میگوید اگر ریبه ندارد صحبت کن. میگویی تلویزیون ببینم، به سینما بروم؟ میگوید اگر صحنهی حرامی نشان نمیدهد ببین و برو. میگویی ماشین سوار بشوم، به اینترنت وصل بشوم، پولم را در بانک بگذارم، خانوادهام را بیمه بکنم؟ میگوید ...
ناگهان میبینی مسلمانی ولی ظاهر زندگیات با یک غربی پُری تفاوت نمیکند. دلت میلرزد که آیا باطن زندگیات با او تفاوت دارد یا نه؟! حالا دست به دامن اخلاق میشوی و عرفان. خودت را میبندی به ذکر و موعظه. توبه میکنی، زهد میورزی، ریاضت میکشی، مراقبت میکنی، تقوا پیشه میکنی، خلوت میکنی تا مؤمن شوی، مؤقن شوی، محسن شوی. اما باز هم نمیشود. نه که مؤمن و مؤقن و محسن نشوی، اما میبینی که شهر جای مؤمنان نیست.
تمام زندگیات حادثه شده است. فریاد میزنی: خدایا! چرا اینجا؟ «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه ولینا و کثره عدونا و قله عددنا و شده الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا». میپرسی اینجا کجاست؟ چرا عالم چنین شده است؟ چه باید کرد؟
امکانات و محالات کلام و متکلم
1- کلام از مسائل انضمامی، جزئی و عینی زندگی آغاز میشود؛ لذا نمیتواند از شرایط فرهنگی، اجتماعی و تاریخی غفلت کند. انسانی که مخاطب کلام است با منجنیق از باغ عدن به دنیا پرتاب نشده است! همچنین مخاطب کلام نه فقط عقل انسان بلکه تمام «وجود» اوست که شامل باورها و اعتقادات، انگیزهها و گرایشها، احساسات و حسیات و... میشود؛ پس شاید متکلم بتواند شکاف علم و ایمان و راه ظاهر و باطن را هدف قرار دهد و فقط راه را نشان ندهد، بلکه راهبری کند.
2- کلام برخلاف فلسفه با عوام دمخور است؛ لذا نباید زبانش از زبان روزمره چندان فاصله بگیرد. هرچند ممکن است که این مسئله دستوپای کلام را ببندد، که میبندد، اما این امکان بزرگی نیز هست. اگر در زمان یونان مردم با فلسفه زندگی میکردند به این سبب بود که اصطلاحات فلسفه همان اصطلاحات زبان روزمره بود. سقراط با عصای جادوییاش مردم را از فضای محسوس زندگی روزمره وارد فضای معقولات میکرد و دوباره به زندگی روزمره باز میگرداند؛ عصایی که چیزی نبود جز «دیالکتیک». و مگر فرق کلام و حکمت جز این است که حکمت و فلسفه از برهان و قیاس منطقی بهره میگیرند و کلام از جدل (دیالکتیک) و مناظره؟ شعرای فارسیگوی سختی این کار را پذیرفتند و به موفقیتهای شگرفی رسیدند. گروهی در شعر معاصر فارسی با استفاده از کلمات زندگی روزمرهی مردم، فضای خیالانگیز و «عالمی دیگر» را ترسیم کردند و زمین و آسمان را بههم پیوند زدند. متکلمین هم از شعرا کمتر نیستند، اگرچه ممکن است کارشان سختتر باشد. هنرمندان مردم را از عالم محسوس به عالم خیال میبرند، اما متکلمان باید علاوه بر این کار، معقولات را نیز تا عالم خیال تنزل دهند (این تنزل برای هنرمند شکل دیگری دارد...) و آنگاه پیوندی میان این دو برقرار نمایند. اگر تمثیل بهوفور در کلام دیده میشود از همینروست.
3- اگر چه فقه و فلسفه هم با فرض وجود گویندهی بیمخاطب و متکلم وحده سازگار نیست، اما خصلت «گفتوگو»یی و ارتباطی کلام بهمراتب بارزتر است. رابطهی مجتهد-مقلد در فقه شبیه رابطهی حاکم-محکوم و اساسا رابطهای قهری است. زبان فلسفه نیز بیشتر به حدیث نفس (منولوگ) شبیه است تا مکالمه. اما کلام، جریان مداوم گفتن و شنیدن است. این ویژگی، زبان کلام را به زبان دین نزدیک میکند و طبیعتا متکلم را به پیامبر و حتی به خدا شبیه میکند! زبان گفتوگو مانند زبان دین، زبان لطف و رحمت است: «الرَّحْمَنُ. عَلَّمَ الْقُرْآنَ. خَلَقَ الْإِنسَانَ. عَلَّمَهُ الْبَیانَ». و زبان دین نیز، زبان خلقت است. از اینرو گفتهاند تشریع منطبق با تکوین است و عرفا اساس خلقت را کلام «کن» خداوند دانستهاند؛ مسئلهای که در ادیان دیگر نیز مورد توجه قرار گرفته است و بهطور مثال میتوان به نظریات مارتین بوبر در فلسفهی دین، که برآمده از فلسفهی دیالوگ یا همسخنی اوست، اشاره کرد.
4- متکلمان باید بدانند که زندگی در «عالم رسانهای» اقتضائات خود را دارد. رسانه زمانی رواج مییابد که زبان همسخنی فراموش شود؛ لذا «کلام رسانهای» از اساس یک تناقض است. اگر متکلمان رسانههای تکنولوژیک را نشناسند و چشموگوشبسته مدیوم و واسطهی رادیو و تلویزیون را برای سخنگفتن برگزینند، بهسرعت به ضد خود بدل خواهند شد. برنامههای کلامی رادیو معارف شاهد خوبی بر این مدعاست ... .
5- و دست آخر آنکه نباید کلام را به گفتوگوی زبانی محدود کرد. اساسا بدن، خود سخن است. متکلم باید بداند که نحوهی بودنش در میان مردم، نحوهی پوشش، اعمال، رفتار و... نیز جزء کارهای کلامی اوست که باید مهارتش را فراگیرد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.