1- به گمان من سنت فلسفهی تحلیلی تا اندازهی زیادی نتیجهی انفعال فلسفه در برابر علوم جدید است. وسواس این سنت در ریاضیوار کردن مباحث و نیز حفظ و پرورش سنت تجربهگرای فلسفهی انگلیسی جنبههایی از همین حقیقتاند.
تأثیرپذیری از علم و روش علمی است که فلسفهی تحلیلی را به شاهدی چلگیس بدل ساخته که هر طُرّهاش هزار حلقه دارد و در هر حلقهاش مردانی سختکوش اسیرند. فلسفهی ذهن و علم و دین و اخلاق و معرفتشناسی و هوش مصنوعی و فلسفهی عمل و سیاست و اجتماع و فلسفهی کودکی و فلسفهی منطق و تربیت و هنر و زبان و ... .
همیشه با خود فکر میکنم فلسفهی تحلیلی باید زن باشد، زیرا جزئینگر است و اصل با اجزا و مسائل است و از تصویر کلی پرهیز دارد. جهت آن به سوی کثرت است و مطلوبش تجزیه و تکثیر مسائل. هیچ تمایلی به جمعبندی مطالب در آن دیده نمیشود اما در عوض وسواسی و دقیق است و چون روشش تجزیه و تحلیل است، هر جزئی را هم تجزیه و تکثیر میکند. به همین جهت بی هیچ اغراق، فلسفهورزی در این سنت به نوعی مدهوشی مستانه تبدیل میشود. زیرا فیلسوف به سمت مسئلهای میرود و آنرا از طریق دقت در اجزا و جوانبش میکاود اما به جای آنکه تصویری کلی از آن اجزا در آینهی افکارش پدید آید، آینه میشکند و هفتاد تکه میشود. در حالیکه تصاویر هر قطعه در دیگری انعکاس یافته و باز فیلسوف میرود تا این قطعهها را یکی یکی و به مثابه مسائل مجزا بررسی نماید. در این سنت برای هر مسئلهی فلسفی یک گروه مستقل دانشگاهی میتواند تشکیل شود و همین امر آنرا شبیه علوم تکنولوژیک کرده است. یعنی یک فیلسوف تمام عمر خود را درگیر یک یا چند مسئلهی محدود میکند و روش فلسفی او هرگز رجوع به تصاویر کلان برای رسیدن به پاسخهای جزئی را تجویز نمینماید، در نتیجه هر مسئله به اتاق دربستهای میماند که عدهای در آن به صورت حرفهای مشغول به کارند. این وضعیت گاهی فیلسوفان تحلیلی را به شاغلان یک دیوانسالاری عظیم شبیه میکند؛ گویی فلسفه به شغل آنها بدل شده است. همین تخصصیشدن مسائل است که سنت تحلیلی را با مقالهنویسی در مجلات و فصلنامهها به جای تألیف کتب عجین ساخته است. کتابهای فلسفه به دنبال تصاویری کلی و مقالات در پی کاوش جوانب یک مسئلهی خاص هستند.
ادعای شامل و قوی نداشتن در سنت تحلیلی یک فضیلت علمی است و اهالی این سنت نسبت به افرادی که حقایق شامل و قوی دربارهی جهان و حقیقت ابراز میدارند سخت بدبیناند. آنها گزارههای جزئیه را ترجیح میدهند. این وضع آدم را یاد اشراف شهری میاندازد که دوست دارند غذاهایی با طعم ملایمتر بخورند و مثلا به جای بدمستی، تأثیر ملایمی از شراب را تجربه کنند. حتی به نظر من تأثیری که اخیرا فلسفهی تحلیلی از فلسفههای دیگر پذیرفته را هم میتوان با علاقه و نگرانی اخیر شهریها نسبت به روستا و طبیعت و فرهنگ جوامع بدوی مقایسه نمود. شهر مدرن تا همین چند ده سال پیش آرزویی بود که تصورش خون به چهرهی آدمهای شهری میانداخت. تکنولوژی و صنعت نویدبخش بودند و انگار آدمها را صدا میزدند: إنّا سمعنا منادیا ینادی ...فآمنّا. اما به تدریج که آن ایمان رنگ باخت و آن هیجان فرو نشست و صدای منادی بند آمد، چشمها به سوی گذشته چرخید. البته نسبت شهری با وحشی اکنون نوعی سانتیمانتالیزم و فانتزی مضاعف است. همین وضع را در نسبت فلسفهی تحلیلی با فلسفههای باستانی و کلاسیک و کانتیننتال میتوان دید. خلاصه اینکه فلسفهی تحلیلی، فلسفهی شهری و حتی بالاشهری است و مثل هر چیز دیگری که متعلق به شهر و بهویژه بالاشهر است، محافظهکار و بیآینده است.
2- فلسفهی تحلیلی بیان روشنی از روح زمانهی ماست. هیچ ادعای پیامبری ندارد (درست برخلاف فلسفههای اروپایی و بهویژه فرانسوی) و کار قیصر را به قیصر واگذاشته است. از این جهت امر بسیار مهمی است. فلسفهی تحلیلی تا اندازهی زیادی سرنوشت فلسفه و تفکر شده است و اگر هر کس میخواهد که جز این باشد، باید بتواند اقتضائاتی را که این سنت برای تفکر به وجود آورده است درک کند. راه فلسفه مسیری یکطرفه است که بازگشت ندارد؛ زیرا مسیر آن نه با دلخواه این و آن، بلکه از کشف مسیر ضروری تفکر هموار میشود، لذا راه فلسفه راهی ضروری و بیبازگشت است. اتفاقا آینده با فلسفهی تحلیلی از این جهت گره خورده است که عبور از ذات متکثر فلسفهی تحلیلی که بیان اضمحلال فلسفه است (اساسا تکثر هر شیئی با اضمحلال آن مناسبت دارد) تقریبا یگانهمسیر متصور برای آیندهی فلسفه خواهد بود. کلمهی تقریبا را به جهت وجود برخی سنتهای کمابیش پیشرفتهی دیگر مانند پدیدارشناسی آوردم. زیرا ممکن است بتوان صدای آیندهی تفکر را با فهم حقیقت چنین سنتهایی نیز شنید. به هر روی آنها که درون سنت تحلیلی مشغول به فعالیتند اغلب هرگز متوجه ذات آن سنتی که دربرشان گرفته است نمیشوند. اما در این میان آنها که همواره بیرون از این سنت ایستاده باشند و روشها و مسائل آنرا از نزدیک نیازموده باشند، نخواهند دانست که آمریکا -به مثابه بلوغ اروپا- چگونه در فلسفه ظهور میکند.
3- فلسفهی تحلیلی برای نهادهای جاافتادهی نه چندان انقلابی مانند آکادمیها و مدرسههای علمی، ایدهآل است و از اینجهت بایستی مورد حمایت سیاستگذاران توسعهی علمی کشوری مثل ایران واقع شود. زیرا که ذات محافظهکار و شهری آن، با دانشگاه و مدرسه و برنامههای توسعه مناسبت دارد (فلسفههای آیندهساز معمولا بیرون از دانشگاه شکل میگیرند؛ مثل فلاسفهی کلاسیک ماقبل کانت) اما وضع دو وجهی جمهوری اسلامی که از سویی در پی تحکیم قدرت به واسطهی برنامههای توسعه است و از سویی رویکرد انقلابی در باب آدم و عالم دارد اقتضا میکند که در پی فلسفههایی انقلابیتر (نه به هیچوجه در معنای سیاسی کلمه) باشد. طبیعی است چنین افکاری را نمیتوان از فلسفههای جوانتری مانند ایدهآلیسم آلمانی سراغ گرفت.
پی نوشت:
1- کارشناسی ارشد فلسفهی علم
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.