شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (50-51) شماره سوم تاریخ تامل تاریخنگاری ناسیونالیستی معاصر ایران و پایهگذاری اوهام تاریخی مقدس
ظهور و تولد ایدئولوژی ناسیونالیسم طی تحولات سیاسی برآمده از دورهی رنسانس در اروپا و پیدایش نظام بورژوازی و رشد شهرنشینی و تحولات فکری و فرهنگی متعاقب آن عصر در طول قرون هفدهم تا نوزدهم میلادی، تأثیر بسیار قابل ملاحظهای بر چهرهی سیاسی و فرهنگی غالب کشورهای جهان بر جای گذاشته است.
در حقیقت، ظهور و قوام بسیاری از مفاهیم و پارادایمهای جهان مدرن در اروپا نظیر ملت، ملیت، هویت ملی، دولت ملی، زبان ملی، سرود ملی، پرچم ملی، کشور و ... به میزان قابل توجهی با تکوین و تکامل اندیشهی ناسیونالیسم مرتبط بوده و به طور مستقیم تحت تأثیر آن قرار داشته است. بخصوص ناسیونالیسم فرهنگی نوع نگاه انسان مدرن به هستی و هویت گذشتهاش را تغییر داده و طی یکی دو قرن اخیر به ابزاری در دست قدرتهای استعماری اروپا برای ترویج قومگرایی، مقابله با آئین اسلام و تضعیف وحدت اسلامی و دینی مردم سرزمینهای جهان اسلام تبدیل شده است. از این رو، ورود ناسیونالیسم در مقام یک ایدئولوژی جهان مدرن، از سوی کشورهای استعماری اروپا به ایران از میانههای عصر قاجار، و تحت تأثیر قرار دادن بخش عمدهای از مسائل فرهنگی جامعهی ایرانی طی قرن اخیر را میباید صدوری هدفمند در جهت اهداف فوق الذکر دانست. هر چند که عواملی چون توسعه نیافتگی کشورهای اسلامی در سدههای نوزدهم و بیستم، حاکمیت نظامهای سیاسی استبدادی و ناکارآمد و وجود مشکلات عدیدهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در گسترهی جامعه نیز در هدایت نوع نگاه روشنفکران و رجال سیاسی و فرهنگی کشورهای منطقه و ایران به سوی جریان تجدد و مدرنیته- به طور عام- و ایدئولوژیهای مطرح اروپایی آن عصر و از جمله ناسیونالیسم- به طور خاص- برای غلبه بر مشکلات عصر و حل بحرانهای گوناگون زمان خود، بیتأثیر نبوده و مجموعهی این شرایط زمینهی مناسبی را برای این صدور هدفمند فراهم آورده بود.
در گسترش ملیگرایی در طول دوران قاجار، مقطع مشروطهخواهی و به دنبال آن دورهی استقرار نظام مشروطه در ایران از جایگاه برجستهای برخوردار است؛ زیرا که با پیروزی انقلاب مشروطیت دورهی جدیدی از تثبیت جریان تجددخواهی و مظاهر اندیشهی ناسیونالیسم در نظام سیاسی ایران آغاز شد و به علاوه، طی سالهای بعد از پیروزی انقلاب مشروطه و به دنبال تحولاتی که در نهایت به قدرتگیری رضاخان و بر تخت سلطنت نشاندن وی انجامید، تلاش قدرتهای اروپایی مسیحی- یهودی برای رواج قومگرایی، برجسته کردن قوم فارس، به نابودی کشاندن اقوام غیرفارس طی قتلعامهای قبایل و عشایر ایرانزمین به وسیلهی ارتش رضا خان، تاریخسازی و رواج گذشتهپرستی و تضعیف باورهای اسلامی، همگی تحت لوای ایجاد ثبات و اقتدار و امنیت ملی و تأسیس دولت مدرن و کسب وحدت ملی، موجب مطرح کردن هرچه بیشتر و وسیعتر ایدئولوژی ناسیونالیسم و بخصوص «ناسیونالیسم احیاگر» و سپس باستان گرا در فضای سیاسی و فرهنگی ایران آن عهد شد.
با تأسیس سلطنت پهلوی، به دلایل متعدد و از جمله به دلیل جهتگیری فکری غالب روشنفکران آن عهد و رجال سیاسی- فرهنگی هدایت گر اطراف رضا شاه، سیاستگذاریهای تازهی کشورهای استعمارگر اروپایی و خصوصا انگلستان نسبت به خاورمیانه و ایران و نیز پیدایش تحولات سیاسی نوین در کشورهای همسایهی ایران، شخص پهلوی اول در رأس توجهات سراسری به مسائل به ظاهر ملی قرار گرفت و از این رو تأثیر اندیشهی ناسیونالیسم در جایجای مسائل سیاسی، اقتصادی و به ویژه فرهنگی دوران سلطنت رضا شاه به اشکال گوناگون قابل مشاهده است. بهویژه آن که برکشندگان رضاخان اصلی ترین مبنای کسب مشروعیت سیاسی برای حکومت وی را همان ایدئولوژی ناسیونالسیم قرار دادند و لذا رضا خان پس از کسب وجهه ای به ظاهر مطلوب از راه در دست گرفتن اقتدار نظامی و ایجاد ثبات و امنیت نسبی در كشور، کوشید با اتخاذ ایدئولوژی ناسیونالیسم و وطنپرستی ضمن رسیدن به مقام سلطنت ایران، برای حكومت خود مشروعیت سیاسی استواری فراهم كند. بدین لحاظ ناسیونالیسم در دوران سلطنت پهلوی اول و سپس دوم به یكی از اصلیترین گفتمانهای این دوره تبدیل شده و در تمامی تحولات و اصلاحات سیاسی و فرهنگی این حكومت به اشكال مختلف نمود مییابد.
در این میان، تاریخ و تاریخنگاری به عنوان یکی از مهمترین بسترهای حضور و نمود ناسیونالیسم فرهنگی و به عنوان ابزاری توانمند در تثبیت ناسیونالیسم باستانگرا در فضای فرهنگی ایران معاصر و شکلدادن به ذهنیت شبهروشنفکری ایران به صورت تربیت طبقهای روشنفکرنما و دنبالهرو اندیشهها و تولیدات فکری جریانهای شرقشناسی و ایرانشناسی غرب، به طور گسترده مورد توجه قرار گرفت. در حقیقت، در دوران صدور و حاکمیت بخشیدن به ناسیونالیسم بر فضای سیاسی و فرهنگی ایران از اواخر دورهی قاجاریه و سراسر دورهی سلطنت پهلوی اول، روند تاریخ نگاری جدیدی از سوی دستگاههای فرهنگی کشورهای استعماری اروپایی برای تمامی سرزمینهای جهان اسلام و ایران آغاز شد، روندی که تا به امروز ذهنیت و نوع نگاه شبهروشنفکری دانشگاهی و غیردانشگاهی این کشورها را وسیعا تحت تأثیر قرار داده و به یک مسیر به ظاهر ملیگرایانه و عملا باستانگرایانه در تحقیقات تاریخی هدایت کرده است. در این مسیر و طی دوران قاجاریه و پهلوی اول تا به امروز، بخش عمدهای از تاریخ نویسان ایرانی با محور قرار دادن ملیگرایی و باستانگرایی در صدد برآمدهاند با ارائهی قرائتی نوین از تاریخ ایران به ظاهر به احیای غرور ملی و ترویج ملیگرایی و وطنپرستی در میان مردم پرداخته و موجبات تجدید حیات عظمت و شکوه منسوب به دوران ایران باستان را فراهم آورند. اما در عمل در نتیجهی ظهور چنین روندی، تاریخ و تاریخنگاری به تدریج به ابزاری برای مشروعیتبخشی به سلطنت پهلوی و تثبیت تولیدات و محصولات تاریخی و باستانشناسی غرب دربارهی ایران و شرق میانه باستان و اسلامی تبدیل شد و علما و دانشمندان جهان غرب کوشیدند با تربیت روشنفکری دستآموز و دنبالهرو در تمام کشورهای جهان اسلام، با پوشاندن لایهای به ظاهر علمی و دانشگاهی بر تولیدات هدفمند و برنامهریزی شدهی خود، تاریخسازیهای انجام شده در یکی دو سدهی اخیر را با ملات ملیگرایی به بخشی جداییناپذیر از ذهنیت و هویت شبهروشنفکران این سرزمینها تبدیل کنند و این ذهنیت را از طریق نظامهای آموزشی و رسانههای جمعی به ذهن تودهی مردم نیز تسری بخشند و در نهایت هویت تازهای برای مردم کشورهای اسلامی تعریف کنند؛ هویتی که یکی از مبانی اصلی آن بر ستایش دوران پیش از اسلام و ایجاد تعارض با دوران بعد از اسلام استوار بوده است.
تولد و تدارک نخستین تاریخ نگاری های ملیگرایانه در دوران قاجار
دوران حکومت قاجاریه، همانطور که اشاره شد، دورهی فراهم شدن زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مناسب برای رشد و گسترش اندیشههای تجددخواهانه و تفکر ناسیونالیسم است و لذا در بررسی سیر تحول اندیشهی ناسیونالیسم و ظهور «مکتب تاریخ نویسی ملی گرایانه» و پیامدهای آن در تاریخ معاصر ایران از اهمیت و جایگاه بسزایی برخوردار است. در این مقطع تاریخی ایران عرصهی تجاوز نظامی و سلطهی سیاسی- اقتصادی وسیع دو قدرت روس و انگلیس قرار گرفت و افزون بر آن، در بخش فرهنگی تلاشهای گستردهی قدرتهای مسیحی- یهودی غربی برای هجوم به مبانی اسلام در سرزمین ایران در این دوره آغاز شد. این هجومها طیف وسیعی از فعالیتهای فرهنگی نظیر اعزام هیئتهای تبلیغی مسیحی، ساخت و گسترش فرقههای بابیه و بهائیه و آغاز فعالیتهای به ظاهر علمی نخستین هیئتهای باستانشناسی و تاریخنگاری غربی را در برمیگرفت. تحت تأثیر این فعالیتها و به ویژه تولید تاریخنگاریهای باستانگرایانه از سوی هیئتهای اعزامی باستانشناس، مورخ، شرقشناس، ایرانشناس و اسلامشناس غربی، به تدریج و در کنار تاریخ نگاری سنتی حاکم، با تأثیرپذیری از ایدئولوژی ناسیونالیسم نوع جدیدی از تاریخ نویسی از سوی منورالفکران دوران قاجار شکل گرفت که می توان آن را «مکتب تاریخنگاری ملی گرایانه» نام نهاد. نکتهی جالب در شکل گیری این مکتب نوین این است که بنیان گذاران و به وجود آورندگان آن هیچ کدام جزو منشیان و دیوانیان و وقایع نگاران سنتی وابسته به حکومت نبودند؛ بل جزء طبقهی منورالفکرهایی بودند که بر اساس ایدئولوژی ناسیونالیسم و در ظاهر در جهت ایجاد غرور ملی و احیای عظمت و شکوه منتسب به ایران باستان به بیان تاریخ و بازنگاری وقایع تاریخی قرون کهن ایران پرداختند و در زمانی که هنوز تاریخ نگاری علمی و دانشگاهی صادره از غرب در ایران تثبیت نشده بود، کوشیدند ضمن بیان تاریخ اصلی و ملی ایران در عهد باستان از نگاه و بر اساس دانش اندک خودشان، هدف از تاریخ و تاریخ نویسی را تغییر داده و آن را به صورت یک وظیفه و رسالت ملی درآورند؛ رسالتی که وجه غالب و اصلی آن ضدیت با اسلام و عرب و ستایش ایران پیش از اسلام بر اساس کشفیات و تاریخسازیهای باستانشناسان و ایرانشناسان اروپایی بود. البته لازم به اشاره است که غالب این افراد به طور خاص به تاریخ نگاری روی نمی آورند، بلکه آثارشان ظاهرا معطوف به بیان نابسامانی ها و ریشه یابی نارسایی های جامعهی روزگار خودشان و ارائهی راهکار برای غلبه بر آنهاست و در این مسیر برای توضیح و تشریح علل مشکلات عدیدهی سیاسی و اجتماعی جامعهی ایران آن روزگار به تاریخ ایران رجوع کرده و آن را با دیدگاهی ظاهرا ملی گرایانه بازگو میکنند، که رویکرد اصلی این بازگویی بیان افول شکوه تمدن و فرهنگ ایران باستان در اثر ورود اسلام و حمله فرضی اعراب و تحقیر اسلام و مردم مسلمان ایران عصر قاجار است. از جملهی این افراد مهمترین منورالفکرهای دوران قاجار، یعنی کسانی چون میرزا فتح علی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی و جلال الدین میرزا قاجار هستند که همگی از جملهی نخستین پذیرندگان و پیروان و رواج دهندگان ایدئولوژی ناسیونالیسم به شمار می روند.
در بررسی دیدگاه ها و نظرات این منورالفکران و به ویژه نوع نگاه آن ها به تاریخ ایران و بازنگاری که از تاریخ ایران و خصوصا علت یابی انحطاط و عقب ماندگی های سیاسی و اجتماعی ایران عصر قاجار در مقایسه با غرب انجام داده اند، مشخصه ها و اشتراکات برجسته ای به چشم می خورند که نشان دهندهی ویژگی های تاریخنویسی ملی گرایانهی نوظهور در آن عهد به شمار می روند. این رجال نیز همچون غالب منورالفکرهای دورهی مورد بحث، نه تنها در آثارشان تعلق خاطری به آئین اسلام و جامعهی مسلمان ایران از خود نشان نمی دهند، بلکه به صورتی گسترده از اسلام وعرب بیزار و رویگردانند و در بررسی و بیان دلایل نابسامانی های حاکم بر ایران آن روز، اسلام و عرب و سپس هجوم اقوام ترک و مغول را عامل نابودی شکوه باستانی ایران و تباهی ادوار تاریخی بعدی آن می دانند. در واقع آن ها جزو بنیان گذاران این دیدگاه و ذهنیت تاریخی هستند که ایران باستان را نماد ملت و ملیت و دین و تمدن حقیقی ایران میداند و اجزای ادوار تاریخی بعدی آن و بخصوص اسلام و اعراب را به عنوان عناصر تحمیلی وارداتی و بیگانه و غیرملی و عامل افول تمدن و ملیت ایرانی معرفی می کند. طبیعتا در چنین دیدگاهی که محققان عمدتا با عنوان «باستانگرایی» از آن یاد می کنند، عمدهی شاهان ایران باستان و اساسا ایرانیان باستان نماد وطنپرستی، نوع دوستی، آزادی، آبادانی، نژاد و اخلاق برتر و عالی و نماد ایران و ایرانی اصیل و راستین به شمار می آیند و شاهان و حکام ایران دوران بعد از اسلام عمدتا افرادی برخاسته از تمدنی پایین تر با نژادی حقیرتر معرفی می شوند که به دلیل بیگانه و تحمیلی بودن، به جای اعتلای تمدن و فرهنگ ایران، موجبات تباهی و اضمحلال شکوه آن را فراهم آوردند.( ن.ک به آخوندزاده، 1364: 11-10 و 15)
نکتهی شایان ذکر دیگر در مورد نوع نگاه و بازبیان تاریخ ایران باستان از سوی منورالفکرهای دورهی مورد بحث این است که در نظر آن ها شخصیت ها و شاهان اسطوره ای ایران در زمرهی پادشاهان تاریخی عهد باستان محسوب می شوند و در حقیقت در نگاه آنان تمایزی میان جمشید پیشدادی و بهمن کیانی با انوشیروان ساسانی وجود ندارد، زیرا در آن مقطع هنوز تاریخ رسمی و به ظاهر علمی ایران که حاصل جریان شرقشناسی و ایران شناسی دهه های آتی است، شکل نگرفته بود. این امر که به وضوح در تمامی منابع تاریخی کلاسیک ایران و اسلام نیز دیده میشود، آشکارا نشان می دهد که کشف و تثبیت ادوار تاریخی رسمی و امروزین ایران باستان مطلقا حاصل فعالیت های یک الی دو قرن اخیر ایران شناسان و باستانشناسان بیگانه است و تا پیش از ورود آنان به ایران و شرق میانه، انجام فعالیت های باستانشناسی و زبان شناسی سلسلههایی نظیر هخامنشیان، سلوکیان و اشکانیان یا اساسا شناخته شده نبودند و یا اطلاعات چندانی پیرامون آن ها وجود نداشت و سلسلهی شناخته شدهی ساسانیان نیز در تاریخنگاری سنتی ایران همطراز با سلسله های اساطیری معرفی شدهی پیشدادیان و کیانیان به حساب میآمد.2 به علاوه آن نفرتی که هم مورخان باستان گرای ایرانی ادوار بعد پس از آشنایی با سلسله و تمدن هخامنشیان نسبت به اسکندر مقدونی پیدا میکنند، و او را مسئول نابودی و انهدام فرهنگ و تمدن و عظمت ایران عصر هخامنشی دانسته، و به سیاق منابع پهلوی و زرتشتی سده های میانهی هجری و برخلاف تمامی منابع تاریخی ایران و شرق میانه، وی را مورد شماتت و نفرین قرار می دهند، در آن عهد هنوز در میان متفکران مورد بحث بروز و نمود نیافته بود، و در دورهی مورد بحث نه تنها کسانی مانند میرزا محمدعلی خان فروغی(ذکاءالملک) با نگارش کتاب تاریخ اسکندر کبیر به ستایش از او می پردازند (فروغی، چاپ سنگی، 1315 ق)، بلکه حتی از میان همان منورالفکرهای مورد اشاره نیز کسانی مانند جلال الدین میرزا قاجار در نامه خسروان به نیکی از اسکندر یاد می کنند. (جلال الدین میرزا قاجار، چاپ سنگی، 1906 م: 51-48، فصل اسکندر)
در مجموع، «مکتب تاریخ نگاری ملی گرایانه» عصر قاجار به دلایل متعدد و بنیادین هیچ گاه از اقبال گسترده ای در آن عهد برخوردار نشد؛ زیرا بانیان و سران این مکتب، همان طور که در نمونهی مختصر ارائه شده از آخوندزاده دیدیم، از یک سو تصور و برداشت درست و کاملی از اجزای تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام نداشتند و بیش تر مطالبی را که در آن باره بیان می کردند جنبهی تخیلی، ذهنی، ساختگی و افسانه ای داشت3 و از سوی دیگر، قضاوت غالب آن ها دربارهی بخش عمده و اساسی تاریخ و تمدن ایران یعنی اسلام، افراطی، تنفرآمیز و دور از واقع بود. در حقیقت آن ها، آگاهانه یا ناآگاهانه، سهم دوران ساز و مؤثر اسلام در تجدید حیات فرهنگ و مدنیت شرق میانه را متعصبانه نادیده می گرفتند و بر روی دستاوردهای فرهنگی و هنری برجستهی سلسله های پادشاهی ایران بعد از اسلام نیز چشم برمیبستند. همچنین آن ها عامدا و به طور مستقیم یا غیرمستقیم مردم مسلمان ایران عصر قاجار و حکومت قاجاریه را به شکلی خصمانه و غیرواقعی و اغراقآمیز به باد تحقیر و انتقاد میگرفتند و راهحل هایی را برای اصلاح وضع موجود ارائه می کردند که همچون مورد تغییر الفبا، غیرمنطقی، غیرعملی، خصمانه و متعصبانه و بعضا به طور کامل بی ربط و نادرست بود و طبیعتا چنین نسخه ها و داوریهایی در جامعهی سنتی و مذهبی ایران آن عهد و در بین تودهی مردم و بخش ضخیمی از حاکمیت هیچ خریداری نمیتوانست داشته باشد. در مورد ریشه ها و علل بروز چنین دیدگاه ها و برداشت هایی نسبت به تاریخ ایران از سوی منورالفکرهای دورهی قاجار، افزون بر نکات یاد شده، به طور خلاصه میتوان به این موارد اشاره کرد: شکلگیری شخصیت فکری غالب آن ها در محیط های بیرون از ایران (نظیر میرزا فتح علی آخوندزاده و میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی در قفقاز) باعث شد مسائل مورد توجه آن ها عملا موضوعیتی با مسائل جامعهی ایران نداشته باشد؛ تعلق برخی از آنها به اقلیتهای دینی و مذهبی غیرمسلمان و پنهان شدن در لباس مسلمانان برای ضدیت با اسلام و ترویج آن؛ تأثیرپذیری شدید از جریان استعمار جهان غرب و این که آن ها تا حد زیادی مرعوب تمدن پیشرفتهی غرب شده بودند؛ و در نهایت تأثیرپذیری سطحی و غیرانتقادی آنان از نخستین داده ها و یافته های جریانهای شرق شناسی طی سدهی نوزدهم میلادی و هدایت فکری و هدفمند آنها از سوی ایرانشناسان اروپایی.
پیروزی انقلاب مشروطیت و تقویت ناسیونالیسم و تاریخ نگاری های ناسیونالیستی
تأثیرپذیری سردمداران انقلاب مشروطیت ایران از ناسیونالیسم و تأکید آن ها بر ملی گرایی و رواج آن در امور مختلف امری است که در غالب سخنرانی ها و گفته ها و نوشته های آنان به چشم می خورد؛ به عنوان نمونه میرزا نصرالله ملک المتکلمین از مبارزان معروف مشروطه خواه که بعد از به توپ بستن مجلس به فرمان محمدعلی شاه کشته شد، در نطق خود به تاریخ دوازدهم رمضان 1318 قمری در مسجد شاه اصفهان علیه تخریب قصور دورهی صفویه از سوی ظل السلطان حاکم اصفهان، آثار مذکور را «آثار ملی» دانسته و در مورد ضرورت نگه داری آن ها به عنوان آثار ملی، از ملل غربی مثال میزند که برای حفظ این آثار با یکدیگر جنگها کردهاند! و تأکید میکند که جنگهای میان ایران و یونان در عهد باستان نیز بر سر تصاحب «آثار و صنایع [هنرهای] زیبا» رخ داده است! (ملک زاده، 1325: 104-103) ملک المتکلمین در خطابه های بعدی خود نیز همواره بر اهمیت تجدد، وطن، ملت و مسائلی از این دست تأکید دارد و میکوشد نوع نگاه حاکم به کشور و دولت را تغییر دهد.(برای نمونه ن.ک به همان، 131 و 134)
به این ترتیب، جریان مشروطه و مشروطه خواهی نه تنها به تقویت ناسیونالیسم و مکتب تاریخ نگاری ملیگرایانه در ایران انجامید، بلکه مشروطهخواهان و موافقان نهضت مشروطه وسیعا این جنبش را به عنوان یک حرکت ملی و میهنی معرفی کردند. در واقع از نظر تاریخ نگاری، انقلاب مشروطه بیش از هر چیز جریان تاریخنگاری مشروطیت را پدید آورد که در این تاریخ نگاری سهم غالب و اساسی متعلق به موافقان و هواداران مشروطه، و وجه اصلی آن معرفی نهضت مشروطه به عنوان یک انقلاب ملی است. اما نکته اساسی که در کلام و گفتار مشروطهخواهان و سپس مورخان انقلاب مشروطیت به چشم میخورد و در تقویت تاریخنگاری ملیگرایانه نقش محوری دارد، توجه آنان به تاریخ ایران باستان و استفاده از آن برای ترویج حس ملیت در میان مردم در ظاهر و در اصل برای ترویج باستانگرایی و ضدیت با اسلام است. در نگاه این گروه نیز همچون دیگر منورالفکرهای دورهی قاجار که ذکر نمونهای از آن ها گذشت، ایران باستان نماد ملیت واقعی ایران و ایرانی به شمار می رود و لذا این افراد هم می کوشند با ذکر نمونه هایی از تاریخ شاهان ایران باستان به عنوان نماد ایرانیان اصیل مردم را به الگو قراردادن آن ها دعوت کرده و از طریق آشنا کردن مردم با تاریخ عهد باستان، تحت لوای ایجاد غرور ملی، باستانگرایی و اسلامستیزی را در ذهن مردم جاری سازند. البته آگاهی این گروه از تاریخ باستان نیز همچون دیگر منورالفکرهای یاد شده، عمدتا افسانه ای و غیرواقعی است.( برای نمونه ن.ک به همان، 209)
دوران حکومت رضاخان و تثبیت تاریخ نگاریهای ملیگرایانه
بر تخت نشستن رضاخان، از نظر تثبیت اندیشهی ناسیونالیسم برفضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران و برپایی دولت به ظاهر مدرن مبتنی بر گفتمان ناسیونالیسم و نیز تأسیس سازمانها و نهادها و اتخاذ نگرشهای برآمده از این ایدئولوژی، و مهم تر از همه تثبیت تاریخ نگاری های رسمی و حکومتی بر مبنای ایدئولوژی ناسیونالیسم شاهنشاهی، و نهایتا پایهگذاری اوهام تاریخی مقدس در ذهن شبهروشنفکری دستآموز ایرانی، نقطهی عطفی در تاریخ معاصر ایران به شمار میرود. به علاوه بر تخت نشستن رضاخان آغاز دورهی تازهای از حكومت و كسب مشروعیت سیاسی در تاریخ ایران همراه با حضور سراسری اندیشهی ناسیونالیسم و مظاهر آن در كلیه سیاستگذاریهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی حكومتی است و در این میان توسعهی تاریخ نگاری های ناسیونالیستی برای تبیین و تثبیت مشروعیت سیاسی حکومت پهلوی یک جایگاه و نقش محوری دارد. سعید نفیسی از رجال فرهنگی به نام عصر رضاشاه به وضوح وظیفهی تاریخ را در این جهت «پرورش روح ملی و خصال مردانه و دوست داری میهن و سرزمین نیاکان و بالاتر از همه دوست داری فرهنگ و سنن و شئون ملی و نژادی» معرفی میکند.(نفیسی، 1372: 8)
بدینسان در دورهی رضاشاه تاریخ نگاری، چه در قالب بررسی های تاریخی در باب گذشته و چه در قالب معاصرنویسی دربارهی دورهی پهلوی اول، تا حد زیادی به صورت رسمی و حکومتی درآمد؛ زیرا حکومت رضاشاه در صدد بود در غیاب مشروعیت دینی این حکومت و به قصد کنار زدن آن، نوعی مشروعیت به ظاهر ملی برای استبداد و خودکامگی مهیب حاکمیت خود به وجود آورد و طبعا تاریخ نویسی و تا اندازهی زیادی تاریخسازی مؤثرترین و مهم ترین ابراز برای این امر به شمار می رفت. بدین لحاظ هدف اصلی تاریخ نگاری حکومتی عصر پهلوی اول، به ویژه در متون آموزشی و درسی، در جهت القا و تثبیت این باور قرار گرفت که رضاشاه شخصیتی ملی و وطن پرست، ضد اجنبی، از تبار دودمان های ملی ایران باستان و احیا کنندهی عظمت منسوب به ایران عهد باستان است و مردم ایران نیز در طول تاریخ همواره ملتی شاه دوست و شاه پرست بوده اند. علاوه بر این برای تثبیت مشروعیت حکومت پهلوی لازم بود تا ناسونالیسم و تاریخنگاری ناسیونالیستی به طور فراگیر جانشین تمامی ارزش های سنتی و دینی شود و در این راستا ترویج ملیگرایی باستانگرایانه به اشکال مختلف و از جمله از طریق ترجمه و تألیف کتب گوناگون دربارهی تاریخ ایران باستان، در دستور کار سازمان های سیاسی و فرهنگی حکومت رضاشاه قرار گرفت. نمونهی بارز این فعالیت های حکومتی تأسیس «سازمان پرورش افکار» و انجام کارهایی تبلیغی نظیر ترویج و القای شاه دوست بودن ایرانیان و ضرورت آن، و نیز تبلیغات فراوان در باب تاریخ باستانی ایران از طریق برگزاری جلسات سخنرانی ، تهیه برنامههای رادیویی، انتشار روزنامه و نظایر آن بود. (ساتن، 1337: 437)
از میان فعالیتهای سازمان پرورش افکار، سخنرانی های رجال فرهنگی و ادبی وقت در این سازمان دربارهی تاریخ و ادبیات ایران بیش از هر چیز رویکردهای حکومت پهلوی به تاریخ و استفاده ابزاری از آن و تدارک تاریخ نگاری حکومتی بر مبنای ایدئولوژی ناسیونالیسم شاهنشاهی را نشان می دهد. غالب سخنرانان مذکور در قالب مباحث مختلف و به انحاء گوناگون و با ذکر مثال های تاریخی متعدد می کوشیدند مقام و موقعیت رضا شاه را تعالی بخشیده و مردم را به قدردانی و بها دادن به شخص وی مجاب سازند. من باب مثال، علی اصغر شمیم طی یک سخنرانی با عنوان «ترجمه حال بزرگان» در قسمت آموزگاران آموزشگاه پرورش افکار، تلاش میکند با صحبت دربارهی شرح احوال رجال برجسته و مشهور تاریخ ایران، آنان و در اصل رضا شاه را به مثابهی قهرمانانی معرفی کند که با ظهور آن ها دوران سیه روزی مردم به پایان می رسد.(شمیم، 1318: 3 و 5) یا نصرالله فلسفی در سخنرانی دیگری در قسمت دبیران آموزشگاه پرورش افکار، با همان موضوع و با عنوان «شرح حال بزرگان(داریوش هخامنشی و انوشیروان ساسانی)»، دربارهی ضرورت توجه به حیات رجال سیاسی قرون گذشته ایران و اهمیت جایگاه این بزرگان می گوید: «سخن گفتن از مردان بزرگ هر کشوری با بیان افتخارات گذشتهی آن کشور توأم است، زیرا تاریخ زندگانی مردان بزرگ به منزلهی روح تاریخ بشر است و اگر از پیکر تاریخ شرح زندگانی و کارهای مردان بزرگ را خارج کنیم، در آن چیزی که قابل مطالعه و دقت باشد، باقی نخواهد ماند.»(فلسفی، 1318: 2)
همانطور که می بینیم، استفادهی ابزاری از تاریخ و بخصوص تاریخ ایران باستان به اشکال گوناگون برای تثبت دعاوی ملی گرایانه رضاشاه و جلب مشروعیت ملی برای حکومت وی در سخنرانی های تاریخی و ادبی سازمان پرورش افکار ثابت است و سخنرانان مختلف هر یک به نوعی می کوشند توجه عمومی را به صورتی هدفمند به قرائت های ناسیونالیستی و باستان گرایانه از تاریخ ایران و ضرورت انجام این کار جلب کنند. همین رویه در مورد آثار تاریخی نیز دیده می شود، چنان که در سخنرانی مشکواتی به عنوان مدیر ابنیه تاریخی با موضوع «شرح بزرگ ترین آثار ملی» در قسمت دبیران آموزشگاه پرورش افکار، سخنران می کوشد ارزش و اهمیت ملی آثار تاریخی را برای شناخت تاریخ گذشته و تقویت حس ملیت و وحدت ملی گوشزد کند و در این راه از اغراق و ارائهی تحلیل های ساختگی دربارهی آثار معماری دورهی هخامنشی نیز رویگردان نیست؛ چنان که تأکید میکند: «آثار با عظمت تخت جمشید، ستون های سنگی زیبا، کتیبه های میخی، مجسمه های سنگی و نقوش برجسته دیگر آن، مفاخر گویا و مشهوری هستند که بایست مورد پرستش نسل کنونی واقع شود و به دارا بودن آن ها مباهات و افتخار نماید.» و سپس مدعی میشود که: «در تمام نقوش برجسته تخت جمشید و سایر آثار این دوره عظمت ایران دوره هخامنشی (خداپرستی، شاه دوستی، عشق و علاقه به مفاخر ملی) دیده می شود [...] هنوز پس از گذشت هزاران سال آرامگاه کورش در پاسارگاد مورد ستایش ایرانیان و بالاخص ساکنین مجاور آن آبادی است. شبانان در هنگام چرانیدن گلهی گوسفندان خود و سرازیر شدن از آن دشت زیبا و خرم با حالت احترام از نزدیک آرامگاه گذشته و به دور آن جایگاه ابدی طواف میخورند، ستایش آن بنا را جزو ادای فرایض می دانند [!]» (مشکواتی، 1318: 2 و 8-7)
به این ترتیب، در دوران رضا شاه برای نخستین بار در تاریخ ایران، نوعی تاریخ نگاری رسمی و حکومتی شکل می گیرد که به آن جنبهی ملی بخشیده شده و حکومت پهلوی به صورت جزء لاینفک این تاریخ ملی درمیآید و از این روی حکومت مزبور می کوشد به طرق مختلف و به ویژه از طریق نظام آموزشی آن را در سراسر جامعه رواج داده و پایه های اقتدار نظری حاکمیت خود را به وسیلهی آن محکم سازد. طبعا در این میان افرادی نیز از میان روشنفکران و رجال سیاسی و فرهنگی با باور به این نوع تاریخ نگاری، به صورت مستقل یا موظف، به نگارش تاریخ حکومت رضاشاه پرداخته و نوعی معاصرنویسی حکومتی و تبلیغاتی با ظاهر ملی را به وجود آوردند. اما فصل مشترک تمامی تاریخ نویسی های این دوره، چه در باب گذشتهی ایران و بخصوص ایران باستان و چه در باب دورهی پهلوی، سلطنت محوری آن ها تحت تأثیر ایدئولوژی ناسیونالیسم شاهنشاهی است. نمونههای دیگری از این نوع تاریخ نگاری حکومتی همراه با بار ملی گرایی سلطنتمحور را در نگاه و نوشته های اقلیتهای دینی آن دوره می توان یافت. اقلیت های دینی، همچون عهد مشروطه، به دلیل سکولار بودن حکومت رضا شاه و اسلامستیزی شخص وی، جزو حامیان طبیعی حکومت پهلوی بودند و در میان آن ها زرتشتیان، به دلیل باستانگرایی این حکومت و توجه ویژهی آن به آئین زرتشت و زرتشتیان(ن.ک به آیرملو، 1380: 312)، حمایت سرسخت تری از سلطنت پهلوی داشتند.(ن.ک به امیرطهماسب، 2535) بدین لحاظ نوع نگاه زرتشتیان به رضاشاه و حکومت پهلوی بسیار جانب دارانه و همراه با تأکید شدید بر ملیگرایی باستان گرایانه است. یک مورد خاص از این نوع تاریخ نگاری کتاب تاریخ پهلوی و زرتشتیان تألیف جهانگیر اشیدری است که به طور خاص دربارهی اثبات وابستگی زرتشتیان به دودمان پهلوی به عنوان پیوند دو عنصر اصلی هویت و ملیت ایرانی، و همچنین اثبات شاه دوستی ایرانیان از عهد باستان نوشته شده است. بیزاری مؤلف از سلسلهی قاجاریه که تحت تأثیر آریاگرایی آن دوره آن ها را بیگانه و غیرایرانی می داند نیز در نوشتهی او کاملا آشکار است.(اشیدری، 2535)4 نمونهی دیگری از دیدگاه تاریخنگاری اقلیتهای دینی را در کتاب بیانات موره از خاخامی به نام حییم موره کلیمی تهرانی می توان دید؛ کتابی که در حقیقت شامل نصایح و توصیه های موره کلیمی به عنوان دبیر دبیرستان اتحاد تهران دربارهی شاه دوستی و ضرورتهای آن با استناد به تورات، همراه با متن برخی از سخنرانیهای رضاشاه، ولیعهد محمدرضا، نطق های مؤلف به مناسبتهای مختلف همچون عید کیپور یهودیان و اشعار و دعاهای وی در مدح رضا شاه است. (موره، 1318)
پیامدهای تأثیر ناسیونالیسم بر تاریخ نگاری و ذهنیت های مورخان و روشنفکران معاصر ایران
به این ترتیب، آشکارا میبینیم که ناسیونالیسم عهد قاجار و ملی گرایی رضاشاهی تبعات و نتایج گستردهای چه در آن دوران و چه در ادوار بعد و تا به امروز داشته که یکی از مهم ترین این تأثیرات تربیت و ایجاد طبقهای روشنفکرنما و به کلی دنبالهرو ذهنیت تاریخی تلقین شده از سوی غربیها و فاقد تقریبا هر نوع اندیشهورزی بومی و ملی، و پیدایش تاریخنگاری های ملی گرایانهی حکومتی و غیرحکومتی بوده است. در اثر حاکمیت این اندیشه بر ذهن مورخان و محققان ایرانی و مبنا قرار گرفتن ناسیونالیسم در نگاه به گذشته و تحلیل تاریخ ادوار گوناگون این سرزمین، ایران محور اصلی دیدگاه ها و تحلیل های تاریخنویسان قرار گرفت و بدین لحاظ نوعی «ایران محوری» به صورت جزئی اساسی از دیدگاه تاریخی روشنفکران و مورخان درآمد. این ایرانمحوری باعث شد تا عملکرد شاهان و رجال سراسر ادوار تاریخ ایران بر مبنای «خدمت یا خیانت» آن ها به ایران ارزیابی شود و در واقع سراسر دوران ها و شرایط متعدد و مختلف تاریخ ایران بر اساس نگاه های امروزی (آناکرونیسم یا نابهنگامی) و بدون درک مقتضیات هر عصر مورد بررسی و تحلیل واقع شوند. نتیجهی این امر جایگزین شدن یک «منطق بازسازی شده» در جای «منطق درونی» در تحلیل قضایا و در حقیقت قرار گرفتن ذهنیت افراد در جای تلاش برای درک شرایط هر عصر و فهم متن واقعی آن بود. بدین ترتیب، مورخان و محققان این دوران، آگاهانه یا ناخودآگاه، می کوشیدند دریابند چه کسانی از رجال و شاهان اعصار گذشته به ایران خدمت کرده اند و چه کسانی از میان آن ها منافع ایران را نادیده گرفته و به زعم آن ها آن را قربانی منافع شخصی خود کرده اند. این نوع نگاه رویه ای حاکم بر تاریخ نگاری ایران در دوران مورد بحث است که حتی از سوی بسیاری از مورخان این دوران به عنوان رسالت اصلی تاریخ نویسی انگاشته شده و برای تقویت غرور و وحدت ملی امری ضروری به حساب آمده است. در این میان، طی عصر پهلوی تا دوران حاضر، دورهی قاجاریه بیش از سایر ادوار تاریخ ایران محل اعمال این دیدگاه و ذهنیت قرار گرفت و البته تبلیغات دوران پهلوی برای منفی نشان دادن تمام و کمال دورهی قاجاریه نیز در اعمال قضاوت و ذهنیت مزبور نسبت به دورهی قاجار تأثیر زیادی داشت؛ زیرا حکومت پهلوی می کوشید با تخریب وجههی حکومت قاجاریه تصویر ایده آل و مشروع تری از خود نشان داده و کنار زدن سلسله قاجار را یک حرکت و ضرورت ملی معرفی کند و علاوه بر آن وسعت تبلیغات منفی دوران پهلوی علیه عهد قاجاریه باعث تداوم میراث آن تا به زمان حاضر شده است. از همین روی در غالب کتاب های تاریخی، و بخصوص کتاب های تاریخ درسی و آموزشی، که در طول دورهی پهلوی تا زمان حاضر در باب عهد قاجار نوشته شده و می شوند، پادشاهان قاجار به تمامی افرادی بی کفایت و نالایق معرفی می شوند که کارنامهی آن ها تنها در فراهم کردن موجبات تباهی ایران و از دست دادن بخش هایی از خاک این سرزمین خلاصه میشود. از سوی دیگر، اعمال ایرانمحوری نسبت به دورهی قاجار از طرف مورخان این دوران باعث شده تا حتی عملکرد برخی از شاهان کشورهای اروپایی نیز از زاویه خدمت یا خیانت به ایران مورد نقد و نظر قرار گیرد که یک نمونهی بسیار مشهور و البته کودکانهی آن خائن معرفی کردن ناپلئون بناپارت به ایران به واسطهی عقد قرارداد صلح با تزار روس و سرباز زدن از تعهدش نسبت به فتح علی شاه قاجار است که هنوز هم در کتاب های تاریخ مدارس ایران به چشم می خورد.
افزون بر ناسیونالیسم، عامل مهم دیگری که در بروز ذهنیت ایران محوری و همچنین تقویت ناسیونالیسم باستان گرای ایرانی نقش اساسی داشت، ورود ماحصل کار کلان شرق شناسان و ایران شناسان غربی و تاریخسازیهای گستردهی آنها برای سراسر شرق میانه، بخصوص در مورد ایران باستان، به داخل ایران و اذهان دانشمندان ایرانی بود که باعث شد مورخان و روشنفکران ایرانی به نوعی غرور شبهملی و خودبزرگ بینی مفرط دچار شوند و ایران و تمدن ایرانی را به شکلی اغراق آمیز و غیرواقعی مبنای اصلی تمام تمدن های جهان در ادوار مختلف بینگارند و افزون بر آن نسبت به همسایگان دیرین خود، به ویژه اعراب و ترکان، دیدگاهی تحقیرآمیز و دشمنانه پیدا کرده و آن ها را مسئول افول و نابودی مدنیت و شکوه منتسب به عهد باستان بدانند. البته در بروز این ذهنیت نسبت به همسایگان ایران و نیز اقوام ترک و عرب ایرانی، فارسمحوری ناسیونالیسم ایرانی هم تأثیر زیادی داشت که در بروز آن نیز جریان شرق شناسی و ایران شناسی غربی سهمی اساسی داشتند؛ زیرا این جریانها مبنای تمدن و ملت اولیه و اصلی ایران و ایرانیان را نژاد آریایی و قوم پارسی و سلسله های هخامنشی و اشکانی و ساسانی معرفی کرده و سایر اقوام ایرانی را مهاجمان به ایران و بر باد دهندگان شکوه تمدن ایرانی عهد باستان قلمداد کردند. به علاوه، روشنفکران ایرانی تحت تأثیر دادههای جریانهای شرق شناسی و ایرانشناسی و بر اساس ایران و فارسمحوری، عمدهی شاهان ایران باستان را ایرانیان و آریاییان اصیل و خادمان به ایران و ایرانیان تصور کرده و حکام سلسله های ایران بعد از اسلام را به دلیل آریایی نبودن، ایرانی ندانسته و آنها را مهاجمان و بعضا خائنان به ایران شناختند. هرچند ذکر نمونههایی از این نوع تاریخ نگاری ها و نقد و بررسی آن ها در ظرفیت یادداشت حاضر نمی گنجد، اما در نقد این قضاوت های غیربومی و غیرمنطقی و ناعالمانه می توان حداقل به این نکته اشاره کرد که از یک سو قدمت تمدنهای باستانی و درخشان ایران از عهد هخامنشیان بسیار کهن تر است و به عنوان مثال آثار تمدن و امپراطوری تقریبا ناشناخته عیلام خود از یک پیشینهی فرهنگی و تمدنی بسیار غنی و دیرین حکایت می کند، و از سوی دیگر بسیاری از دستاوردهای مدنی برجستهی تمدن و فرهنگ ایرانی متعلق به همان سلسله های ایران بعد از اسلام است.
یک نتیجهی گستردهی روند مذکور در فوق، آمیختگی غلیظ دیدگاه تاریخی مورخان و روشنفکران ایرانی دهه های اخیر به تعصبات شبه ناسیونالیستی شدید است.(برای نمونه ن.ک به مناف زاده در حسینی، بی تا: 149-148) در حقیقت، در نتیجهی روندهای ذکر شده، برخی از شاهان قرون گذشته با دیدگاه ملی گرایانه روشنفکران ایرانی به تاریخ، کبیر و صغیر دیده و معرفی شدند که نمونه های مشهور آن کوروش کبیر، داریوش کبیر، شاهعباس کبیر، نادرشاه کبیر و نهایتا رضاشاه کبیر هستند و تعصبات شبهناسیونالیستی غیرآکادمیک چنان هالهی مقدسی به دور بعضی از این شخصیت ها و سلسله های تاریخ ایران به وجود آورده که باب تحقیقات تازه و متفاوت دربارهی آن ها را در ذهن تاریخ نگاران ایرانی تقریبا به تمامی مسدود کرده است. افزون بر آن، یک نگاه گذرا به میراث و اثرات مکتب تاریخ نگاری ملی گرایانهی سدهی اخیر در ایران، عملا نشان می دهد که این نوع نگاه به تاریخ و استفاده از آن، نه تنها موجبات وحدت و غرور ملی را فراهم نیاورده، بل برعکس موجب قوم گرایی شدید و بعضا جداییطلبانه در میان روشنفکران و فعالان سیاسی اقوام ایرانی، خصوصا ترک ها و اعراب، و بروز جدایی و نفرت در میان ملت های منطقهی خاورمیانه شده است؛ زیرا که سایر اقوام غیرفارس ایران نیز با تأثیرپذیری از ناسیونالیسم به دنبال افتخارات و تاریخ ملی قوم خود رفته و در صدد تأمین وحدت و غرور قومی در میان خود و بعضا همقوم های خود در سرزمین های همسایهی ایران برآمدهاند که نتیجهی عملی آن بروز شکاف ها و بحران های ضد ملی در ایران و نیز منطقهی خاورمیانه بوده است.
نکتهی دیگری که به عنوان تأثیر دیگر این مکتب بر ذهن و نگاه روشنفکران ایرانی باید از آن یاد کرد، گذشتهگرایی شدید و تخیلی و بازماندن از امکانات واقعی موجود برای گذر به آینده است.(ن.ک به بروجردی در حسینی، 175)
و در نهایت، به عنوان آخرین نتیجهی تأثیر ناسیونالیسم و خصوصا ناسیونالیسم رضاشاهی بر تاریخ و تاریخنگاری در ایران، باید از سیاسی و ایدئولوژیک شدن تاریخ نگاری و ابزار شدن تاریخ برای کسب مشروعیت ملی یاد کرد؛ امری که منجر به برخوردها و موضع گیری های کاملا سیاسی و ایدئولوژیک با شخصیت ها و دوران های مختلف تاریخی و بروز علائق و نفرت های کاملا غیرعلمی و قوم گرایانه و متعصبانه نسبت به آن ها در میان روشنفکران و مورخان ایرانی دهه های اخیر شده است. به بیان دیگر، شبهروشنفکران قومگرا و قومپرست ایرانی طی سدهی اخیر، هر کدام بر مبنای تعلقات قومی خود، همواره به ستایش و تقدیس شخصیتها یا به اصطلاح قهرمانان تاریخی همقوم خود و ابراز دشمنی و نفرت نسبت به قهرمانان تاریخی سایر اقوام پرداختهاند، بیآنکه هرگز بکوشند با برخوردی محققانه و عالمانه موضوعات مربوط به گذشتهی تاریخی ایرانزمین را مطالعه و بازبینی کنند.
پینوشت:
* عضو هیئت علمی بنیاد دایره المعارف اسلامی
2-به عنوان یک نمونه روشن از این موضوع، عباس خلیلی از روشنفکران همدورهی حسن پیرنیا(مؤلف کتاب مشهور ایران باستان)، در مقدمهی کتابش کوروش بزرگ در مبحثی با عنوان «چگونه کوروش را شناختم»، به صراحت بیان می کند که آشنایی وی با کوروش هخامنشی در اواخر دوران قاجار و طی دورهی کودکی در اثر دیدار و گفت وگو با یک مستشرق صورت گرفت و سپس با دیدن فیلمی صامت از زندگی کوروش به نام «سیروس» در سال 1298 ش در تهران افزایش یافت.(خلیلی، 1384: 15-14)
3- برای یک نمونهی دیگر از این موضوع ن.ک به نامه خسروان جلالالدین میرزا قاجار که پنج سلسله تخیلی و مجعول به اسامی آبادیان، جیان، شائیان، یاسائیان و گلشائیان را به عنوان «پادشاهان کشور ایران به همداستانی پارسیان تا هنگام یزدگرد شهریار» به خواننده معرفی میکند! (جلالالدین میرزا قاجار، 6)
4-برای نمونه دیگری از این نوع تاریخ نگاری و نیز اشعاری که برخی از شاعران زرتشتی همچون توران شهریاری در وصف رضا شاه و ابراز بیزاری از قاجارها سروده اند، ن.ک به اشیدری، اعلی حضرت رضاشاه کبیر در آینه زمان، 2536.
کتاب نامه
1. آخوندزاده، میرزا فتح علی، مکتوبات، به کوشش م. صبحدم (محمدجعفر محجوب)، آلمان، مرد امروز، 1364 (نسخه PDFوبسایت الفبا)
2. آیرملو، تاج الملوک، خاطرات ملکه پهلوی، تهران، به آفرین، 1380
3. اشیدری، جهان گیر، تاریخ پهلوی و زرتشتیان، تهران، از انتشارات ماه نامه هوخت، 2535 شاهنشاهی
4. ------اعلی حضرت رضاشاه کبیر در آینه زمان، تهران، از انتشارات ماه نامه هوخت، 2536 شاهنشاهی
5. امیرطهماسب، عبدالله، تاریخ شاهنشاهی اعلی حضرت رضاشاه کبیر، تهران، دانشگاه تهران، 2535
6. بینا، فتح الله، سرگذشت رضاشاه، تهران، بنگاه مطبوعاتی پروین، 1321
7. حسینی، محمدعلی (گردآورنده)، برخی از دیدگاهها درباره مسائل ملی، برلین، بینا، بیتا
8. خلیلی، عباس، کوروش بزرگ، به کوشش مهیار خلیلی، تهران، نگاه، 1384
9. ساتن، الول ال. پی.، رضاشاه كبیر یا ایران نو، ترجمه عبدالعظیم صبوری، تهران، بینا، 1337
10. شمیم، علی اصغر، ترجمه حال بزرگان، تهران، دبیرخانه سازمان پرورش افکار، 1318
11. فروغی (ذکاءالملک)، میرزا محمدعلی خان، تاریخ اسکندر کبیر، تهران، چاپ سنگی، 1315 ق
12. فلسفی، نصرالله، شرح حال بزرگان، تهران، دبیرخانه سازمان پرورش افکار، 1318
13. قاجار، جلال الدین میرزا، نامهی خسروان، لاهور، چاپ سنگی، 1906 م
14. مشکواتی، ؟، شرح بزرگ ترین آثار ملی، تهران، دبیرخانه سازمان پرورش افکار، 1318
15. ملک زاده، مهدی، زندگانی ملک المتکلمین، تهران، علمی، 1325
16. موره کلیمی تهرانی، حییم، بیانات موره، تهران، چاپخانه سعادت بشر، 1318
17. نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ج 1، تهران، بنیاد، 1372
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.