آن چه میتواند در تحلیل جامعه برای ما راهبردی باشد، داشتن تحلیل تمدنی و نگاه کردن به مجموعهها درون و در ابعاد یک فرهنگ و تمدن است. اگر در مقیاس فرهنگی تمدنی به مسائل نگاه کنید، مسائل و مشکلاتی را میتوانید تحلیل و احیانا آنها را حل کنید که در صورت فقدان چنین نگاهی
هرگز قادر به حل آنها نخواهید بود.
البته باید توجه کرد که ما اساسا نمیخواهیم مثل یک مارکسیست بگوییم که با این تحلیلمان و بر اساس نظام طبقاتی و شیوه تولید همه مسائل، از دین گرفته تا هنر و تکنولوژی را تحلیل میکنیم. بلکه ما میتوانیم به این تبیینها مثل قضیه هندسی نگاه کنیم. مثلا شما میگویید که من با قضیه تالس میتوانم 30 -40 مسئله را حل کنم و با قضیه دیگر این تعداد مسئله دیگر را.
نگاه تمدنی هم به همین صورت است و آن کلیت و شمولی که مثلا مارکسیستها در پوشش مسائل و مشکلات ادعا میکنند، را در بر نمیگیرد. اما وقتی سطح تحلیلمان از انسانها و جوامع انسانی در سطح فرهنگی و تمدنی باشد، آنگاه میبینید که واقعا یک سری خصلتهای مشترک -که چه از نظر ما مثبت و یا منفی باشند- در سطح آن فرهنگ و تمدن وجود دارد که میزان شمولش در حد یک فرهنگ و تمدن است.
لذا این خصلت نمیتواند مثلا به محلات شمال شهر تهران منحصر باشد، که دیگر با آن نمیتوان جنوب تهران را تحلیل کرد. و حتی نمیتواند مخصوص تهرانیها یا اصفهانیها باشد که با آن نتوان منطقههای دیگر را تحلیل کرد. اما تبیینهای فرهنگی و تمدنی هم این طور است که یک سری مسائل را، با درك حسی و شهودی، میتوان در مقیاس فرهنگی و تمدنی نشان داد.
البته ممکن است کسی بگویید زمانی که تمدنها در اوجاند یک نوع خصائصی دارند و وقتی به حضیض و فرود میافتند یکسری خصائص دیگر پیدا میکنند. که ممکن است شما بگویید بذر این خصیصهها وقتی هم که در اوج بود در آن وجود داشت ولی وقتی که فرو افتاد، خودش را نشان داد و بروز پیدا کرد. یعنی آن نقاط منفی که در آنها بوده، در همان اوج شکوفاییشان هم وجود داشتهاند اما در آن زمان، برجستگیهای آن تمدن اینها را طوری پوشش میداد و مانع از دیده شدن و ظهور آنها میشد.
ما باید با این نگاه تمدنی، یک تحلیلی از تمدن غرب داشته باشیم و با این تحلیل معضلات، مسائل و مشکلاتش را بشناسیم. اما آنچه به نظر من حتی از شناخت غرب لازمتر و مهمتر است این است که باید یک تحلیل تمدنی هم از وضعیت کنونی خودمان داشته باشیم. درست است که ما با غرب درگیریم ولی بیش وپیش از آن، با خودمان درگیر هستیم.
حال اگر ما یک تبیین و تحلیل تمدنی از وضعیت خودمان داشته باشیم متوجه میشویم که الان ما در حضیض و فرود تمدنی هستیم. لذا در این حالت یکسری خصائصی داریم که در هر کجا بروید آن را میبینید و میتوانید حدس بزنید که در جاهای دیگر هم وجود دارد.
مثلا یکی از این مسائل مسئله بدقولی است که چپی و راستی و حزباللهی و غیرحزباللهی به آن مبتلا هستند. شاید فقط دو دسته از آدمها باشند که بدقول نباشند؛ یکی کسانی كه در غرب بزرگ شدهاند و واقعا آن جا تربیت غربی پیدا کردهاند که اینها معمولا آدمهای منظم و خوش قولی هستند و دیگر کسانی که واقعاً تربیت اصیل دینی پیدا کردهاند. متقن، محکم و درست انجام ندادن کارها که یک مسئله فراگیر است، از معماری و شهرسازی گرفته تا کارهای علمی حضور دارد. شما میبینید که در قرن چهارم گنبدی ساخته میشود که ده قرن دوام میآورد اما گنبدی که در دوران ما ساخته میشود بعد از چند سال مشکلات خود را نشان میدهد.
حالا ممکن است شما بگویید که این مسئله، بخاطر این است که پیمانکارش دزد بوده است؛ اما من میگویم که شاید پیمانکارش دزد بوده است ولی این تبیین، تبیین دقیقی نیست. آن چیزی که باعث شده آن آدم در قرن چهارم با آن سطح تکنولوژی چنان گنبدی بسازد و این آدم چنین گنبدی، تفاوت انسانهایی است که در اوج یا فرود تمدن، تنفس میکنند. آن یکی از ارزشهایش بود که کارش را درست و دقیق انجام دهد و این یکی چنین مسئلهای برایش فاقد اهمیت است. لذا شخصی که این نگاه تمدنی را دارد، دیگر نمیگوید که همه جا را فساد برداشته است و ناامید و مایوس نمیشود.
نکته دیگر این است که وقتی شما تحلیل تمدنی ارائه میدهید، خودتان را هم در داخل این تمدن میبینید؛ یعنی بر خلاف تحلیلهای روشنفکری که خودشان را بیرون از اجتماع در نظر میگیرند، به نحوی که انگار از بالا جامعه را نگاه میکنند و خودشان بریء از آن معضلات و مشکلات هستند. لذا وقتی که شما تحلیل تمدنی ارائه میدهید، این هوشیاری را به خودتان هم میدهید که شما در این فرهنگ و تمدن بزرگ شدهاید و بنابراین باید در یک حرکت آگاهانه خودتان را از آن خصلتهای منفی که این تمدن در حضیض دارد، نجات دهید.
بنابراین این نگاه و تحلیل فرهنگی تمدنی باعث میشود که شما در یک نگاه فراتر هم درک و هضم مشکلات برایتان راحتتر شود و آسیب نمیبینید؛ همچنین به شما خودآگاهی میدهد که اگر میخواهید تمدن جدیدی بسازید و از حاملان و پیشگامان آن تمدن جدید بشوید، باید از این خصلتهایی که این تمدن دارد و در شما نیز وجود دارد،خارج شوید. زیرا تمدن جدید این یک طورساخته میشود که یک سری آدمهای جدید میآیند که آنها متفاوت با آدمهای قبلی هستند و تمدن جدید را میسازند. ایجاد رنسانس هم به این صورت بود که یکسری آدمهایی پیدا شدند که واقعاً متفاوت از آدمهای قرون وسطی شدند و بنای یک تمدن جدید را گذاشتند.
این نگاه کلان قدرت پیشبینی و قدرت هضم و تحلیل مسائل را به شما میدهد و باعث میشود که شما یک نوع آرامش خاطری پیدا کنید که نه خیلی تعجب میکنید و نه خیلی ناامید یا امیدوار میشوید. و آنچه برای ما مهمتر است، این است که اگر داعیهدار تمدن جدیدی هستیم، متوجه باشیم که هر تمدنی، انسان متفاوتی میخواهد که ما باید آن انسان متفاوت شویم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.