زلیخا مرد از این غصه که یوسف گشته زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
گویا قصهی آدمی در «احسنالقصص» از الف تا یا روایت شده و بعدها «سعدی» با شرح احوال «زلیخا»، روز و حال زمانهاش را باز میگوید. چگونه سعدی در آیهها وضعیت انسان را به عینه مییابد و طوری به اشاره باز میگوید که تو گویی فرض گرفته مخاطبین میدانند چه را مراد کرده است. اصلا «تضمین» و اشاره به داستان و مثل در یک شعر، زمانی معنا دارد که قصهای مشهور باشد و باطن آن بیش و کم بر مخاطبان آشکاره؛ و اگر نه که شاعر معما نمیبافد.
سورهی حضرت یوسف، با خواب آغاز میشود و در تعبیرش ادامه مییابد و آنگاه در آیات پایانی با نوعی فرجامشناسی قرآنی خاتمه مییابد که فیروزی آخر را در صفوف مؤمنین میداند. از فرعیات قصه یکی زلیخاست که سوز عشق به اصلِ زیبایی و ولایت را با کششهای کامجویانهی جسمانی اشتباه میگیرد، و به جای پیروی از نبیالله، یوسف را تعقیب میکند و میشود آنچه شنیدهاید. سعدی میداند که این همان قصهی آدمیست که مثلا کششهای الهی را با اهواء نفسانی اشتباه میگیرد و مثل بنیاسرائیل آواره میشود. اگر شیعهای بیت سعدی را بخواند، احتمالا افسوساش تازه میشود که چرا مسلمین نعمت ولایت را درنیافتند و آن را با سروری و عافیتهای دنیایی و حکومت اشتباه گرفتند و از دیدار امام زمان فرو ماندند و اکنون نیز تا زمانی نامعلوم باید که در غصهی فقدان آن حضرت بمانند و بلکه بمیرند.
امروزه به سختی میتوان سورهی حضرت یوسف را چنین خواند؛ چه، نه سعدیِ نکتهدانی هست و نه زمانه، مردمانی نکتهشناس میپرورد. اصلا اگر روزگاری توضیح دهریِ ماجراها دشوارتر بود، امروزه خوانش باطنی اوضاع دشوار مینماید. آدمی همیشه از حق محجوب بوده اما روزگاری میتوانست بود که خونچکانِ خامهی جوانمردی مانند هجویری، کشفالمحجوب باشد.
این موضوع وقتی بغرنج میشود که گاهی نمیتوان چیزها را به توصیفی ماتریالسیتی سپرد. وصف یک معجزه و یا حتی از منظر بعضی، انقلاب و جنگ ایران، با منطق تحلیلهای معمولی مثل این میماند که در وصف یک باغچه، قطعهای از گزارش مسابقهی فوتبال میان پرسپولیس و فنرباغچهی ترکیه را بیاوریم! آنها به رهبریِ کسی انقلاب و جنگ را از سر گذراندند که کتابهایی چون «شرح دعای سحر» و «جنود عقل و جهل» را در جوانی نوشته بود و مثل جلالالدین آشتیانی، وی را در سلسلهی شاگردان ابنعربی آورده بودند. البته امام(ره) در نیمهی دوم زندگی مشغول فقه و مبارزه شد و سلوک خود را به گونهای پیش برد که گویا میدانست میخواهد آن کارهای بزرگ را تدارک کند. با اینحال چپهای موسوم به پیرو خط امام که امروزه چپهای شرمگین نامیده میشوند، در توجیه شیفتگی اولیهی خویش به شخصیت وی از نظریهی فرهمندی «وبر» آویختند. آنها که در ابتدا درکی حضوری از انقلاب داشتند، بعدها رسم آشنایی را به طاق نسیان سپردند و به قول مرحوم مددپور، در جای فهم حضوری، فهم حصولی را گذاردند و باز به قول وی حصولشان هم حصول بدی بود (مدد پور حصول بد و حصول خوب را جدا میکرد).
میبینیم که نفس تاریخ سیاسی/نظری ایران، خود نشان از ناکامی توضیحاتی دارد که از نگرشهای عرفانی اعتزال دارند. در اینجا عرفان درمعنای موسع کلمه استفاده میشود و ادب و آداب خاصی را نشان نمیدهد. اما مطالعهی عرفانی انقلاب نیز از ابتلائات خالی نیست. در مقدمه گفته شد که زمانی، زمانه گوشهای نیوشایی بهر حرفهای عرفانی داشت طوری که کنایهی سعدی را درمییافت. اما امروزه غیر از اعتزال و کنارهگیری باید به تنوع و البته خطاهای چندی اشاره کرد که گریبانگیراند. بسیار دیده میشود که افراد بعد از ارائهی تحلیلهای به اصطلاح علمی در باب یک ماجرای اجتماعی، نمیدانم چرا نابهنگام به آیه و یا حدیثی استناد میکنند که موضوع را از سنتهای الهی قلمداد کنند. مسلم اینکه من با اعتقاد به سنتهای الهی مخالفتی ندارم، بلکه آمیختن آنها چونان زیورهایی حاشیهای به تحلیلهای علمی را نمیفهمم. نگرشها، بنیادهای مختلفی دارند و این تفاوتها از قبیل سوءتفاهمهای خانوادگی نیست که با کدخدامنشی حل و فصل شود؛ خاصه نگاه آسمانی و زمینی که با هم غریب اندر غریبهاند. با اینحال، ما از آسیبهای التقاط برکنار نماندیم. اما همینقدر هست که افرادی در انقلاب، به ذوق حضوری نظر کردهاند. دکتر «رضا داوری اردکانی» در «انقلاب و وضع کنونی ما در عالم» ناآشنایان به عوالم باطنی را با انقلاب غریبه قلمداد کرد. شهید «آوینی» در «آغازی بر یک پایان» تذکر به مطالعهی تاریخ باطنی میدهد و بشیر عالمی دیگر میگردد که احیانا ما بدان رهسپاریم. مرحوم «عباس معارف» در «مبانی فقهی اقتصاد اسلامی» نظمی را توصیف و پیشنهاد میکند که گویا مردمانی که حال عرفانی دارند برمیگزینند. او که در فقه، نگاهی فتوتی داشت و در دانشگاه، حقوق خوانده بود، در نوشتن قانون کار جمهوری اسلامی بسیار اثر گذاشت که هم اکنون در کنار آثارش قابل مطالعه است. «اکبر جباری» در «حکمت صامت» سعی کرد نشان دهد جملات عامیانهی امام (ره) از کدام مبانی در عرفان نظری برمیخواست. حجتالاسلام «حمیدپارسانیا» در «عرفان و سیاست» پرسید که عرفان و سیاست چه رابطهای با هم دارند و اگر مردمانی عرفانی بیندیشند کدام سیاست و اجتماعی را بنیان میگذارند.
در این میانه کتاب «زمانی غیر از زمانها» نوشتهی «لیلی عشقی» به ترجمهی «احمدنقیبزاده» کار متفاوتیست. او انقلاب سال 57 را رویدادی ملکوتی میداند و برکنار از کلیشهپردازی، با کاربست یک نوع پدیدارشناسیِ عرفانی، به سراغ چند و چون ماجراجویی ایرانیان میرود. عشقی، در فرانسه زندگی میکند و با این کار ایذاء ضدانقلابهایی را به جان خریده که اثرش را جانبدارانه فرض کردهاند.
در زمانِ مطالعه فکر میکنید با کتابی با مایههای عرفانی و در عین حال، نوعی پدیدارشناسی از آن دست که در فرانسه معمول است روبهرویید. نگاه شیخیهای که نوعی توجه باطنی به احادیث دارد در لابهلای فصول، خاصه تا نیمهی کتاب هویداست. وی در اولین قدم، شناخت رمز انقلاب را بیشناخت «امام یعنی تشیع» غیرممکن میداند. از اینکه به او بگویید چقدر تحت تأثیر «هانری کربن» است ناراحت نمیشود و حتی به امثال «لاکن» و «بدیو» اشاره میکند و در بخش دوم یعنی «تاریخ»، ردپای دیرینهشناسی «فوکو» را نشان میدهد. جا به جا از احادیث ائمه و اشعار سنایی و عطار و مولوی و حافظ بهره میبرد. این اثر بیشبهه میان عرفای نظری، بیش از هر کس به «سید حیدر آملی» چشم دارد.
هر چند این تنوع به نوعی گسیختگی در کتاب دامن میزند، اما این امکان را نیز فراهم میکند که انقلاب را همچون رویدادی انضمامی بداند که سرچشمه در زمان لطیف (زمان لطیف و آسمانی در برابر زمان زمینی که اصطلاحا «کثیف» به معنای جسمی و زوالپذیر، خوانده میشود) دارد. مثلث امام، پیامبر و قرآن، نزد لیلی عشقی، مثلث شریعت و طریقت و حقیت را تداعی میکند. دانش، همیشه نسبت به حقیقت نیمهکاره است و امام میتواند ما را بیآنکه به راه خطا (آنگونه دامی که منصور حلاج را گرفتار کرد) برویم رهنمونِ طریقت شود. وی اعتقاد دارد این رویداد، از راه حضور نایب امام زمان (عج) که غایب است نامتناهی میشود. او این انقلاب را تنها در ایران و با رهبری روحانیت ممکن میداند. زیرا ساختار تشیع با تکیه به مرجعیتی که بهرهمند از عرفان است راه آینده را میتواند گشود.
زمانی که در روزنامهای شغل معرفی کتاب داشتم، گاهی دلم میخواست به مخاطبین فقط بگویم فلان کتاب خواندنیست، پس به خاطر خدا یک بار آن را به دست گیرید و بخوانید. زمانی غیر زمانها، کتابی در میان کتابها نیست. این اثر بهترین مطالعهی عرفانی در انقلاب ایران محسوب نمیشود؛ ولی راه پر پیچ و خمی را آغاز کرده که که پیمودناش چه بسیار رازهای پوشیده را به روشنگاه میآورد. باشد که حجابی از این حجابها را برداریم. انشاالله
پی نوشت:
1- دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفهی اسلامی
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.