آنگاه که سخن از فلسفه و سیاست به میان است، میتوان به ورود فلسفه به سیاست اندیشید و میتوان سخن از تأثیر سیاست بر فلسفه گفت؛ و نیز مقصود از سیاست یا میتواند دانش و نظریات سیاسی باشد یا سیاستورزی در ساحت عمل مد نظر قرار گیرد.
هر کدام از این حالات چهارگانه را عدهای منکرند و عدهای بر آن مُصرّ. در این مقال تکیهی سخن بیشتر بر ورود فلسفه به ساحت سیاست (به هر دو کاربرد آن) است و علاوه بر آنکه سر تبیین تأثیر سیاست بر فلسفه را ندارد، سودای تحلیل رفتارهای سیاسی بر اساس یک دستگاه فلسفی را نیز در سر ندارد. در این کوتهسخن بر آن هستیم که نشان دهیم هیچ اندیشهی سیاسی یا سیاستورزی نمیتواند خالی از فلسفه باشد؛ هیچ نظریه یا حرکت سیاسی بدون ابتناء بر فلسفهای اساسا سر نمیگیرد، چه رسد به آنکه پا بگیرد. البته هرگز مدعی آن نیستیم که سیاست تنها بر پایهی فلسفه شکل میگیرد و هر که فلسفهای را بخواند و بداند -حتی اگر خیلی هم خوب خوانده و دانسته باشد- تولید اندیشهی سیاسی میکند یا دست به کار جنبشی سیاسی میشود و در تمام شؤون سیاستورزیاش تابع آن فلسفه است.
پیش از این نوشتیم که حکمت صدرایی چگونه به کار میآید و گفتیم که به کار بستن آن، چونان به کار بستن اصول مهندسی در طراحی یک سازه نیست بلکه همسان به کار بستن اصول ریاضیات و مبانی فیزیک در مهندسی است. مبانی دور و انتزاعی فلسفه، با حلقههای وصل واسطی از عرش به فرش میآید. عرش هستیشناسی صدرایی را میتوان با واسط قرار دادن انسان،به فرش سیاست دوخت و سخن از سیاست صدرایی به میان آورد.
سخن ساده آنکه انسان به عنوان اصلیترین موضوع مورد بحث در علوم انسانی و محوریترین مفهوم در دانشهای غیرتجربی، بیشک محور اندیشههای سیاسی و سیاستورزیها نیز قلمداد میشود. از این روی هر تلقی و برداشتی از انسان تأثیر بنیادینی بر دانش سیاست و سیاستورزی دارد.
مثلا انسان جدا افتاده از ماوراء طبیعت است که مبنای نظریهی سکولاریسم -به معنای جدایی دین از سیاست و عرفیسازی- میشود. هنگامی که اندیشمندی از دوگانهی همیشه درگیر «خدا-انسان»، دومی را برمیگزیند، نمیتواند جز سکولاریسم را تئوریزه کند و آنکه از این دوگانه تنها دست به دامان خدا میزند، تنها سیاست تند کلیسایی را پردازش میکند.
یا آن دانشمندی که انسان را موجودی گرگصفت تفسیر میکند، سیاستش را به گونهای طراحی میکند که از اساس با سیاستی که بر مدار گوسپندصفتی انسان گشته است، از بیخ و بن ناهمسان است. ادارهی انسان گرگصفت، سیاستی درندهخو میطلبد و انسان گوسپندصفت را با سیاستی نرمخو رام قانون میتوان کرد. این تفاوت سیاست هابز و روسو است.
فیلسوفی که انسان را عاری از شرافت میداند، سیاست روباهصفتان را راهگشا میداند. مثلا بیایید ببینیم ماکیاولی چه میگوید: «یک شهریار باهوش نه میتواند و نه باید قول خود را نگاه دارد ... هرگاه تمام مردم خوب بودند دادن این پند صحیح نبود لیکن از آنجایی که اغلب عاری از شرافت هستند و قول خودشان را نسبت به شاه نگاه نمیدارند، در عوض شاه هم نباید در سر قول خود نسبت به آنها ایستادگی کند ... و هر پادشاه که رول روباه را بازی کرده، موفقیت او بیشتر بوده است.» خوب، حالا اگر از انسان تفسیر دیگری ترتیب دهیم، باز هم پیشنهاد شما برای سیاستمدار ما، گرگصفتی یا روباهمنشی است؟ طبیعتا، خیر!
آموزههای وحیانی پیشنهاد دیگری برای تعبیر از انسان دارد: انسان موجودی سیال که در نگاشتهی پیشین به دقت تبیین شد. موجودی که ماهیتی ثابت ندارد؛ گاه فروتر از چهارپایان است و گاه فراتر از فرشته. «أولئک کالأنعام بل هم أضل»2، «ثم دنی فتدلی، فکان قاب قوسین أو أدنی»3، انسان درجههای عالم وجود را میسازد: «هم درجات عند الله»4 و خداست که بالاترین درجه و کاملترین مرتبه است: «رفیع الدرجات ذوالعرش»5 و نه بالاترین بلکه مالک حقیقت همهی درجات است: «من الله ذیالمعارج»6
حکمت صدرایی میکوشد این تعبیر را در ارتباط و انسجام با دیگر آموزههای وحیانی و نیز در شبکهی پیچیدهی مفاهیم عقلانی، تئوریزه کند و از این روی در تلاش است تا انسان را در ساختاری اندیشهورزانه، با پیش و پس از خود گره بزند تا تفسیر وحیانی انسان (سیلان حقیقت او) با حقایق پیشین تبیین شود و حقایق پسین را تبیین کند. انسان حقیقتی است سیال که میان عالم فرازین و فرودین، میانجی است؛ سر در ملکوت دارد و پای در مُلک. این موجود سیال در مراتب همین عالم نزول و صعود دارد، و معارج و مدارج پهنهی هستی را طی میکند و همانگونه که عالم دارای مراتب و در سیلان است، انسان نیز در تب و تاب در فراز شدن.
از این روی حقیقتی که انسان را مینمایاند و حقیقتی که انسان آن را مینمایاند -اگر معتبر باشد- در همهی مراتب خود، حقیقت سیال واحدی است و آن چیزی نیست جز «علم» و نه «علوم»: وحدت قرآن، عرفان و برهان؛ و از جنبهای دیگر: وحدت علمِ توحید، اخلاق و فقه. و بههمانسان که جانِ جانان همهی مراتب، حقیقت محض ربوبی است، نور عرفان و برهان یا اخلاق و فقه تنها از سرچشمهی توحید و قرآن فوران میکند.
با این وصف میتوان گفت، سیاست صدرایی، رقیقتی است از حقیقت توحید که در اخلاق محمدی متجلی شده و با فقاهت عرشی، فرش را اداره میکند. به دیگر بیان فقاهت ریشه در اخلاق دارد و اخلاق ریشه در توحید و در جنبهی دیگر برهان از آبشخور عرفان سیراب است و عرفان از آبشخور قرآن. از این روی نمیتوان سیاست صدرایی را -که به ادعای نگارنده وجهی از وجوه سیاست قرآنی است هر چند نه لزوما وجه کامل آن- فارغ از قرآن، عرفان و برهان یا به دور از توحید، اخلاق و فقاهت دانست.
بر پایهی این تحلیل، سیاست عین فلسفه است در عین اینکه عین آن نیست! همچنان که سیاست عین عرفان است در عین اینکه عین آن نیست! یعنی سیاست و سیاستورزی جز با فلسفه نمیشود هر چند تنها با فلسفه هم نمیشود. اما نسبت فلسفه برای دانش سیاست و سیاستورزی نسبت زیرساخت است به روساخت و البته نمیتوان توقع داشت که فلسفه همانند راهکارهای عملیاتی سیاست در صحنههای سیاستورزی خودنمایی کند لکن بیشک در پسزمینهی اندیشهی نظریهپردازان سیاست و سیاستورزان قابل رهگیری است.
نظریهی ولایت فقیه را باید تجلی بسیار پیشرفتهی این تفسیر از سیاست دانست. سیاستی که با فقاهت معنا مییابد اما سرچشمه از انوار برهان و اخلاق و عرفان محمدی میگیرد و منادی توحید است. بیتردید لایهی رویین این نظریه فقاهت است، اما این نظریه -به شکل گسترده و دقیق امروزین- تنها توسط فقیهی قابل طرح است که به لایههای حقیقت عالم، هستی سیال انسان و تجلی توحید در فقه ایمان داشته باشد. و تنها حکیمی پای در رکاب سیاست میزند که پذیرفته باشد، انسان سیال علاوه بر مراتب فرازین هستی و اندیشه، پای در مراتب فرودین آن نیز دارد. چه بسیار فقها که دم از ولایت فقیه زدهاند اما هیچیک چونان «فقیهِ حکیمِ عارفِ قرآنی ما» کمر همت نبسته و آستین همت بالا نزده است. چرا که او بر اساس آموزههای وحیانی و با تفسیر برهانی، دریافته که ادارهی بشر از عهدهی فقاهت خالص یا برهان تنها، ساخته نیست چرا که حقیقت انسان سیلانی دارد که جز از نظریهای دارای سیلان چونان ولایت فقیه، میسور نیست.
نظریهی «فیلسوف-شاه» افلاطونی راه به جایی نخواهد برد چرا که حکیمی که تنها نظر به مُثُل دارد و هم و غمش کندن از این جهان است و آنرا در مقابل عالم فرازین، پست و وهمآلود تلقی میکند نمیتواند در پی رونق اقتصاد و آبادانی زندگی بشر در این جهان باشد و حال آنکه حکیم فقیه هم نظر به فرادستها دارد و هم فرودستها را مطمح نظر قرا میدهد. حکمت و عرفان برآمده از قرآن -چه قرآن صامت چه قرآن ناطق- همانند فقاهت مستخرج از قرآن راههای آسمان و زمین را به انسان مینمایاند. و اینگونه نیست که خود را متولی عرش بداند و سخنی از فرش نداشته باشد بلکه در نگاه سیاست صدرایی اینها از یکدیگر جدا نیست و امکان جدا کردن آنها هم وجود ندارد.
آن «پیر فرزانه» به خوبی این را از آموزههای وحیانی انتظام یافته در دستگاه اندیشهورزی صدرایی یافته بود که سیاست و سیاستورزی ذیلی از فقاهت است که خود از تجلیات برآمده از برهان و عرفان قرآنی است. نظریهی ولایت فقیه و شخص او بیشک تجلیگاه این اندیشهاند که سیاست بدون فقاهت نمیشود هر چند سیاست بدون حکمت و عرفان نیز خالی و تهی است و اساسا تفسیر نمیپذیرد و صورت نمیبندد. اما این هرگز به این معنا نیست که تنها فلسفه است که بر سیاستگذاری او و سیاستورزی او اثر بخشیده و دیگر هیچ عامل دیگری مؤثر نبوده است.
پینوشت:
* دانشجوی دکتری حکمت متعالیه دانشگاه تربیت مدرس
2- الاعراف/179
3- النجم/8-9
4- آلعمران/163
5- الغافر/15
6- المعارج/3
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.