پدیده بازگشت (در شعر فارسی) از جهات بسیار قابل تأمل است از جهتی میتوان گفت که بازگشت پدیدهای تازه در شعر فارسی نیست، بلکه گرایشی است که اگر چه به صورت پراکنده، اما همواره به شکل تقلید و تتبع، در ادوار پیشین وجود داشته است چنان که تا اواخر دوره تیموری هم آشکارا دیده میشود
و حتی در دوران اوج نوجویی طرز تازه (سبک هندی) هم کسانی یافت میشدند که به تقلید از قدما، قصیدهسرایی و مثنویپردازی میکردند. اما در این دوره تقلید از صورت فردی و نامنظم به شکل جریانی پیوسته و منسجم درآمد و در واقع رسمیت یافت.
پیروی از سبک هندی با توجه به شگردهای نسبتاً محدود و آسانیاب آن، و شیوع گسترده این شیوه حتی در بین بیسوادان، سهلتر از سرپیچی از آن به نظر میرسد. سرودن شعر به شیوه بزرگان پیشین و رقابت با آنها نیازمند غور و توغل و تحصیل مقدمات فراوان است. پس باید اندکی تأمل کرد و به برخی از عوامل پیدایی چنین جریانی (جریان بازگشت) بیشتر اندیشید.
گذشته از عواملی نظیر هرج و مرج و ناامنی دوره پس از صفویه تا روی کارآمدن نادر و کریمخان و پس از آن سلسله قاجار و فرصت و فراغتی که شاعران برای تحقیق در آثار قدما یافتند. به قول برخی از صاحبنظران شاید بتوان این بازگشت به سنت قدما را تعبیری از آرزوهای نهفته بازگشت به بهشت گمشده دانست که استقار نظم و قاعده را تنها وسیله رهایی از اغتشاش و اختلال حاکم بر محیط میپنداشت.
همچنین باید توجه داشت که در این دوره شاهان، شاهزادگان، وزیران و حتی برخی از مجتهدان در کار شاعری بودهاند. و شاعران نیز غالباً مشاغل و مناسب درباری داشتهاند. و همچنان که پادشان سودای «محمود بودن» در سر داشتند، شاعران نیز در رؤیای تجدید مجد گذشته، آنها را با همان صفات محمودی میستودند و به دلیل حضور در دربار نیازمند زبان و سبکی در خور دربار بودند و این مسیر نمی شد مگر از طریق بازگشت به شیوه شاعران درباری پیشین از قبیل فرخی، عنصری، معزی و ... زیرا این شاعران بیان سبکهندی را عامیانه و مبتذل میپنداشتند.
بدینسان شاعران سر در دیوان گشتگان فرو کردند و نه نگاهی به جامعه پیرامون خود میانداختند و نه از ارتباطی که با کشورهای دیگر پدید آمده بود تأثیری میپذیرفتند. حال آن که در دوره صفویه که آغاز برقراری روابط با کشورهای خارجی است، نشانههایی از تأثیر فرهنگ اروپایی در معیارهای جمالشناختی شعر و چگونگی توصیف معشوق دیده میشود.
دلیل دیگر نیرو گرفتن پدیده بازگشت این است که این شاعران غالباً با شبکهای از روابط استاد و شاگردی، انجمنی، خویشاوندی و دوستانه بههم پیوسته بودند و تشکلی داشتند که میتوانستند همچون یک حزب یا مکتب واحد براساس مرامنامه و بیانیهای واحد یعنی «طریقه اقتفای استادان» به کار بپردازند. زیرا چنان که میبینم آذر و صباحی و... اصول شاعری قدما را از مشتاق فرا میگیرند.
خانواده سحاب (پدرش هاتف، خواهرش رشحه، حتی غلامش آزاد حبشی) شاعر بودهاند. دو پسر صبا (عندلیب و فروغ) و بعد از عندلیب پسرش محمود خان کاشانی و برادرش خجسته، وصال و شش فرزند شاعر و هنرمندش (وقار، حکیم، داوری، توحید، فرهنگ و یزدانی)، خانواده قاآنی و قائم مقام به شاعری میپرداختند. اینها همه دست به دست هم دادهاند و با تعلیم و تربیت و امتحانات دشوار، شاعران را به فرا گرفتن اسلوب شاعری متقدمان یاری میکردهاند. کتب بلاغی و نقد ادبی نیز با احیای قواعد قدما در تثبیت ارزشها و معیارهای زیبایی شناختی سنتی میکوشیدهاند. چنان که میرزا محمدتقی سپهر به تشویق صبا یک کتاب جداگانه در باب قافیه و قواعد و عیوب آن نگاشت.
همچنین نثر این دوره نیز روی به گذشته دارد و برخی از نویسندگان، از قبیل قاآنی در کتاب «پریشان» نشاط در انشای نامهها و... عیناً به تقلید از نویسندگان پیشین مثلاً سعدی و گلستان او میپرداختند.
روی هم رفته، شاعران این دوره به جز آرزوی همسری و برابری با بزرگان قدیم، سودایی در سر نداشتند، اگر چه هیچگاه نتوانستند به گرد آنها برسند اما نکته دیگری که از این رهگذر آشکار میشود این است که هرقدر این شاعران کوشیدهاند از محیط و تحولات اجتماعی و تأثیر آنها در شعر برکنار بمانند، نتوانستهاند. زیرا ردپای مسائل زمانه، زبان زمانه و همچنین ویژگیهای شخصی شاعر به صورت ناآگاهانه و اجتنابناپذیر، در لابهلای اشعار آنان، دیده میشود. حتی با وجود مخالفت شدید با سبک هندی که غرض اصلی آنان در بازگشت بود، گاهگاه وگههایی از خصوصیات سبک هندی نیز در کارشان یافت میشود که نشان میدهد نتوانستهاند به کلی از سیطره سبکی که دو قرن بر شعر فارسی سایه افکنده بود در امان بمانند. مثل آذر بیگدلی در مثنوی یوسف و زلیخا. بگذریم از این که کسانی مانند غالب دهلوی، در پایان عهد قاجار هنوز به شیوه هندی شعر میگفتند.
نقش نهضت بازگشت، اگر بتوان آن را نهضت نامید، از جهت سلبی هم شایسته بحث و بررسی است. سبک هندی همچون رودخانهای بود که البته در مسیر خودگاه گلآلود مینمود ولاجرم خس و خاشاکی هم با خود به هم راه داشت و حتی گاهی سیل برپا میکرد و گاهی گردابوار و دوار و تکرار دچار میشد و بازگشت همچون سدی در برابر آن ایستاد. اما اگر بازگشت به جای سد کردن راه این رود و بازگرداندن آن، میتوانست به طریقی آن را از مسیر ابتذال به بستر اعتدال هدایت کند، نقش ایجابی خود را هم به خوبی ایفا کرده بود. اما نکرد و خود به جز تکرار و تقلید جانشین مناسبی برای سبک هندی نداشت.
از آنجا که بعد از گذشت بیش از دو قرن از حاکمیت سبک هندی، تازهگویی رفتهرفته کهنه شد و آوردن مضامین غیرتکراری، تکراری، کهنهگویی خود نوعی نوآوری مینمود. یعنی نسبت به جریان حاکم بر شعر تازه بود و برخلاف فرم موجود. ولی از آن جهت که هدف بازگشت کهنهگویی بود، نسبت به کل تاریخ شعر و روند تکامل، نمیتوان آن را نو دانست. به عبارت دیگر هر سبک و دوره تازهای، در ابتدا با نوآوری شکل میگیرد، آنگاه در صورت تکرار و تقلید، قالبی و کهنه میشود. اما بازگشت تنها سبکی است که از همان آغاز با شعار تقلید و تکرار به میدان آید. و پیداست که وقتی آغازش چنین باشد، سرانجامش چه خواهد بود.
بود طریقه ما اقتفای استادان
پیاده را نرسد طعنه بر هدایت طریق
صباحی بیدگلی
اگر بپذیریم که هستی، جامعه و انسان دایماً در تغییر و تحول است و به تبع آنها فرهنگ و هنر و معیارهای ذوقی هم دگرگون میشود، ادبیات و شعر هم، اگر نه آیینهای تمامنما باشد، دستکم بازتابی از این دگرگونیها را، با دخل و تصرف، در خود مینمایاند، یا تصویری از آنها را باز میآفریند. همچنین اگر بپذیریم که گذشته از عومل بیرونی، شعر و هنر در ذات خود، و برای حفظ تأثیری و زیبایی خویش، همواره نیازمند تازهشدن است، آنگاه چگونه میتوانیم بازگشت را به عنوان یک نهضت ادبی توجیه کنیم؟
پس به طور کلی، بازگشت در هنر و ادبیات، هم غیرممکن است و هم برخلاف مسیر تکامل. درست است که در هر سبکی و شاید هر اثری، گونهای بازگشت به سنتهای پیشین یافت میشود و اثر سراسر نو هنری وجود ندارد، و اگر هم باشد در ایجاد ارتباط با مخاطب ناتوان است، اما هنر و سبکی هم که یکسره بر تقلید میتند و هیچ عنصر نویی ندارد، از تأثیر و زیبایی لازم برخوردار نیست.
اگرچه سبک بازگشت واکنشی در برابر افراط کاری سبک هندی بود، اما در واقع تنها در مقابل سبک هندی قرار ندارد، بلکه در مقابل سبکهای دیگر از قبیل خراسانی و عراقی هم هست. زیرا هدف پیشتازان این سبکها هم بازگشت به روش پیشینیان نبود. و اصولاً سبکبودن آنها در تمایزی بود که نسبت به هنجارهای پیشین داشتند. حتی بالاتر از این باید گفت بازگشت به طور کلی در تقابل با مفهوم هنر و سبک است. بنابراین بازگشت را نه میتوان نهضت نامید و نه سبک. زیرا نهضت یعنی جنبش و پویایی و حرکت. و بازگشت اگر توقف نباشد، دستکم حرکتی به پیش هم نمینماید.
و نیز اگر بپذیریم که سبک یعنی روشی که صاحب سبک دارد. پس بازگشت، سبک هم نیست. زیرا بازگشتیان معتقد بودند که شاعر نباید خودش باشد، بلکه باید دیگری باشد. پس بازگشت یک سبک خاص نیست، بلکه بازگشت به همه سبکهاست، به جز سبک هندی. آنها سخت میکوشیدند تا هرچه بیشتر به کسانی که از آنها تأثیر پذیرفتهاند شبیه شوند. و اگر بتوانند همه عناصر و ویژگیهای شعر آنها را (در موضوع و محتوا، زبان، آهنگ، شکل، عاطفه و صور خیال) تقلید و بازسازی کنند؛ اما در این میان فراموش میکردند که مهمترین ویژگی آنها را تقلید کنند و آن همانا نوآوری آنهاست. زیرا برای تقلید آن، میبایست تقلید نکنند. زیرا نوآوری خود چیزی جز عدم تقلید نیست. یعنی اگر بازگشتیان به جای این که عمر میفرسودند تا همه زیر و بمهای شعر شاعران بزرگ را فرا بگیرند و تقلید کنند، تنها همین یک درس را از آنان میآموختند، که خودشان باشند و به تقلید صرف بسنده نکنند، آنگاه به سبک خاص خود هم میرسیدند.
میتوان گفت که مثلاً اگر حافظ، پیش از مولوی، سعدی، فردوسی، خواجو و خیام بود، چنین نبود، و اگر پس از صائب و کلیم و بیدل و .... به دنیا میآمد، باز هم چنین نبود. زیرا عوامل اجتماعیف تاریخی، فرهنگی و شخصی فراوانی دست به دست هم میدهند، تا حافظی پدید آید و تکرار او در موقعیتی دیگر، بیشک محال است. حافظ بودن حافظ به این است که تنها یکی باشد. اگر حافظ هم میخواست، سعدی باشد، حافظ نمیشد. البته سعدی هم نمیشد. شاید کموبیش فروغی بسطامی میشد. هیچکس با تقلید مو به موی دیوان حافظ نمیتواند حافظ شعر و سنت باشد.
حتی اگر خاقانی با نظامی، که بازگشتیان آنان را سرمشق و استاد خود میدانند، میخواستند به انجمن ادبی اصفهان وارد شوند، پذیرفته نمیشدند، زیرا کسی که میگوید «فرزند زمان خویشتن باش» و «هرچه دلم گفت بگو، گفتهام» در مکتب «اقتفای استادان» راهی ندارد. مگر این که بگوییم بازگشتیان نوآوریهای امثال خاقانی و نظامی و حافظ را میستودهاند، اما تنها با نوآوریهای خاص طرز هندی مخالف بودهاند که دراین صورت میبایست دستکم نوآوریهایی از آن دست که در آثار خاقانی و نظامی هست، در کارهایشان دیده میشد.
بازگشت را میتوان اوج سنتگرایی خودآگاهانه دانست اما این خودآگاهی را نباید به معنای آگاهی و شناخت کامل آنها از سنت و نقش و سازوکار آن گرفت. زیرا شاعران عصر بازگشت با وجود آن همه تلاش برای شناخت و احیای سنت دیرینه، و با وجود آن که خود را منجیان فرهنگ و ادب پارسی میدانستهاند، گویی با روح شعر و هنر، و سنتهای هنری و چگونگی تحولت و فلسفه تاریخ ادبیات، بیگانه بودهاند. حتی در نهایت چنان که در آثارشان پیداست سبک هندی را هم به درستی نمیشناختند و از درک پیچیدگیها و جمالشناسی خاص آن عاجز بودند و غالباً آن را بیمعنا و مبهم میپنداشتند.
داستان سنتگرایی شاعران پیشین و تفاوت آن با سنتگرایی بازگشتیان، داستان همان ماهیانی است که جامی در «سبحهالاحرار» آوردهاست. آنها تا هنگامی که غرق در دریای سنت بودند، چیزی جز دریا و لاجرم خود دریا نمیشناختند. تا آنگاه که در دام صیادی به خشکی افتادند و با کوشش و جنبش فراوان، نیممرده به بحر رسیدند، «دانش و بینششان روی نمود» شاعران بازگشتی نیز هنگامی که در دام صیادان معنا بیگانه، دور از دریای سنت به پیچ و تاب افتادند، قصد و آرزوی بازگشت به دریا کردند. بازگشتسان اگرچه دریا را شناختند، اما این دریا دیگر آن دریا نبود و آنان هم چنان نیممرده به شناگری در آن پرداختند و بدینسان بود که دیگر هیچ نهنگی از این دریا سر برنیاورد.
شیوه سنتگرایی بازگشت، اگرچه به قصد نزدیکی به سنت صورت گرفت، در نهایت باعث دوری از سنت شد. بدینمعنا که بازگشتیان هم خود از روح زنده و پویای سنت دور افتادند و هم تکرار و تقلیدهای ناشیانه آنان، موجب ملال و دلسیری از سنت شد. چنانکه در دوره مشروطه این ملال و عوامل اجتماعی دیگر مقدمات خروج از سنت شعری را فراهم آورد.
اگر سنت درختی کهنسال و پربرگ و بار باشد، طبیعی است که با پاییز دچار برگریزان شود و در بهار برگ و بار نو برآورد. اما آنکه از این راز غافل است، نیرویی بسیار را در کوششی جنونآمیز برای فراهمآوردن برگها و چسباندن آنها به شاخهها تباه میکند.
البته به طور کلی پدیده بازگشت به معنای عام آن(یعنی به منزله نوعی تدبیر و حرکت آگاهانه و نه دوره خاصی به نام بازگشت) نمایانگر یکی از کارکردهای مثبت سنت در روند تاریخ هنر و ادبیات است. بدینمعنا که هنرمندان در دورههای آشفتگی، سرگردانی و احساس بحران، برای نجات هنر از زوال و نابودی، هربار میتوانند به سرچشمه سرشار، زنده و زاینده سنت بازگردند، تا با اتکا به تکیهگاهی مطمئن و چنگزدن به ریسمانی محکم به تجدید قوا بپردازند و برای ادامه راه توش و توان برگیرند. اما در چگونگی این بازگشت، سخن فراوان است و در مجالی چنین اندک نمیگنجد.
* این مقاله خلاصه ای است از مقالهای با عنوان «راه بیبازگشت» که در شماره 34 فصلنامه هنر به چاپ رسیده است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.