آیا ما به انقلاب دیگری نیاز نداریم؟
اکنون بعد از گذشت سی سال از آغاز انقلاب اسلامی، این سؤال ما را به خود میخواند که انقلاب در کجای تاریخ خود قرار گرفته است؟ تا با تأمل در آن، به بازنگری در نسبت میان خود و آن بنشینیم و به تجدید عهدی میانمان برخیزیم. آیا هنوز در آغاز راه خود است؟ یا به سرانجام خود رسیده است؟ یا در پایان خود است؟ یا...
اگر انقلاب به پایان خود نرسیده است و راه همچنان ادامه دارد؛ پس چرا به وضع کنونی دل بستهایم؟ ارادهی تحولی از جنس انقلاب اسلامی خواب از چشمان کداممان ربوده است؟ انقلاب به مقصد رسیده است یا انقلابیون از آرمانها منصرف گشتهاند؟ یعنی آیا انقلاب به قصد چنین روزی رخ داد؟ آیا آرمانشهر و وضع موعود انقلاب چیزی غیر از همین وضع کنونی نیست؟ اگر نیست چرا از تداوم انقلاب و تحولات بعدی در ادامه راه فارغ از قیل و قالها، اثری مشاهده نمیشود؟آیا ما به انقلاب دیگری نیاز نداریم؟
ساخت جامعهی اسلامی مد نظر بود!
از آنجا که میدانستیم که انقلاب با تسلط سیاسی در بهمن57 به پایان نرسیده است و نیاز به انقلابهای دیگر در علم و ساختار و فرهنگ و اقتصاد و... وجود دارد؛ از همان ابتدا «ساخت جامعهی اسلامی» مدّ نظر بسیاری از انقلابیون بود. راهی بس خطیر و دشوار و البته روشن تا تحقق کامل همه آرمانهای انقلاب پیشروی همگان بود و این باور عمومی وجود داشت که تا ایجاد یک جامعهی کاملاً دینی و اسلامی نباید از پای نشست.
تغییرات زمانه و تنگنای شرایط و فشارها و نیازهای جامعه و نیز دوری و ناتوانی حوزه از پاسخ به این مقتضیات و نیازمندیها، باعث شد تا کارشناسان و متخصصین رشتههای مختلف علمی، مرجع رفع و رجوع نیازهای کشور گردند. این مسائل برای یافتن پاسخ خود به موطن و بستر تولد و رشد خود رجوع کرد. حوزهی علمیه هم که در موضع مسئولیت و ادارهی جامعه قرار گرفته و با سیل مسائل جدید مواجه شده بود، گویا ترجیح داد همان راه سابق را در پیش گیرد و دامن خود به دنیا نیالاید! لذا امر اداره را به کارشناسان واگذار کرد و مسئولیت حل معضلات و مسائل حکومت اسلامی را نپذیرفت. البته قلیلی هم بودند که ماندند و استقامت كردند و از هر دو طرف رانده شدند.
فردای اتمام جنگ، مستغنی از دانش و الگوهای اسلامی در دامان دانش و الگوهای اقتصادی و سیاسی غرب لغزیدیم و ضرورت ادارهی جامعه از یکسو و نداشتن الگوهای بدیل از سوی دیگر، توجیهگر راه ما شد. یک روز اقتصاد معرکهدار ادارهی کشور بود و روز دیگر سیاست با اتکا بر همان اقتصاد. تولید دانش و الگوهای اسلامی را به فردا و نسل بعد احاله دادیم و فردا هم باز ما و باز احاله و باز فردا...
با آنکه رابطهی ضروری تحقق کامل آرمانهای انقلاب را با تفکر و فرهنگ و الگوهای اسلامی میدانیم باز هم خود را توجیه میکنیم و سیلی نقد الگوهای حاضر و آمادهی غربی را به حلوای نسیهی الگوهای اسلامی ترجیح میدهیم. در این سی سال برای ادارهی وضع موجود و تأمین نان شب -ظاهراً از روی اضطرار- به ابزارها، روشها و تکنیکهای غربی و در مجموع به تمنای توسعهی غربی دست زدیم، غافل از اینکه عالمی که توسعه در آن امر اصلی است با عالمی که مورد تمنای انقلاب اسلامی بوده، متفاوت است.
بیخود با غرب در ستیزیم!
بعد از سی سال از انقلاب جز تحولاتی که در اوائل انقلاب در محتوا، ساختارها و برنامهها رخ داد، دیگر تحولی از جنس انقلاب نداشتهایم که اگر چنین تحولی محقق شده بود، باید مصادیقش در یکی از نهادهای اصلی کشور مانند مجلس؛ در نحوهی قانونگذاری، یا آموزش و پرورش؛ در متون یا سبک آموزش یا در بانکداری مشاهده میشد. همواره به دنبال اداره و کنترل وضع موجود بودهایم. البته پیشرفت و توسعه و رشد در همهی زمینهها داشتهایم اما تحول کمتر. حتی ادبیات جدید تحول که توسط رهبری در قالب جنبش نرمافزاری، نقشهی جامع علمی کشور، الگوی پیشرفت ایرانی-اسلامی و مهندسی فرهنگی پیگیری میشود، هرچند در ظاهر، نقشهی تحولاند اما در باطن، به علت اندیشهی کارگزاران آن، حداکثر چیزی جز نقشهی تنظیم و رشد نیستند.
دغدغهی حفظ وضع موجود و تأمین نان شب که اکنون دیگر با مخلفاتی همراه شده بود و البته بر همهچیز اولویت داشت و بیتوجهی به دغدغهها و حرکتهای پا گرفته در راستای ایجاد مدل جامعهی اسلامی، باعث شد تا بسیاری از انقلابیون و مسئولین و مدیران جامعه از درک و شناخت صحیح تاریخی، اجتماعی و فلسفی غرب و انقلاب اسلامی غافل بمانند و این یعنی غفلت از مبادی و مبانی و نحوهی حرکت تمدن غالب بر جوامع بشری.
اگر ما تمنای غرب بدون ناهنجاریهای اخلاقیاش را داریم، اگر آرمانشهر ما، اگر شیوه و سبک زندگی مطلوب ما شبیه به غرب است البته با قید اسلامی، اگر از تکنیک و علم غرب خوشمان میآید، اگر شعار مرگ بر غرب میدهیم و آنگاه که از منصب اجتماعیمان فارغ میشویم، همچون دیگران تفریح و استراحت و زندگی میکنیم، اگر جز از یکسری ظواهر زننده و موارد محرمه از زندگی غربی ابایی نداریم، اگر از شیوهی زندگی خود معذب نیستیم، بیخود با غرب در ستیزیم و در اینصورت متأسفانه باید گفت برخی که غربزده مینامیمشان راست گفتهاند که «درگیری اسلام و غرب فراتر از یک درگیری ایدئولوژیک نیست» و در نتیجه اسلام هم یک ایدئولوژی است در مقابل مارکسیسم و لیبرالیسم، و اکنون هم که عصر پایان ایدئولوژیها است!!!
ما، خود، انقلاب و غرب را نشناختهایم. ظاهر را حمل بر باطن کرده و به شناخت و تحول سیاسی اقتصادی بهجای شناخت و تحول فکری-فرهنگی بسنده کردهایم. اما حقیقت آن است که اگر تحول سیاسی قرین تحول فكری نشود، جز تغییر پوستین چیزی بیش نیست. باطن همان باطن است و تغییری صرفاً در ظاهر رخ داده است و نمیتوان به آن اطلاق انقلاب كرد. شاید هم علت این عدم مقارنت این باشد كه تحول فکری و اندیشهای پس از تحول سیاسی، تحمل درد و رنج تفکر را میطلبد و حوصله و صبر تأمل را و این نه با عجله سازگار است و نه صد البته با تنبلی و آسودگی و نه با غفلت و روزمرگی.
مبارزه بستر گشایش تفکر است و تفکر بستر امکان مبارزه!
ساخت عالم موعود انقلاب اسلامی نیازمند آدم و تفكری دیگر است و انقلاب در آزمایشهایش در جستوجوی آنها است. انقلاب خود را در قلوب و تفكر پاك و مبارز و بزرگ مییابد و آنان را که اینجایی و اکنونیاند راهی به آن نیست. با گذشت زمان بر انقلاب، منطق دستیابی به آرمانها تغییر نمیكند. انقلاب نیازمند تولید فكر و تربیت انسان و عمل جهادی است. زیرا كه تفكری كه با عمل جهادی همراه نباشد و عملی كه با تفكر جهادی همراهی نكند در ساخت آدم و عالمی دیگر عاجزند. تفکر قائم همدوش مبارزه است؛ مبارزه بستر گشایش تفکر است و تفکر بستر امکان مبارزه و هر دو بر دوش انسان مبارز. تفكری كه رهآموز انقلاب اسلامی است تفكر قائم است و نه قاعد. چراكه جنس انقلاب، قیام است و نه قعود و تفكرش هم باید همجنس خودش باشد. یكی از آفتهای جدی سالیان گذشته نیز همین بوده است كه تفكر قائم، رهآموز عمل جهادی در تمام سطوح نبوده است. تفكر قیامكننده، بنیانافكن و رهاییبخش است؛ چشمانداز عالم دیگر را ترسیم میكند و عالم جدید در پرتو این افق ظاهر میشود؛ از منظر عالم موعود به عالم موجود مینگرد و به همین خاطر است كه كلگرا و تأویلگرا است نه جزءنگر و سطحیگرا. با آن به كیستی، كجایی و تاریخ و آیندهمان وقوف پیدا میكنیم. با آن از ظلمات غفلت عالم تجدد رهایی مییابیم و راه خود را در این آشفتگی مییابیم. غفلت و آشفتگی سختی كه قریب به دویست سال است ما را در میان خود گرفته است و با آغاز انقلاب اسلامی به پایان خود نزدیك میشود.
سوره در قالب مجلهی خبری، مجلهی تحلیلی و ضمیمهی ادبی-هنری
در این میان مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه میکنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
اگر قرار است در این مجله گذار از وضع موجود به وضع مطلوب را پیگیری کنیم بایستی توجه کنیم که انتقال از وضع موجود به وضع موعود مستلزم نقد است و نقد نیازمند شناخت. این شناخت چگونه شناختی است؟ مسلم نمیتواند شناخت علمی- تخصصی باشد؛ چون این شناخت در غایت، مبنا و ساخت با آن شناخت منتقل کننده و تحولساز متمایز است. شناخت علمی متعلق به همان عالمی است که ما در تمنای گذار از آنیم. پس نمیتواند مقدمهی نقد گردد. البته نه اینکه شناخت علمی- تخصصی به معنای مصطلح، نمیتواند مقدمهی نقد باشد، میتواند؛ اما آن نقد، انتقالی و رهاییبخش از وضعیتی و استقرار در وضعیتی جدید نمیتواند باشد. آن نقد، نقد اصلاحی است به کام وضع موجود و اصلاح آن.
شناخت علمی متعلق به دوران استقرار است نه گذار. به همین خاطر است که جزءنگر و تخصصگرا است تا به این واسطه تمدنسازی کند. در آن سو، شناخت متکفل گذار اینگونه نمیتواند باشد و چارهی ما برای رهایی از وضع موجود نیست. بنابراین حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. حال این «کلنگری» چگونه قابل دسترسی است؟ کلیت جامعه چیست و کجا است؟ و چگونه باید به آن پرداخت؟ در ساحت علم و تکنولوژی؟ در علوم اجتماعی؟ در فلسفه؟ یا در عرفان؟ یا همهی این ساحات است؟ مهندسان مدعیاند که آنها معماران جامعه هستند. اما علمای علوم اجتماعی میگویند تا ایشان نباشند تکنولوژی و سختافزار به کار نیاید. از سوی دیگر فیلسوفان معتقدند که علمای اجتماعی و مهندسان در طرح و نقشهی آنان مشغول بازی هستند و در سوی دیگر برخی میگویند عرفان اجتماعی است که جامعه را میسازد. اما حقیقت آن است كه تمام اینها در ساخت جامعه نقش و سهم دارند و همهی آن کسان راست میگویند؛ ولی هر كدام شأن و جایگاه خویش را دارد و نسبت به دیگری تقدم و تأخر. یعنی هر کدام ظاهر دیگری یا باطن آن است. کلنگری نباید با کلینگری مشتبه شود. در کلنگری تفصیل است که کل و جزء با هم لحاظ میشوند. بدینسان کلنگری، سیری از اجمال به تفصیل را ایجاب میكند. از این رو شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود. پس منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
سبک زندگی؛ظاهر تمدن و مرئیترین وجه آن است و تجلی آنچه تمدن در باطن دارد میباشد.
نظام اجتماعی؛وجه باطنی سبک زندگی است و سبک زندگی را در میان خود گرفته است و بر اساس مبنا، غایت و ساختار آن، شیوه و سبک زندگی رقم میخورد. نظام اجتماعی، لایهای عمیقتر از سبک زندگی در واکاوی جامعه است و هر دو، حوزهی تشکیلدهنده عمل اجتماعیاند.
نظریههای اجتماعی؛زیربنای نظام اجتماعی را شکل میدهد. نظریه کاربردیترین لایهی نظر است و تفصیل، تنظیم و ساخت و ساز و سامان دادن به عینیت را بر عهده دارد. تفکر رهآموز نظریهها و عمل اجتماعی است.
تفکر؛امکانهای گوناگون را در اختیار نظریه و عمل میگذارد و باطنیترین حوزهی نظری است.
هنر؛آن چیزی است که باطنیترین وجه تمدن یعنی عرفان در آن تجلی مییابد و تفکر که رهآموز تمدن است خود رهین ذکر و عرفان است.
تاریخ؛تمام ساحات فوق را به شیوهای تحلیلی تطبیقی در طول زمان مورد بررسی قرار خواهد داد.
در فهم نظام کلی جامعهمان، نیازمند تحلیل هر یک از این سطوح در سه بخش «کلیات» و «مقولات» و «مصادیق» هستیم. کلیات، به صورتبندی کلی تمدنی، از ظاهر تا باطن جامعه نظر دارد. در این بخش، بررسی هماهنگی و انسجام کلیت تمدن در نسبت هر ساحت با ساحت دیگر یا در تناسب بیرونی هر ساحت، مد نظر است؛ غرض آن است که نظم، مبنا و غایت آن، شناخته شود.
در مقولات، سخن از چارچوبهایی برای تحلیل مصادیق است. چارچوبهایی که تناسب درونی هر ساحت را از منظر دستگاههای فکری و عناصر و مقومات آن مورد ادراک قرار میدهد.
سخن گفتن از مصادیق، به شیوهی فکری، بیش از پیش، امکان فهم «چرایی وضع کنونیمان»، «چگونگی رسیدنمان به این وضع» و بصیرت فهم «آیندهی دیگر» را مهیا میکند. در مصادیق امکان گفتوگو بیشتر است، چراکه همهی عقول با این موضوعات درگیرند و به عقل خاص، اختصاص ندارد. پرداخت به مصادیق، قدرت تفکر در فهم انضمامیترین موضوعات در سنت موجود زندگیمان را مهیا و امکان رقابت و قیاسپذیری آنها را در رسیدن به راهی برای رفتن به سنتی دیگر در زندگی، بیشتر میکند.
در سایت سوره ضمن ارائهی آرشیو مطالب موجود در شمارههای پیشین بخشهای دیگری را نیز داریم که به شرح زیر هستند:
ویژهنامه؛تأملی است بر موضوعی به بهانه رویدادی تاریخی و یا موضوعی روز
خبر؛رخدادهای حوزهی اندیشه و تفکر
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.