توضیح مترجم
گفتوگویی که ملاحظه میفرمایید، صورت مکتوب یک مصاحبهی تلویزیونی با مارتین هیدگر است که حدود هفت سال قبل از فوت او در تاریخ بیستوچهارم سپتامبر سال 1969 از شبکهی دوم تلویزیون ZDFآلمان به مناسبت هشتادمین سالگرد تولد این متفکر بزرگ پخش شد.
عنوان این گفتوگو در زبان آلمانی «MartinHeideggerimGespräch» و در زبان انگلیسی «MartinHeideggerinConversation» است. مصاحبهکننده دکتر ریچارد وایسر1است که خود از شاگردان هیدگر و استاد فلسفه در دانشگاه ماینز است. او اکنون زنده و دارای تألیفات متعدد فلسفی از جمله دربارهی هیدگر است. این گفتوگو را من از متن انگلیسی آن که توسط یونسکو در سال 1978 و به مناسبت بیستوسومین قرن درگذشت ارسطو انتشار یافته و بهوسیلهی ریچارد وایسر ویرایش شده است، ترجمه کردم. کلماتی که داخل پرانتز است افزودهی مترجم است و در متن نیامده.
وایسر: جناب پروفسور هیدگر، در روزگار ما، هر روز عدهی بیشتری با صراحت اعلام میکنند تکلیف امروز ما باید این باشد که شرایط اجتماعی را تغییر دهیم و این تنها نقطهی عزیمتی است که موفقیت در آینده را به ما نوید میدهد. شما دربارهی این نوع موضعگیری که برخاسته از به اصطلاح روح زمانه2است، فیالمثل از حیث ارتباط آن با تحول دانشگاهها، چه فکر میکنید؟
هیدگر: من فقط به قسمت آخر سؤال شما جواب خواهم داد. چون آنچه در قسمت اول سؤالتان به آن اشاره کردید خیلی مفصل و گسترده است. جواب من همان جوابی است که چهل سال پیش، در سخنرانی معارفهی خودم در سال 1929 در دانشگاه فرایبورگ، دادم. من قسمتی از سخنرانی «مابعد الطبیعه چیست؟» را در پاسخ شما نقل میکنم:
«حوزههای علوم هنوز از هم جدا هستند. روشهای تحقیق در موضوعات خاص هر یک از آنها اساسا به نحوی متمایز از همدیگر بررسی میشود. امروزه این کثرت از همگسیختهی شعبههای علوم، منحصرا در سازمان فنی دانشگاهها و دانشکدهها با هم جمع آورده شدهاند و تنها به سبب غایات عملی است که هر یک از رشتههای مختلف علوم تحت مقصود واحدی حفظ میشوند. از طرف دیگر، این علوم رابطهی نزدیک خود را با بنیان ذاتیشان از دست دادهاند.»
گمان میکنم این مقدار پاسخ کفایت کند.
وایسر: بسیار خوب، انگیزههای مختلفی در کار بوده که منتهی به تلاشهای جدید برای تغییر اهداف در حوزهی امور اجتماعی و یا روابط بین افراد و «تجدید ساختمان» واقعیتهای موجود شده است. البته آنچه مسلم است بسیاری از اندیشههای فلسفی هم، خوب یا بد، در این امر دخالت داشتهاند. آیا شما به تعهد اجتماعی برای فلسفه قائل هستید؟
هیدگر: نه! به این معنی کسی نمیتواند از تعهد اجتماعی سخن بگوید. اگر کسی میخواهد به این سؤال پاسخ بدهد، اول باید بپرسد که «جامعه چیست؟»، لازم است در این نکته دقت شود که جامعهی امروز فقط صورت مطلقشدهی خود بنیادی3در دورهی جدید است. بنابراین، فلسفهای که بر نگرش خودبنیادانه غلبه کرده و از آن گذشته باشد، هرگز به این قبیل مباحث نمیپردازد.
پرسش دیگر این است که اصلا انسان تا کجا و تا چه حد میتواند از تغییر در جامعه دم بزند. مسئلهی لزوم تغییر جهان برمیگردد به این جملهی معروف مارکس در کتاب «تزهایی در باب فوئرباخ»؛ اجازه بدهید من عبارت او را عینا از متن اصلی برایتان بخوانم: «فلاسفه فقط به تفسیر جهان به طرق گوناکون پرداختهاند، اما اکنون تکلیف، عبارت از تغییر جهان است.»
با گفتن این عبارت و تبعیت از چنین اندیشههایی، این حقیقت نادیده گرفته میشود که مسئلهی تغییر عالم مسبوق به تغییر فهم معنای عالم است و معنای عالم را هم فقط میتوان از طریق تفسیر کافی عالم به دست آورد.
مقصودم این است که مارکس در دعوی تغییر عالم متکی به تفسیر خاصی از عالم بود، بنابراین خود او نشان میدهد که این سخن فاقد مبناست. از سخن او اینطور تلقی میشود که وی دانسته و عمدا علیه فلسفه سخن گفته، و حال آنکه در بخش دوم عبارت او تلویحا نیاز ناگفتهای برای نوعی فلسفه مسلم گرفته شده است.
وایسر: در عصر حاضر فلسفهی شما چگونه میتواند برای یک جامعهی انضمامی، با تمام مسائل و مشکلات و بیمها و امیدهایش مؤثر واقع شود؟ آیا حرف منتقدان شما درست است که میگویند مارتین هیدگر آنچنان ممحض در پرسش از «وجود» است که بهکلی مسئلهی «وضعیت انسان»، یعنی وجود انسان را در جامعه و بهعنوان فردی از اجتماع، متروک گذاشته؟
هیدگر: این انتقاد یک سوءتفاهم بزرگ است! زیرا شرط قبلی پرسش از وجود و لازمهی بسط و تفصیل آن، تفسیر انسان است، یعنی تعریف ماهیت انسان. نکتهی اساسی در تفکر من دقیقا عبارت از این است که وجود از حیث ظهور و انکشاف محتاج انسان است، و متقابلا انسان هم فقط تا آنجا که در ساحت ظهور وجود تقرر دارد انسان است.
بنابراین، این مسئله که من تا چه حد ممحض در وجود هستم و یا انسان را فراموش کردهام، باید اکنون روشن شده باشد. پرسش از وجود را بدون طرح پرسش از ماهیت انسان نمیشود مطرح کرد.
وایسر: نیچه در جایی4گفته: فیلسوف وجدان ملامتگر5زمانهی خود است. البته فعلا کاری به اینکه مقصود نیچه از این سخن چه بوده ندارم، اما با در نظر گرفتن تلاش شما برای تحلیل حوالت تاریخ فلسفه بهعنوان تاریخ افول وجود، اگر آن را تلاش برای تخریب این حوالت به شمار آوریم، آنوقت ممکن است کسانی بگویند مارتین هیدگر هم وجدان ملامتگر فلسفهی غرب است. بههرحال از نظر شما مهمترین علامت، اگر نگوییم یگانه علامت، آنچه که شما آن را «غفلت تام و تمام از وجود»6 و «خذلان وجود»7مینامید چیست؟
هیدگر: باید اول سؤال شما را از یک جهت تصحیح کنم. وقتی سخن از «تاریخ افول»8گفته میشود، غرض معنای منفی آن نیست. البته من تعبیر تاریخ افول را بکار نمیبرم، بلکه فقط میگویم «حوالت وجود»9؛ زیرا که (حوالت چنین بوده که) وجود، البته در مقایسه با نحوهی تجلی وجود نزد یونانیان، خود را پیوسته و هرچه بیشتر پس بکشد (و در حجاب رود) تا اینکه تبدیل شود به علم و صرف ابزار برای استیلای تکنیکی بر عالم. لذا آنچه ما در آن واقع شدهایم، پس کشیدن (و اختفای) وجود است نه تاریخ افول. مهمترین نشانهی غفلت تام و تمام از وجود -و البته همیشه مرادم از غفلت به معنی Letheیونانی است که عبارت از نهان شدن و احتجاب وجود است- و تا آنجا که من میبینم مهمترین نشانهی آن حوالت تاریخی که ما اکنون در آن به سر میبریم، عبارت از این است که مسئلهی پرسش از وجود که من آن را مطرح کردهام تاکنون فهمیده نشده است.
وایسر: شما بارها و بارها در مورد دو نکته درنگ کرده و آن را مورد سؤال قرار دادهاید. یکی دعوی حاکمیت علم و دیگری فهم تکنولوژی از آن جهت که تکنولوژی، علم را صرفا ابزار مفیدی برای دست یافتن به هر خواستهای آن هم بهطور سریع، بهشمار میآورد. در عصر حاضر که اغلب انسانها امید خود را خصوصا به علم و آن چیزهایی که علم برایشان فراهم کرده بستهاند و به کمک ارتباطات از راه دور انسان میتواند هر آنچه را که میخواهد بهوسیلهی تکنولوژی به دست آورد، تفکرات شما در باب علم و ماهیت تکنولوژی ضربهی بسیار خردکننده10ای است. نخست بفرمایید مقصود شما از گفتن اینکه «علم فکر نمیکند» چیست؟
هیدگر: اول اجازه بدهید در مورد ضربهی خردکننده که به آن اشاره کردید توضیح بدهم. من این ضربهی خردکننده را کاملا سلامتبخش و مفید میدانم. در دنیای امروز ما خردشدن و از هم پاشیدن بیفکری عظیمی که ناشی از غفلت تام و تمام وجود است، هنوز خیلی نادر و اندک است.
و اما عبارت «علم فکر نمیکند»، که وقتی من آن را در یکی از سخنرانیهایم در فرایبورگ گفتم حساسیت فراوانی برانگیخت، معنایش این است که: علم در ساحت فلسفه حرکت نمیکند، ولی بدون اینکه بداند وابسته به آن است. فیالمثل علم فیزیک در حوزهی زمان و مکان و حرکت، تحقیق میکند، اما علم بما هو علم هرگز نمیتواند حکم کند که زمان چیست، مکان چیست و حرکت چیست. بنابراین علم فکر نمیکند. به عبارت دیگر علم به این معنی و با روشی که دارد قادر به فکر کردن نیست.
فیالمثل من نمیتوانم با روشهای خود علم فیزیک بیان کنم که فیزیک چیست، بلکه فقط با پرسش فلسفی است که میتوانم فکر کنم فیزیک چیست. جملهی «علم فکر نمیکند» به هیچوجه توبیخ و عتاب نسبت به علم نیست، بلکه شناساندن یکی از اوصاف ذاتی علم است. از طرف دیگر یکی از مقومات علم این است که وابسته و متکی به همان چیزی است که فلسفه در باب آن میاندیشد ولی در عین حال علم، فلسفه را فراموش کرده و به آنچه که بایستهی تفکر است اعتنا ندارد.
وایسر: دوم اینکه بفرمایید مقصود شما از اینکه میگویید قانون تکنولوژی خطری بزرگتر از خطر بمب اتم برای بشر است، چیست؟ شما گفتهاید مهمترین خصوصیت تکنولوژی gestell است. یعنی موجودات را همچون ذخیرهی گردآوریشده در انبار از برای مصرف، نظم میدهد و مرتب میکند، و یا به عبارت دیگر همه و هر چیزی را چنان میکند که با فشردن یک دگمه در دسترس قرار بگیرند.
هیدگر: در مورد تکنولوژی، تعریف من از ماهیت تکنولوژی که تا الآن در هیچ کجا به آن توجه نشده این است که علوم طبیعی جدید مبتنی بر تحولات ذات تکنولوژی جدید است و نه بالعکس.
اولا این را بگویم که من با تکنولوژی مخالف نیستم و هرگز علیه تکنولوژی و یا علیه آنچه که اصطلاحا عناصر اهریمنی تکنولوژی مینامند سخن نگفتهام، بلکه سعیام بر این است که حقیقت تکنولوژی را بفهمم.
وقتی شما گفتهی مرا در باب خطر بمب اتم و خطر حتی بزرگتر از آن که تکنولوژی است، نقل میکنید، من به یاد آن چیزی میافتم که امروزه به نام بیوفیزیک در حال تکامل است و آن این است که در آیندهی قابل پیشبینی، بشر به جایی میرسد که خواهد توانست انسان را بهطریقی تولید کند، یعنی اینکه بشر را بهصورت یک موجود ارگانیک آنطور که میخواهد، مثلا متخصص یا غیرمتخصص، باهوش ... یا ابله بسازد! کار به اینجا خواهد رسید! امروزه امکانات تکنیکی برای این امر فراهم است و اخیرا برندگان جایزهی نوبل در کنفرانسی که در شهر لیندائو برگزار شد در اینباره بحث و گفتوگو کردند و من سالها پیش در یک سخنرانی11در شهر مسکیرش به این نکته اشاره کرده بودم.
بنابراین من در درجهی اول این سوءتفاهم را که مخالف تکنولوژی هستم رد میکنم. من در ذات تکنولوژی قدرتی میبینم که بشر را به مبارزه میطلبد و آدمی برای مخالفت با آن دیگر آزاد نیست. چیزی که اینجا اظهار کردم، یعنی رابطهی وجود با انسان و اینکه این رابطه در ذات تکنولوژی پنهان شده، ممکن است روزی بهصورت علنی و آشکار بروز کند.
برای من معلوم نیست که چنین چیزی (حتما) در حال اتفاق افتادن است یا نه! هرچند در ذات تکنولوژی اولین تجلیات یک راز بسیار عمیق را میبینم که از آن به «واقعه» (ereignis) تعبیر کردهام که آدمی را به این نتیجه میرساند که دیگر بحث از مقاومت در برابر تکنولوژی یا محکوم کردن آن بیهوده است، بلکه برعکس بحث بر سر فهمیدن ذات تکنولوژی و عالم تکنیک است و به عقیدهی من تا وقتی که ما بهطور فلسفی در تنگنای رابطهی سوژه و ابژه گرفتار هستیم، این فهمیدن تحقق نخواهد یافت. این بدان معناست که فهمیدن ذات تکنولوژی با نگرش مارکسیستی امکان ندارد.
وایسر: تمام پرسشهای فلسفی شما برمیگردد به «پرسش از وجود»12و به آن منتهی میشود. این پرسش، پرسش اصل و اساس فلسفهی شماست. شما بارها گفتهاید نمیخواهید تز جدیدی بر تزهایی که قبلا در باب وجود عرضه شده بیفزایید، و بالاخص چون وجود را به عناوین گوناگون مثل کیفیت، امکان، واقعیت، حقیقت و حتی خدا تعریف کردهاند، شما خواهان یک فهم واحد، ولی البته نه به معنی ترکیب جامعی از همهی اینها، بلکه فهم معنای حقیقی وجود هستید. تفکر شما از چه راهی میتواند به پاسخ این پرسش برسد که: چرا موجودات31هستند و عدم نیست؟
هیدگر: در اینجا من باید به دو سؤال جواب بدهم. مسئلهی اول روشن کردن معنای پرسش از وجود است. به عقیدهی من در نحوهی تعبیر شما از این پرسش قدری ابهام وجود دارد. البته خود عبارت «پرسش از وجود» مجمل است. «پرسش از وجود» از یک طرف به معنی پرسش از وجود موجود بما هو موجود است و باید معین کنیم که وجود در این پرسش چیست و کدام است؟ پاسخ به این پرسش تعریف وجود را به ما میدهد.
از طرف دیگر «پرسش از وجود» را میتوان اینگونه هم تفسیر کرد که: هر یک از پاسخهایی که به پرسش از وجود داده میشود بر چه اساس و مبنایی متکی است، یعنی اینکه ظهور و انکشاف وجود در نهایت امر بر چه چیزی مبتنی است؟ فیالمثل گفته شده یونانیان وجود را بهعنوان حضور حاضر تعریف کردهاند. در مرتبهی حضور است که حاضر سخن میگوید و از طرف دیگر در رتبهی حاضر وقت و زمان نیز مطرح است. بنابراین ظهور و انکشاف وجود بهعنوان حضور، با زمان نسبت دارد.
اگر من بخواهم حضور را از نقطه نظر زمان تعریف کنم و علاوه بر این به آنچه نیز در طی تاریخ تفکر در باب زمان گفته شده توجه داشته باشم، آنوقت اینطور میبینم که از ارسطو به بعد، ماهیت زمان بهوسیلهی وجودی که خود از قبل تعیین و تعریف شده معین گردیده. بنابراین مفهوم ترادیسیونل زمان مفید فایده نیست. از اینجاست که من در کتاب وجود و زمان سعی کردهام مفهوم جدیدی از زمان و حیث زمانی به معنی فتوحات احوالی14(وقت) ارائه کنم.
و اما سؤال دیگر آن سؤالی است که بهوسیلهی لایبنیتس پرسیده شده و بعدا شلینگ هم آن را دنبال کرده و من فقط صورت لفظی آن را در پایان سخنرانیام تحت عنوان «مابعدالطبیعه چیست؟» تکرار کردهام.
اما این پرسش برای من بهکلی معنی دیگری دارد. مفهوم متافیزیکی متعارفی که در این سؤال مطرح شده این است که: بالاخره چرا موجودات هستند و عدم نیست؟ یعنی اینکه: علت اساسی اینکه موجود هست و عدم نیست، چیست؟
اما من برعکس میپرسم: اصلا چرا بهجای اینکه عدم هست باشد موجودات هست هستند؟ چرا موجود بر عدم اولویت یافته؟ چرا به عدم همانند وجود، اندیشیده نمیشود؟ به عبارت دیگر چرا غفلت تام و تمام از وجود استیلا یافته و این از کجا ناشی میشود؟
بنابراین پرسش من پرسشی کاملا متفاوت از پرسش متافیزیکی است. مرادم این است که در پرسیدن این سؤال که «متافیزیک چیست؟» من دوباره یک سؤال متافیزیکی دیگر مطرح نمیکنم، بلکه ازذات و ماهیت متافیزیک پرسش میکنم.
همانطور که میبینید همهی این پرسشها بهطرز غیرعادیای مشکل هستند و اساسا برای فهمهای عادی قابل درک نیستند. این پرسش مستلزم «ضربات خردکننده»ی بسیار، محنتهای طولانی و بالاخره بحث و فحص واقعی در باب فرادهشهای بزرگ تاریخ فلسفه است. امروز یکی از خطرهای حقیقتا بزرگ برای تفکر این است که تفکر، یعنی تفکر فلسفی، دیگر فاقد ذکر و فکر و پیوند اصیل با فرادهش و سوابق تاریخی شده است.
وایسر: آنچه مسلم است این است که برای شما همه چیز در گرو هدم و تخریب موضوعیت نفسانی15(خودبنیادی) است و نه آن چیزی که امروزه بر آن اصرار میورزند. یعنی نگرشهای آنتروپولوژیک و آنتروپوسنتریک و قول به اینکه انسان از طریق دانشی که از تلقای نفس خود و به حول و قوهی خود به دست آورده توانسته ذات خود را فعلیت ببخشد. شما بهجای اینها انسان را هدایت میکنید به اینکه به یافت «دا-زاین» (حقیقت ذات انسان) توجه کند که از طریق آن آدمی میتواند بهعنوان موجودی که در برابر وجود گشاده و مفتوح است و وجود نیز در مقام ظهور خود را بر او منکشف میکند، ذات خویش را فعلیت ببخشد. شما تمام آثار خود را وقف اثبات ضرورت چنین تغییری در انسان از طریق یافت «دا-زاین» کردهاید. آیا شما هیچ نشانهای از پیدایش این تغییر میبینید؟
هیدگر: نه! هیچکس نمیداند که تقدیر تفکر چه خواهد بود. در سال 1964 در یک سخنرانی که خود من آن را ایراد نکردم اما ترجمهی فرانسهی آن تحت عنوان «پایان فلسفه و تکلیف تفکر» از طرف من خوانده شد، من میان فلسفه یعنی متافیزیک، با تفکر به آن معنی که من قائل هستم، فرق گذاشتم. تفکر به طرزی که من در آن سخنرانی سعی کردم آن را با توضیح ماهیت آلتهئیای یونانی، در مقابل فلسفه قرار دهم، امر بسیار سادهای است؛ اما به سبب همین سادگی سخت مشکل و دیریاب است. این تفکر بهجای اختراع تعبیرات جدید، که خود من یک وقتی اینطور گمان میکردم، فقط نیازمند از نو دقت کردن در زبان است، نیازمند این است که دوباره به معانی اصیل زبان خودمان، که متأسفانه در حال فساد و پوسیدن است، برگردیم.
برای متفکر آینده، که شاید تکلیفش این باشد که در باب تفکری که من کوشیدم آن را آماده کنم بیندیشد، بایسته است این کلمات هاینریش فون کلایست را اعلام و اذعان کند: «من در برابر آن یگانهای که هنوز نیامده، قدم به واپس میگذارم، و یکهزار سال پیش از آمدنش، در برابر روح او تعظیم میکنم.»
پی نوشت:
1- RichardWisser
2-Zeitgiest/Spiritofthetime
3- Subjectivity
4- «نسبشناسی اخلاق» بخش دوم و «آن سوی خیر و شر»، بخش 212
5- SchlechtesGewissen/Badconscience
6- Seinsvergessenheit/forgetfulnessofBeing
7- Seinsverlassenheit/abandonmentofBeing
8- VerfallsGeschichte/HistoryofDecline
9- GeschickdesSeins/thedestinyofBeing
10- Kopftzerbrechen/brainracking
11- اشارهی هیدگر به سخنرانی موسوم به «وارستگی» است که سالها پیش توسط اینجانب به فارسی ترجمه و منتشر شد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.