شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (58-59) شماره هفتم نظام اجتماعی غرب سرمایهداری، دموکراسی و ثروت جهانی
سرمایهداری بهعنوان یک سیستم اجتماعی-اقتصادی، عاملی نسبتا جدید الورود به عرصهی جهانی میباشد، که فقط در طول پانصد سال اخیر ظاهر شده است.
با این حال در طول حیات به نسبت کوتاه آن، سرمایهداری رشد کرده و تبدیل به مدل بالفعلی برای تجارت، تامین مالی، و نیز سیاست اقتصادی دولت گردیده است. عمدهی متفکران اقتصادی نظیر آدام اسمیت، رابرت مالتوس، دیوید ریکاردو، کارل مارکس، جان مینارد کینز و ژوزف شومپیتر به تأمل دربارهی سرمایهداری پرداخته و در صدد توضیح دادن پیچیدگیها و تناقضات آن بر آمدهاند3. سیستم سرمایهداری تا حد زیادی بهخاطر ایدههای این افراد اصلاح گردیده و طی قرون اخیر تصفیه شده و توانسته است خودش را سازگار با موتور محرکهی جهانی نموده و همچنین تمامی بخشهای ضعیفتر خود را در خدمت و تحت شمول شبکهی بازارهای خود قرار دهد. از زمان پایان جنگ جهانی دوم عملکرد اقتصادی سرمایهداری، در مقایسه با همتایان خود، موفقتر بوده است و توانسته رفاه گستردهای در سطحی که قبلا وجود نداشته را ایجاد کند. رقابت میان سیستمهای اقتصادی، از جمله کمونیسم، و نیز برآوردهکردن خواستهها مورد ارزیابی قرار گرفته است.
بنابراین سرمایهداری چیست؟ از یک طرف میتوان صرفا آن را بهعنوان یک سیستم اقتصادی مطلوب و مناسب در نظر گرفت که بهموجب آن هر کدام از ما مزیت حاصل از کار شخصی خود را برداشت میکنیم. در یک سیستم سرمایهداری، شخصی که مایل به سخت کار کردن و انجام کار به نحو مناسب میباشد، احتمالا بیش از شخصی که تنبل بوده و یا از زیر کار در میرود، پیشرفت میکند. البته چیزهای بیشتری علاوه بر این وجود دارد. سرمایهداری یک تجلی اقتصادی از تمایل طبیعی مردم برای رفاه مالی میباشد. برخلاف سایر سیستمها، این امر از طریق رقابت امکان پذیر میشود که طی آن دنبال نمودن نفع شخصی مورد تشویق قرار میگیرد، که اغلب به قیمت (از دست رفتن) منافع و رفاه شخص دیگری میباشد.
همیشه این گونه نبوده است
به سختی میتوان زمانی را تصور نمود که در آن سرمایهداری موتور اقتصادی ثروت و رونق نبوده است. مرور سریع تاریخ به ما کمک خواهد کرد که توضیح دهیم چگونه این سیستم بهشکل امروزی تبدیل شده است. همچنین با مطالعه گذشتهی سرمایهداری، میتوان آن را واضحتر و قابل پیشبینیتر دید. تاکنون کشش و جذابیت سیستم سرمایهداری بهعنوان یک سیستم اجتماعی_ اقتصادی افزایش یافته است. حتی کشور چین بهعنوان آخرین بازمانده از سیستم کمونیست بهطور قابل ملاحظهای در برابر وسوسههای سرمایهداری سرفروآورده است و یک اقتصاد بازار آزاد را پذیرفته است. همزمان با فروپاشی موثر اتحاد جماهیر شوروی سابق و تسلیمشدن در برابر حاکمیت سرمایهداری در طول دو دههی گذشته، چین، سیستم ناگزیر حاکم بر جهان را پذیرفته است. اما جهان قبل از سرمایهداری به چه شکلی بوده است؟ جامعه به لحاظ اقتصادی چگونه عمل میکرده و چه قوانینی در مورد ثروت، تجارت و پول، حاکم بوده است؟
اگرچه تقریبا حیات اقتصادی بهطور قابل ملاحظهای از هر حیثی متفاوت بوده، اما یک مشاهدهگر با کمک درک و فهم گذشته، میتواند ریشههای سرمایهداری را که حدود هزارو پانصد سال پیش، شروع به جوانهزنی نمودند، مشاهده نماید. اکتشاف، تجارت ماورای بحار و ملیتگرایی، همگی به ظهور سیستم جدید، کمک نمودند. نشانههای این ابتکار که عمدتا یک نوآوری اروپایی غربی بهشمار میرفت، تقریبا در اواخر قرون وسطی ظاهر شد. گرچه جامعهی قدیمی قرون وسطی خام و بیتجربه بود، ولی یقینا مبانی لازم برای ایجاد سرمایهداری را فراهم کرد که این مبانی عبارتند از: شهرها، نظام مزرعه تا بازار، جادههای قابل استفاده، ساختار بازاری مجاز برای فروشندگان و خریداران، و ابزاری برای حسابرسی مبادلات تجاری، معروف به حسابداری دومدخله.
زمین که شکل اصلی سرمایه در طول این دوره میباشد، تحت کنترل خانوادهی سلطنتی، اشراف یا کلیسای کاتولیک بوده است. بهعنوان مثال گفته میشود کلیسای کاتولیک حداقل 4/1 اراضی انگلیس را تا زمان مصادره صومعهها توسط هنری هشتم در اوایل قرن شانزدهم در مالکیت خود داشته است. جای شگفتی باقی نمیماند که اغلب ثروت برحسب کاربرد زمین که عمدتا کشاورزی بوده است، تعریف میشود. با این حال همانطور که اقتصاددان قرن بیستمی رابرت هیلبرونر در اثر «فیلسوفان دنیوی»4 خاطرنشان کرده است «اگرچه زمین تحت شرایط معینی قابل فروش بوده است بههمراه متعلقات زیادی که به آن ضمیمه بوده اند»، اما معمولا فروخته نمیشده است. اگر زمین در مواردی قابل فروش بوده است، اما نیروی کار چنین نبوده است. رعایا، شاگردان و کارآموزان و کارگران تنها دارای حقوق محدودی بودند و کار و وظیفهشان بهشدت سازماندهی و کنترلشده بود. کارگران روستایی نمیتوانستند تصمیمات مستقلی بگیرند که منجر به تولید ثروت شود. هیلبرونر در ادامه متذکر میشود که جامعهی پیشاسرمایهداری، مفهوم امرار معاش را نپذیرفته بود. کار ابزاری بهسمت یک غایت و سرانجام نبوده است بلکه بهخودیخود یک غایت و انتها بوده است. بهخاطر انجام کار انبوه، حیات اجتماعی و اقتصادی، یکی بوده و مشابه یکدیگر بوده اند و انباشت ثروت در دست اقلیت نیرومند و تاثیرگذار، ادامه مییافت.
سوداگری و استیلا5
از سالهای 1500 تا 1700، تغییرات اجتنابناپذیری شروع به شکلگیری نمودند. ثروت یک ملت با دو چیز اندازهگیری میشد: تجارت و طلا. هر ملتی که تلاش میکرد موقعیت اقتصادی خود را در دنیای در حال رشد، تقویت کند، و به توسعهی سیاستهای ملیگرایانهای میپرداخت که نهایتا با تلفیق این سیاستها با یکدیگر تبدیل به سیستمی به نام سوداگری میشدند؛ سوداگران به اندازهگیری ثروت ملی براساس پول و فلزات گرانبها ( که از آن ها سکه ضرب میشد) میپرداختند. برای کشورها بهجز کسب فلزات گرانبها از دنیای جدید ( قاره امریکا)، تنها راه رسیدن ثروت ملی به تعادل مطلوب تجاری، این بود که کالای تجاری بیشتری نسبت به آنچه میخرند، بهفروش برسانند. این نیازمند یک محاسبهی ساده بود. بههمین خاطر کشورها میزان حقوق را پایین نگهمیداشتند و رشد جمعیت را تشویق مینمودند تا توان دایمی خود را بهمنظور تولید کالای صادراتی کافی با قیمت پایین، ضمانت کنند. با این وجود، نتایج و رونق حاصل به شهروندان متوسط سرایت نمیکرد و این افراد فقیر و پرکار باقی میماندند. ماکیاول به توصیف چنین وضعیتی در شاهزاده6 (1513) پرداخته و میگوید که در دولتی که به خوبی سازماندهی شده باشد، دولت باید ثروتمند و شهروندان باید فقیر باشند.
رقابت در حال افزایش بین دولتها دارای دلالتهای ژئوپلتیک بلند مدتی بوده است، اما تا قرن 18، هنوز ثروت تحت کنترل اقلیت ممتاز قرار داشت. با این حال یک چیز بهوضوح در حال تغییر بود و آن اینکه سرمایه، دیگر محدود به مالکیت زمین نبود. تاجر در این جا نقش نافذتری برعهده داشت، همانطور که سرمایهی مالی نیز اینگونه بود. بهعبارت دیگر مفهوم ثروت و قدرت در حال تغییر و دور شدن از زمین بهسمت تجارت بود. ظهور بانکداری و پیدایش طبقه تاجر بین طبقات بالاتر و نیز طبقات کاری، نشان دهندهی پیشرفتهای مهمی برای سرمایهداری بود. مایکل باود7، استاد بازنشسته اقتصاد دانشگاه پاریس، در «تاریخچهی سرمایهداری» 1500-1200 بیان میکند: «این ایده طرح شده بود که طبق آن ثروت حکومت پادشاهی متکی و وابسته به ثروت تجار و تولیدکنندگان قرار داشت» با وجود این پیشرفتها، هنوز هم جامعه، از مشکل مزمن به کارگیری میزان اندکی از سرمایه رنج میبرد. راههای بسیار اندکی برای سرمایهداران در حال ظهور وجود داشت تا بتوانند به سود کافی دست یابند. جهت توزیع عادلانهتر ثروت در جامعه، لازم بود که فرصتهای بیشتری برای کسب سود خلق شود. تجارت میان اقیانوسها با مسافتهای زیاد که در حال ظهور بود و بهواسطهی اختراع زمانسنج و اندازهگیری دقیق طول جغرافیایی ممکن میگردید، یکی از این فرصتها بود.
ظهور تاجر (سوداگر)
تاجران با مشاهدهی بازدهیهای نجومی بالقوهی ناشی از تجارت با افریقا، هند و جهان جدید وسوسه میشدند، اما از ریسکها پروا مینمودند. در مواجهه با این وضعیت دشوار، تاجران همیشه ثروتمند و نیز متخصصین مالی بهابداع یک وسیلهی واقعا هوشمندانه و استادانه پرداختند، که همان «شرکت سهامی عام» بود و نمونهی پیشین شرکتهای مدرن بهحساب میآید. شرکت هلندی هند شرقی ( 1602 ) اولین شرکت سهامی عام موثر اروپا بود که تبدیل به بزرگترین کارفرمای منحصر بهفرد در جمهوری هلند در دههی 1660 گردید. با توجه به کتاب «روح سرمایهداری» نوشتهی «لیا گرین فلد8» تا سال 1650 بازگشت سرمایه به سرمایهداران شرکت هلندی هند شرقی برابر با 500 درصد بوده است.
این نوآوری مهم توانست دو عنصر اساسی را که به پرورش و تکامل سرمایهداری پرداختند را فراهم آورد که عبارتند از : به اشتراک گذاشتن ریسک و محدود نمودن تعهد و بدهی شخصی. اکنون تجار میتوانستند پول خود را به اشتراک گذاشته و خطر تجارت دریایی با مسیرهای طولانی را بپذیرند و بهموجب آن بدهی شخصی خود را محدود سازند. با این وجود، بهتر این بود که از پول شخص دیگری، جهت سرمایهگذاری مشترک در کارهای مخاطره آمیز، استفاده گردد. جهت پاسخ به این تقاضا، سیستم بانکداری تجاری و بانکداری سرمایهگذاری در ابتدای دههی 1600 ادغام گردیدند. بهگفتهی گرینفلند: بانک آمستردام که در سال 1609 تأسیس شده است، به تجار ابزاری بسیار کارآمد که دارای دو ویژگی تسویه حسابهای بزرگ و نیز مطمئن و بیخطر بود را عرضه نمود». پول قرض گرفته شده، جزء لاینفکی از سرمایهداری شد که به تجار اجازه میداد خطرات را در نظر گرفته و وارد معاملات تجاریای بشوند که نمیتوانستند (و یا نمیخواستند) تنها با سرمایهی شخصی خود وارد آن ها شوند. در همین ایام، سرمایهگذاران نیز پیبردند که تنها، قادر بودن به انجام سرمایهگذاری و پس گرفتن سرمایه،در یک شرکت سهامی عام، کافی نیست. چرا نباید در مورد منافع شخصی بر اساس یک تبادل (مبادله) آزاد، تجارت یا مذاکرهای صورت گیرد؟ با تأسیس بازار بورس آمستردام در سال 1602 مفهوم مبادله و تجارت مالکیت سرمایه به واقعیت تبدیل شد. نخستین تبادلات سهام توانست اولین زیر بناهای معبد مدرن سرمایهداری را، که بازار سهام میباشد، فراهم آورد.
تودهی مردمی حساس و مهم
هم اینک ما میتوانیم بخش اعظم، اگرچه نه همه، مولفههای سرمایهداری را مشاهده کنیم که بهشکل قابل تشخیصی در کنار یکدیگر میباشند. تجارت کالایی، بانکداری، ساختار شرکت سهامی عام و نیز مبادلات سهام، باعث ایجاد مبادی کلیدی شدند؛ اما به دو چیز دیگر جهت ظهور سرمایهداری بهشکل کنونی آن نیاز بود که عبارت بودند از: انقلابی در تفکر اقتصادی و انقلابی در سیاست. هر دو مورد در نیمهی دوم قرن هیجدهم مهیا گردیدند. آدام اسمیت به انتشار«تحقیقی در مورد ماهیت و عوامل ثروت ملل» پرداخت و مستعمرات موجود در امریکا، خود را مستقل از بریتانیای کبیر اعلام نمودند، که هر دو مورد در سال 1776 صورت گرفت. هماینک سرمایهداری دارای سیستم سیاسی مورد نیاز خود جهت رشد نمودن، و دموکراسی نیز دارای ابزار اقتصادی مورد نیاز خود، جهت واقعیت بخشیدن به التزام به «زندگی، آزادی و دنبال نمودن سعادت» بود.
اسمیت بهطور اساسی، فهم مربوط به تولید ثروت توسط جامعه را تغییر داد. او ثروت را بهشکل مجموع کالاهای مصرف شده توسط همهی افراد موجود در جامعه، در نظر گرفت. این نظر، حالتی انقلابی است. پیش از این، مالکیت سرمایه و منافع اقتصاد، محدود به طبقهی ممتاز برگزیده بود. نخستین بار اسمیت، اهمیت مصرف کننده (هر شخص در جامعه) را تشکیل ثروت شناسایی کرد. وی در یک اثر مکتوب به بررسی ضربهی مهلکی پرداخت که به پیکرهی تجارتگرایی (سوداگری) آسیب زده بود. اساسا، سرمایهداری یک فلسفهی دموکراتیک ثروت است؛ فرد در قلب سرمایهداری قرار میگیرد. اسمیت، باور داشت که نفع شخصی فرد، در محیطی با افرادِ دارای انگیزهی مشابه، منجر به رقابت میشود. این بازار رقابتی بود که کالاهایی که جامعه نیاز داشت، به اندازهای که میخواست و به قیمتی که ترجیح میداد پرداخته شود، را فراهم نموده است. در کتاب «ثروت ملل» چنین بیان میکند: «به خاطر خیرخواهی و حسن نیت قصاب، آبجوساز یا نانوا نیست که ما انتظار شاممان را داریم، بلکه این امر ناشی از منفعت شخصی خود آن ها میباشد». اسمیت در مکانیزم بازار توانست یک سیستم خودتنظیمکنندهای را برای فراهمسازی نیازهای عادی و معمول جامعه بیابد. وی برای نشان دادن موقعیت ممتاز و برتر مصرفکننده در سرمایهداری این جمله را بیان کرد که: «مصرف، تنها هدف و مقصود تمام فرایند تولید میباشد». با این حال، دانش و تجربهی وی، محدود به انگلستان قرن هجدهم بود؛ بهگونهای که وی نمیخواست ( و نمیتوانست) به پیشبینی تغییرات و مشکلاتی بپردازد که از انقلاب صنعتی قرن نوزدهم ناشی میشدند.
انقلاب صنعتی
در طول قرن نوزدهم بود که اقتصاد توانست عنوان «اقتصاد سیاسی» را به خود اختصاص دهد، که این موضوع تا اندازهای به خاطر «توماس رابرت مالتوس» بود. «خطر مالتوسی» پیشبینی میکرد که جمعیت میتواند، نهایتا، از همهی ابزارهای ممکن هستی ( جهان) سبقت و پیشی بگیرد. مالتوس گفت: «به نظر میرسد قحطی، آخرین و ترسناکترین منبع طبیعت خواهد بود». هم دورهی وی، دیوید ریکاردو (که در مقایسه با مالتوس فرد خوشبینی بود)، سرمایهداری را به یک پلهبرقی تشبیه نمود، بهطوری که بعضیها بر بالای آن سوار شده و به بالای آن رسیدهاند و دیگران به زور به پایین رانده میشوند. آنهایی که از کشمکش شدید بر سر مکان بر روی پلهها کنارهگیری کرده بودند، فهمیدند که زندگی در بالا نیز آسان نمیباشد. مالتوس و ریکاردو، هر دو، به شکلدهی دیدگاههای خود در انگلستان در نیمهی اول قرن نوزدهم پرداختند، که در آن زمان انگلستان دارای شرایط تیرهای بود. انقلاب صنعتی در نوسان و تحول کامل قرار داشت؛ هر کارگر با 16 ساعت کار روزانه، متحمل شرایط وحشتناکی میشد و همچنین کار بچهها، بهعنوان یک هنجار و امری عادی تلقی میشد. انقلاب صنعتی منجر به افزایش شدید شهریشدن جامعه شد. مردم رانده شده از سرزمین خود، منبع آمادهای از کار ارزان را برای صنعت فراهم کرده و صنعت نیز به نوبهی خود ابزارهای لازم برای تولید بیشتر محصولات کشاورزی را از طریق مکانیزاسیون فراهم میآورد. دومین نتیجهی این مسئله، مهاجرت انبوه، به ایالات متحده بود که در آنجا شکل بی ثباتتری از سرمایهداری ظاهر میشد. بر خلاف اروپا، امریکا دارای هیچ جامعهی فئودالی برای منسوخ کردن نداشت، و جنگ داخلی در دههی1860 بنیانهای اقتصادی اشرافسالاری مبتنی بر زمین و ملک (در جنوب) را تخریب کرده بود؛ صنعتیسازی را تشویق کرده و صحنه را برای گسترش و توسعهی اقتصادی مهیا میکرد.
اما انقلاب صنعتی در انگلستان منجر به پیدایش مخالف موثری در برابر سرمایهداری شد، که همانا کارل مارکس بود. پدر کمونیسم تبدیل به دشمن قسم خوردهی سرمایهداری گردید، که به سرمایهداری بهعنوان ابزاری برای استثمار «طبقهی کارگران» (پرولتاریا) توسط «طبقهی سرمایهدار» مینگریست. مارکس معتقد بود که سرمایهداری شامل بذر نابودی خود بوده و بهطرز اجتنابناپذیری، دچار فروپاشی خواهد شد و به دولتِ بدون طبقهی پرولتاریا، منتهی خواهد شد. با در نظر گرفتن سلسله مراتب کرملین و طبقهی حاکم بورژوا، واقعیت خلاف این امر را ثابت میکرد. مارکس همچنین مرتکب یک خطای بنیادین به خاطر ایستا فرضنمودن سرمایهداری شده، و قادر (یا مایل) نبود تا توان دگرگونی و تحول سرمایهداری را درک کند. لیکن بهزودی این سیستم توانست، توانایی خود را جهت تغییر شکلدادن بههنگام مواجهه با تهدید، نشان داده و ثابت نماید.
عبور سرمایهداری از مشکلات
سرمایهداری باعث ایجاد مشکلی برای خود در زمینهی توزیع غیرمنصفانه ثروت شده بود. مشکل در اینجا بود که فقرا خواهان مصرف نمودن بودند، اما پولی برای خرید و مصرف نداشتند. اغنیا پول داشتند، اما توانایی و ظرفیت مادی، جهت مصرف کردن سهم متناسب خود از تولید اقتصادی را نداشتند. بنابراین، ثروتمندان مجبور بودند ثروت مازاد خود را ذخیره یا سرمایهگذاری نمایند. اما سرمایهگذاری بومی و محلی جهت تولید کفش، اگر از قبل کفشهای بیشتری از میزان مورد استفاده، وجود میداشت، کاری بیمعنا بود.
راه حل چه بود؟ سرمایهگذاری برون مرزی. امپریالیسم بیش از آن که یک پدیدهی ملیگرایانه باشد، پدیدهای سرمایهدارانه است، که از طریق آن، سرمایهداری، توانایی خود، جهت جایگزین شدن به جای سیستمهای اقتصادی غیرسرمایهدارانهی رقیب را نشان میداد. در حقیقت دورهی توسعهی امپراتوری برونمرزی، دورهی بین المللیسازی سرمایهداری بود. جابهجاسازی تسهیلات تولیدی در برونمرزها و جستجوی پایانناپذیر برای یافتن کار ارزانقیمت و مواد خام، منجر به تشکیل شرکت چندملیتی گردید. امپریالیسم قرنهای نوزدهم و بیستم میتوانست منجر به جنگهای متعددی گردد، که بهطور قابل ملاحظهای باعث تغییر یافتن چشمانداز سیاسی-جغرافیایی و ساختارهای قدرت آن دوره میگردید. جای تعجب نیست که سرمایهدارترین کشور، یعنی ایالات متحده آمریکا، وارد موقعیت و جایگاه مسلط و نافذی گردید و همچنین تبدیل به موتوری اقتصادی، برای جهان شده است، و به موجب آن قوانینی وضع شده است که همهی کشورهای دیگر آن ها را اجرا میکنند. با این حال، این امر نمیتواند بدون درد و رنج، بهشکل رکود بزرگ دههی1930، که به دنبال آن جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد، رخ دهد. در طول این دورهی تاریک، هنگامی که به نظر میآمد، هم اقتصاد و هم خود آزادی، مورد تردید قرار گرفتهاند.
پی نوشت:
1- William Welch
2- دانشجوی دکترای مدیریت قراردادهای بینالمللی نفت و گاز، دانشگاه امام صادق (علیهالسلام)
3- (نگاه کنید به:“Adam Smith: Capitalism's Founding Father” و “Karl Marx: Failed Solution to Capitalism's Excesses”)
4- THE WORLDLY PHILOOSOPHERS
5- MERCANTILISM AND HEGEMONY
6- THE PRINCE
7- MICHEL BEAUD
8- LIAH GREENFELD
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.