شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (64-65) شماره دهم تاریخ مصادیق از معبد موز ها تا موزه های عالم مدرن
یکی از رویدادهای فوقالعاده مهم و بنیادین در روزگار ما، ظهور پدیدهی موزه است. شاید در هیچجا به اندازهی زیر سقف موزههای عالم مدرن، نمیتوان ذوق و ذائقه، نظام دانایی و احساس انسان مدرن را از انسان بودن خویش، هستی و تاریخ، ملموس و محسوس مشاهده کرد.
هر دورهی بزرگ تاریخی، صورت و تصویر خاص خود را از واقعیت مرگ و زندگی، هستی و جهان و احساسش از زیبایی و امر زیبا، بیان کرده، آفریده و به تماشا نهاده است. صورت، تصویر، ساختار و ریختار این عالمی که ما امروز در آن زندگی میکنیم و خود آن را آفریدهایم، بیمعنا نیستند؛ بلکه مصادیق ملموس و قابلیتهای محسوس از معانی، تفسیر، احساس، رویکرد، آگاهی و فهمی هستند که ما از انسان بودن خویش، واقعیت زندگی و مرگ، زیبایی، زمان و جهان داریم. این صورتها بهشکل پدیدارهایی در منظر نظر ما هستند و ما در آنها زندگی میکنیم. در باستانشناسی به این صورتها فرهنگ مادی یا مادههای فرهنگی گفته میشود.
انسان اساساً وجودی است که فراخوانده شده تا عالم خود را بنیاد نهد و بسازد. شاید یکی از معانی بسیار عمیق خلیفهالهی انسان در قرآن این است که انسان تنها خداگونه نیست و فقط تصویر و تمثال خداوند را ندارد، بلکه در عمل فراخوانده شده، تا همسو با خداوند، عالم انسانی خود را بیافریند. قلهی این آفرینندگی نیز انبیا هستند که فراخوانده میشوند تا طرح آدم و عالم نو را درافکنند. این جهانی هم که ما میآفرینیم، امتداد وجود ماست. ما تعلق خاطر شدیدی به آن داریم، با آن زندگی میکنیم، آن را صیانت کنیم و آن را میراث خود میدانیم.
انسان تنها موجودی است که از خود میراثی برجای میگذارد. یعنی انسان وارد عالمی میشود که وارث میراثی است که نسلهایی از گذشتگان برای او نهادهاند و او فراخوانده شده است تا میراثی را برای نسلهایی که میآیند، بگذارد. ما با دستی میراثی را از گذشتگان برمیگیریم و با دستی میراثی را برای نسلهایی که از پی میرسند، وامینهیم. ما ماهیان بحر میراث خویش هستیم؛ این میراث همهجا حضور دارد، با رگ و پیِ هستی و حیات ما درپیچیده است و ملموسترین واقعیت زندگی ماست. میراث چیزی نیست که در جایی قرار گرفته و ما هم در جای دیگر؛ حتی در لحظهای که کسی سخنی میگوید، کلام و سخن، معانیِ صحبتها و هر شیئی که در اطراف اوست، میراث اوست.
اما همهی معنای زندگی ما در این صورتها بیان نشده است. صورتها ملموس هستند، اما معانی پنهانی دارند؛ یعنی در لایههایی درونیتر، پیام و معنایی هست که خیلی ملموس نیست. آنها در زیرلایههای نهانتر تمام عالمی که ما آفریدهایم، هستند. بنابراین هر صورت و تصویری، تفسیری از عالم است. اینکه ما این هستی را چطور یافتهایم و چطور زیستهایم، این صورتها معنادار و نشانهدار هستند و در لایههای درونیتر آنها، لایهبهلایه، معناها، انگیزهها و نظامی از ارزشها و باورها حضور دارد.
همهی پدیدارهای اجتماعی، صورت و نمایی در بیرونی دارند و ریشههایی در درون و چیزهای بسیار دیگری که آنها را پدید آوردهاند و اصلاً از جنس آن پدیدارها نیستند. اینطور نیست که بتوان موزهها را تنها با موزهها شناخت.
شما یک زمانی در رابطه با انواع موزهها سخن میگویید که ما در جهان، موزههای علم و هنر داریم و اینکه چیدمان آثار در این موزهها چگونه است؛ اینکه موزهها جزو تشکیلات مهم اداری، اجرایی، علمی، پژوهشی و اقتصادی هستند و گروههایی از جمله متخصصان، مهندسان مرمت و حفاظت و... در آنها کار میکند و آنها از جمله نهادهای کثیرالاضلاع و کثیرالابعاد و ذوبطون هستند؛ اینکه موزهها در چه تاریخی و چگونه بهوجود آمدند و حال چه نقشی را بازی میکنند و رابطهی آنها با هنر، آگاهی و فهم ما چیست؛ همچنین اینکه هریک از این موزهها ویژگیهای خاص خود را دارند. در جهان امروز اگر دانشگاهها را مستثنی کنیم، هیچ تشکیلاتی، فعالتر و تأثیرگذارتر از موزههای عالم مدرن نیست. امروزه، شمار جهانگردانی که زیر سقف موزهها حضور مییابند، چندین بار از انسانهای زائری که به معابد میروند، بیشتر است. انسان در این موزهها سعی میکند زندگی خود را معنا کند.
گیریم همهی این مسائل را بررسی کردیم؛ اما موزه فقط اینها نیست. این مسائل صورتهای بیرونی موزه است. موزهها را از بیرون نمیتوان شناخت، حتی با موزه هم نمیتوان موزه را شناخت. همیشه بسیاری از تحولات برونموزهای و فراموزهای، این مسائل را بهوجود میآورد. موزه مولود چرخشهای بنیادین و تحولات عظیم تاریخی و رویکرد انسان در دورهی جدید است؛ انسانی که نسبتش با عالم و آدم تغییر کرده است و دیگر آن انسان سنتی گذشته نیست. نوع و شکل زندگی او تغییر کرده و به موازات آن، رفتار و فهم او از مسائل نیز تغییر کرده است؛ او سعی میکند عالم را بهگونهای دیگر درک کند.
موزهها خودبهخود بهوجود نیامدهاند. بنیادیترین سؤال فلسفی این است که چرا انسان روزگار ما موزه میسازد؟ چرا انسانهای دورههای گذشته این کار را نکردند؟ چرا تمدنهای دیگر موزه را پدید نیاوردند؟ چه اتفاقی افتاده است که انسان روزگار ما، زیر سقف موزههای عالم مدرن پناه گرفته است؟ او از موزهها چه میخواهد؟
اگر به واژهی «موزه» توجه کنیم؛ این واژه در زبان یونانی واژهای مؤنث است بهمعنای هنر و شعر و ریشهای هند و اروپایی دارد که به معنای تفکر است؛ همچنین با واژهی معادل فکر در زبان سانسکریت همریشه است. چهبسا با واژهی «من» در زبان فارسی ارتباط نزدیک داشته باشد. البته معنای لغوی این واژهها باز چیزی را بهدست نمیدهند و باید به اساطیر یونانی توجه کنیم.
در نظام اسطورههای یونانی، موزها، دختران زئوس (Zeus: خدای خدایان) و مادر آنها منیموسینی (Mnemosyne: تشخص الوهی حافظه) هستند. اسامی این دختران عبارتند از: کلیوپی (Calliope: تشخص الوهی شعر حماسی)، کلیو (Clio: تشخص الوهی تاریخ)، ارتو (Erato: تشخص الوهی شعر عاشقانه)، اترپی (Euterpe: تشخص الوهی شعر تغزلی)، ملپومنی (Melpomene: تشخص الوهی تراژدی)، پولیمنیا (Polyhymnia: تشخص الوهی سرود)، ترپسیخوری (Terpsichore: تشخص الوهی رقص)، ثالیا (Thalia: تشخص الوهی کمدی) و اورانیا (Urania: تشخص الوهی اختران).
همهی این تشخصهای الوهی که تمام حرکات و سکنات و قابلیتهای الوهی انسان را در خود جای دادهاند، دختران حافظه هستند. هیچچیز در انسان بودن انسان به اندازهی حافظه دخیل نیست؛ او بدون حافظه نه میتواند تعقل و تفکر کند و نه در او علاقهای پدید میآید. بههمین خاطر در فرهنگهای دینی، تفکر در گرو تذکر است. تذکر با حافظه ارتباط بسیار تنگاتنگی دارد و خیلی تأکید میشود که انسان دچار غفلت نشود. یعنی حافظهی اصیل انسانی خود را از کف ندهد.
البته این حافظه، تنها حافظهی تاریخی نیست. انسان یک حافظهی فطری دارد و تمام حقایق ملکوت و لوح محفوظ، در حافظهی الهی او هست. حتی عرفا سعی میکنند از حافظهی تاریخی عبور کنند و آن را پاک کنند و آیینهی حافظهی الهی شوند و روز الست را به یاد بیاورند.
موزههای دورهی جدید بر روی حافظهی تاریخی تأکید دارند؛ در حالی که در همان نظام دانایی یونانی، موزها تنها حافظهی تاریخی نیستند. موزها آمدهاند تا ما را بدان حافظهی ازلی، متعالی و فراتاریخی بیدار کنند. جایی که مُثل و حقایق ازلی آنجا هستند و صورتها را میآفرینند و به حرکت درمیآورند. اعتقاد و سخن سقراط و افلاطون نیز همین بود.
موزه از واژهی یونانی موسیون است که اسم مکان است و در یونان باستان، خانهی مقدس و معبد موزهاست. هریک از موزها در این معابد پرستیده میشدند. موزها حلقهی پیوند معنوی و روحانی انسان با عوالم دیگر بودند. ظاهر آنها بسیار شرکآلود است، اما اگر عمیقتر شویم، یاد آن شعر شبستری میافتیم که فرمود: «مسلمان گر بدانستی که بت چیست/ یقین کردی که دین در بتپرستی است». تمام اینها به نام آن حقیقت هستند، نهاینکه آنها فینفسه پرستیده شوند. آنجایی که بت فینفسه پرستیده میشود بتپرستی است و نباید در آن تردید کرد. ولی آنجا که همه به اعتبار آن حقیقت، معنا دارند و کثراتی هستند که به یگانه رجوع دارند، دیگر بت نیستند.
معبد موزها، که هیکل و خانهی مقدس و رازآلود الهگان تاریخ و تذکر تاریخی، الهام، حافظه، شعر و معرفت بودند، در دورهی جدید از آن معنای قدسی و آسمانی تهی شدند و دیگر از آن جنس نیستند. موزههای دورهی جدید، از مقتضیات و ضروریات اجتنابناپذیر فرهنگ و تمدن دورهی جدید هستند و ما در شرایطی تاریخی قرار گرفتهایم که نمیتوان موزه نداشت. اینکه میگوییم چرا موزه و اینکه موزها در دورهی جدید از چه جنسی هستند و چرا پدیدار شدهاند، باید سؤالهای بسیاری را مطرح کنیم و به آن پاسخ دهیم.
تحولات سدههای رنسانس به هر میزانی که از نظام تاریک کلیسایی و عهدین فاصله میگرفت با اشتیاق و شتابی بیشتر، احساس میکرد که باید عالم دیگری بر مبنای ارزشهایی دیگر پی بیفکند. او از تاریخ قدسی و متعالی فاصله گرفته بود و عهدین و کتاب مقدس و تاریخ نبوی، محور تاریخ او نبود. البته چون کلیسا راه اشتباه و انحراف ایجاد کرده بود، آن تاریخ برای مردم قابل تحمل نبود. کلیسایی که به نام خدا به انسان کفر میورزید و به نام حق خدا، حق انسان را انکار میکرد و تمام خلاقیتهای انسان را نادیده میگرفت. آگاهی انسان را در آتش میافکند و میسوزاند و اجازه نمیداد که انسان خلاقیتها، تواناییها و قابلیتهای خود را به نمایش بگذارد. انسانی میخواست بهطور مطلق مکلف و در خدمت نظام کلیسایی؛ نه بندهی خدا، بلکه بردهی کلیسا.
رنسانس علیه این نوع نگاه انحرافی از دین و دیانت شورید. حال انسان میبایست عالمی نو بنیان میگذاشت و باید به عالم دیگری رجوع میکرد. رنسانس با رجوع به میراث هلنیـرومی و میراث یونانیـلاتینی آغاز شد و به هر میزانی که از کلیسا فاصله میگرفت، به آن میراث اشتیاق بیشتری مییافت. این نوع رویکرد، نوعی نگاه موزهای را در ذهن او بیدار میکرد. او نیاز به بنیان گذاشتن عالم دیگری داشت تا زیر سقف آن، انسان، زندگی و هستی را معنا کند؛ چراکه انسان نمیتواند در تهیمعنایی و پوچی زندگی کند.
منادیان رنسانس ارزشهای جدیدی را بهوجود آوردند و عقلانیت جدیدی بر صحنه آمد. انسان، علم و تکنولوژی دیگری به میدان آمد و تنها در قارهی اروپا باقی نماند؛ این میراث گسترش پیدا کرد و حتی چهرهی تاریخ جهانی را هم دگرگون کرد. این تکنولوژی و علم جدید بسیار شتابناک توسعه را دامن میزد و ما در طرحهای عظیم صنعتیِ بعد از انقلاب صنعتی غرش موتورها را شنیدیم که مرز زمان و مکان را شکست.
برای توسعهی نظام معیشت و رفاه اجتماعی لازم بود مجتمعهای عظیم صنعتی بیشتری بنیان شوند. رفاه اجتماعی بیشتر، رشد جمعیت را دامن میزند و میراث بشری تهدید و نابود میشد. بنابراین میبایست نهادهایی بهوجود میآمدند تا از این میراث کهن صیانت کنند. در زیرلایههای درون انسان این احساس بیدار شد که یک عالمی بهسرعت درحال آمدن است و دیگر امکان تکرار عالم موجود نیست. مثلاً در ایران نیز که انقلاب اسلامی رخ داده است، با اینکه امکاناتی که مهندسان امروز دارند هزاران بار بیشتر از امکانات معمارانی است که مسجد شیخ لطفالله را ساختند؛ اما دیگر نمیتوانند آن را بسازند و تکرار کنند؛ چراکه دیگر آن روح و آن نسبت نیست و تاریخ الوهی دیگر در ما زنده نیست.
این اتفاقات در غرب روی داد و اکنون بیشتر کلیساها تبدیل به موزه شدهاند و بهعنوان هویت تاریخی تلقی میشود. یعنی یک تاریخ الهی هبوط میکند و تحویل میشود به تاریخ صِرف؛ بعد هم حقیقت، میشود حقیقت تاریخی؛ تاریخ زنده نیز به تاریخ موزهها تبدیل میشود. در موزهها صدها هزار شیء در کنار هم چیده شده و گذشته، معاصر شده است و پشت ویترینهای موزه، گذشته را میتوان دید.
بهصراحت میتوان گفت ایران زندهترین میراثدار تاریخ متعالی در جهان است. انسان جامعهی ما هنوز خود را زائر عالم غیب و قدس میبیند و هنوز توریست نشده است. هنوز آن میراث، زنده است و تاریخ، تبدیل به موزه نشده است. اما انسان غربی، انسان تاریخیشده است و احساس میکند جز تاریخ، عالم دیگری نیست و همهچیز را با تاریخ معنا میکند. بنابراین موزه از مقتضیات ارزشهای عالم مدرن، اندیشه و عقلانیت جدید است.
نگاه علم تجربی جدید به جهان نیز موزهای است. هر رشتهی جدیدی برای خود موزه میسازد و میخواهد نمونههایی را نگهداری، گونهبندی و طبقهبندی کند و موزهای آرشیوی داشته باشد تا بتواند آنها را مطالعه کند. بنابراین یکی از عللی که نقش تعیینکننده در پدیدار شدن موزههای علمی جدید داشت، تحولات علمی و تجربی بودن دورهی جدید است. علت دیگر انقلاب صنعتی بود. انقلاب صنعتی، جهان و میراث ما را ویران میکند و پیش میرود. وجدان بسیاری از ملتهای جهان حساس شده است که سرنوشت میراث ما چه خواهد شد.
یکی دیگر از عوامل بسیار مؤثر، کشف باستانشناسانهی تاریخ بود. این تنها در دورهی جدید اتفاق افتاد. انسان در گذشته نسبت باستانشناختی نداشت. باستانشناسی، بیداری خاصی را برای انسان، نسبت به گذشتهی خویش برقرار کرده است. حجم عظیمی از آثار گذشته کشف و کاویده میشوند که نیاز است در یک تشکیلات اداری حفظ، مطالعه و آرشیو شوند و مردم با میراث گذشتگان آشنا شوند.
سال 1799 میلادی، سفیر بریتانیا در امپراتوری عثمانی توانست موافقت سلطان عثمانی را بهدست آورد تا مرمرهای معبد پارتنون (Parthenon) را به لندن برده و به موزهی بریتانیا بفروشد. یونان تحت سلطهی امپراطوری عثمانی بود و از یاد برده بودند که پارتنون دارند. امروزه یونان صدها میلیون یورو در سال هزینه میکند تا این معبد را حفظ کند و در سطح جامعهی جهانی تحرک عظیمی را آغاز کرده است تا آن مرمرها دوباره به این معبد برگردانده شوند.
یک نوع خودآگاهی تاریخی بهوجود آمده که در گذشته نبوده است. ما هم نمیدانستیم تخت جمشیدی هست و مسجد شیخ لطفالهی که باید آنها را حفظ کرد؛ چراکه دیگر نمیتوانیم دوباره آنها را به آن شکل، عظمت، زیبایی و جلالت بسازیم.
شتاب جهان امروز، گسستی را میان انسان و گذشتهاش ایجاد میکند که نوعی دلتنگی، غمِ غربت و بیپناهی به او دست میدهد و احساس میکند میراثش در حال نابودی است و دیگر با گذشتهی خود ارتباط ندارد. به همین خاطر اگر نمیتواند این نیاز را حقیقتاً حفظ کند، سعی میکند در عالم مَجازها این کار را انجام دهد؛ و اگر نمیتواند با خورشید حقیقت روبهرو باشد، حداقل آنها را در غار افلاطونی مجازها حفظ کند. وجهی از آثاری که در موزهها هست، مجاز است، چراکه رویدادها غایب هستند و در گذشته، گذشتهاند.
بحثهایی که شد از جمله عواملی هستند که در پیدایش موزههای عالم مدرن مؤثر بودهاند که نزدیک به ده مورد دیگر هم هست که مجال توضیح آنها نیست.
پی نوشت:
1- دانشیار گروه باستانشناسی دانشگاه تهران
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.