حکمت فردوسی
معروفترین لقب سرایندهی شاهنامه «حکیم» است که برای خودش نیز گاهی این واژه را به کار برده است؛ بهویژه وقتی راجع به آفرینش و هستی سخن میگوید:
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
از این پس بگو کآفرینش چه بود
البته آنطور که بعضی مفسران و ادیبان نوشتهاند، حکیم در اینجا ضرورتاً بهمعنای آنچه در فلسفهی اسلامی داریم که «الحکمه هی العلم بحقایق الاشیاء علی ما هی علیها بقدر طاقه البشریه» نیست. در قرآن کریم نیز واژهی «حکمت» را داریم: «یعطی الحکمه من یشاء و من یعطی الحکمه فقط اوتی خیر کثیرا» بعضیمراد از حکمت را علوم الهامی، بعضیبصیرت باطنی و برخی هم نوعی خودآگاهی میدانند. البته ملاصدرا کوشش کردهتا نشان بدهد که حکمت در حقیقت همان علم به حقیقت موجودات است، همانطور که هستند و نیز عمل به مقتضای آن. بنابراین میتوان گفت تعبیر حکیم برای فردوسی اشاره به نوعی خودآگاهی و علم باطنی دارد. قابل ذکر است برخی مثل استاد بدیعالزمان فروزانفر معتقدند که فردوسی یکجور گرایش جدی به اخوانالصفا و باطنیان و تا حدی به تصوف شیعی دارد. با همهی این توضیحات، شاهنامه مبتنی بر نوعی تفکر فلسفی، خردگرایانه و کلامی است که میتوان آن را نقطهی تعادل تفکر خردگرایانهی مزدی اسنا، اسلامی و شیعی دانست. فردوسی لاجبر و لاتفویضی و امر بین الامرینی است. یک جاهایی وقتی از مرگ سخن میگوید تقدیر را میپذیرد و وقتی به تلاش و کوشش انسان مینگرد، به اراده و عمل او خیلی توجه میکند و انسان را در گرو عملش میبیند و برخی جاها نیز موهبت، افاضه و الهام را بهمنزلهی نوعی تشرف خاص برای انسان میپذیرد. بهطور خلاصه باید بگوییم که بهنوعی آمیختهای از حکمت زندگی، حکمت فرهنگی و هویتی و حکمت روح ملی و آیینی در شاهنامه حاکم است.
فردوسی و زبان حماسی
برای فردوسی احیای زبان بهمنزلهی مهمترین سلسلهی ارتباطات فرهنگی و هویتی خیلی مهم است.
بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی
شاهنامه را باید بر اساس یک هشتضلعی ملاحظه کنیم که یک ضلع آن زبان بهعنوان متصلکنندهی ایرانیان به یکدیگر است. بعد از قدرتگرفتن بنیامیه، کمتر از صد سال، دورهای داریم که ایران بهشدت مورد تاختوتاز بنیامیه است. علتش هم چند چیز است: یکی اینکه ایران، کشور ثروتمند و پرنعمتی بوده است، دوم اینکه ایران و ایرانیان به حضرت مولیالموحدین علی (علیهالسلام) بسیار گرایش داشتهاند و جنبشهای شیعی در گوشهوکنارش به فراوانی بوده است و سوم اینکه بنیامیه ممالک جدید را بیشتر برای منافع و امکاناتشان میخواستند. در این دوره و حتی بعد از آن در زمان عباسیان، گاهی ایرانیان را درجهی دوم بهحساب میآوردند و موالی، زیردست و حتی برده میخواندند. لذا فردوسی وقتی واژهی آزاده را بهکار میبرد مرادش ایرانی اصیلی است که دستوپا به بند نداده و برده نبوده است:
حسین قتیب است ز آزادگان/ که از من نخواهد سخن رایگان
این سیر و روند، روح ایرانی را در تحقیر گرفته بود. فردوسی زبان حماسه را برمیگزیند چون حماسه فقط شعر رزمی و بیان غوغای گیرودار جنگ نیست، بلکه حماسه در معنای تاریخی آن برآیند خاطرات تاریخی، آرزوهای انسانها و روح ملی مکتومماندهای است که ضمیر انسانها را بیدار میکند تا غیرت انسانیو شخصیت ملیشان حفظ شود. لذا میتوان گفت که شخصیتهایی مثل رستم، فریدون، سیاوش، خسرو و ... که مورد ستایش فردوسی هستند، تجسم روح ایرانی هستند که با نوعی معنویت و تفکر شیعی و مبارزهی پیگیر و تنندادن به هیچ نوع ظلم و ستم پیوند خورده است.
فردوسی در دورهای که محمود غزنوی -که با روح شیعی همسویی و همسازی ندارد- بر قسمت وسیعی از ایران مسلط شده است، میکوشد تا از حکمت اسماعیلیه، آموزههای مزدیاسنا و شعائر شیعی، طرح فرهنگی را بریزد که از یکسو تاریخ و نژاد ایران را مورد توجه قرار میدهد، از یکسو زبان فارسی و از سوی دیگر مذهب؛ درست همپای این سه عنصرِ بزرگ عنصر خرد و خردمندی وجود دارد. فردوسی معتقد است که عقل، اولین آفریدهی خداوند و حجت و پیامبر باطنی است. شاید صدها مورد حدیث کلیدی وجود دارد که فردوسی سعی کرده است در اوج تعادل و خردمندی آنها را به کار گیرد. حکیم توس سپس در کنار این چهار عنصر، به عنصر داد و دادگری و دهش رو میکند. دربارهی فریدون که او را پیامبر الهامی میداند و کسی است که سروش آسمانی بر او نازل میشود، تأکید میکند که:
فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود// به داد و دهش یافت آن نیکوی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی.
درواقع فریدون را نماد همهی انسانها میگیرد و یک جور تفسیر رمزی میکند. همین تفسیر رمزی را در جایی تأکید میکند:
ازو هرچه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد.
از آن طرف با روایت و داستان پهلوانی و بیان شجاعت و پیروزیهایی که میتواند روح یک ملت را در برابر بیگانه حفظ کند، عنصر ششم را میگذارد. اسطوره و حماسه در قالب روایتهای پهلوانی مطرح و با شجاعت همراه میشود. این روایتها یکجا در کشمکش حق و باطل میآید و یکجا در کشمکش نفس و دنیا. عنصر هفتمی که فردوسی میآورد عنصر زندگی و نشاط است. و درنهایت عنصر هشتم که مرگ و تقدیر و فناپذیری انسان. این دو عنصر پایانی هر دوسه صفحهای تکرار میشوند. فردوسی میکوشد تا نشان دهد ایران و ایرانی یا شیعه و شیعی به شادی و نشاط میاندیشد و در عینحال به مرگ و تقدیر و فنا نیز میاندیشد. او با این تذکار و تکرار مرگ بر آن است که همهی امور به حق برمیگردد و تفسیر إلیه راجعون از زندگی دارد.
اسطوره در شاهنامه
شاید این سؤال مطرح شود که چرا فردوسی برای بیان آنچه میخواسته بگوید این زبان و این نحوهی از شعر را برگزیده است؟ چرا همچون دیگر شاعران یعنی مولوی و حافظ سخن نگفته و اسطورهها را پیش کشیده است؟
ممکن است این همانطور که بزرگان و زبانشناسان گفتهاند، زبان یک جریان زنده است و تولد، تغذیه، تولید مثل، رشد و نمو، تعالی و گاهی افول و مرگ دارد. زبان فارسی نیز دورههای مختلفی دارد. یک دورهاش دورهی توجه به ریشهها و بنیادهای پیشینی زبان است در کنار عناصر سازنده و اوجبخش یا درستکردن قلههایی که میتواند موجب مباهات و افتخار باشد. این قلهها یا قلههایی واقعی مثل خود فردوسی، حافظ و سعدی هستند یا قلههای اسطورهای و ذهنی. کوشش فردوسی بر این است که زبانی را استفاده کند که اولاً اقوام مختلف ایرانی را به هم متصل کند، ثانیاً در آن شرایط خاص که متعصبینی بهشدت با تفکر شیعی و تفکر اسماعیلی برخورد میکنند، بهصورت مستقیم آموزههای شیعی را مطرح نکند تا بتواند کارش را انجام دهد و ثانیاً بتواند درونمایهی این فرهنگ را بر مبنای آموزههای متعادلی که مورد قبولش است عرضه کند. لذا شما میبینید شخصیتی که از سیاوش ترسیم میشود، خیلی شبیه به شخصیتی است که قرآن کریم از یوسف معرفی میکند. تقابل سیاوش و سودابه نوعی تقابل یا گونهای دیگر از تقابل حضرت یوسف با زلیخاست یا جریان زندگی موسی (علیهالسلام)، رشد، کمال، پیامبری، خدمت به شعیب و دعوت فرعونیان بسیار شبیه به جریان زندگی فریدون است.
کوشش فردوسی این است که از این بسترها استفاده کند و آن روح را حفظ کند. تجسم روح فردوسی در رستمی است که شخصیت واقعی بیرونی ندارد، اما نیاز و فرهنگ جامعه این اقتضا را دارد که شخصیتی که از معنویت بیبهره نیست، بهدنبال حقیقت میگردد و فرهنگ، انسانیت، جغرافیا، نژاد و آیین پهلوانی در کنار عدالت و فره دینی برایش مهم است پرورده شود. او فرزند زال و رودابه است؛ رودابه دختر مهراب کابلی است؛ مهراب کابلی از سلالهی ضحاک است؛ ضحاک فرزند مرداس پاکآیینی است که حاکم عربستان است. ضحاک تن به شیطان میسپرد و دل به شیطان میدهد و فریفتهی شیطان میشود و شیطان بر او غلبه پیدا میکند. دو مار از کتفهای او میرویند که مغز آدمها را میخورند. میتوان گفت این دو مار نمایندهی دو تفکر افراطی بنیامیه و بنیعباس است که مغز و تفکر آدمها را میخورند. ضحاک از اژدیهاک بهمعنای دیو چندپوزهی چندسر است که نماد یا تجسم ابلیس است که قسم خورده نسل انسان را از روی زمین بردارد و نژاد انسان را نابود کند. بعد که چند نسل میگذرد، میبینیم که تفکر معنوی و باطنی و شیعی رشد میکند و رستم از تلفیق فرهنگ ایرانی با فرهنگ عرب (مهراب کابلی) متولد میشود. رستم کاملا بیعیب هم نیست و گاهی دچار ضعف بشری میشود، اما ابرمردی است تقریبا شبیه ابرمرد نیچه. رستم برای اینکه حقارت را نپذیرد و مورد ستم واقع نشود، معتقد است که باید قوی بود. در قرآن کریم نیز این منطق را داریم که «و أعدّوا لهم ماستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم». رستم چندصدساله است چون فرهنگ او چندصدساله است.
البته در حماسه، صنعت مبالغه و اغراق اصلیترین صنعتی است که به کار میرود تا آدمها را به پرواز وادارد و به اوج بکشاند. حکمت فردوسی اقتضا میکند رستمی را در ذهنش خلق کند که آمیزهای از ایران و فرهنگ عربستان و صاحب روح انتخابگر و شجاعت و دلاوری و مردانگی و دینورزی باشد. رستمی که حتی فرزندش را که میخواهد کاری انیرانی در نفی ایران کند، به خواست خداوند نمیشناسد و او را از بین میبرد؛ چراکه در تقدیر چنین است، آن کسی که قرار است این فرهنگ پایا را از بین ببرد باید نابود شود. رستم شخصیتی نیست که خیلی تغزلی باشد، اما روحی است که در پی دادخواهی و حقخواهی و در پی مقابله با تجاوز و تجاوزگران است.
حکمت قرآنی در شاهنامه
فردوسی با ظرافت خاصی آموزهها و مفاهیم قرآنی را به تصویر کشیده است:
منی چو بپیوست با کردگار/ شکست اندرآورد و برگشت کار؛ این بیت خیلی نزدیک به مضمون آیاتی از این قبیل است: «و من أعرض عن ذکری فإنّ له معیشه ضنکا»
یا اینکه: چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش/ چو خسرو شدی بندگی را بکوش؛ این اوج تواضع و بندهی خدا بودن را در حالت غایت تمکن بیرونی و اقتدار بیرونی نشان میدهد. یا وقتی میگوید: به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس/ به دلش اندر آید ز هر سو هراس// به جمشید بر تیرهگون گشت روز/ همی کاست زو فر گیتیفروز؛ میخواهد تأکید کند جمشید که در شدن باید به سوی خدا میرفت، چون سوی هوا و ابلیس را گرفت متوقف شد و فره هم از او جدا شد.
او وقتی میخواهد از روزهای سیاه نشانی بدهد، به آسیب فرهنگ اشاره میکند که در پی آن شیطنت و شیطانی پیش میآید: نهان گشت آیین فرزانگان/ پراکنده شد نام دیوانگان// هنر خوار شد جادویی ارجمند/ نهان راستی آشکارا گزند// شده بر بدی دست دیوان دراز/ ز نیکی نبودی سخن جز به راست. میبینید که اول فرهنگ نابود میشود و بعد ستم و بدکاری و بدعملی و زشتی گسترش پیدا میکند.
انسان در نظر فردوسی مدام در حال شدن و از قوه به فعل رسیدن در میدان درگیری حق و باطل است. به گمان من یکطور فلسفهی خودی، فلسفهی شدن، فلسفهی تعالی و فلسفهی به حقیقت پیوستن، در کشاکش حق و باطل در شاهنامه وجود دارد. به همین سبب هم شاهنامه هیچوقت به هرکس که ایرانی است به صرف ایرانیبودن باج نمیدهد. مثلاً گشتاسب، جمشید و کیکاووس را به باد انتقاد میگیرد و عاقبت کارشان را تباهی و افتادن در شر میداند.
من فکر میکنم بیش از همه، حکمت قرآنی بر مبنای تفسیر شیعی و تفسیر باطنی و رمزیدر آثار و ابیات فردوسی تجسم یافته است. بهعلاوه زبان فخیمی که فردوسی برگزیده و اصطلاحات خاص و اسطورههایی که بهکار برده است و سه مرحلهای که ترسیم کرده (اسطورهای، پهلوانی و تاریخی) کمک کرده که سیر «شدن» انسان را تفسیر کند.
پینوشت
1- عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.