زندگی انسان لاجرم با نوعی تعامل با جهان پیرامون پیوند خورده است. آدمی در بازشناسی جایگاه خود در عالم از هنر مدد میجوید؛ لذا هنر آیینهی افق نگاه انسان و زوایای نگاه او به جهان پیرامونش است. انسان با هنر جهان پیرامونش را بدان صورت که افق نگاه و هدف زندگیاش میطلبد سامان میدهد.
از این رو وجود آدمی و خانه و نظم عالم با هم تناسب دارند. لذا هنر از اثر هنری متمایز میگردد. خانه خود هنر نیست، اما قوام آن به هنر است، چنانچه قوام زندگی نیز. در این میان شهر هنری است که در آن خرد جمعی و نسبت یک جامعه با عالم بازنمایانده میشود. نظم شهرها نه درپی انطباق با زندگی ظاهری مردم بهوجود آمده و نه شهرها توانسته و میتوانند نوعی از زندگی را به آدمی تحمیل نمایند. طرح شهرها به مقتضای عالمی که مردمانش در آن بهسر میبرند افکنده میشود. پس شهر آینهی زندگی است. مختصات این زندگی که در این آینه بازنمایانده میشود همان نسبتی است که انسان با جوهر عالم برقرار نموده است. این نسبت از جنس تفکر است. بدین ترتیب نظم و بینظمی شهر مظهر سامان و بیسامانی روح و فکر ماست.
با این وصف اگر به سراغ کلانشهرها برویم میتوانیم آنها را بهنوعی مظهر زندگی مدرن بنامیم، و یا حداقل نوعی از زندگی که سروکارش با مدرنیته افتاده است. میزان بازتاب حقیقت مدرنیته در کلانشهرها با میزان توسعهیافتگی آنها نسبتی مستقیم دارد. توسعهیافتگی آرمان بشری است که رو سوی تجدد دارد و بدینترتیب کلانشهر سرزمین افسانهای و شهر آرزوهای انسانی است که دل به تجدد داده است. منظور از توسعهیافتگی البته توسعهی اقتصادی و رفاه است. رفاه برای بشر امروز در مصرف هرچه بیشتر است و این تا به حدی پیش رفته که آثار هنری را نیز به چشم کالایی مصرفی میانگارد و هنر را در مقام فعل هنری برای گذران اوقات خویش میخواهد. اما نه این فعل حقیقت هنر است و نه آن کالایی که بتوان در بازار دادوستد جست.
با رختبستن هنر حقیقی از کلانشهرها، سکنیگزیدن انسان هم دچار تشویش و بحران میگردد. به همین دلیل است که شهری مثل تهران بیشتر به یک مهمانخانه و کاروانسرای بزرگ شباهت دارد. خیابانها و فضاهای شهری تهران بیش از آنکه مجال دیدار و گزینش را فراهم آورند، محل تردد اتومبیلهایند. دیدار با انسانها و تمام امکانات و فعالیتهایی که در جستوجوی آن بودهایم و گزینش از میان آنها برای شکلدهی به هویت فردی خود. در این تعبیر دیدار گونهای از افشاست که مقصود شهر در آن نهفته شده است. این افشا در حقیقت همان افشای زندگی است. اما در شهری مثل تهران دیداری درکار نیست. شولتز در پی این پرسش که «آبادی باید از چه شکلی برخوردار باشد تا بتواند دیدار و گزینش را روا دارد؟» و میگوید: «بدیهی است که دیدار مبین نزدیکبودن چیزها به یکدیگر، یا با احتساب فضا، تراکم میباشد. شهری را که بخشهایش از هم دور افتاده باشند نمیتوان شهر به حساب آورد. شهر آن است که تنگ و محکم در آغوشمان کشد. این بدان معنا است که بناهای سازندهی آبادی ناچار از آفرینش فضاهایی «درونی» که با چنین تصویری از شهر شکل گرفتهاند میباشند. این رویداد نه بر افزودن شمار بیشتری بنا بلکه بر آگاهی خودانگیز نسبت به شکل عالیتر که «فضای شهری»اش خواندهاند قائم میباشد.»
بشر مدرن اگر به منتهای توسعهیافتگی و رفاه آمال خود دست یافته باشد از آن روی که آن را با فطرت اصیل خود بیگانه مییابد از مواجهشدن با خود حقیقیاش پرهیز میکند؛ از ترس اینکه مبادا همین رفاه آمیخته با ترس و دلهره را هم از دست بدهد. بشر مدرن اگرچه بهظاهر بهدنبال هویت از دست رفتهی خویش است، خود او نیز در این تشویش هویتی نقش دارد. انسان در خلوت یک فضای بسته با خود روبرو میشود و در یک فضای نیمهباز شهری متضمن تراکم با اندیشهها و احساسات و فرآوردههای مصنوع همنوعان خویش مواجه میشود. در کلانشهری چون تهران این دو مواجهه به حداقل رسیده است، و این نه صرفاً به خاطر غفلت طراحان شهری از نیاز به چنین فضاهایی است، بلکه حاصل همین گریز از خود، در پی آسایشی هرچند پردردسر و موقت، اما نقد میباشد. گزینش این آسایش بر مواجهه با خویشتن، البته، آنچنان هم خودآگاه نبوده است. حجابهایی که تجدد بر عالم افکنده است، آسمان را از او دریغ نموده و او به ناچار در تردید از تحقق بهشت آسمانی به بهشت زمینی دلخوش کرده است. بهشت زمینی آرزوی بشری بود که تازه پا به عالم مدرنیته گذاشته بود. البته این بهشت هرگز متحقق نخواهد شد و حتی در منتهی درجهی رفاه هم، زندگی انسان آمیخته با ترس و دلهره و خشونتهای ناشی از آن خواهد بود. انسان امروز بهطور کلی از این حقیقت هم غافل نیست و اگر غافل بود و این بهشت را تماماً تحققیافتنی میپنداشت هرگز دچار بحران هویت و تردید نمیگردید. اما دلدادن او به نوعی از زندگی که با دوندگی در پی رفاه قوام یافته است ناشی از امید نیز نیست. بلکه ناشی از نوعی ضعف و یا ترس از دست دادن چیزی است که نقدش میپندارد، در مقابل بهشتی که در ورای حجاب تجدد از منظر او پنهان شده و خاطر و خاطرهاش روزبهروز از قلب و ذهنش محوتر میگردد. دکتر رضا داوری میگوید: «از زمانی که غرب احساس کرد که نمیتواند به مقصدی که در رؤیای قرون هفدهم و هجدهم داشت برسد، خودآگاهی غربی هم ترک برداشت و مواد و اجزای دیگری در آن وارد شد و در وحدت و هویت آن خدشه راه یافت. اینکه هویت مردم جهان موزائیکی است، جای انکار ندارد؛ اما مسئله آن است که با این هویت چه میتوان کرد. با این هویت دیگر شادی و امید و معرفت و حتی درد و دردمندی از مردمان دور میشود. هویت موزائیکی نقصان هویت و مرحلهای از بیهویتی است، وضع موزائیکی وضع ضعف روح تفکر است.»
شفافیت فضاهای شهری، نماهای رنگارنگ، فرمهای متنوع بناها، در حقیقت همه در جهت کمک به انسان برای فراموشکردن خویش است. تهران مجال سر به زیر افکندن و راه رفتن را ندارد. خیابانها و کوچههای این شهر مجالی برای سلامکردن دو فرد بهظاهر غریبه را ندارد. در خیابانهای شهری چون تهران حتی آشنایان هم غریبهاند. این خلوت و آشنایی حتی در درون خانه هم امکان پذیر نیست. خانههای تنگ و کوچکی که با مرکزیت تلویزیون چیده شدهاند، با کف سرامیک و پارکت و قالی کوچکی در وسط، همه گویای آن است که انسان تنها مقابل تلویزیون را برای نشستن برگزیده است و این یعنی فرار از خلوت با خود و خانواده. تابلوها، گلدانها و اشیای تزیینی که به تسامح آنها را آثار هنری مینامند و خالی از هرگونه پیام و مفهوم معنوی مشخص است نشان از همین گریز دارد. این گریز در شهرهای نیمهتوسعهیافته که توسعه نیافتگییشان نه به خاطر موانع مادی و اقتصادی بلکه ناشی از نوعی مقاومت درونی بوده است شدیدتر است. چراکه هنوز به منتها درجهی نیهیلیسم و یأس نرسیدهاند. نیستانگاری کنونی نیستانگاری منفعل است. کسی که در این راه به آخر خط رسیده باشد نیازی به فرار و گریز از واقعیت را نیز در خود نمیبیند. با این وصف معماری تهران، اعم از فضاهای و نماهای شهری و معماری و دکوراسیون داخلی خانهها و اشیای تزیینی، اگرچه مصداق حقیقی هنر نیست، حضور و گردهمآوری آنها از آن روی که از موضع جدید بشر در عالم که موضع غفلت و عادت است پرده برمیدارد متضمن نوعی از حقیقت بوده، بدون نسبت با هنر هم نیست.
اینجاست که همریشگی نسیان و انس آشکار میشود. درحقیقت انسان با انس با عالم جدید، نسبت به عالم خویش دچار نسیان شده است. انسان اگر از این نسیان ناراضی باشد باید روی به خلق فضایی نماید که آمادهگر تذکار باشند. بنابراین انسان حتی اگر بر حسب عادت، به فضایی خو گرفت، که تذکردهنده نبود، حتی اگر از روابط شفاف و قابلیت بازشناسی بالایی برخوردار باشد، و صورت آن در حکم شاخصههایی حاصل از تجلی فرهنگ زندگی مردمانش، تشخصآور قلمداد گردد، این فضا همچنان میتواند مخاطب خود را دچار بحران هویت کند، از آن رو که به نسیان او و فراموشی جایگاهش در این زمین دامن میزند. در این میان تنها انسانی مسخشده که فطرت خود را فراموش کرده و یا انسانی کامل که بصیرتی فراتر از نشانههای زمینی پیدا نموده است از مواجهه با این بحران و احساس بیهویتی نجات یافتهاند.
پی نوشت:
1- دانشجوی دکتری معماری اسلامی دانشگاه هنرهای اسلامی تبریز
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.