سبک
مقصود ما از سبک زندگی چیست. چرا کلمه سبک را به کار میبریم؟
انسانها الگوهای مختلف را در سطوح مختلفی مورد استفاده قرار میدهند، گاه الگویی را در بازهی زمانی و مکانی بسیار محدودی به کار میگیرند، چنین الگویی معمولاًٌ مد نامیده میشود. وقتی این محدوده از نظر زمانی و مکانی تا حدی وسیعتر میشود، سبک نامیده میشود و اگر در بازهی زمانی وسیعی از تاریخ و پهنهی گستردهای از زمین مورد استفاده قرار گیرد، در زبان ما سنت اجتماعی نامیده میشود. سنتی نیز وجود دارد که فرامکانی و فرازمانی است و همهی تاریخ را دربرمیگیرد که سنتالله است. البته بحثی در اینباره وجود دارد که آیا سنتهای اجتماعی همگی ریشه در یک سنت الهی دارند یا ممکن است که سنتی اجتماعی فارغ از سنت الهی وجود داشته باشد.
در اینجا مقصود خود از سبک را به معنایی که بهکار خواهیم برد بیان کردیم. برای بررسی دقیقتر این مفهوم لازم است به سابقهی تاریخی شکلگیری مفهوم سبک زندگی و مقصود واضعین آن مراجعه شود. بهطور خلاصه سبک مجموعه روشهایی است که ما در طول زمان متوسطی، نه خیلی کوتاه و نه خیلی بلند، و در محدودهی جغرافیایی قابل توجهی، از آنها استفاده میکنیم.
زندگی
زندگی کیفیت ارتباط انسان با آنچه در پیرامون او قرار گرفته است میباشد. در حقیقت کیفیت رابطه با خود، دیگر انسانها، طبیعت و خداوند زندگی انسان را تشکیل میدهد.
سبک زندگی و معماری
طبق دو تعریف فوق، مراد ما از سبک زندگی عبارت است از روشهای تعامل با خود، دیگران، طبیعت و خدا در یک محدودهی زمانی میان مدت و پهنهی مکانی قابل توجه. این سبک زندگی دارای ابعاد مختلفی است و تجلیات گوناگونی دارد که یکی از وجوه آن ظرف زندگی است که به آن معماری میگوییم. هر سبکی از زندگی ظرفی مخصوص به خود را دارد. بنابراین اگر بدانیم که گونههای مختلف زندگی چه هستند میتوانیم انواع معماری را نیز در نسبت با سبک زندگی بهدست آوریم.
انسان با تمام خواستههای مادی و معنوی، فضایی را در اطراف خود شکل میدهد، اندازههایی برای آن درنظر میگیرد، نوری برای آن تنظیم میکند و شرایطی را بر آن حاکم میکند که اقتضاء رفتارها و حالات او را داشته باشد. فضایی را در اطراف خود به وجود میآورد که آن فضا رفتار و حالات مورد نظر او را تسهیل کند. برای عبادت مسجد درست میکند، برای استحمام، حمام میسازد.
مکان
کسانی که در آلاسکا و در خانههای برفی زندگی میکنند، شکل زندگی کسانی که در یک منطقهی بسیار سرسبز زندگی میکنند، با شکل زندگی کسانی که در مرکز کویر زندگی میکنند، تفاوت دارد. سبک زندگی کسانی که در مناطق کوهستانی زندگی میکنند، با زندگی در دشت متفاوت است؛ بنابراین با تغییر مکان شکل زندگی عوض میشود و معماری نیز که ظرف زندگی است متفاوت میشود. با تغییر مکان معماری تغییر پیدا میکند. چرا؟ زیرا زندگی تغییر پیدا میکند.
وقتی انسان با طبیعت مواجه میشود و امکاناتی که در طبیعت هست را استخدام میکند تا زندگی بهتری داشته باشد، برحسب اینکه چه امکاناتی در اطراف اوست، شرایط زندگیاش متفاوت میشود. کسی که در جنگل زندگی میکند، چوب و برگ در اختیار دارد، بنابراین خانهای میسازد که چوب در آن نقش اساسی دارد در نتیجه یک نوع زندگی متناسب با آن را در پیش میگیرد. نوع صداهایی را میشنود، و نوع موسیقی مورد علاقهاش در این تناسب تعیین میشود. کسی که در صحرا زندگی میکند، امکان استفاده کردن از چوب و برگ را ندارد؛ میوههای جنگلی مصرف نمیکند؛ صداهایی که میشنود؛ متفاوت است نگرانیهایش متفاوت است یعنی همه اجزاء شکل زندگی او تحت تأثیر شرایط جغرافیایی تعیین میشود.
بنابراین برای ساماندادن به سبک زندگی و اجزاء آن, از جمله معماری, نخست باید جغرافیای خود را درست بشناسیم امکاناتی که در محیط خود داریم را شناسایی کنیم و متوجه باشیم که رابطهای میان این امکانات و جغرافیای ما وجود دارد.
نوعی وابستگی میان امکانات و جغرافیا وجود دارد، وجود این امکانات در این منطقه تصادفی نیست. حداقل در این سطح میتوان موضوع را درک کرد که هر گیاهی در هر منطقهای نمیروید، هر درختی در هر منطقهای محصول نمیدهد. وقتی چنین وابستگی وثیقی میان گیاهان با جغرافیا برقرار است، آیا بین انسان و محیط و امکانات رابطهای برقرار نیست؟
هر کسی به نحوی متصل یا حتی متوسل به موطن خود است. این تعلق اولین چیزی است که باید فهمیده شود.
زمان
عامل دومی که شکل زندگی را عوض میکند زمان است. با تغییر قرون، شکل زندگی ما عوض شده است. اگر به صدسال پیش بروید، یک نوع معماری دارید، اگر به هزار سال پیش بروید، نوعی دیگر از معماری را میبینید.
اگر بناباشد در دربارهی سبک زندگی و معماری دقت کنیم حتماً باید بدانیم که بر ما چه گذشته است، در حقیقت آنچه که بر ما گذشته است, هنوز نگذشته است و هماکنون تازه است و حضور دارد و با ماست. تمام آنها پشت سر هم قرار گرفته که ما امروز این چنین هستیم، هرچه گذشته در اینچنین بودن ما مؤثر بوده است. همانطور که شخصیت هر فردی مربوط به سالها و روزهایی است که در گذشته پشت سر گذاشته است. ترسها، بیماریها، حالات خوب، سفرها، شکستها، موفقیتها، تلاشها، تنبلیها و... همهوهمه جمع شده و شخصیت امروز هر فردی را بهوجود آورده است. در رابطه با یک فرد اینچنین است در مورد یک ملت نیز همینطور است.
تمام حوادثی که در طول زمان بر یک ملت گذشته است، در شخصیت امروز آن و در سبک زندگی و انتخابهای او مؤثر است. بنابراین گذر زمان و آنچه که در توالی زمان بر انسان حادث شده، همه در کیفیت انتخاب سبک زندگی امروز ما مؤثر است. ما که ایرانی هستیم، متعلق به ایران و این سرزمین هستیم و در درون آن نیز متعلق به جایجای این سرزمین هستیم, برای ساماندادن به سبک زندگی و معماری خود باید به آنچه گذشته توجه داشته باشیم و بدانیم همهی آن با ما حاضر است.
بُعد زمان و مکان در کنار یکدیگر خصوصیاتی را برای ما پدید آورده است. مردم درکشور ما همیشه با مخاطراتی مواجه بودهاند و این تاریخ و جغرافیا مثلاً در ناحیههای غربی ایران, افراد را به مرزبانانی متعهد تبدیل کرده است، که با غیرت خاصی در مقابل هجوم بیگانه ایستادگی کرده و میکنند. امروز هم بسیاری از افرادی که بهعنوان نگهبان از ساختمانها و اماکن حراست میکنند از همین مناطق هستند. کردها و لرها هستند که با غیرت و شهامت در مقابل خطر میایستند و حتی از جان خود میگذرند تا مقابل هجوم دیگران ایستادگی کنند. این خصوصیات را آن منطقه و آن تاریخ با خود حمل میکند.
کسانی که در شمال شرق ایران زندگی میکنند افراد با احتیاطی هستند، زیرا آنچه که در شرق ایران اتفاق افتاده و مخاطراتی که از سمت مغولها و ترکها بر این سرزمین رفته، آنها را با فکر، کیاس، دقیق و محتاط بار آورده است. مردم هر نقطهای از این سرزمین از جمله آذربایجان، سیستان و بلوچستان، بوشهر، گیلان خصوصیاتی دارند، که حاصل تاریخی است که بر این مناطق گذشته است.
اگر شما با یک فردی مواجه باشید که چند دقیقه قبل درگیر دعوا یا ضدوخورد شدید بوده است، آیا در مواجههی شما با اوتفاوتی پیدا نمیشود؟ آیا از او انتظار دارید که مثل همیشه لبخند بزند و آرام سخن بگوید؟ ما در شرایطی هستیم که هنوز از انقلاب اسلامی فاصلهی زیادی نگرفتهایم، شرایط انقلاب و بعد از آن و شرایط دفاع مقدس بر ما گذشته است و حتی هنوز از آن فاصلهی زیادی نداریم، اگر ما این را درک کنیم که این تاریخ همراه ماست، دیگر دچار اشتباه نمیشویم، روحیات و حالات ملت خود را درک میکنیم، از ملت ایران نمیتوان انتظار داشت که مثل یک ملت معمولی و بدون هیجان و دغدغه، به زندگی روزمره و معمول خود بپردازد. کار او، زندگی او، مصرف او، انتظارات او و توقعات و اعتراضهای او متفاوت از دیگر ملتها است.
خصوصیات کنونی و نقاط ضعف و قوت را باید باتوجه به این تاریخ فهمید. اینکه جوان ایرانی میخواهد یکشبه به همهچیز برسد در چنین بستری باید فهمیده شود.
اینکه ما تحمل معطل ماندن در ترافیک را نداریم بیارتباط با تاریخ ما نیست. عدم درک شرایط تاریخی موجب میشود که ما برای اصلاح دست به اقداماتی بزنیم که موجب بدتر شدن شرایط شود.
باور
عامل سوم باورهای انسان است. سبک زندگی ما با تأثیر پذیری از باورهای انسان از جمله باورهای دینی تغییر میکند. یهودیها و مسلمانان سبک زندگی متفاوتی دارند. اشتراکاتی میان زندگی مسلمانان در مکانها و زمانهای مختلف در طول تاریخ دیده میشود که ناشی از باورهای آنان است.
برای پرداختن به سبک زندگی باید به باورهای خود توجه داشته باشیم. ملت ما باورها و تعلقاتی دارد که گاه حتی حاضر است همهی تعلقات تاریخی و جغرافیایی خود را به پای آن فدا کند. در حقیقت این باورهای انسان است که توان آن را دارد تا ایجابات مکانی و زمانی تحمیل شده بر انسان را در جهت قطب آرمانی که هر دستگاه اعتقادی ارائه مینماید تنظیم نماید.
سبک زندگی کنونی ما
اگر مطالبی که گذشت صحیح باشد، طبیعتاً باید ما در شرایط کنونی بهرهمند از سبک زندگی ایرانی باشیم. سبک زندگی ایرانی یعنی سبکی از زندگی که متناسب با خصوصیات جغرافیایی ایران و مناطق مختلف آن است؛ سبکی از زندگی است که حامل تاریخ ماست و تاریخ ما را به ما منتقل میکند و اسلام تاروپود آن را شکل میدهد. و معماری ما نیز که ظرف زندگی ماست باید همین خصوصیات را داشته باشد. اما با نگاهی به سبک زندگی کنونی خود بدون کمترین تردید درمییابیم که چنین نیست. سبک زندگی ما و خصوصیات آن اکنون نهتنها این سه خصوصیت را ندارد بلکه اکثر خصوصیات آن بسیار ناراحتکننده است.
در مصرف، در تعاملات اجتماعی، در انضباط، در تغذیه، کیفیت تولیدات، و... شرایط بسیار دردآوری داریم. طول عمر ساختمانها در کشور ما بسیاربسیار کوتاه است. بیش از همه انرژی مصرف میکنیم، کمتر از همه کتاب میخوانیم، بیش از همهی کشورها عمل سزارین انجام میدهیم، دماغمان را عمل میکنیم و بیش از همهی کشورها لوازم آرایشی استفاده میکنیم. کمتر از همه ساعت کار مفید داریم. این شرایط و سبک زندگی که اکنون داریم تناسبی با باورها، تاریخ و جغرافیای ما ندارد.
اگر ما بهصورت طبیعی پیش میرفتیم اکنون سبکی از زندگی با خصوصیاتی متناسب با باور، تاریخ و جغرافیای خود داشتیم که از بسیاری از این مشکلات و عیوب مبرا بود. دلیل اینکه چرا تناسبی میان باور، تاریخ و جغرافیای ما با سبک زندگی کنونی ما وجود ندارد بر همه روشن است. ما مسیر طبیعی خود را طی نکردیم. ما کشوری مهم بین کشورها بودیم و سنت و روش خود را با محاسن و معایبش داشتیم. در اواسط و اواخر دورهی قاجار به عللی که مهمترینش حاکمیت حکام کوتهبین، هوسران، بیلیاقت و خودباخته بود، ما از حرکت طبیعی خود بازماندیم و چون دیگران در بعضی زمینههای مادی زندگی پیش رفتند ما از ایشان در این جهات عقب ماندیم لذا سبک زندگی دیگران برای ما خوشایند به نظر آمد. پادشاهان ما در دورهی قاجار و پهلوی که از دریافت عمیقی برخوردار نبودند با نگاهی سطحی به کشورهای دیگر چنین تصور مینمودند که مردم این کشورها خوب و خوش و راحت زندگی میکنند. از اینرو تصمیم گرفتند که شرایط مشابهی را در ایران ایجاد کنند. ایشان بدون توجه به عواملی که ذکر شد گمان کردند با تغییر در صورتها میتوانند به شرایط مطلوبتری برسند. بدون توجه به اینکه ایران تاریخ و جغرافیای متفاوتی دارد و باور مردم این سرزمین باوری دیگر است از تاریخ و سنت خود بریدند تا به تمدن غرب بپیوندند. ما از تاریخ و سنت خود بریده شدیم اما غربی هم نشدیم. نتیجه آن شد که هم با شاخصهای بومی و سنتی خودمان و هم با شاخصهای غربی، سبک زندگی بسیار بههم ریختهای یافتیم. ما با هفتاد و پنج میلیون جمعیت به اندازهی یک میلیارد و دویست میلیون نفر جمعیت چین انرژی مصرف میکنیم چرا؟ چون از سنت تاریخی خود بریدهایم و مدرن هم نشدهایم و نخواهیم شد. این شرایط ما را در وضعیت مهرهای قرار داده است که تناسبی با پیچ ندارد، هرچقدر بیشتر بچرخد، جراحت بیشتری ایجاد میکند.
غربزدگی و معماری
ما از سنت خود بریدیم و شیفتهی غرب شدیم. حرکت به سمت غربیشدن ابعاد گوناگونی داشت و ما در مسیر غربزدگی سعی کردیم در همه این ابعاد از غرب تقلید کنیم. این موارد ما را هرچه بیشتر از سنت خود دور میکرد و در ایجاد شرایط کنونی ما، از جمله معماری و شهرسازی نقش تعیینکنندهای داشت. اما ماجرا در معماری خلاصه نمیشود بلکه کل حیات ما را در بر گرفته است.
انسان عمل میکند، عمل او انسان را میسازد. انسانِ ساخته شده، دوباره عمل میکند و دوباره آن عمل انسان را میسازد. در مورد معماری و شهرسازی این قضیه بهشدت صادق است. ما معماری را میسازیم و معماری ما را میسازد. انسان محیط اطراف خود را میسازد، و آن محیط انسان را میسازد. و این وضعیت گسترش مییابد، در نتیجه اکنون مشاهده میکنیم در روستا نیز شکل معماری بههمین صورتی درآمده است که در کلانشهرها دیده میشود. با تعجب میبینیم در شهرهای کوچکی که زمین نیز وسیع است، باز هم فاصلهی ساختمانها با هم بسیار کم است و پنجرهها در هم فرو رفته است. این شکل معماری ناشی از آن است که سازندگان این نوع معماری پروردهی شهرهای بزرگ هستند. معماری کلانشهرها سبکی از زندگی را ایجاب کرده است که ساختمانش به این شکل است. در کلانشهرها به واسطهی عواملی که گفته شد مانند کمبود فضا، معماری به شکلی خاص درآمده است، اما این معماری سبک زندگی خاصی را متناسب با خود پدید آورده است و چون زندگی در روستا و شهرهای کوچک هم تقلیدی از سبک زندگی کلانشهرها شده است، شکل خانهها و معماری آن نیز به شکل کلانشهرها است، حتی اگر شرایط و محدودیتهای کلانشهر در آنجا نباشد.
در یک ساختمان، شکل، ابعاد، تناسبات و دسترسیها به شما میگوید که چه رفتاری داشته باشید، کجا بنشینید و از کجا نگاه کنید و به کجا نگاه کنید و از کجا نور بگیرید و کجا دست خود را بشویید و کجا بخوابید. این معماری است که تعیین میکند لباستان را با دست بشویید یا با ماشین لباسشویی، روی زمین بخوابید یا روی تخت، غذاهای سرخکردنی بخورید یا نخورید. مثلاً در آپارتمانی کوچک با آشپزخانهی باز، اگر غذای سرخکردنی درست کنیم کل ساختمان بوی روغن میگیرد و فضای خانه پر از چربی میشود. یا اگر پذیرائی منزل شما کوچک است عملاً نمیتوانید مهمانان زیادی را پذیرایی کنید و ارتباطات اجتماعی شما بهجهت این معماری تقلیل خواهد یافت. یا اگر زیر پنجره شما جائی برای قرار دادن گلدان ندارد، عملاً از نگهداری گل محروم هستید. اینها همه را معماری به شما دیکته میکند. حتی حالات شما را نیز معماری تنظیم میکند. یعنی میگوید اینجا که نور زیاد است، این حالت گشودگی را داشته باشید، و آنجا که تاریک است، حالت دیگر متناسب با تاریکی را در شما ایجاد میکند. یعنی رفتار و حالات ما تحت تأثیر معماری ساختمان و شهر است. معماری انسان را با حیا یا بیحیا میکند، انسان را خشن یا رئوف میسازد، انسان را کتابخوان یا بیعلاقه به کتاب میکند و...
معماری شکل زندگی را میسازد، بنابراین تغییر در معماری تغییر در شکل زندگی انسان است. حتی امروزه برای تغییر اعتقادات کمتر از طریق بحثهای فلسفی و نظری اقدام میکنند. برای تغییر نگرشها لزومی ندارد که در مبانی اعتقادی ما تردید ایجاد کنند. تنها کافیست که نوع زندگی متناسب با اعتقاداتی را که میخواهند رواج دهند توصیه نمایند. مسلم است که با ایجاد شبه نمیتوانند علاقهی مردم ایران به حضرت علی (علیهالسلام) را کمرنگ کنند، هر ایرانی به محض اینکه احساس کند کسی میخواهد ایمان او را به امیرالمؤمنین یا امام حسین (علیهما السلام) تضعیف کند، در مقابل او مقاومت میکند. اما از طریق سبکی از زندگی که تناسبی با زندگی ائمه ندارد، مثل زندگی مصرفی و زندگی بدون آرمان و زندگی برمحور حرص به دنیا، رفتهرفته انسان به همهی تبعات بیاعتقادی به ائمه (علیهمالسلام) تن میدهد، بدون اینکه خود متوجه باشد که اعتقاداتش در حال آسیب دیدن است. شما با انتخاب الگوهای معماری یا پوشش یا تغذیه یا... رفتهرفته بقیهی اجزا زندگی خود را نیز با آن الگوها هماهنگ میسازید و در بلند مدت اعتقادات شما نیز رنگ و بوی سبک زندگی شما را به خود میگیرد.
معماری میتواند خصوصیات روانی ما را شکل دهد. بهعنوان مثال سقفهای تخت و سقفهای قوسی دو نوع خلق متفاوت تولید میکند.
انسان وقتی چیزی میبیند، نوعی احساس متناسب با آن در او ایجاد میشود. مثلاً وقتی انسانی پریشان را میبینیم، هرچند خود پریشان نباشیم، تا حدی حال او به ما منتقل میشود؛ برعکس اگر در همان شرایط بهجای دیدن یک انسان آشفته، فردی با آرامش بسیار را ملاقات کنیم، آرامش او به ما منتقل میشود. دیدن درختی که خشکیده و کرم چوبهای آن را از بین میبرد با دیدن یک درخت سرزنده و بانشاط، در احساسی که به ما منتقل میکنند یکسان نیستند. این نکتهی بدیهی، در مورد معماری نتایج جالبی بدنبال دارد؛ دیدن ساختمانی که تحت فشار قرار دارد نوعی احساس فشار را در ما ایجاد میکند و دیدن ساختمانی که فشار آرامتری را تحمل میکند، با احساس آرامش بیشتری همراه است. سقفهای تخت فشار زیادی را تحمل میکنند اما سقفهای قوسدار فشار را به آرامی به دیوارهای اطراف منتقل میکند. برای همین کسانی که زیر سقفهای تخت بهسر میبرند، ناخودآگاه فشاری را که بر ساختمان وارد میشود بر دوش خود احساس میکنند و کسانی که زیرسقفهای قوسدار و گنبدی بهسر میبرند از این فشار در امان هستند. البته امروزه گنبدی بودن سقفهای گذشته را به فقدان مصالح نسبت میدهند. این سخن بیوجه نیست اما در کنار آن باید توجه داشت که امکان ساخت سقف تخت در گذشته وجود داشته است و اولین سقفهای بهجا مانده از دههزار سال پیش و سقفهای مربوط به کاخها مثل تخت جمشید، سقفهای تخت بودهاند. بنابراین صرفاً موضوع به نوع مصالح خلاصه نمیشود. بهخصوص وقتی میبینیم که مسیر انتقال فشار در برخی ساختمانهای گنبدی شکل را بارز و مشخص میساختهاند و این انتقال فشار از سقف به کنارهها محسوستر میشده است.
البته هیچیک از این امور را نمیتوان به علت واحد برگرداند اما این موارد در یک منظومهی مرتبط با هم شکلگرفتهاند. از جمله امور مرتبط با قوسهای ساختمان در گذشته، اکرام افراد درون ساختمان است، همانطور که درگاه ورودی منازل با نوعی عقبنشینی و آغوش بازکردن افراد را به خود دعوت میکرده است، سقف ساختمان نیز با قوسی که به خود میداده است بهنوعی افراد داخل خود را اکرام و احترام میکرده است. و باز البته برخوردش با ناظر بیرونی ملایمتر است. از طرف دیگر این نوع معماری هماهنگ با نوع دفع بارشها و جنس سقف بوده است. بههر حال همهی این وجوه با همدیگر تلائم و سنخیت داشته است و نمیتوان با ذکر یک عامل بقیهی عوامل را نفی کرد.
گسترش شهرنشینی
در برنامه اول توسعه در زمان پهلوی دوم، آمریکاییها به شاه گفتند که کشور شما یک کشور کشاورزی نیست، شما با روستاهای خود به جایی نمیرسید؛ زیرا کشور شما کمآب است، کشور شما یک کشور صنعتی است. شما باید روستاهای خود را تعطیل کنید و جمعیت آن را به شهرها بیاورید و در آنجا کارخانه بسازید و پیشرفت کنید و با صنعت کشور خود را اداره کنید. شاه تصمیم گرفت در یک برنامهی بسیار فشرده کشوری را با 25 درصد شهرنشین و 75 درصد روستانشین، ظرف پنج سال به کشوری با 75 درصد شهرنشین و 25 درصد روستانشین تبدیل کند. انقلاب سفید شرایط کشاورزی را از بین برده بود زیرا زمینها را تقسیم کرده بودند بدون اینکه شرایط استقلال آنان را در کشاورزی فراهم کنند. به یک کشاورز یک تکه زمین رسیده بود اما شرایط کشاورزی را نداشت. آب، پول و توان و تجربهی کافی برای به سرانجام رساندن کار در اختیار کسی که تاکنون برای دیگری کار کرده بود، نبود. هجوم سنگینی از طرف افراد متقاضی کار به اطراف شهرها شکل گرفت. شهر سرپناهی برای آن ها نداشت، مجبور شدند با قوطیهای روغن دیوار بسازند و یک نایلون هم روی آن بکشند و شب را بگذرانند تا روز در شهر مشغول خردهکاری یا باربری شوند. مدتی میگذشت و با پول فروش چیزهایی که در روستا داشتند یا پولی که از کار جمع میکردند، بالاخره توان خرید نازلترین خانهها را در تهران یا شهرهای بزرگ دیگر پیدا میکردند. تاریخ گسترش شهر تهران نشان میدهد که دهها بار برای شهر تهران محدودهای مشخص شد که بیرون از آن دیگر کسی ساکن نشود اما فشار روستا به شهر هر بار این محدوده را میشکست. طبیعی است در چنین شرایطی انسانی که بهدنبال یک سرپناه است حاضر است در هرخانهای ساکن شود و به کیفیت و اندازه توجه ندارد. بنابراین مشتری ساخت و ساز سودمحور از این طریق شکلگرفته است. وقتی مشتری در شرایط اضطرار قرار دارد و توان مالی لازم برای تهیه مسکن با کیفیت و وسیع را ندارد، سود بسازبفروش بهمراتب بیشتر میشود. بسازبفروش یعنی برای فروختن بساز، نه برای بهرهمندکردن انسان، نه برای اینکه انسان بتواند در یک معماری معقول زندگی کند. به این ترتیب بسازبفروش راه میافتد. اکنون هم حتی مجتمعهای بزرگی که ساخته میشود، بسازبفروش است. به نظر من مسکن مهر هم بساز بفروش است. یعنی فقط برای این است که به مردم بفروشند. سرپناه است، چیزی بیشتر از سرپناه نیست. چرا که فعلاً نیاز فوری مردم سرپناه است، سایر مسائل کنار میرود و تمام تلاش بر این قرار میگیرد که خانواده زیر باران و آفتاب نماند. در چنین شرایطی دیگر نمیتوان به این فکر کرد که اگر خانوادهای تصمیم داشت بیش از یک یا دو فرزند داشته باشد چگونه باید خود را در یک واحد پنجاه یا شصتمتری جای دهد، دیگر نمیتوان نگران بود که در چنین واحدی، همان یک یا دو فرزند چگونه میخواهند در کنار پدر و مادر زندگی کنند و رعایت مسائل شرعی چگونه ممکن است.
سودمحوری
در نگاه مدرن، اقتصاد محور است. همهی امور بر این اساس تنظیم میشوند که حداقل هزینه و حداکثر سود را برای سرمایهداران داشته باشد. این مسئله در کنار سایر مولفههای نگاه غربی شرایط کنونی را در غرب پدید آورده است. اما ما این نگرش را در شرایط دیگری اخذ کردهایم. در نتیجه معماری ما یکی از تبعات چنین مواجههای است. یعنی مدرن نشدهایم و از سوی دیگر سودمحوری را نیز در دستور کار خود قرار دادهایم. نتیجه آن است که با کمترین هزینه ساختمان بسازیم و بیشترین سود را ببریم. همهی ساختمانهایی که اکنون ساخته میشود، حداکثر سطح و ارتفاع مجاز برای ساختن را استفاده میکنند. در نتیجه وضعیت تراکم روز به روز در شهرها بغرنجتر میشود. مواد و مصالحی که بهکار میرود نیز پایینترین کیفیت را دارد، چرا که سود بیشتر تنظیمکنندهی بقیهی امور است. در غرب حداقل این سودمحوری در کنار مؤلفههای دیگر قرار دارد، مانند نظارتها یا اصول دیگر که این ناهنجاریها را تاحدی کنترل میکند یا میپوشاند یا بهتعویق میاندازد. اما در ایران بلافاصله به ناهنجاری میانجامد. ستونها و سقفها را برهم سوار میکنیم و لانههایی به جای خانه به مردم تحویل میدهیم. مردمی که نیازمند یک سرپناه هستند. سود حاصل نمیشود مگر این که متقاضی برای آن وجود داشته باشد. متقاضی این سرپناه نیز محصول غربزدگی ما در موضوع گسترش شهرها است. به این ترتیب سودمحوری بعد دیگری از شرایط معماری کنونی ما را رقم زده است.
قطع ارتباط با طبیعت
یکی از نگرشهای کلان حاکم بر اندیشه و نگاه مدرن، نوع نگرش به طبیعت است. طبیعت از نظر آنها منبعی است که باید از آن استفاده کرد و نه هیچچیز دیگر. زمین و آسمان و دریا و آب و خاک و درخت و... هرکدام موادی دارند که میتوان آنها را بهکار گرفت. طبیعت چیزی بیش از یک منبع نیست. حتی زیباییهای آن منابعی هستند که میتوان با آن صنعت گردشگری را توسعه داد. این نگرش در معماری به این صورت جریان مییابد که ارتباط با طبیعت هیچ موضوعیتی ندارد. ما در ساختمان نیاز به نور داریم و از طریق منبعی آن را تأمین میکنیم حال این منبع نور مستقیم خورشید باشد و یا نور لامپ تفاوتی ندارد. ما نیاز به آب داریم حال این آب را از چشمه برداریم یا از شیرآب تفاوتی ندارد. البته هرکدام که هزینهی کمتر و راحتی و سود بیشتری داشته باشد موضوعیت مییابد. نتیجهی چنین نگرشی در معماری، قطع ارتباط کامل انسان با طبیعت است. شما با ماشین خود به پارکینگ میآیید و سوار آسانسور میشوید و بالا میروید و به آپارتمان خود وارد میشوید، دوباره همین مسیر را برمیگردید. یعنی در طی مسیر روزانه بهطور معمول هیچ ارتباطی با طبیعت ندارید، تماسی با باغچه و گل ندارید، رشد گیاهان را درک نمیکنید. آسمان را نمیبینید، بوی گل و درخت را استشمام نمیکنید. آب را فقط از طریق شیر آب مصرف میکنید یا در لیوان مینوشید. باران و برف از آسمان میبارد، هوا سرد میشود، زمستان میرود، باد بهاری میوزد، درختان شکوفه میدهند، هوا گرم میشود، گیاهان ثمر میدهند، پاییز میشود و برگها میریزد ولی ما با این فراز و فرود طبیعت، تنها با یک دکمه، درجهی دستگاه سرمایش و گرمایش را بالا و پایین میبریم و نسبت به همهی این تحولات بیتفاوت هستیم.
گلی که شکفته میشود، یک آیه و نشانه است. شما با آیات خدا ارتباطی ندارید. زمانی که شما با رویش گل یاس و شکفتن آن و بوی خوش آن مأنوس میشوید بهترین شرایط را برای اعتقاد وحیانی دارید. همچنین روح شما لطیف میشود و احساسات عالی شما شکوفا میشود. باغچه در حیات خانههای قدیمی تعمداً بهگونهای ساخته میشد که جلوی راه را میگرفت و انسان را ناچار میکرد در میان گیاهان بچرخد و با آن ارتباط برقرار کند. انسانی که هر روز در مقابل گلها خم میشود و بوی خوش آنها را استشمام میکند، مسلماً خصوصیات روحیش با کسی که سالهای سال در مقابل یک گل خم نشده است، متفاوت است.
کسی که هیچگاه در مقابل گل خم نمیشود تا زبریها و خشونتهای روحش تلطیف شود، روشن است که در روابط اجتماعی و خانوادگی دچار مشکلات بیشتری است.[1]
حوض در خانههای قدیمی نقشهای فراوانی داشته است، یکی از این نقشها ایجاد ارتباط انسان با آب بوده است. آبی که ما از طریق شیرآب میشناسیم یک مایع نوشیدنی یا شوینده است. آبی که انسان سنتی از طریق چشمه و رود و باران و حوض درک میکرد پیش از آنکه مایع نوشیدنی یا شوینده باشد، مظهر آرامش، زلالی، صداقت، پاکی، جوشندگی، تسلیم و خروش بود. آب حقیقتاً چه منش آرامی دارد و برعکس وقتی به خروش میآید چه خشم کوبندهای دارد. این خصوصیات همگی در درون شیرآب سرکوب شده است.
سطح پشت بام خانههای قدیمی بخش بسیار مهمی از زندگی و خاطرات انسانهایی است که آن را تجربه کردهاند. تابستانها قبل از خواب، آسمان با همهی بلندیاش همنشین انسان بود و بچهها هرشب سخنان و قصههای پدران و پدربزرگها را با تصویری از ستارهها میشنیدند. و لحظاتی که در طول شب بیدار میشدند، چشمشان به آسمان میافتاد. و صبح طلوع فجر و طلوع خورشید را میدیدند.
در آپارتمان همهی راهها بهسوی آسمان بسته است. اگر کسی بخواهد آسمان را نگاه کند یا به تماشای باران بنشیند جایی برای ایستادن هم ندارد، حتی همان طاقچهای که در کنار پنجره وجود داشت و میشد دستها را روی آن گذاشت و بیرون را تماشا کرد، حذف شده است. هرچند اگر کسی حاضر باشد دستش را روی لبهی تیز پنجره بگذارد و آسمان یا طبیعت را تماشا کند، به جای طبیعت چشمش به داخل خانهی دیگران، یا دیوار ساختمانهای بلند میافتد.
از یک منظر دیگر خود ساختمان نیز در نوع بنای خود ارتباطی با طبیعت برقرار میکند. ارتباطی که به میزان هماهنگی و همآوایی با طبیعت است. انضباط و قرارگرفتن هر عنصری در جای خود، خصوصیتی است که معماری میتواند داشته باشد. در مقابل آن معماری میتواند خشن باشد و فقط به مستقیمبودن خطوط و قائم بودن زوایا و عمود بودن ستونها و دیوارها و متقارن بودن اندازهها و اشکال تأکید داشته باشد. حتی اگر لازم باشد نظم طبیعی اطراف خود را قطع کند و در هم بریزد. اگر معماری ارتباط مناسبی با طبیعت اطراف خود داشته باشد و بهجای تعرض به نظم و آهنگ آن، با آن هماهنگ و همنوا باشد، هم توجه انسان را بیشتر به طبیعت معطوف میکند و هم خود میتواند نقشی را که طبیعت دارد ایفا کند و همانطور که طبیعت آیهها و نشانههایی از اسماء و صفات الهی است، معماری نیز میتواند انسان را متذکر سازد.
نمونهی دیگر دربارهی همآوایی معماری با طبیعت به نوع استفاده و رابطه با نور طبیعی مرتبط میشود. نور در معماری علاوه بر روشنساختن داخل، نقشهای دیگری نیز داشته است. یکی از اصول در نورپردازی، نقش نور در خلق مکان است. میان نوع اسکلت ساختمان و نحوهی ایستادن آن با نحوهی نورپردازی باید نوعی تناسب وجودی برقرار باشد. موضوع فقط این نیست که نور برای دیدن کافی است یا خیر، بلکه نور باید همانگونه بتابد و روشن کند که ساختمان اقامه شده است. خصوصیات نور ساختمان باید با ایستایی ساختمان هماهنگ باشد. توضیح بیشتر این بحث نیازمند بحث تخصصیتر در معماری است، اما بهعنوان مثال میتوان به نوع ورود نور از سقف بهصورت عمودی و به شکل ستونها و هماهنگ با کشیدگی ساختمان و ستونها اشاره کرد، که نوعی خلق فضا در نورپردازی دیده میشود. در مقابل آن میتوان نورپردازیهایی را که با پرژکتور انجام میشود مثال زد که بههیچوجه به تناسب شدت، زاویه و نوع نور با معماری دقت نمیشود.
قطع ارتباط با دیگران
همان نگرشی که در خصوص طبیعت وجود دارد، در خصوص انسانهای دیگر نیز دیده میشود. اینطور تصور میشود که دیگران فقط منابع انسانی هستند. پس ارتباط انسانی موضوعیتی ندارد. آنچه مهم است بهرهوری بیشتر از منابع است. از طرف دیگر فردگرایی یکی از خصوصیات بارز دوران مدرن است. معماری کنونی همانگونه که ارتباط با طبیعت را قطع کرده است، ارتباطات با دیگران را نیز بسیار محدود ساخته است. آپارتمان لغتی فرانسوی است. انگلیسی آن میشود Apartmentبه معنی جدائی. پس امروز ما در جدائی زندگی میکنیم. کودکی که در چنین ساختمانی پرورش مییابد چگونه میتواند با معارف اسلامی دربارهی همسایگی و رابطهی برادری میان مؤمنین ارتباط برقرار کند؟ چنین انسانی چه درکی از «ید الله مع الجماعه» خواهد داشت؟
در عین اینکه شهرها بهشدت پرجمعیت و خانهها به هم چسبیده است، افراد بهشدت از همدیگر دور هستند؛ البته ارتباطی هم اگر هست بهعنوان منبعی برای استفاده است، مثل منبعی برای تمتع. نامتناسب بودن خانهها با نیازهای مردم سبب میشود هر خانواده چند صباحی بیشتر در خانهای نماند و این امر میزان بیگانگی بین همسایهها را تشدید میکند. عوامل بسیاری در این بیگانگی اجتماعی موثرند که از حد شمارش خارجند.
در معماری سنتی ما علاوه بر درگاههای منازل که برای نشستن افراد استفاده میشده است فضای کوچه و محله خود بستر بسیار مهمی برای ارتباطات اجتماعی بوده است. مساجد مختلف از مسجد سر کوچه تا مسجد محل و مسجد جامع شهر محلهایی بوده است که بهصورت روزانه و هفتگی بسترساز ارتباط افراد با هم بوده است.
قطع ارتباط با خود و خدا
مساجد علاوه بر آنکه زمینهساز ارتباطات با دیگران بوده است. بسترساز ارتباط با خدا بوده است. اما در شهرسازی و معماری کنونی مکانها برای ارتباط با خدا کمکی به ما نمیکنند. برای رفتن به مسجد باید مسافتهای طولانی را طی کرد. در خانه نیز مکانی برای عبادت اختصاص داده نشده است. سجاده در خانههای ما سرگردان است و جایی برای قراردادن آن وجود ندارد، حال آنکه یکی از دستورات دینی این است که در خانه محلی مستقل برای عبادت تعبیه شود. این نیز نشان میدهد جایگاه نماز و عبادت در زندگی دینی و در زندگی کنونی ما چیست. حتی معماری داخلی خانهها ارتباط انسان با خودش را نیز قطع کرده است. هیچ فضایی برای خلوت با خود وجود ندارد. در معماری گذشته اتاقکهایی به نام، زاویه، گوشه و پستو وجود داشته است که مکان مناسبی برای خلوت کردن با خود بوده است. لازمهی باخبربودن از خود و تفکرکردن در احوال خود، رهاشدن از اشتغالات بیرونی است. در واقع باید حواس ظاهر را کنترل کرد تا حواس باطن فعال شود و انسان امکان ارتباط با خود و خدا را پیدا کند. معماری در این زمینه نقش بسیار تعیینکنندهای دارد. امروز حضور در خانه منحصر به حضور در فضای عمومی مشترک با پذیرایی، آشپزخانه و شنیدن صدای تلویزیون، و یا حضور در اتاق خواب است. در زمانها و مکانهایی نیز که انسان ارتباطش با دیگران کمتر میشود، بهمدد وسایلی مانند کامپیوتر و اینترنت، اشتغال خود را بیشتر میکند. در زندگی مدرن همانطور که هرچقدر شهرها شلوغتر میشود، انسانها تنهاتر و از هم دورتر میشوند، هرچقدر انسان از دیگران دورتر میشود و تنهاتر میشود، ارتباطش با خودش نیز کمتر میشود.
اصالت لذت
در نگاه غالب تمدن غرب، انسان موجودی است که هرچه بیشتر باید از لذتهای مادی بهرهمند شود. این لذت خود هدف و غایت است و مقدمهی چیز دیگری نیست. بازتاب این اصل در زندگی ما محوریت خوردن است. مهمانیهای امروز ما در یک شام خلاصه میشود؛ یعنی اصل برنامهی مهمانی خوردن شام است. سیر برنامهها نیز برمحور خوردن انجام میشود. جشن تولد فرزند، دیدار بعد از زیارت و هر برنامهی دیگری بر محور خوردن شام یا نهار صورت میگیرد. معماری نیز با آن هماهنگ است. وقتی وارد یک واحد آپارتمانی میشوید اولین جایی که با آن مواجه میشوید چیست؟ دستشویی! بعد از آن آشپزخانه است که جایگاه ویژهای در آپارتمان دارد.
در گذشتهی ما آشپزخانه در محیطی مجزا و زیرزمین قرار داشته است و دستشویی در فاصلهای دور از اتاقها ساخته میشده است. محلی برای دیدار و گفتوگو با مهمانها وجود داشته است. طاقچههایی برای قراردادن قرآن و کتاب میساختهاند. اکنون در ساختمانها برخلاف جایگاه ویژهای که آشپزخانه دارد، جایی برای کتاب و قرآن درنظر گرفته نمیشود، این معنادار است و جایگاه کتاب را در زندگی ما بیان میکند.
بیحیایی
وقتی به معماری داخلی خانهها در شهرهای سنتی نگاه میکنیم و به نظم قرارگرفتن خانهها و خیابانها و سایر اماکن در شهر دقت میکنیم درمییابیم که معماری و شهرسازی از محفوظترین و خصوصیترین اماکن در اندرونی خانه آغاز میشده است و گامبهگام فضای خصوصی را به فضای عمومیتر منتقل میساخته است. یعنی ازنظر محفوظ بودن و پوشیدگی یک نظم منطقی بر معماری خانه حاکم بوده است. یعنی منطق سیر از ادرونی به بیرونی فقط منحصر در معماری داخلی خانه نبوده است بلکه در شهر نیز استمرار داشته است. درب خانههای قدیمی مقداری از کوچه عقبنشینی کرده است و محلی را برای حضور کسی که پشت در قرار دارد، اختصاص داده است. این فضا که معمولاً سکوهایی نیز در طرفین خود دارد، نوعی احترام به کسی است که به درب خانه مراجعه کرده است و یا از کوچه میگذرد. میتوان آن را به بازکردن آغوش و دعوت به خود تشبیه کرد و واقعاً در عمل چنین کارکردی را در اکرام رهگذر و مراجعهکننده داشته است. اگر کسی بر در خانه معطل شد میتواند بر سکوها بنشیند و یا وسایلی که در دست دارد برروی آن قرار دهد. به هر تقدیر بعد از خروج از خانه، فضای عقبنشینی درب از کوچه فضایی اختصاصیتر نسبت به کوچه است.
معمول کوچهها در گذشته این بوده است که دو یا سه خانه در انتهای یک بنبست ساخته میشده است و دو یا سه بنبست به همین شکل به هم میپیوستهاند و کوچه را تشکیل میدادهاند. خانوادههای ساکن در یک بنبست معمولاً با هم فامیل یا آشنایان بسیار صمیمی بودند. ورودی کوچه نیز دارای طاقی بوده است. کوچههای کوچکتر به هم میپیوستهاند و کوچههای بزرگتر را شکل میدادهاند و پس از آن کوچههای بزرگ به عمومیترین مکانهای شهر مثل حمام، مغازهها و بازار ختم میشده است. به اینترتیب فضای عمومی که افراد غریبه و ناشناس حضور دارند گام به گام خصوصیتر میشود و در هر حلقه افراد را نزدیکتر و خصوصیتر میسازد. این سلسله مراتب فرهنگ حیا را ترویج میکند.
در معماری داخلی خانههای کنونی محل حضور مهمان، حضور افراد خانواده، زنان و مردان، محرم و نامحرم همگی یکی است. وقتی مهمانی میآید هرکس در آشپزخانه باشد دیده میشود. در حمام بهصورتی است که هرکس حمام میرود باید از جلوی چشم همه عبور کند. بنابراین در معماری داخلی غیر از اتاق خواب، بقیهی مکانها هیچگونه مرتبهبندی از نظر پوشیدگی و محفوظبودن ندارد. اگر کسی به خانه وارد شود و یا چشم کسی از در، یا پنجره به داخل خانه بیافتد، تقریباً همهی فضای خانه در مقابل چشم او قرار میگیرد.
در شهرسازی نیز همین ماجرا ادامه دارد. با خارجشدن از خانه بلافاصله خود را در عمومیترین اماکن مییابیم. حتی یک متر عقبنشینی از خیابان وجود ندارد. گاه حدفاصل خیابانهای بزرگ و اتوبان فقط یک پیادهرو و یک در است که کاملاً همعرض دیوار ساخته شده است.
بازکردن پنجره در اغلب موارد بهمعنای قرارگرفتن در عمومیترین مکانها و دیدهشدن درونیترنی قسمتهای خانه است. در خانهای که پنجرهاش روبروی پنجرهی خانههای دیگر قرار دارد، تا چه مقدار و برای چه کسانی مقدور است که همواره از دیدهشدن و دیدن محفوظ بمانند؟ در بهترین حالت گاهوبیگاه، عمدی یا اتفاقی پرده کنار میرود و داخل خانه دیده میشود. این در بلندمدت عادت ایجاد میکند بهخصوص برای کودکی که قبل از سن تمیز در این ساختمان بوده است. کمکم بیحیایی عادی میشود. اندکاندک کودکان بیحیایی را میآموزند. و بزرگسالها به آن عادت میکنند.
[1]1- يکي از دوستان من، از همراهان حضرت امام در نوفللوشاتو بودند، ايشان نقل ميکنند: روزي به همراه حضرت امام براي نماز جماعت بهزير آن درخت سيب مشهور ميرفتيم، من مهر همراه نداشتم و برگي را از درخت جدا کردم که بهجاي مهر از آن استفاده کنم. حضرت امام به من فرمودند: اينهمه برگ روي زمين ريخته است، يکي از آنها را بردار، چرا برگ را از درخت جدا ميکني؟
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.