در تمام سالهایی که در کشور دربارهی علم دینی سخن گفتهایم، دستگاههای فکری متعددی از سوی اندیشمندان پیشنهاد شده است. هرچند هیچیک از این دستگاهها توفیق پذیرش عام علمی نیافتهاند، برخی توانستهاند توجه زیادی را به خود جلب نمایند.
اما همهی این دستگاهها با همه تفاوتهایشان امری مشترک دارند که شاید با عدم تأثیر مورد انتظارشان مرتبط باشد: چرا همهی این پیشنهادها صرفاً دستگاههایی مفهومی و مفهومپردازانه است؟ چرا نمیتواند در عمل چنانکه باید مورد اتکا واقع شود؟ در میان همهی پیشنهادها و دستگاههای فکری، اندیشههای فرهنگستان علوم اسلامی قم از دستگاههای در خور توجه و بررسی است. یک دلیل آن میتواند این باشد که فرهنگستان دغدغهی عمل را رها نکرده است و به حدی بر سیاستگذاری تأکید ورزیده که گاهی نمیتوان به درستی مطمئن بود که با یک دستگاه فلسفی طرف هستیم یا دستگاهی مفهومی در علم مدیریت.
ویژگی دیگر دستگاه فکری فرهنگستان علوم اسلامی قم آن است که میخواهد کاملاً جامع باشد و هیچ حوزهای از ساحات تمدن را فروگذار نکند. اما پرسش مهمی که در اینجا در برابر ما قد میکشد آن است که چگونه فرهنگستان علوم توانسته است، یک تنه، در تمام ساحاتی که تمدن غربی با همهی معونهی فکری و نخبگانی و تجربهاندوزی صدها ساله بدست بیاورد، سخن بگوید و راه بنماید؟ بیشک تمدنسازی حتی در ساحت علمی آن محصول مواجههی مدید با واقعیت و تجربهاندوزی عملی طی سالیان بسیار دراز است. نفس این موضوع که اندیشمندی یا اندیشمندانی ادعا کنند که بدون نیاز به تمامی این تجارب، با نشستن و فکر بر فکر افزودن، دستگاهی از مفاهیم ساختهاند که راهنمای عمل همهکس چه صنعتگر و چه کشاورز و چه معمار و چه طبیب و چه فقیه و چه سیاستمدار و چه ریاضیدان و چه مهندس و... تواند بود، میتواند باورنکردنی و درخور تأمل باشد. بهویژه اگر بهتر تأمل کنیم، درمیبابیم که در کشور ما در سالها و دهههای اخیر، رویکرد به موضوع تمدنسازی از سوی بسیاری از اندیشمندان چنین خصلتی داشته، هرچند که به حق، هیچ اندیشمند یا هیچ گروهی از اندیشمندان به قدر سید منیرالدین حسینی هاشمی و فرهنگستان علوم اسلامی قم در درانداختن طرحی همهجانبه توفیق نداشتهاند و در حالی که رویکرد تمامیتگرایانهی بسیاری در حد آرزو باقی مانده، فرهنگستان علوم قم در حال گسترش همهجانبهی اندیشههای بنیانگذار خویش است. با این همه این پرسش برجاست: چگونه میتوان مدعی ساخت بنیادهای علمی تمدن از درون اتاقهای دربسته بود؟
به گمانم برای واکاوی این پرسش بایستی به مسائل زیر اندیشید:
1.آیا علم علیالاصول فارغ از ورود در عرصهی عمل ممکن است؟ نحوهی تأثیرگذاری عمل در علم چیست؟ ناظر به این پرسش چنانکه میدانیم برخی فیلسوفان برجسته نقش مهمی برای عمل در فرایند علم قائلند. در جهان فلسفه نسبت پراکسیس با علم، مثلاً نزد آلتوسر، نسبت پنهانی نیست و ادبیات معظمی در این باره وجود دارد. همچنین در اندیشهی ویتگنشتاین متأخر دو مفهوم «پیروی از قاعده» و «شکل زندگی» نقش اساسی در علم را به عمل میدهد. جالبتر خواهد بود اگر به این نکته توجه کنیم که اندیشهی فلسفی خود مرحوم سیدمنیرالدین نیز مقتضی نقش پررنگ عمل در فرآیند علم است. زیراکه علم را فرع بر جهت اراده میداند و بدیهی است که رابطهی اراده و عمل رابطهای ضروری است.
2.وقتی بدون مواجهه با امر جزئی و به نحو پیشینی درباب آن حکم میکنیم، چه اتفاقی برای علم و نیز امر واقع توصیفشده با آن احکام میافتد؟ هنگامی که با امور جزئی روبرو میشویم اجازه میدهیم که امر جزئی مقولهبندیها و چارچوب مفهومی ما را به چالش بکشد. اما وقتی خودمان را از مطالعهی امر جزئی معاف میکنیم و در باب آن حکم میکنیم، با نوعی مصادره به مطلوب مواجهیم و خود را از ساحت تفکر به ساحت منطق منتقل میکنیم. زیرا تنها با نوعی محاسبهی ارتباطات میان مفاهیمی که به نحو ثابت پیشاپیش معلوم و لایتغیر است روبروییم. هیچ خطری مفاهیم اساسی ما را تهدید نمیکند و لذا از تفکر معافیم؛ هرچند که بار اول حقیقتاً در ساحت تفکر مفاهیم خود را ساخته باشیم. این دقیقاً یکی از آسیبهایی است که گریبان دستگاه فکری فرهنگستان علوم قم را گرفته است و فعالیت فکری آنها را از ساحت تفکر و تفلسف اصیلی که به واسطهی مرحوم سیدمنیرالدین بنیاد گزارده شد، به مهندسی و محاسبه تقلیل داده است، که ماهیتاً فعالیتی منطقی و ریاضی است. این فعالیت مهندسی و منطقی را گاهی اعضای فرهنگستان، تنظیم سیاستگذاری مینامند. آنها مفاهیم ثابتی را در یک اتاق دربسته بر حوزهی خاصی از جامعه اعمال میکنند و برای این کار تنها به جداولی شبیه به جداول مثلثاتی در ریاضیات متوسل میشوند. این جداول وسیلهی بسط صورت منطقی و ریاضی مفاهیم اولیه نزد فرهنگستان است. چنین فعالیتی بیشک فرهنگستان را از نیل به توفیق در فتح قلهی بلندی که قصد آن را کرده بودند، ناکام کرده است.
باید دانست که هر عالم علوم انسانی یا طبیعی اصلاً نیازمند مفاهیم پیشینی و احکامی که پدیدار به واسطهی آنها بررسی شود، هست و حتی برخی اهل فلسفه پدیدارشدن پدیدار را مدیون وجود مفاهیم پیشینی یا احکام ماتقدم نزد آگاهی میشمرند. این نگرش پس از کانت تقریباً در میان همهی فلاسفهی مغربزمین مسلم پنداشته شده است. ما در اینجا به وجه تأسیسی احکام ماتقدم نظر داریم و بدیهی است که مقصودمان لایتغیربودن این احکام نیست، بلکه تمام سخنمان متکی بر تغییر این احکام در مواجهه با پدیدار است. آنچه علوم انسانی یا فیزیک را در عرصهی عمل موجه نگه میدارد، بازتفسیر دائمی مفاهیم این علوم در مواجهه با امر جزئی است. این بازتفسیر به ویژه در عرصهی علوم انسانی اهمیتی صدچندان دارد. بهطور خلاصه این نحوهی تقلیل فعالیت علمی و فلسفی به مهندسی و منطق، پویایی را از هر متفکری خواهد گرفت.
3.همین نگرش موجب اسطورهشدن هندسه است. مقصود از اسطورهی هندسه، ارائهی دستگاههای اصل موضوعی به عنوان بهترین نمونهی معرفت و اصل موضوعسازی به عنوان الگوی بیبدیل تفکر است. روشن است که این تلقی با انتقال از ساحت تفکر به ساحت منطق که پیش از این مذکور افتاد، هماهنگی دارد. گاهی اصل موضوعسازی برای ضمانت صدق و حصول یقین مورد توجه واقع شده، اما بعید است فرهنگستان علوم اسلامی قم با این دیدگاه به سراغ هندسیکردن افکار خود رفته باشد. چه در معرفتشناسی فرهنگستان، صدق فارغ از جهت حقانی و توحیدی بیمعناست و لذا روش اصل موضوعی که مناسب اندیشههای معتقد به امکان کشف واقعیت فارغ از جهت است، نزد فرهنگستان منجر به بروز مشکل دوگانگی معیار رد و پذیرش احکام میشود: یکی معیار حقانیت و دیگری معیار صدق. زیرا دستگاه اصل موضوعی در حالت مذکور وسیلهای برای حفظ صدق دستگاه فارغ از هرگونه تعلق و عاطفه و غرض و جهت و هدفمندی این و آن تلقی شده است.
اما نکتهی مهم دیگر این است که توسل به دستگاههای اصل موضوعی، مستلزم نگرشی خاص به روابط میان گزارهها و مفاهیم است. در این نگرش، گزارهها و بهویژه مفاهیم، معنای مطلقاً واضحی دارند و لذا نیاز به بازتفسیر یا ایضاح بیشتر ندارند. نکته این است که ایضاح مفاهیم در دستگاههای اصل موضوعی، اساساً ناممکن است؛ بلکه در فرایند استنتاج (با هر منطق دلخواه) معنای گزارهها و مفاهیم بایستی ثابت باقی بماند. متأسفانه پیامدهای این معضل دامنهی وسیعی پیدا میکند که در کشور ما مورد توجه قرار نگرفته اما منجر به تطور تاریخ دستگاههای اصل موضوعی در غرب شده. آنچه اکنون در غرب هیلبرتگرایی خوانده میشود (و اگر نبود انقلاب نسبیتی آینشتاین اتفاق نمیافتاد) یک انتخاب فلسفی علیحده نیست، بلکه مستقیماً لازمهی موجهدانستن اصل موضوعسازی معرفت است. شاید بتوان این موضع فلسفی که امروزه بر علوم دقیقهی غربی سیطره دارد را اینگونه بیان کرد که مفاهیم، تعریف خود را مطلقاً در ضمن احکام دستگاه اصل موضوعی شده کسب میکنند. این موضع لازمهی قول به وضوح مفاهیم در دستگاههای اصل موضوعی است. چه هیچچیز خارج از دستگاه و احکام آن نمیبایست بر معنای مفاهیم دستگاه تأثیر بگذارد و بتواند آن را تغییر دهد. این به نوبهی خود منجر به این معضل میشود که رابطهی دستگاه معرفتی با جهان خارج و امور انضمامی بالکل قطع شده یا به صورت معمایی فلسفی درآید (کما اینکه درآمده است). همین حقیقت بود که راسل را واداشت تا در ستایش از ریاضیات بگوید: «ریاضیات علمی است که صدقش معلوم نیست و دربارهی هیچچیز سخن نمیگوید.» این هر دو نتیجهی قطع ارتباط ریاضیات اصل موضوعی شده با جهان خارج است. چنانکه امروزه دیگر هندسه علمی دربارهی فضا شمرده نمیشود و حساب هم در مورد اعداد نیست. چنین ویژگیای شاید برای دستگاههای مجرد ریاضیاتی، جبری، هندسی و منطقی بلااشکال و بلکه حسن شمرده شود، اما یقیناً برای دستگاهی که در صدد تأثیرگذاری و از آن بالاتر سیاستگذاری در عرصهی عمل است پذیرفته نیست. بدیهی است که برخی پیشنهاددهندگان علوم اسلامی و دینی که پایبندی و تعهد به اصل موضوعسازی دارند، اغلب متفطن خطرات و پیامدهای احتمالی آن نیستند و چهبسا که احکام فلسفیشان در مخالفت صریح با این پیامدها باشد، اما به هر صورت اینها پیامدهای تاریخی و منطقی اصل موضوعگرایی حداقل به اعتقاد بیشتر ریاضیدانان بزرگ قرن پیشین بوده است.
یکی از ملزومات دیگر پایبندی به اصل موضوعگرایی قول به اصل سازگاری رادیکال است. در اینکه سازگاری برای هر مجموعه از اعتقادات اجمالاً یک حسن تلقی شود، حرفی نیست، اما اصل موضوعگرایی در معرفت، مستلزم اصل سازگاری رادیکال است که مطابق با آن تنها گزارهای میتواند جزئی از دستگاه معرفتی تلقی شود که با اصول موضوعه و نتایج آن سازگار باشد. این نسخه از اصل سازگاری چنانکه فایرابند در کتاب «علیه روش» اشاره میکند، نه نظریههای بهتر بلکه نظریههای قدیمیتر را حفظ میکند. اساساً اصل موضوعسازی به دلایلی که تا اینجا گفتیم موجب میشود دستگاه تنها در چارچوب مفاهیم مقوم آن بسط یابد و امکاناتی که مفاهیم جدید اما معارض با مفاهیم قبلی به بار میآورند، طرد شود. به عبارت دیگر موجب نازایی دستگاه فکری میگردد و آن را در چارچوب امکانات اولیهاش محدود میکند. خوب است بدانیم که اصل سازگاری رادیکال اصولاً با تاریخ رشد علوم در تمدنهایی که تاکنون بر پهنهی گیتی وجود داشتهاند در تعارض است. بررسی علوم متعدد هر یک از این تمدنها نشان خواهد داد که این مجموعه در عین وحدتی که دارند تا چه حد به لحاظ منطقی در تعارض با هم هستند و این تعارضها دقیقاً نقطهی بروز امکانات و ظرفیتهای تازه در این تمدنهاست. چه کسی میتواند ادعا کند که ریاضیات هیلبرت و برائر که ناسازگار با هم بود، هر دو به تمدن غرب مدد نرسانده است. یا چرا باید گمان کنیم نظریههای قدیمی مثل نظریهی فیلوژیستون که به محاق رفتند و اکنون مرده و منسوخ تلقی میشوند، کمتر از نظریههای تازهتر مثل نظریهی اکسیداسیون منجر به اقتدار علم و فرهنگ و تمدن غربی شدهاند. تنها وقتی به تاریخ بیتوجهی کنیم ممکن است ساحات علمی منطقاً متعارض تمدنها را نبینیم. البته که این وضع متعارض تنها خصلت اندیشهی غربی نیست، چه اساساً اصل موضوعسازی و اصل سازگاری رادیکال سوغاتی غربی و یونانی است که نخستین بار بر هندسهی اقلیدسی و سپس منطق ارسطویی اعمال شد و لذا اگر بنا بود در جایی از عالم واقعیت مطابق آن از کار دربیاید مستعدترین جا لابد یونان و روم و اروپا و آمریکا بود.
اکنون که بحث به اینجا رسید خوب است همکلام با فرهنگستان علوم اسلامی قم بر جهتمندی علم تأکید کرده و آن را علیه ایدهی هندسهگرایی در معرفت به کار ببریم و بپرسیم که اگر سازگاری منطقی ضامن وحدت علوم در غرب و شرق عالم نیست، پس موجد وحدت آنها چیست و چرا ما همهی آنها را علوم یک تمدن خاص و مناسب فرهنگی خاص تلقی کردهایم؟ و البته که پاسخ تا حد زیادی روشن است و در عین حال این مقال وسعت شرح آن را ندارد.
به محض دستشستن از اصل سازگاری رادیکال درمییابیم که تکلفات و مجادلات بر سر مسائلی از قبیل تقدم معرفتشناسی بر هستیشناسی یا تقدم این هر دو بر سیاستگذاری یا مثلاً تقدم روش بر جملگی آنها کاملاً بیوجه است. تمدن و مجموعهی معارف آن، اساساً به نحو هرمی یا پله به پله رشد نمیکنند و مثلاً لازم نیست که ابتدا هستیشناسی رشد کند و سپس معرفتشناسی و یا مثلاً ابتدا متافیزیک و سپس فیزیک. اینها همگی در تناسب فرهنگی با هم رشد میکنند و اصل سازگاری رادیکال هم ابداً در این میان موضوعیتی ندارد بلکه جهات رشد آنها متعدد و چهبسا که به لحاظ منطقی متعارض است.
در پایان به عنوان تکملهی این قسمت بگویم که اگر اشتباهاً تصور شود (چنانکه معمولاً میشود) که ضامن و پشتوانهی اصل موضوعسازی علوم، حقیقتی به نام اصل امتناع تناقض یا طرد شق ثالث است، باید بدانیم که تعداد دستگاههای اصل موضوعی که آن حقایق را زیر پا گذاردهاند کم نیست؛ دستگاههایی که بیمدد اصل امتناع تناقض یا اصل طرد شق ثالث با توفیق قابل توجهی صورتبندی شدهاند، که از جملهی آنها میتواند به منطق شهودگرایی برائر و منطقهای فراسازگار از جمله منطقهای صورتبندیشده به وسیلهی پریستلی اشاره کرد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.