شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (68-69) شماره دوازدهم سبک زندگی مصادیق کالای مسکن یا خانهی حضور؟
پیوند معماری و جامعه
درک تحولات عالم معماری تا نیمهی دوم سدهی هجدهم در قالب چشمانداز واحد، امری نسبتاً ساده است. فرمها و روشهای طراحی تا زمانی براساس روابط جاری میان معماری و جامعه مبتنی بوده است.
درخواست جامعه از معماران و پاسخ معماران به آن برحسب شرایط تاریخی و جغرافیایی متفاوت بوده است اما پیوند میان این دو که در حقیقت هر دو را به دو روی یک سکه، یعنی خود زندگی مبدل میگرداند، تا نیمهی سدهی هجدهم ثابت بود.
گسستن از هنر، رویآوری به مهندسی
از نیمهی سدهی هجدهم به بعد، با ظهور مدرنیته، در شرایطی که به نظر میرسید زبان معماری انسجام خاصی یافته است، روابط جامعه و معماری عمیقاً دگرگون شد؛ بهگونهای که تاریخ مشهور سبکهای مختلف معماری و هنری بیش از آنکه گویای فرهنگ رایج درجامعه باشد، نشان از سستی پیوند میان امر معماری و زندگی دارد.
با انقلاب صنعتی، معماری نیز از هنر فاصله گرفته، بیشتر جنبهی تخصصی و فنی یافت و در حقیقت مهندسی بر هنر در آن غلبه یافت. ریشههای این تغییر را باید در پیدایش مصالح جدید و پیدایش نوعی رفاه که از یک سو افزایش جمعیت در شهرها را بههمراه داشته و از سوی دیگر، خود مستلزم تغییر کمیتها و کاهش کیفیت هنری بناها بود، و همچنین شیوههای جدید ترسیم و چاپ و تکثیر نقشه، و جایگاه و منظر جدید ساختوساز در اقتصاد سرمایهگذاری جست.
البته ریشهی اصلی تحولات هیچیک از این علل و اسباب ظاهری نبود، بلکه اصل تحول را باید در تأکید بر اندیشهی پیشرفت دانست. اگر چه لجام این اندیشه به دست صنعت و تکنولوژی بوده، و ایندو تمام عرصههای دیگر را نیز به دنبال خود میکشیدند، اما معماران و هنرمندانی که احساس خطر میکردند، مقاومتهایی از خود نشان میدادند از جمله تلاش برای حفظ تجربههای گوناگون معماری در چارچوب تاریخگرایی، و پس از آن جنبشهای نوبنیاد در معماری در اواخر قرن نوزده، که منجر به تولید سبکها و ایدهها و قالبهای گوناگون معماری گردید.
سبکی برای همهی ملل
پس از پایان جنگ جهانی اول کموبیش همزمان سبکی در هلند، فرانسه و آلمان شکل گرفت که سبک بینالمللی نام گرفت.
چیزی که در دهه 1920 بهعنوان آرمانی انقلابی در راستای تکوین نوعی معماری تازه پا گرفت، در دهههای 1960 و 1970 به ساختمانهایی کلیشهای بدل شد که به شیوهی انبوه تولید شدهاند و به همهی شهرهای بزرگ و بیحفاظ جهان، چشماندازی کموبیش مشابه بخشیدهاند. در این سبک هر نوع تزئین و استفاده از مصالح طبیعی مردود شمرده میشد و بتن، فولاد و شیشه جایگزین آن گردید. سبک بینالملل در حقیقت بارزترین بروز تجدد در معماری بود.
با تسری عوارض جنبش تجدد و اندیشهی پیشرفت در سراسر جهان؛ ایران و بسیاری دیگر از کشورهای در حال توسعه در عین تمایل و یا نوعی اجبار برای پیوستن به این جنبش جهانی، نوعی مقاومت برای حفظ سنتهای فرهنگی خویش نیز داشتهاند. بافتهای قدیم شهری با رشد سریع شهرها و شهرنشینی و به علت برهمخوردن تعادل اقتصادی و ناتوانی مالی برای ساماندهی آنها از یکسو و مقاومت در برابر مداخلات توسعهی شهری از سوی دیگر، دچار وضعیتی متزلزل گردیدند. در پی اقدام برای ساماندهی بافتهای فرسودهی شهری، دغدغهی طراحی مسکن با هویت نیز شکل گرفته است.
ارمغان تجدد برای معماری ایران
کسانی که برای حل این بحران و پاسخ به سؤال «چگونه باید ساخت؟» مأمور شدند، به سؤال عمیقتری برخوردند و آن این بود که «چگونه باید زیست؟» چرا که تجدد تنها ظاهر و لوازم زندگی را دگرگون نکرده بود، بلکه بنیان هویتی انسانها را هدف قرار داده بود.
بیهویتی معماری ما و آشفتگی آن، خود خبر از آشفتگی و تردید انسان ایرانی میان سنت و تجدد، و یا بهعبارتی دین و تجدد در نیمهی راه پذیرش قوانین جهانی مدرنیته دارد.
با نگاهی به وضع معماری در شهرهای ایران، آشفتگی هم در بافتهای قدیم و فرسوده و هم در ساختوسازهای جدید کاملاً مشهود است.
خانههای قدیم با تغییر الگوهای سنتی زندگی تحت تأثیرات تجدد، رو به فرسودگی نهادهاند واز طرف دیگر سودمحور شدن ساخت و سازهای جدید موجب نادیده انگاشتهشدن ارزشهای انسانی در خانههای جدید گردیده است.
در خانه و شهرهای جدید و به عبارتی در زندگی تجدد زدهی امروز، ارتباط با طبیعت به حداقل رسیده، حریمها شکسته شده است، مجال خلوت و تفکر و مجال دیدار با میهمان و همسایگان تنگ شده است و فضای متناسب برای بازی و رشد طبیعی کودکان از دست رفته است. این مسائل و بسیاری از معضلات معماری و شهرسازی معاصر ما که به ظاهر ریشهای کالبدی دارند و یا علل و اسباب آنها ناشی از شرایط و محدودیتهای مکان و ضوابط و قوانین دستوپاگیر و مسائل اقتصادی که همه ناگزیر تلقی میگردند، شناخته شده است، هم خود اسباب و عللی اساسیتر و بنیادینتر و عمیقتر هستند و هم خود منجر به شرایطی میگردند که به آن اسباب و علل دامن میزند. در زندگی امروز ما اساس آشنایی سست شده است و در حقیقت ارتباط انسان با خود و با همنوعان خویش به حداقل رسیده است. اولویت با هر کدام که باشد، میتوان آثار و یا ردپای این سستی را در معماری و شهرسازی معاصر خود دید.
امروزه، با صنعتیشدن فرآیند ساخت، و مدولارشدن طراحی و پیروی از الگوهای فراگیر معماری مدرن، بهخصوص در مورد خانههای آپارتمانی و مجتمع، شاهد فقدان خصوصیاتی هستیم که بتوان خانهی خود را از دیگر خانهها متمایز ساخت و از آنِ خود دانست. کوچههای امروز، یا به سبب یکسانی بیش از حد نماها و یا به سبب آشفتگیشان، و خانهها بهسبب چشمپوشی از نیازهای روح ساکنانش، فاقد خصوصیات برجسته و قابل شناسایی هستند که قابلیت خاطرهشدن داشته باشند.
وقتی خاطرهای نباشد حس تعلقی هم نیست. وجه دیگر این عدم تعلق به محیط، ناشی از عدم تمایل به ماندن در خانه است، که در مورد خانههای قدیم به دلیل فرسودگی و از بینرفتن آسایش و البته فاصله گرفتن از سبک زندگی متناسب با آن خانهها و تغییر مفهوم آسایش پیش آمده است و در مورد خانههای جدید، ناشی از کوچکی و البته ماهیت و ذات کالاشدن مسکن و بیثباتی انسان در وضعیت بحران هویتی مواجهه با تجدد است. این عدم تعلق خود اساس امنیت محله را که آشنایی است میشکند.
محلههای امروز، نه مکانی برای وقوع دیدارند و نه مکانی برای خلوت و تأمل، و از اینرو هیچ صورتی از «حضور» را در خود نمیپذیرند. بیشک بدون حضور، تعلقی نیز در کار نخواهد بود.
آیینهی زندگی
برای درک رابطهی وضعیت معماری کنونی با سبک زندگی باید در ابتدا تعریف معماری و نسبت آن با زندگی مشخص گردد. در اینجا ما دو تعریف را مطرح میکنیم. تعریف اول آن که معماری آینهی زندگی است. در صورتی که این تعریف را بپذیریم، نتیجه آن است که تا انسان ایرانی امروز بر بحران هویتی و گریز از خود غلبه نکند و تا عزم خویش نکند خانهاش هم خانه نمیشود. یعنی تا وقتی که انسان قصد سکنیگزیدن در وجود خویش، و برقراری پیوند خویشی با خانواده و پیوند همسایگی با همسایگان خویش نداشته باشد، خانه و محله و شهرش نیز از این آشفتگی و بیگانگی رهایی نخواهد یافت. البته در همین تعریف نیز نباید از خاصیت و نقش آینگی که در حقیقت تذکار و حفظ پیوند با وجه باطن نفس، از طریق جمعآوری اشیاء و طرح و رنگها و شکلدهی فضای همسو با خویش، برقرار میشود غافل ماند. این تذکار و رویارویی با خویش برای تدوام سبک و سیاق زندگی خود امری ضروری است.
ظرف زندگی
تعریف دوم آن است که معماری را ظرف زندگی بدانیم. در این تعریف نیز رابطهای دوسویه در تأثیرگذاری و تأثیرپذیری میان معماری و زندگی برقرار است؛ همچنان که خصوصیات زندگی با تمام ابعاد و وجوه مختلف آن در تعریف ظرف آن، یعنی معماری و شهرنقش اساسی دارد، فرآیند ساخت و یا انتخاب این ظرف و تناسب آن با زندگی نیز خود میتواند در تداوم سبک زندگی و تسهیل و یا سختگرفتن بر آن مؤثر باشد. البته اشاره به این نکته نیز ضروری است که خود این فرایند ساخت و انتخاب نیز جدای از زندگی نیست و حتی جدایی ظاهری آن از زندگیِ بهظاهر مطلوب انسان ایرانی امروز، خود امری ناشی از وضعیتی در زندگی امروز اوست.
تناظر زندگی و معماری
به هرحال از هرسو که بنگریم، تناظری آشکار میان تمام ابعاد وجودی زندگی و معماری خانه و شهر او برقرار است. از خصوصیات و رفتارهای عادی روزانهی او مشتمل بر سبک و سیاق خواب و خوراک، روابط خصوصی میان افراد یک خانواده، میزان تمکن مالی و نحوهی خرج کردن و مصرف، نوع کار و ساعات کاری و وضعیت اشخاص شاغل در خانه، میزان و نحوهی حضور کودک و مادر در خانه، نوع تفریح کودکان و نحوهی گذران اوقات فراغت افراد که همه در ساختار داخلی خود خانه نمود دارند، تا روابط او با اقوام و آشنایان و همسایگان و رفتارهای اجتماعی و نحوهی رفتوآمد در شهر که در ساختار محلهها و شهرها نمود پیدا میکند. در ادامه بهعنوان نمونه، به برخی از وجوه این تناظر در معماری و ساماندهی شهرها، محلهها، نهادهای عمومی و خانه در فرهنگ اسلامی اشاره نموده، آن را با وضعیت امروز خود مقایسه مینماییم.
شهر
اگر از سیمای کلی شهرها شروع کنیم میبینیم که شهرهای گذشتهی ما, در عین استقرار بر روی زمین و فروتنی، به آسمان نگاه دارند. عناصری همچون گنبدها و منارهها بر بستری از خانهها و بناهای کم ارتفاع, و گودالهای میانی آنان یعنی حیاطها، چنین تصویری از شهر را در ذهن مخاطبان مجسم مینمایند. بنابراین آنچه از شهر بلند میشود نه قد و بالای فخرفروشان، بلکه دستهایی است که به دعا به آسمان بلند شدهاند. این شهرها همچنین نهادهای اصلی را که مظهر توافق ساکنان شهر بر ارزشها هستند در مرکز خود پذیرفته، امکان دیدهشدن آن را در حداکثر توان خود فراهم میدارند. این سیما در شهرهای نوساخت و کلانشهرها که ساختار سنتی خود را از دست دادهاند به هم ریخته است. برجها و آسمان خراشها بهجای منارهها قد علم کردهاند و هر بنایی سعی بر بلندترشدن در برابر بناهای اطراف خود دارد.
فضاهای شهری اسلامی مظهر برابری و برادری مسلمانان هستند و از اینرو در آن قشرهای اجتماعی تفکیک نمیشوند. در شهرهای سنتی پس از اسلام، خانههای بزرگ و کوچک با ظاهری یکسان در کنار یکدیگر قرار دارند. این تلفیق بهندرت در نظام شهرهای امروز قابل مشاهده است، بلکه نظام شهرها و ظاهر و اندازهی ساختمانها بر تفکیک طبقات اجتماعی بر حسب سرمایه دامن میزنند.
خیابانها و میادین شهر عرصهای برای فعالیتهای جمعی و تجلییافتن پیوستگی مردم هستند. در نظام سنتی شهرها، نحوهی خیابانکشی و رعایت سلسلهمراتب و طریق رفتوآمد به گونهای بود که فرد با طی این مراتب در حقیقت مراتب سیر از خلوت به اجتماع و یا سیر به سوی مکان عبادت و یا محل کار را طی میکرد و در عین برقراری ارتباط با طبیعت، برای این تحول آماده میگردید. رعایت سلسلهمراتب در حقیقت امکان تثبیت درجات مختلف احراز هویت و شکلگیری حریمهای همسایگی را فراهم میدارد. بدین ترتیب امنیت محلهها نه از طریق حصار و گماردن ناظر، بلکه بیشتر از طریق رعایت سلسله مراتب و وجود نظارت جمعی که با روحیهی مسئولیتپذیری ساکنان و تعلق یافتن آنها به خانه و محلهی خود، محقق میگردید.
محلهها مکانهایی برای دیدار و تشویق آشناییها بودند و در عین این تراکم و ازدحام فرصتهایی را برای خلوت نسبی و ارتباط با طبیعت فراهم میداشتند. نزدیکی مسجد و بازار حکایت از پیوند دنیا و آخرت و رد زهد گوشهنشینان و تأکید بر لزوم حضور فرد در میان اجتماع دارد.
در نظام جدید شهری با نحوهی خیابانکشی و چیدمان فضاهای شهری و نیز حضور اتومبیل، این سلسلهمراتب از بین رفته است. در شهرهای تجددزده، نظم کوچهها و خیابان حکایت از نظم انسانی است که تمامی هموغمش کسبوکار است و فرصتی برای توجه به پیرامون و طی سلسله مراتب حضور ندارد. در حقیقت فکر کسبوکار از خانه با او همراه است و دیگر مجالی برای توجه به پیرامون خویش ندارد.
محله
از آنجا که انسانها هر یک از وجهی از وجود حق و به میزان اندکی از آن برخوردارگشتهاند، تنها در پیوستگی و ارتباط با دیگران است که میتوانند بر درک خود از حقیقت بیافزایند.
محلهها علاوه بر دربرگیری نهادها و پایگاههای فرهنگی و ارزشی که اجتماع مؤثر افراد را رقم میزد بهخوبی نیازهای روزانه و عادی مردم، از خرید مواد غذایی و میوه تا پوشاک و لباس، و بسیاری خدمات دیگر را فراهم مینمود، در عین اینکه این ارائه همراه با درگیرکردن افراد با محیط و اجتماع، و در حقیقت خود فرصتی برای دیدار و آشنایی بود. امروزه با رویآوری مردم به خرید از فروشگاههای زنجیرهای و مکانیزهشدن بسیاری از خدمات دیگر، همین مجال آَشنایی و حضور نیز سلب گردیده است. البته فضاهای شهری در مقیاس بزرگتر از محلات، هرگز مجالی برای دیدار نیستند. حتی در مراکز تجاری و تفریحی هم انسان در عین با جمع بودن، غرق در تنهایی خویش است، و این البته خبر از ریشه داشتن این تحولات در درون خود او دارد. در حقیقت هنوز هم محلات بسیاری از خدمات گذشتهی خود را ارائه میدهند، اما حضور از آنها رخت بربسته و تنها پوستهای به جا مانده است. این ریشه در نوعی خودخواستگی مردم بر گریز از خود و اجتماع دارد. بدین طریق امنیتی که در گذشته بهسبب همین آشناییها و حضور تعلق ساکنین در محله تأمین میشد، امروزه کمرنگ شده است. همچنین بسیاری از محلات با تصرف خیابانکشیهای جدید و ساختوسازهای بیحدوحصر و افزایش ساکنین، صورت اصیل و آرامش خود را از دست دادهاند.
نهادهای فرهنگی
حضور انسان در میان جمع و شناخت خود بهعنوان عضوی کوچک و در کنار دیگران وی را از رأس هرم به پایین آورده و وی را متذکر جایگاهش در عالم هستی و حقیقت وجود خویش میگرداند. بدین ترتیب اجتماع مردم در مکانها و مراسمی که آگاهیبخش است، اجتماع شمعهایی است که در کنار یکدیگر میتوانند پرده از حجاب ظلمات غفلت بردارند. این اجتماع در محلهها و شهرهای سنتی در مقیاسی کوچک درون خود خانهها و در مقیاس بزرگتر در مساجد و حسینیههای محل برگزار میگردید.
مساجد و حسینیهها اصلیترین نهادهای ارزشی در شهرهای سنتی ایرانی و اسلامی هستند که با خودنمایی نسبی در محله اهمیت خود را نشان میدهند. این خودنمایی در حقیقت نمایش صفات عالی حضرت حق است. با تعریف انسان به عنوان آینهی کردگار، صفات عالیهی انسانی نیز برگرفته از اوست. کیفیت بصری این بناها نیز که آینهی لحظات شفاف چنین انسانهایی است، و نسبتها و تناسبات آن، تجلی این صفات جلال و جمال است. این نهادها علاوه بر کیفیت پیکرهای خود که در آن وحدت و برابری مردم از یکسو و کوچکییشان در برابر خدا و نگاه به آسمان بهمثل روی به آخرت داشتن تجلی مییابد، از طریق بانگ اذان و نوای مناجات و ذکر اهل بیت، بیشترین بار رسالت تذکار را در محله بر دوش دارند.
در شهرهای جدید، با تغییر وضع خانهها و تنگی فضاها مجال این تجمعها از خانهها گرفته شده است و مساجد و حسینیهها هم عملکرد گذشتهی خود را از دست دادهاند. این امر هم در کم توجهی به آراستگی و حذف دقت کار در ظاهر بناها و عدم نمود آنها در بافت محلات و کافینبودن تعداد و اندازهی آنها به نسبت ساکنین، و هم در ساعات گشایش آنها و حجم کاسته شدهی حضور در آنها قابل مشاهده است.
خانه
در نهایت به خود خانه میپردازیم که خصوصیترین عرصهی حضور و سکونت است. در فرهنگ اسلامی، انسان حاصل گِلی است که روح خدا در او دمیده است. انسانها از آنرو که از خود چیزی ندارند و با دم خدا زندهاند، با یکدیگر برابرند و برترییشان در میزان بهرهمندی از آن وجود لایتناهی است. از اینرو مسلمانان تمام کسانی را که این موهبت را در خود شناخته و زندگی خود را در تلاش برای حفظ این گوهر وجودی تعریف نمودهاند و بدین ترتیب، تقوا پیشهاند، محترم شمرده و تمایزی میان آنها قائل نیستند. روابط صمیمی میان همسایگیها، میهمانپذیری خانهها و سادگی نمای خانهها تجلی این نگاه است که در خانههای امروزی تقریباً به تمامی گم شده است.
خانهی سنتی ایرانی، فرصتهای انواع چهارگانهی ارتباط انسان با خود، با خدا، با طبیعت و با دیگران را که مقدمهی شناخت و احراز هویت وی است، با تعاریف فضاهایی برای خلوت، عبادت، مواجهه با آسمان، خاک و گیاه، و ارتباط با اعضای خانه و میهمانها، به خوبی در اختیار وی میگذاردند. چگونگی تحقق این ارتباطها بر اساس فرهنگ اسلامی تعریف میشدند.
انسان در فرهنگ اسلامی مرغ باغ ملکوت است. از این رو خانهی زمینی او روی به آسمان که مأوای حقیقی اوست داشت. زندگی زمینی او در سایهی نگاه او به آسمان و از اینرو با قناعت در برخورداری از امکانات زمینی شکل میگرفت. وجود حیاطی محصور که نگاه انسان را به آسمان میکشاند تجلی این دیدگاه است. خانهی انسان بر روی زمین وی را همچون قفسی در بر نمیگرفت و او را در بند تجملات نمیکرد و چنان نبود که به خاطر بنا و حفظ آن چنان درگیر مادیات گردد که از نگاه به آسمان محروم بماند. خانهی او با آنچه در دسترس اوست و طبیعت به آسانی بر وی عرضه میداشت بنا میگردید؛ نه آنکه در پی لحظهای آسایش زودگذر، رو به مصالح و موادی آورد که حاصل تلاش انسان برای استیلا بر طبیعت و تجلی این نگاه باشد. طبیعتی که وی به خانهاش میآورد نشانههایی از عالم ملکوت بود و از آنرو که رنگ و بوی آشنای آن موطن را داشت آرامشبخش و از آنرو که وی را به یاد خانهی حقیقیاش میانداخت تذکاردهنده و غفلتزدا بود. این آرامش متفاوت از آن آسایشی است که در سایهی غفلت از آسمان و فراموشی مقصد حاصل میگردد. در چنین محیطی که نشانهها در آن جمعند، با فراهمبودن امکان تدبر در آیات و نیز در خود، انسان متذکر حقیقت وجودی خویش و نسبتش با حق میگردید. درونگرایی و رعایت حریمها در خانههای ایرانی ظهور چنین نیازی به خلوت و تفکر است؛ خلوت و تفکری که در خانههای امروز با سلب حریمها بهکلی از انسان سلب شده است.
تفاوتی بنیادین در تناظر زندگی و معماری دیروز و امروز
آنچه شرح گردید، تناظری است که در گذشته میان زندگی و معماری و شهرسازی اسلامی برقرار بود و امروز نیست. شرح تناظر زندگی و معماری و شهرسازی امروز کمی دشوار است. در حقیقت امروز تناظر معماری و زندگی نه در تطابق آداب و رسوم و فرهنگ روز با معماری و شهرسازی روز، بلکه در همزمانی کمرنگ شدن برخی از آداب و رسوم در سنت و فرهنگ ایرانی با فرسودهشدن و عدم تداوم سبک و سیاق ساختارهای کالبدی اجزای منفرد و مجتمع شهری پیداست. این کمرنگی در حقیقت ریشه در آشفتگی حال ما و سستی پیوند ما با خویشتن خویش و نوعی فراموشی خودخواسته نسبت به حقیقت هستی و جایگاهمان در این عالم و مسئولیتمان در قبال این حقیقت دارد. این امر را به سادگی میتوان از فقدان فرصتهای خلوت انسان با خویش و بیتوجهی به نیاز تذکار در محیط پیرامون باز شناخت.
تغییر قبله بهجای تدوین مقررات
حال پرسش مطرح در اینجا این است که چه نوع تلاش و اقدام معمارانهای پاسخگوی دغدغهی اصلاح سبک زندگی خواهد بود. ساختوساز معماری و شهرسازی کشور اکنون بهشدت درگیر ضوابط و آییننامههایی است که زندگی شهری به سبک معاصر مقید به آنها گردیده است. از اینرو اولین راهکارهایی که در جهت اصلاح و همسوسازی معماری با سبک و سیاق زندگی ایرانیـاسلامی به نظر مسئولین و نهادها میرسد، تدوین قوانین و ضوابطی در مورد جزئیات و سازههای کالبدی معماری است. اما به نظر نمیرسد که این ضوابط بهتنهایی کاری از پیش ببرند. در حقیقت تا وقتی که شهرهای ما پیرو عالم متجدد باشند، بنیان و نظام آنها برمبنایی غیردینی و مغایر با فرهنگهای بومی استوار خواهد بود. شهرها و خانههای امروز ما در حقیقت مبتنی بر فرهنگ دهکدهی جهانی بنا میشوند. به این ترتیب به نظر میرسد که باید در پایهای عمیقتر بهدنبال راه حل گذار از بحران بود. اما بهراستی جایگاه و توان فضای مصنوع بشری در هدایت زندگی و فرهنگ چیست و تا چه حد است؟
خانهای برای تفکر
فضای معماری باید بیش از آنکه در سازگاری با الگوی رفتاری غیرموجود و گرچه مطلوب باشد، به دنبال ایجاد نوعی اراده و آگاهی در برگزیدن سبک زندگی متناسب با هویت اسلامی باشد.
لازمهی حفظ هویت اسلامی که خود موجب انتخاب سبک و سیاق زندگی اسلامی است، تفکر و خودآگاهی است. معماری باید پیش از هرچیز بستر ایجاد تفکر باشد. تفکری که در معماری اسلامی رهنمای حقیقت و سازندهی فرهنگ است، برخلاف تفکر مبنای عالم تجدد، تفکر شهودی است. تفکر در خلوت و طبیعت، بستر شناخت خود از خود و شناخت خدا، و تفکر در بستر روابط اجتماعی ثابت و رو به کمال، زمینهی شناخت خود در نسبت با انسانهای دیگر و شکلگیری هویت اجتماعی فرد میباشد. فرهنگ اسلامی تفکر در خلوت را با مطرح نمودن عبادت، تفکر در بستر طبیعت را با توصیهی مستقیم به تأمل در خلقت و یافتن نشانههای خدا در زمین آسمان، و تفکر در بستر روابط اجتماعی را با تشویق آشناییها رقم زده است. چنین بسترهایی از طریق رعایت سلسلهمراتب و محرمیتها ایجاد میشوند که تفکیک عرصههای خصوصی و اجتماعی را به همراه دارد.
معماری پاسخی به نیاز سکونت انسان و از اینرو محمل فرهنگ و هویت بشری است. آثار معماری به دلیل تجسم بخشیدن به مفاهیم وجودی و طرح دنیا آنگونه که هست، موضوعات احراز هویت آدمی را تشکیل میدهند. بدین ترتیب معماری رسالت تذکار را بر دوش دارد. معماری مذکِّر، خلق فضایی است که با استفاده از نشانههای طبیعی عالم در یک فضای مصنوع، نسبت انسان را با زمین و آسمان، و خدا و همنوعان خویش تذکر دهد.
احراز هویت حقیقی انسان از نگاه اسلام با پایبندی به حقایق و مصالح اسلام از طریق رعایت آداب و رسوم و الگوهای اسلامی زندگی محقق میگردد. معماری سنتی ایرانی بیشترین همخوانی را با این الگوهای رفتاری داشت. معماری ایرانی با نسبتها، کیفیت حضور انسانی، روابط میان انسانها، نسبتی که انسان باید با آسمان و طبیعت برقرار کند، نگاه ویژهی او به طبیعت و عناصر پیرامون خود و در یک کلام در کیفیت زندگی ظهوریابنده در آن، شناخته میشود؛ کیفیتی که با توجه به فرهنگ زندگی انسان ایرانی و باورهای او شکل گرفته باشد، و در شکلدهی به این زندگی و نگاه، از امکاناتی که جغرافیا و تاریخ ایران در اختیارش گذاردهاند ـکه شامل تکنیکها و مصالح موجود روز نیز میگرددـ برخوردار گردد. با تذکر به نسبت ایران و اسلام در شکلگیری هویت انسان ایرانی و به تبع آن معماری ایرانی، تا زمانی که این برخورداری از جغرافیا و تاریخ و اتخاذشدهها از سنت منطبق بر معیارهای عام باشد و در مواقع اختلاف، فطرت انسانی بر فرهنگهای زادهی تاریخ ملی ترجیح داده شود، و در صورت عدم تعارض عناصر مطلوب ایرانی با منطق هویتی اسلام؛ معماری ایرانی، اسلامی نیز خواهد بود. بنابراین در بسیاری از موارد میتوان به الگوهای سنتی معماری رجوع کرد و سعی نمود تا در حد امکان آنها را در صورتهای سازگار با شرایط امروز احیا نمود.
«خودبسندگی» بهمعنای بهرهگیری از امکانات و مصالح محلی و پرهیز از هرگونه وابستگی، «کنج و نیاز» به معنای پرهیز از کاربرد اندازههای بیش از نیاز که باعث هدر رفتن مصالح و بالابردن هزینه میشده است، «ارتباط با طبیعت» که در کوچکترین مقیاس معماری یعنی خانه بهطور کامل فراهم بود، «پیمون» در ساختوساز، به معنای اندازهها و معیارهایی که تناسب پیکره و کالبد بنا را از لحاظ درستی، استواری و زیبایی تضمین مینمود، «درونگرائی»، «میهمانپذیری» و«مردمواری» به معنای کاربرد مقیاس انسانی و پرهیز از هرگونه بیهودگی و شکوه بیجا و آذین بیسود، همگی از اصول برجستهی معماری ایرانی هستند که در بستری فعال از روابط همسایگی و فعالیتهای جمعی در شکلدهی به محله تعریف میشدند و احکام شریعت معماری و یا بهعبارتی دیگر آداب و رسوم معماری ایرانی میباشند که مهیای تحقق مفاهیمی چون قناعت، عدالت، تدبر و دیگر مفاهیمی هستند که فرهنگ ایرانیـاسلامی را شکل دادهاند؛ فرهنگی که خود در ذیل نگاه اسلامی به انسان و تعریف هویت او در نسبتش با هستی از دیدگاه اسلام شکلگرفته است.
انسان در نگاه اسلام، مرغ باغ ملکوت است و بدین ترتیب معماری اسلامی نیز، ظرفی برای مرغ باغ ملکوت است. چنین صورتی از معماری به تمامی زیباییها و خصوصیات معنوی و الهی و عرفانی این شأن مجال بروز و جریان میدهد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.