جایگاه اسطوره
در نظر رودلف بالتمان منظور واقعی اسطوره، عرضهکردن تصویری عینی از جهان، آنچنان که هست نیست، بلکه بیان شناخت انسان از خود در جهانی است که در آن میزید. اسطوره را نباید کیهانشناسانه، بلکه مردمشناسانه یا بهتر بگوییم، هستیشناسانه تفسیر کرد. اساطیر درک معینی از هستی انسان را بیان میکنند. باور دارند که مرزومیدان جهان و زندگی انسان در قدرتی نهفته است که ورای تمام حساب و کتابهای ما است. اساطیر از خدایانی سخن میگویند که نمایندهی قدرتِ ورایِ جهانِ دیدنی و درکشدنی هستند، اما گویی انساناند و کارهاشان را چنان مینمایند که گویی اعمال انسانیاند. میتوان گفت که اسطورهها به واقعیت فراتجربی، عینیتی فطری و اینجهانی میبخشند.
اسطوره در شرق و غرب
هم جایگاه و هم معنای اسطوره در شرق و غرب متفاوت میباشد و این تفاوت با نگاهی تاریخی هم از جهت محتوایی (Contextual) و هم از جهت معناشناختی (Semantic) مطرح است. تفاوت فلسفهی شرق و غرب ناشی از اسطورههایشان نیست اما گذر از اسطوره بخشی از تفاوت است.
اسطوره در غرب، نقش تاریخی خود را بهخوبی ایفا نمود، بدین معنی که بهمثابه یک ارگانیسم متولد شد، بالندگی یافت و پس از بلوغ به حیات خود پایان داد. اما مرگ اسطوره در غرب، مرگ مفهوم اسطوره و غیبت آن در تمدن غرب نبود. درواقع افول کارکرد اجتماعی اسطوره بود که در ادبیات و هنر تولدی نوین یافت و طی فرایندی تکاملی در شاخهی مردمشناسی رشدی درخور یافت. اسطوره از ساخت (Structure) اجتماعی، دینی و آیینی خارج شد و در بافت معنایی جدیدی که در صورت (Form) آن وجود داشت ارزشی صوری و ادبی یافت. در این انتقال، روابط میان عناصر اصلی سازندهی اسطوره یعنی شخصیتها و رویدادها از بین نمیرود، بلکه آن عناصر بهصورتی نمادین و پویا در ادبیات و هنر تجسم مییابند. صورت شعری (Poetic) اسطوره با گذر زمان حفظ میشود و تنها از شکل کلاسیک به درک هستی با رسوخ به آگاهیهای اصیل انسان معاصر تجلی مییابد.
عقل در اسطورهی غربی حضور ندارد و اگر در شخصیتهای اسطورهای «خرد» ظهور مییابد، نقش مثبت خود را تحت تأثیر عشق و یا قدرت جسمانی از دست میدهد و یا دچار استحاله میشود. مثلاً در اسطورهی هرکول که قهرمان اسطورهای یونان و روم باستان و فرزند خدای زئوس و آلکمنه است، مشاهده میکنیم که نقطهی اوج اسطوره در بیخردی هرکول است. دشمن اصلی هرکول هرا بود. هنگام کودکی، هرا دو مار را در گهوارهی هرکول قرار داد، اما او با قدرت زیادی که داشت آنها را خفه کرد. او بالاخره هرکول را دیوانه کرد. بهسبب بیعقلی، هرکول همسر خود مگارا (Megara) و سه فرزندشان را به قتل رساند.شکلگیری اسطوره در گرو عقلانیت رفتارهای شخصیتهای آن نیست، بلکه قدرت، عشق و جاذبههای خیالپردازانه، توأم با باوری آیینی، اسطوره را میسازد. بنابراین در دورهی عقلگرایی و روشنگری اسطورهها طرد میشوند. تفکر بشری به اسطورهزدایی میپردازد. عقل نمیتواند تصویرپردازی اسطورهای را در مواجهه با عالم حقیقت بپذیرد. اما در شرق، عقل در متن اسطوره جای میگیرد و درواقع، خود اسطوره میشود. عقل شرقی هدایت اسطوره را بر عهده میگیرد و در شخصیتهای اسطوره نقشی کلیدی دارد. این عقل، عقل منفک و بیرونی نیست که به ارزیابی و داوری بپردازد. بنابراین دورهای با ویژگی عقلگرایی و اسطورهزدایی در شرق قابل تعریف نیست، هرچند در اختلاط اندیشههای غرب و شرق و تأثیرپذیریهای دوسویه، نگاهی جدید به اسطوره در شرق به تأسی از غرب مطرح شده است.
مفاهیم نوس و لوگوس در یونانی برای اشاره به عقل به کار میرفتند، نوس اشاره به یک جوهر مجرد و غیرمادی دارد که در فلسفه از آن به عقل تعبیر میشود. هراکلیتوس مینویسد «توهن پانتا» (ToHen-Panta) یعنی همهچیز وجهی از لوگوس است. مشابه همین سخن را نزد لائوتسه (LaoTsu)، متفکر معاصر هراکلیتوس نیز مییابیم، آنجا که میگوید همهچیز ظهور تائو (Tao) است. بر این اساس فلسفه نزد هراکلیتوس همسخنشدن با لوگوس است. بر همین مبناست که هراکلیتوس میگوید: «دانایی نه گوش دادن به من که گوش فرادادن به لوگوس است و همسخنشدن با او که همهچیز یکی است (توهن پانتا)». همانطور که متذکر شدیم، عقل در اساطیر شرق درونمایهی اسطوره را تشکیل میدهد، هرچند این عقل با معنایِ (ratio)که اشاره به همان عقل جزوی است و ریشهی راسیونالیسم است، قابل فهم نیست. عقل درونی اسطورههای شرق همان عقل کلی است که به سوی وحدت و اصل میل دارد، در حالی که (ratio) تمایل به کثرت دارد. برای نمونه میتوان به بررسی هستهی جهانی در اسطورههای هندی پرداخت؛ هیرانیا گاربا (hiraniagarba) یا هستهی جهانی و بیضهی کیهانی بر اساس آنچه در اوپانیشادها آمده است، بهمثابه هسته یا دانهای است که از عدم سر بر کشید و باز شد. این بیضه یا هستهی اولیه، یک جلوهی نوری است و نور در هند زایندهی آفریننده است، نقش نظامبخش و ساماندهندهای دارد که دنیا را از ظلمات یا همان آشوب و هاویهی اولیهی (Chaos) عدم پدید آورد. هستهی جهانی بنا بر آنچه در اسطورههای هندی آمده است، بهصورت بیضهای زرین شبیه نور خورشید درآمد و زاینده و پدیدآورندهی جهان، برهمن، از آن زاده شد. پس بیضهی زرین با نمونهی نوعی اولیهی انسان همسان است. در آیین هندو هیرانیا گاربا به نخستین اصل برآمده از حالت اجمال و کمون، نوعی عقل کل، مشتمل بر همهی جانهای انفرادی و مرتبطکنندهی آنها همچون یک رشته اشاره دارد. در اساطیر هندی پراجاپاتی و براهما که از بیضهی کیهانی زاده شدهاند نیز مظهر هیرانیا گاربا و عقل کل هستند.
در افسانههای چینی پرندهای به نام سین هو (Sinhu) (درنا) وجود دارد که نام خود را از ریشهی «سین» به معنای زاهد گوشهنشین گرفته است که ویژگی اصلی آن خردمندی و اندیشهورزی است. نام سیمرغ (در اوستا: مرغ سین) نیز بهطور مشابهی به وجود آمده است؛ زیرا این پرندهی شگفتانگیز نیز با یکی از معتکفان و دینمردان یا «سینها» ارتباط داشته است. این ارتباط میان پرنده و قدیس بهخوبی به تصویر کشیده شده؛ زیرا سیمرغ در این منظومه گاه به شکل یک مرغ و گاه به شکل یک قدیس به نام ژان تنگ تائوژن (zhantengtaozheng) درمیآید. در سرودهی چینی، این پرنده گاه به میل خویش در برابر جادوگران جنگجو و نیرومند به جانبداری از ژان تنگ به مبازره میپردازد.
اسطورههای ایرانی، میراث مشترک اساطیر هند و ایرانی هستند که شامل اساطیر زروانی، زرتشتی و مانوی میشوند که از این میان تأثیر اسطورههای مانوی بر فرهنگ ایرانی و بهدنبال آن عرفان اسلامی، بیش از اساطیر زرتشتی است.
عقل سرخ و آواز پر جبرئیل، اسطورهی سیمرغ یا حی بن یقظان از اساطیر دورهی اسلامیِ ایران هستند. در ایران اسطورهزدایی صورت نگرفته، اندیشهی ایرانی برای عقل مقام والایی قائل بوده است اما هیچگاه مانند غرب، عقل را منفک نکرده، یعنی هم در اسطوره و هم در دین همواره عنصر عقل را شاهدیم.
نکتهی دیگر درآمیختگی اسطوره، فلسفه و دین در شرق است. مثلاً بخش مهمی از تفکر هندو، اسطورهای است و در هند، اسطوره و فلسفه به هم درآمیختهاند. داریوش شایگان صاحب کتاب ادیان و مکاتب فلسفی هند بر آن است که اسطوره همواره شاعرانه است و به زبان شعر بیان میگردد. وی، به نطق سن ژون پرس در هنگام دریافت جایزهی نوبل، اشاره میکند که گفت:
«امروز، شاعران همان نقشی را ایفا میکنند که عارفان در عصر اسطورهها»
وجه ممیز اسطوره از فلسفه، بُعد نمادین و شاعرانهی اسطوره است. از دیدگاه شایگان، اسطورههای هند زندهاند، اما اساطیر یونانی مردهاند. هند، سرزمینی اسطورهای است و میتوان همهی مفاهیم فلسفی هند را با اسطوره بیان کرد.
جهانبینی و تفکر هندی مرز بیان تخیل و تعقل را درآمیخته است و به همین دلیل، فلسفه و اسطوره در هند، غیر قابل تفکیک هستند. از نظر شایگان، ایرانیان نیز در جهان اسطورهای و شعر هستند و از این روی، به شاعران خود وجهی اسطورهای میبخشند و از نقد حافظ، سعدی و مولانا پرهیز دارند. از دیدگاه شایگان، ما باید فرهنگ خویش را ابژکتیویته کنیم؛ یعنی با نگاهی بیرونی، آن را بهمثابه یک واقعیت، نظاره و نقد کنیم و از حالت خودشیفتگی بهدرآییم.
در عصر ما اسطوره با اندیشهی علمی و تجربی که البته غیراسطورهای است شناخته میشود. در فرهنگ غرب اسطورهزدایی به معنای رویکردی علمی به اسطوره بود که به نوعی اسطورهپردازی جدید مبدل شد و کارکردهای اجتماعی یافت. مثلاً از اسطورهی ادیپ در روانشناسی بهره گرفته شد. عقدهی ادیپ (Oedipuscomplex) در نظریات روانشناسی فروید به تمایل جنسی پسر به مادر -که همراه با حس رقابت با پدر است- گفته میشود. این کلمه برای اولینبار توسط فروید در کتاب «تفسیر خوابها» (سال ۱۸۹۹ میلادی) ابداع شد. انتخاب این کلمه بر مبنای سرگذشت شخصیت اسطورهای ادیپ بود که بر اساس آنچه در تقدیر او و پدرش پیشبینی شده بود، پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد.
در نیمهی نخست قرن نوزدهم، آرای رمانتیکها و به ویژه شلینگ در زمینهی اسطوره، مطرح میشود. از دیدگاه شلینگ، اسطوره پدیدهای زیباییشناختی است. شلینگ بین نماد، شماتیسم و تمثیل تمایز قایل میشود. در شماتیسم، از کل به جزء میرسیم؛ ولی در تمثیل، از جزء به کل. این دو مانند تز و آنتیتز عمل میکنند تا سنتز آنها که نماد است، به دست آید؛ سنتزی که بیهمتا و مطلق است و در آن، جزء و کل قابل تمییز نیستند. از دیدگاه شلینگ، نمادپردازی اصل بنیادین اسطوره است. در روانکاوی نیز نمادپردازی یکی از مکانیسمهای اساسی رﺆیا و اسطورهها است.
شلینگ اسطورههای یونانی را نمادین، اسطورههای هندی را تمثیلی و اسطورههای ایرانی را شماتیک میدانست. همچنین او میان اسطورههای غرب و شرق، تفاوت قایل بود. اسطورهشناسی یونانی رئالیستی و اسطورهشناسی شرقی ایدهآلیستی است. در اسطورهشناسی مسیحی، انسانشدن خدا اهمیت دارد و خدا در هیئت مسیح، به زمین میآید؛ ولی در اسطورهشناسی شرقی، انسان است که در آسمان، به خدا میرسد.
برآورد
1- اسطوره در تبیین تاریخ تفکر بشر نقشی کلیدی دارد و میتواند مسیر رهیافت آیینی و فلسفی بشر را در ابتدای تاریخ به تصویر بکشد.
2- سرآغاز اساطیر در شرق و غرب با سرچشمههایی متفاوت اما با انگیزههایی همسان همراه بوده، ولی گذار از اسطوره در شرق و غرب یکسان نبوده است. اسطورهزدایی در غرب بهدنبال عصر روشنگری بخشی از تکامل فکری بشر برای دستیابی به علم و ارزشهای اومانیستی واقعگرایانه، امری ضروری تلقی میشد. اما در شرق نهتنها اسطورهزدایی رخ نداد، بلکه حیات اندیشهی شرقی بدون اسطورهها، بیمعنایی و بیهویتی را دربرداشت.
3- ادیان شرقی اندیشهی اسطورهای خود را حفظ کردند و آن را با توجه به ماهیت قدسی و غیرزمینیِ باورِ شرقی، مؤثر در ایمان میدانستند، اما در تفکر اومانیستی و تجربیِ غرب، اسطورهها به نقد کشیده میشوند و دچار تحول معنایی و تغییر کارکردی میشوند.
4- متفکر غربی، خود را شاهد و داورِ اسطورهها میداند، اما اندیشمندِ شرقی در بطنِ اسطورهها زندگی میکند و با سیر اندیشهی عرفانی و دینی خود با اسطورهها همراه است و در ژرفای فکر خویش در پی ارزیابی حقیقت یا افسانه بودن اسطوره نیست، زیرا اسطوره را تاریخ نمیداند بلکه اسطوره را جایگاه آفرینش خویش میپندارد.
5- بررسی سیر اندیشه در شرق نمیتواند با پارادایمهای تفکر غربی صورت گیرد. زیرسازهایِ سنتی، فرهنگی، تاریخی و جامعهشناختی و از همه مهمتر زبان باید مورد کنکاش قرار گیرد.
پینوشت
1- دانشجوی دکتری فلسفهی غرب دانشگاه علامه طباطبایی (ره)
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.