مفهوم گفتمانی علم
میان فضای گفتمانی جامعه و پیدایش و دگرگونی معرفت ارتباط متقابلی وجود دارد.
از این منظر، علم بهعنوان یک واحد تولید اجتماعی و مجموعهای از فرهنگ یا دستهای از چارچوبها و قالبهای اجتماعی تلقی میشود که توسعه، پذیرش و ارتباط دانش را امکان پذیر میسازد.
بنابراین علم همانند دیگر دستاوردهای بشری دارای ماهیتی اجتماعی است و دانش در صور مختلف خودش به وسیلهی عوامل اجتماعی مشروط میشود. چنین برداشتی که البته علم را در معنای کلی و فراتر از طبیعی یا انسانی بودن آن در نظر میگیرد، آن را بهعنوان فرایند تبدیل مجهول به معلوم و مجموعهی اطلاعات منظمی که میان آنها ربط منطقی وجود داشته و دربارهی موضوع مشخص و با روش مشخص، هدف معینی را دنبال میکند، در پرتو شرایط تاریخی و بسترهای اجتماعی قابل تحلیل است و شناخت علمی را تابع شناخت اجتماعی میداند.
اگر از این ویژگی با عنوان ماهیت گفتمانی داشتن علم یاد کنیم و گفتمان را به مفهوم وضعیتهای ساختاری جوامع در هر عصری تلقی نماییم، در این برداشت، علم بهعنوان موضوع مطالعهی جامعهشناسی شناخت، در خدمت نیازها و مسائل مبتلابه جامعه در زمان حال و عصر کنونی است.
تاریخ، علم معطوف به زمان حال
در همین جهت، علم تاریخ و صورت مکتوب آن (تاریخنگاری)، در پی آن است که شرح منضبط، منسجم و قابل درکی را دربارهی وقایع تاریخی ارائه دهد و دانش تاریخ را از بازگویی حوادث پراکنده به سمتی هدایت کند تا در خدمت شرح و تفسیر سرگذشت جمعی انسان در روند تکاملیش قرار گیرد.
مورخان در تعقیب این هدفند که با شناخت و تحلیل نظاممند اعصار گذشتهی جوامع و تبیین علی تحولات تاریخی، پاسخی برای مشکلات موجود و مسائل مبتلابه جامعهای که در آن زندگی میکنند بیابند و در این جهت حال و گذشته را به همدیگر پیوند بزنند.[1]
در این جهت و البته در افقی وسیعتر، علم تاریخ دگرگونیهایی را که در مقاطع مختلف تاریخی یک قوم و ملت رخ داده مورد مداقه قرار میدهد و شرح ساختاری حیات اجتماعی آن را در نظر دارد.[2]
صرف نظر از فایدهمندی تاریخ، در برداشتهای سنتی، ارائهی فهم نظاممند و صحیحتر فهم نظاممندتر دربارهی تاریخ، در صورتی امکانپذیر است که فهم تاریخی را برآمده از تداخل افقهای زمانی گذشته تا حال در نظر بگیریم و حاصل جمع برداشتهای «تبیینی» و «تفسیری» و نه تبیینی یا تفسیری صرف را علم تاریخ به شمار آوریم.
در این نگاه، مورخان تنها به درک چگونگی و چرایی تحقق تاریخ در فضای گفتمانی گذشته قناعت نمیکنند، بلکه درک چگونگی و چرایی تاریخ در فضای گفتمانی زمان حال نیز مورد نظر دارند. بنابراین، علم تاریخ، به موازات صیرورت حیات جمعی انسان، برداشت و ارائهی فهم سیال و پویای گذشته (فهمی که در خدمت شرایط زمان حال باشد و به موازات دگرگونی شرایط حیات جمعی انسان متفاوت عرضه شود) را مورد نظر دارد. در همین جهت است که «تفسیر» بهعنوان فهم پسینیتر تاریخ، اهمیت بیشتری پیدا میکند.
توضیح اینکه اگر در برداشتی کلی، تبیین را تلاش در جهت توضیح چرایی و چگونگی وقوع رویدادهای تاریخی، با اهتمام به شناخت علل و شرایطی که زمینههای تحقق آنها را فراهم کردهاند در نظر بگیریم، تفسیر بهعنوان ورود اندیشههای مورخ و تحلیلهای او در پژوهشهای تاریخی، مفهوم و یا فرایندی است که تحقق فهم در تاریخ را از راه کشف معنای حوادث و کنشهای انسانی امکانپذیر میسازد.
از این رو، تفسیر با مقولهی فهم (که هدف نهایی پژوهشهای علوم انسانی و از جمله تاریخ است) در ارتباط است و تدارک فهم نظاممند را در دستور کار دارد.
اهمیت تفسیر در علوم انسانی تا بدانجاست که از قرن نوزدهم به بعد، آن را پایهی تمایز علوم طبیعی و علوم انسانی از یکدگر قلمداد کردهاند و با تفاوت قائل شدن میان «تبیین» و « تفهم»، علوم را بر اساس ملاحظات روششناختی به دو دستهی علوم تبیینی و تفهمی تقسیم کردهاند.[3]
از این حیث هدف تحقیق در علوم انسانی بازسازی معنا و محتوای اعمال و نظمهای حاکم بر کنشهای جمعی انسانها است. در مقولهی تفسیر، نقش پژوهشگر در بازسازی خلاق معانی رویدادها و اعمال مرتبط با موضوع مورد مطالعه، بسیار اساسی است و با درونفهمی و رویکرد معناکاوانه، سعی در فهم موضوع مورد مطالعه میشود.
در حالی که سروکار متخصصان علوم طبیعی با فرایندهای علّی است و موضوعات خود را توصیف و تبیین میکنند، اندیشمندان علوم انسانی سعی در تفسیر موضوع پژوهش خویش مینمایند و فهم نظاممند از آن را هدف قلمداد میکنند؛ تفسیرگرایان با تأکید بر نیتمندی اعمال انسانی و معطوف بودن این اعمال بر معانی، شناخت رفتار و اعمال موضوعات مورد مطالعهی خود را از طریق کشف معنا و رفتارها امکانپذیر میدانند.
تفسیر هر فعل بدین معناست که زمینههای فرهنگی و حالات روحی و روانی فاعل فعل را چنان روشن کنیم که فهم عمل مورد نظر برای ما معقول و منطقی جلوه دهد. از این حیث هر عملی را باید در بستر و بافت فرهنگی و اجتماعی خاص آن تفسیر کرد. از دیدگاه اصحاب تفهم تمامی اعمال و رفتار انسانها خودآگاه یا ناخودآگاه و مستقیم یا غیرِمستقیم، معطوف به معناست و درک معقول آنها نیازمند درون فهمی و بازسازی این معانی است.
در این جهت، شناخت بستر فرهنگی که اعمال در آن رخ داده و اهتمام به ذهن و زبان افرادی که مورد مطالعه هستند، امری ضروری است. البته تفسیرِ معانی اعمال و رفتار انسانها و موضوعات فرهنگی و اجتماعی، کار چندان سادهای نیست و شناخت و درک بافت و بستری که اعمال انسانی در آن محقق شده و فهم عقاید، مقاصد، انگیزهها و ارزشها و هنجارهای جامعهی دورهی مورد مطالعه، اموری ضروریاند.
در همین جهت شناخت قواعد و قراردادهای اجتماعی و بهاصطلاح هنجارهای رفتاری جامعهی مورد نظر که برداشت صحیح از معانی اعمال و رفتار را امکانپذیر میسازند و توجه به مفاهیم اساسی در خصوص انسان و جامعه و طبیعت که معانی اعمال انسانی در ارتباط با آنها شکل میگیرند نیز بسیار اساسی است.[4]
روش تفسیر بر فرایند فرضیهسازی بنا میشود، بدین معنا که محقق در خصوص حالات روحی و روانی فاعل و معنای احتمالی که از انجام عمل خود داشته است فرضیهای میسازد و سپس آن را با رفتار و گفتار فاعل محک میزند. هدف از طرح این فرضیه و آزمودن آن، فهم اعتقادات و ارزشها و اغراضی است که فاعل را به انجام فعل خاصی سوق داده است. چنین فرایندی که «ماکس وبر» با عنوان «درک تبیینگر» و یا بهرهگیری محقق از شیوهی «همدلی» یاد میکند درک معنی موضوع مورد مطالعه را در نظر دارد.[5]
نظر به سادگی و یا پیچیدگی موضوع مورد مطالعه، «وبر» از اصطلاحات «تفهم بالفعل» و «تفهم تبیینی» استفاده میکند. وبر رابطهی فهم و تبیین را نیز بدین صورت مینگرد که اگر عملی خوب فهم شده باشد تبیین آن نیز امکانپذیر است. هرچند وبر، تبیین و تفهم را برای همیشه قابل انطباق نمیداند اما با نگرش خاصی که برای تبیینپذیر بودن امور قابل فهم و فهمپذیری امور قابل تبیین، قائل است، علوم تبیینی و تفهمی را کاملاً مستقل و جدای از هم نمینگرد و کشف حقیقت را هدف کلی این دو دسته از علوم قلمداد میکند.
در این بین علوم انسانی را در مسیر کشف حقیقت معرفی میکند و فهم در این علوم را دارای ماهیت و ویژگی خاص خود میداند. وبر که از علوم انسانی با عنوان علوم فرهنگی یاد میکند، بدین جهت که فرهنگ را یک مفهوم ارزشی میداند که با رویکرد تبیینی محض نمیتوان آن را فهم کرد، به اهمیت تفهم بهعنوان شیوهای برای فهم این علوم اشاره میکند.
البته تفهم را نیز شیوهی رسیدن به فهم کامل نمیداند[6] و از این روی، میتوان تفهم و فهم معانی اعمال انسانی در نگاه وبر را متناسب با شرایط موجودی که محقق در آن به سر میبرد، نوعی درک بینالاذهانی قلمداد نمود. این نقطهنظر وبر بهگونهای همسانی نسبی تبیین و تفسیر را در خود دارد. چرا که هر تفسیری از این حیث که ما را از اموری آگاه میسازد که قبلاً نمیدانستیم و بر اساس همین آگاهی، فعل یا عمل مربوطه را درک میکنیم، بهگونهای تبیین نیز هست.
البته از این جهت که تبیین، تعیین شرایط و علل ضروری یا احتمالی وقوع حوادث و اعمال است اما تفسیر در نهایت امر توصیف یا بیان معنایی حوادث و اعمال در بستر فرهنگی آنهاست و این بیان معنایی میتواند متفاوت و سیال باشد، تبیین و تفسیر را میتوان از هم متفاوت دانست.
از سوی دیگر اگر دلایل و انگیزههای انجام اعمال که با بیانات و معانی عاملان اعمال ارتباط مستقیم دارد را با عنوان علت در نظر بگیریم، در آن صورت میان تفسیر و تبیین چندان فاصلهای نیست[7]. چرا که تبیین روشن کردن نسبت میان علل و رویدادهای در دست تبیین را در نظر دارد و تفسیر فهم معانی و دلایل انجام اعمال در معنی کشف غائیت و معنای مربوط بدانها را در دستور کار دارد.
صرف نظر از نسبت میان تبیین و تفهم و همسانی یا غیرِهمسانی آنها ـکه البته رویکردهای جدید علمی به همسانی و همگرایی میان آنها علاقهی بیشتری دارندـ تفسیر در تاریخ جایگاه مهمتری دارد و برخی همچون دیلتای و زیمل و برخی از ایدهآلیستها، از علوم تفهیمی با عنوان علوم تاریخی یاد کردهاند و یا تلاش نمودهاند تا اندیشهی خود دربارهی تفهم را به موضوع مفهوم بودن تاریخ محدود کنند.
آنچه که ایشان در پی آن بودهاند این است که روشن کنند مورخان چگونه به مدد اندیشه و بر پایهی اطلاعات جزئی که در اختیار دارند، به تألیف و ترکیب موضوع مورد مطالعهی خود میپردازند و از این موضوعات، فهم نظاممند ارائه میکنند.
معاصریت فهم تاریخی
مورخان با بهرهگیری از تأویل و بازسازی معنای کنشهای انسانی، سعی در کشف واقعیتها و ترتیب و تعمیم آنها در راستای فهم نظاممند امور تاریخی دارند. محققان تاریخ با بهرهگیری از تجربیات و آموختههای خویش از زندگی، امری که دانش و بینش آنها را قوام داده و فهم انسان و جامعه و طبیعت را برای آنها ممکن کرده است و با تلاش در جهت کشف معنای رویدادها و کنشها، در مفهوم متداخل حال و گذشته و بهاصطلاح، امتزاج اندیشههای خویش با معانی مورد نظر فاعلان افعال در اعصار مورد نظر، موضوعات پژوهشی خویش را فهم میکنند[8].
در این برداشت، پایایی حیات اجتماعی انسان با پویایی علم تاریخ و ادراک منعطف و مؤثر مورخان در هم گره میخورد و فایدهمندی تاریخ را معطوف به پاسخیابی برای مسائل موضوعهی جامعه مینماید.
در همین جهت است که «بندیتوکروچه» فیلسوفـمورخ ایتالیایی، در پی اظهار نظر فلسفی دربارهی تاریخ ـدانشی که آن را فلسفهی متحرک تلقی میکند[9]ـ در راستای نشان دادن ارزش دیدگاههای فلسفی خود دربارهی تاریخ اعلام کرد که «تمام تاریخ، تاریخ معاصر است». در نگاه او، تاریخ مشاهدهی گذشته از منظر زمان حال و مسائل کنونی است. چرا که در رویکرد سوبجکتیویستی به تاریخ، مورخ، تحت تأثیر بینش و دانش خویش به گذشته مینگرد و متناسب با نیازها و افق اندیشهای خویش آن را مطالعه میکند.
از این روی، «تمام تاریخ، تاریخ معاصر است»، با برداشت ایدهآلیستی «تمام تاریخ، تاریخ اندیشه است» همنوایی پیدا میکند. کروچه بازسازی رویدادهای تاریخی را بهعنوان بازآفرینی تجربهی گذشته در ذهن مورخ توصیف میکرد. او معتقد بود: مقتضیات عملی که در بن هر قضاوت تاریخی است به تمام تاریخ، کیفیت تاریخ معاصر میدهد. چون حوادث حکایت شده، هر چقدر هم کهنه و دوردست باشد، اشارهی تاریخ در حقیقت به حوائج و مواضع کنونی است که حوادث مزبور در آن مرتعش است[10].
بدین معنا، اصولاً تاریخ، مطالعهی گذشته از دریچهی زمان حال و در پرتو مسائل کنونی است. مورخان گذشته را از منظر زمان حال کشف و تحلیل میکنند و لذا طبیعی است که نقد و ارزشیابی در راستای پوشش دادن به مسائل زمان حال در کار آنها اهمیت جدیتری دارد.
اکنون سؤال این است که مورخ و علم حاصلهی او، کدام دسته از نیازها و مسائل مبتلابه جامعهی عصر حاضر را پاسخگویی میکند؟ به عبارتی آیا علم تاریخ بهعنوان یک علم هنجارمند (نرماتیو) میتواند همانند علوم طبیعی و تجربی رافع بخشی از نیازهای جامعه باشد و دستاوردهای قابل اعتنایی را عرضه کند؟
اگر از دو موضع و نقطهنظر سعی در پاسخگویی به سؤالاتی از این دست داشته باشیم، موضع اول که با برداشتهای سنتی و رهیافتهای اخلاقی متضمن در فایدهمندی تاریخ، همنوایی دارد، جنبههای کاربردی و عملیاتی علم تاریخ را به سمت نیازها و مسائل فردی رهنمون میسازد.
اما موضع دوم که بهنحوی میتواند موضع اول را نیز پوشش دهد، ارتباط عملی علم تاریخ ـبهعنوان بیان وجوه ساختاری و روح کلی حاکم بر حیات جمعی انسان در گذشتهـ را در راستای خدمترسانی به جامعه و نیازهای اجتماعی افراد در نظر میگیرد.
در این برداشت دوم، ماهیت علمالاجتماعی تاریخ، موضوعیت بیشتری مییابد و تاریخ بهعنوان علم همزاد انسان، در خدمت تکوین و تحول «حافظهی تاریخی» ملتها و سند هویتی آنها قرار میگیرد. به یاد داشته باشیم که از حیث فلسفهی علم تاریخ و فهم سازوکار تکوین و تحول این علم، از هر دو منظر (فایدهمندی فردی و اجتماعی)، ماهیت سوبجکتیویستی علم تاریخ، مهمتر جلوه میکند؛ منتها برداشتهای اوبجکتیویستی در تاریخ نیز در ضمن برداشتهای سوبژهمحور مستتر و متداوم است.
مورخ، کسی است که با آگاهی و بینش به سراغ گذشته میرود و متون تاریخی ـکه خود در فضایی آگاهانه و فعال شکل گرفتهاندـ را در راستای پاسخگویی به نیازهای فردی (درجهت پندآموزی و موفقیت فردی) و نیازهای جمعی جامعه (با ارائهی قواعد و برداشتهای کلی) زمان خویش به سخن گفتن فرا میخواند.
این فراخوانی بهطور مشخص به وسیلهی مورخ صورت میگیرد و آنگاه حاصل خوانش مورخ است که مورد استفادهی فرد یا جمع واقع میشود و وجه منفرد یا اجتماعی به خود میگیرد. از این جهت که منبع استفاده هر دو وجه کاربردی تاریخ، مورخ است و مورخ هم در راستای انجام رسالتی تاریخی علمآفرینی کرده است؛ بهطور طبیعی استفادهی عملی افراد نیز در امتداد بهرهی جمعی است و لذا فایدههای مترتب بر آموزش تاریخ وجوه بینالاذهانی پررنگتری پیدا میکند.
تعریف (تعبیر) تاریخ بهعنوان کنش جمعی آدمیان در گذشته و شناخت و آن در راستای رقم خوردن کنشهای جمعی در ادوار بعدی (و مشخصتر زمان حال) نیز معطوف به چنین برداشتی از این دانش است. همین برداشت کنشمند از تاریخ و فهم نظاممند این علم است که در تکوین و یا تقویت حافظهی تاریخی ملل و اقوام مؤثر واقع میشود و مانع از تکرار تاریخ در مفهوم آزمون و خطای مداوم آن قرار میگیرد.
حافظهی تاریخی هر قوم و ملتی، در حکم نقشهی راه و تابلوی راهنمایی است که جامعه را در مسیر تکاملی آن کمک میکند و پویایی و پایایی هویت جمعی آحاد جامعه را سببساز میشود. از این روی، شناخت و بازشناخت تاریخ، در جهت تقویت حافظهی تاریخی امری است که دغدغهی جدیتری را طلب میکند.
شناخت و بازشناخت تاریخ از سوی مورخان بهعنوان متخصصان امر انجام میگیرد و لذا هرگونه فهم کاربردی که از دانش تاریخ مطمح نظر باشد مرهون جایگاه و بینش مورخان و میزان ارجگذاری جامعه برای ایشان است. در همین جهت، ضرورت طرح هرگونه تحولی نیز قبل از ایجاد تغییر در خود گذشته، منوط به تحولِ اندیشه و بینش مورخ و آمادگی او در اهتمام به مسائل مبتلابه جامعه است.
تاریخ به مفهوم کنش جمعی آدمیان درگذشته، با هر تعبیری که واکاوی شود[11] یک هدف دارد و آن هم جهت بخشیدن به هستی انسان و ارائهی راهکارهایی است که مستقیم یا غیرِمستقیم، بهتر شدن حیات آدمیان در زمان حال را در خود داشته باشد[12].
دادههای موثق تاریخیـزمانی به ماهیت علمی تاریخ کمک میکنند که مورخ را در پاسخگویی به پرسشهایی که برای توضیح و فهم مسئلهی تحقیق مطرح میکند، یاری رسانند.
مورخان در افقی حاصل از تداخل حال و گذشته، موضوعات پژوهشی خویش را انتخاب کرده و به طرح مسئله و سؤال دربارهی آن میپردازند؛ از این روی، هم شناخت و فهم گذشتهای که موضوع مربوط به آن دوره است، هم فهم فاصلهی زمانی میان عصر مربوط به موضوع پژوهش تا عصر حاضر، و هم تفسیر متناظر و مؤثر بر زمان حال از موضوعِ مورد تحقیق، مورد نظر آنهاست.
[1]- در خصوص تبيين علّي و ديگر رويكردهاي تبييني ر.ك: دانيل ليتل، تبيين در علوم اجتماعي، درآمدي به فلسفهي علم الاجتماع، ترجمهي عبدالكريم سروش، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، 1373، صفحهي 17 به بعد.
[2]- ر.ک: لوسين گلدمن، فلسفه و علوم انساني، ترجمهي حسين اسدپور پيرانفر، تهران، سازمان انتشارات جاويدان، 1357، ص 41-17
[3]- ژولين فروند، نظريههاي مربوط به علوم انساني، ترجمهي علي محمد کاردان، چ2، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1372، ص 105
[4]- ر.ک: برايان في، پارادايمشناسي علوم انساني، ترجمهي مرتضي مرديها، تهران، پژوهشکدهي مطالعات راهبردي، 1383، ص 79-176، ليتل، همان، ص 17-113
[5]- ليتل، همان، ص 118
[6]- ر.ک: فروند، همان، ص 15-111
[7]- ليتل، همان، ص 22-121
[8]- مايکل استنفورد، درآمدي بر تاريخپژوهي، ترجمهي مسعود صادقي، تهران، انتشارات سمت و دانشگاه امام صادق (ع)، 1384، ص 58-255
[9]- امري نف، فلسفهي تاريخ، ترجمهي عبدالله فريار، تهران، مؤسسه انتشارات فرانكلين، 1340، ص 219
[10]- ادوارد هالت کار، تاريخ چيست؟ ترجمهي حسن کامشاد، چ 5، تهران، انتشارات خوارزمي، 1378، ص 48
[11]- با هر تعبيري، خواه در قالب انديشهي تاريخگراياني كه در انداختن طرحي كلي از گذشته تا آينده حيات بشري را براساس الگوي از پيش تعيينشده مورد نظر دارند، خواه آنهايي كه با نوعي نسبيگرايي به حركت و سير تحول تاريخ اعتقاد دارند و خواه آنهايي كه در پي تبيين منطق پژوهشي تاريخ ـبا رويكرد همنوا با علوم طبيعي، مستقل از علوم طبيعي و يا مشترك با علوم طبيعيـ هستند، علم تاريخ در پي شناخت و تحليل كنش انسانها در پرتو نگرشي ساختاري است.
[12]- فروند، همان، ص91
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.