هنر و فرهنگ چه نسبتی با هم دارند؟ در این رابطه علیرغم کتب مختلفی که در باب ماهیت هنر بهچاپ رسیده است2 ظاهراً تنها کسی که مستقلاً به این موضوع پرداخته است دکتر رضا داوری اردکانی است و طبیعی است که بخشی از این مقاله شرح و تدوین آراء ایشان باشد. هرچند هنوز ابهاماتی در نسبت هنر و فرهنگ باقی مانده که ظاهراً کسی بهطور جدی متعرض آن نشده است و در پایان این مقاله -حداقل بهعنوان طرح موضوع- به آن اشاره خواهد شد.
پیشنهاد قبل از نوشتن این مقاله این بود که تمرکز خود را به نوع نسبت متمرکز کنیم و نه به دو طرف نسبت. پس بدون غرقشدن در تعاریف مختلف فرهنگ و هنر به دو تلقی رایج از نسبت هنر و فرهنگ می پردازیم. این دوتلقی عبارتند از: 1) فرهنگ و هنر 2) هنر و فرهنگ.
1. وضعیت فرهنگ و هنر
در این دیدگاه فرهنگ بر هنر مقدم است و به عبارتی هنر جزئی از فرهنگ است و ذیل آن معنی پیدا میکند. در اینجا هنر امری «آموختنی» تصور میشود که از گذشته به ما ارث رسیده است. هنر زیبایی است و در این وضعیت، متولی هنر دستگاههای مدیریت فرهنگی و میراث فرهنگ میشوند و گالریها و موزهها به جمعآوری آثار هنری میپردازند. این تلقی بیشتر به دوران مدرن تعلق دارد. در دورهی جدید و از زمان بومگارتن، رشتهای بهنام استتیک (زیباییشناسی) پدید آمده است. اما آیا اثر هنری لزوماً باید زیبا باشد؟
2. وضعیت هنر و فرهنگ
در اینجا -در ابتدا- هنر مقوم فرهنگ است و البته بعد از آنکه پدید میآید و جزئی از تاریخ میشود و مورد نظر و بحث قرار میگیرد به یک امر فرهنگی مبدل میشود. اگر رابطهی ابتدایی و مقدم هنر و فرهنگ حفظ نشود، آثار هنری به عادات و الفاظ و مکررات و گفتارها و کردارهای تقلیدی مبدل میشود. در این دیدگاه منظور از مقومبودن هنر و مراد از نسبت هنر و فرهنگ اثبات تقدم علّی و علیت هنر نیست. بلکه فرهنگ با هنر میبالد و ماهیت خود را مییابد. اگر هم بخواهیم فلسفی بگوییم هنر مقوم «ماهیت» فرهنگ است نه علت «وجود» آن.
در جایی شنیدم که گوته یک اتوبیوگرافی دارد که اسمش را «شعر و حقیقت» گذاشته است؛ شعر و حقیقت با هم چه مناسبتی دارند؟ کتابی هم از دکتر داوری با عنوان هنر و حقیقت بهچاپ رسیده است3. در این دیدگاه هنر قبل از آنکه زیبایی باشد معنایی نزدیک به تفکر دارد. هنر ماهیتی شاعرانه دارد. در این وضعیت هنرمند، متفکر و شاعر یکی میشوند. بهقول هیدگر: «هنر در کار نشاندن حقیقت است». به عبارتی ذات هنر زبانی است و زبان آشکارکردن امر ناپوشیده (تعریف حقیقت در تلقی قبل از سیطره متافیزیک) را برعهده دارد. هنر و حتی فلسفه ناگزیر در زبان ظاهر میشوند. البته نقاشی و موسیقی و معماری هم بدون زبان تحقق پیدا نمیکنند. شعر و زبان، هم ماهیت هنر هستند و هم جزئی از شاخه های هنر!
برای فهم رابطهی فرهنگ و هنر پیشنهاد این است که بیندیشیم اگر فردوسی و سعدی و مولوی و حافظ و سنایی و عطار و... نبودند، ما که بودیم و چه داشتیم؟ ما تاریخ خود را بیوجود آنان نمیتوانیم در نظر آوریم. این نفوذ و تأثیر قابل محاسبه نیست، زیرا نفوذ و تأثیر در همهی ذرات وجود ماست.(نامه فرهنگ شماره 50 ،صفحه 15)
دکتر داوری مثالی برای نقش هنر در فرهنگ بیان می کند: «سعدی در شهری که هنوز زبان فارسی در آنجا رونق تمام نداشت آثاری پدید آورد که در ادب و فرهنگ فارسی مقام ممتاز پیدا کرد و با این آثار شهر شیراز شهر شعر شد و شعر سعدی ملاک و میزان فصاحت و بلاغت و دستور زبان قرار گرفت.شعر و زبان سعدی محصول ادب زمان او نبود، بلکه او زبان فارسی را به کمال نزدیک کرد.» (همان ،صفحه 13)
البته نباید تصور کرد که هنر فرهنگ را در دست خود میگیرد. قوامبخشی هنر به فرهنگ از این روست که اثر هنری مال و ملک هنرمند نیست، بلکه هنرمند به اثر هنری تعلق دارد.اثر هنری ملک و مال هنرمند نیست و حتی تا وقتی که ملکیت و مالکیت برنخاسته باشد اثر هنری پدید نمیآید. انتقادی که از زبان برخی اندیشمندان به واژه فرهنگسازی می شود از این نوع نگاه برمیخیزد. فرهنگ ساختنی نیست بلکه با آثار هنرمندان قوام پیدا میکند. فرهنگسازی اصطلاحی است که سخت باید به آن شک کرد. چون هنر-بهمعنای سخنگوی وجود- سفارشی نیست و هنرمند سفارش نمیپذیرد.
در این دیدگاه، هنر در ادوار مختلف تاریخ و در شرایط فرهنگی متفاوت ثابت نمیماند و در دوران اخیر وضعی پیدا کرده است که هگل مرگ هنر بزرگ را اعلام کرده است. حقیقت هنر از حقیقت تاریخ منفک نیست و به این جهت هنر غربی نهفقط در ظاهر با تاریخ غرب سنخیت دارد بلکه وجهی از آن تاریخ است. بدون فهم دوری از تاریخ نمیشود وضعیت هنر و فرهنگ را درک کرد.
فهم چگونگی نسبت هنر و فرهنگ وابسته به درک ماهیت زبانی هنر است. حقیقت وجود آدمی همزبانی(دیالوگ) است.بشر همیشه همزبانی بوده است. زبان رسمی و روابط و مناسبات و جامعه و سیاست و علم همه فرع این همزبانی است. وجود بشر همزبانی است؛ یعنی بشر از همان آغاز در یک نسبت و تعلق درافتاده است. به تعبیر دقیقتر در یک تلقی بشر با خود هیچ نیاورده و لوحی پاک و نانوشته است و تعینش این است که میآموزد، اما در تلقی دیگر بشر از ابتدا آینه و جلوهگاه وجود بوده و از ابتدا که به وجود آمده ربط و ارتباطی بیتکیف و بیقیاس با آن اصل و آغاز خویش داشته است و عین ربط است. با تلقی دوم است که ما ناگزیریم بشر را عین همزبانی بدانیم. یعنی زبان و هنر همیشه متعلق یا مقوم یک قوم و قبیله و یا به عبارتی یک فرهنگ می شوند4. اینجاست که میتوانیم بگوییم اثر هنری در عالم هنری ظهور میکند و هنرمند بهطور طبیعی عالم دارد و اساساً نمیتوان هنر منزوی را تصور نمود. هنرمند نگاهبان مردم است چون هنر مقوم فرهنگ است.
اکنون در باب نسبت هنر و دوران معاصر ممکن است پرسشی وجود داشته باشد: آیا دوران گسیخته و از آنجا رانده و از اینجا ماندهی امروز ما هم از هنر بر میخیزد؟ یا اینکه باید بگوییم اوضاع برزخی و غربزده، استثنایی بر این اصل است و محل بحث نیست!؟ اجمالاً میتوان اینگونه پاسخ داد: هرقدر هنر به وجود اتصال داشته باشد میتوان انتظار فرهنگی با نشاط و هماهنگ داشت. با این اصل میشود در باب دوران جدید ایران معاصر و نسبت آن با هنر پرسش کرد: آیا شعر جدید ما نشانهی آغاز ورود ما در سیر تاریخ غربی و متجددشدن بود؟ یا اینکه شاعران ما بزرگ نبودند و گرچه براثر تجدد، شعر ما تغییر کرد اما با این سیری که ما در غربزدگی داشتیم، در آثار شعری، شاعران متجدد ما اثر بزرگی که بتوان آن را در کنار آثار شاعران و هنرمندان بزرگ گذشته، گذاشت بهوجود نیامده است. بنابراین ملاحظات هیچ حکم کلی در این باب نمیتوان کرد مگر آنکه بگوییم قوم بیهنر، اگر راه اتصال دیگر با حق نداشته باشد دچار حرمان و پریشانی است.
نکتهی مهمی که بهنظر میرسد هنوز برخلاف مطالب پیشگفته بهصورت جدی به آن پرداخته نشده است، مسئلهی هنر رحمانی و شیطانی و نسبت آن با فرهنگ است. ابن عربی تاریخ را بر اساس انبیا تبیین میکرد. این رابطه منحصر به هنر اولیا نیست؛ پس آیا هنر شیطانی هم مقوم فرهنگ متناسب با خود است؟ البته در مباحث عرفانی مسئلهی الهام رحمانی و شیطانی بررسی شده است اما اولاً این مسئله در قالب مسئلهی هنر نیازمند بررسی جدی است و گویا هیچیک از نقادان هنر و ادب، شیطان را القاکنندهی اثر هنری ندانستهاند. در تاریخ فلسفهی هنر هم هرگز این بحث به میان نیامده و در ادبیات ما نیز مطرح نبوده است. ثانیاً اگر هم مسئلهی شیطان مطرح شده است، ظهور شیطان در یک اثر ادبی و هنری جزئی از اثر و در ردیف اجزای دیگر است، یعنی مثلاً در آثار داستایوسکی شیطان در ردیف اشخاص دیگر داستان قرار دارد.
شعر، بهطور کلی، و شعر همهی شاعران منشأ غیبی دارد. در تفسیر ابو الفتوح رازی آمده است که بعضی از شاعران عرب شعر خود را گفت شیطان میپنداشتهاند و شاعری گفته است که همهی شاعران شیطانی دارند، اما امتیاز من بر آنان این است که شیطان آنان مؤنث است و شیطان من مذکر: «اعتقاد کردهاند که تلقین شعر شیاطین میکنند ایشان را، و هرکس را که شیطان او در این باب قویتر باشد شعر او بهتر باشد، از اینجا گفت شاعر ایشان- شعر: انّی و کلّ شاعر من البشر/ شیطانه انثی و شیطانی ذکر. و سبب استمرار این شبهت بر ایشان از آنجا است که ایشان را شعر گفته میشود بیرنج و اندیشهی بسیار، آنچه دیگران مثل آن نتوانند گفتن به رنج و تکلیف، ایشان میپندارند که آن شیاطین تلقین میکنند»5.
هنر غیرِدینی مقوم فرهنگ و دور جدید تاریخ میشود. آیا این عجیب نیست که همان آغاز تمدن جدید، در دکتر فاوستوس کریستوفر مارلو و درفاوستگوته بهواسطهی معاملهی مفسیتوفلس با فاوست است که علم به قدرت تبدیل میشود و در اختیار فاوست قرار میگیرد و در عوض ساحت معنوی حیات فاوست تنگوتنگتر میشود؟
در این صورت چه تفاوتی میان پیامبر و شاعر میتوان قائل شد؟ دکتر داوری می گوید: «شاید پاسخ این باشد که پیامبر میداند که از کجا میگوید و آنچه را که به او میگویند باز میگوید. پیامبر از خود چیزی نمیگوید، چنانکه در حق پیامبر بزرگش فرمود "و ما ینطق عن الهوی"،و حال آنکه شعر منشأش هرچه باشد در طبع شاعر قوام مییابد.»(نامه فرهنگ، ش50، ص2). بیان این تفاوت هرچند اجمالی اما حکیمانه است. اما بیگمان نتایج و لوازمی متوجه این تفاوت است که در فرهنگی که مظهر هنر میشود اثر میگذارد. آثار این ظهور و قوام بخشی هنر هنوز در کتابها تبیین نشده است. نه هایدگر و همفکرانش این مسئله را تفصیل دادهاند و نه در داستان مارلو و گوته تفصیل داده شده است.
قرآن کریم متعرض وحی میان دشمنان پیامبر شده است و در آیات پایانی سورهی انعام -سورهای که در باب هدایت است- میخوانیم: «وَ کذلِک جَعَلْنا لِکلِّ نَبِی عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یوحی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً... بدینگونه هر پیغمبری را دشمنی نهادیم از دیونهادان انس و جن که برای فریب، گفتار آراسته به یکدیگر القا میکنند. (انعام/112)»
و نیز میخوانیم: «وَ کذلِک جَعَلْنا فی کلِّ قَرْیةٍ أَکابِرَ مُجْرِمیها لِیمْکرُوا فیها ... بدینگونه در هر دیاری بزرگانی قرار دادیم که بدکاران آنند تا در آن مکرکنند. (انعام/123)»
بزرگان (اکابر) در هر دیاری اثر نامحسوس خود (مکر) را بر جای میگذارند و البته اینان در مقابل انبیا هستند و هردو سلاحشان اثر وحیانی است. این نسبت چگونه است؟ پاسخ همانطور که اشاره شد مجمل باقی مانده است. در واقع پاسخ به نسبت هنر و فرهنگ هنوز کامل نشده است. و این پرونده هنوز باز است.
پی نوشت:
1- دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه بوعلی سینا
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
2- بخشی از مهمترین آثار یادشده که منبع تهیهی این مقاله بوده اند به شرح ذیل است:
•هنر و حقیقت، رضاداوری اردکانی، نشر رستا
•شاعران در زمانه عسرت، رضاداوری اردکانی،نشر پرسش
•هیدگر و هنر، یوزف کوکلمانس ، ترجمه محمدجوان صافیان،نشر پرسش
•هیدگر و تاریخ هستی،بابک احمدی،نشر مرکز
•فصلنامه نامه فرهنگ، شماره 50
•حکمت معنوی و ساحت هنر،محمد مددپور، نشر منادی تربیت
•سیر فرهنگ و ادب در ادوار تاریخی، محمد مددپور، چاپ حوزه هنری
•سرآغاز کار هنری، مارتین هیدگر، ترجمه پرویز ضیاء شهابی، نشر هرمس
•پدیدار شناسی،هنر و مدرنیته، محمدرضا ریخته گران، نشر ساقی
3- این کتاب در ضمیمهی اسفار مجله سورهی اندیشه معرفی شده است.
4- رجوع کنید به مجله سوره اندیشه ش 54و55، ضمیمه اسفار، صص 18و19
5- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن اثر ابوالفتوح رازی، ج14، ص: 366
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.