شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (64-65) شماره دهم نظریه اجتماعی مقولات حکمرانی در ملک علم جدید
تا کنون در کشورهای در حال توسعه مباحث زیادی در باب علم جدید و خصوصاً در باب سیاستگذاریهای علم مطرح شده و بیتردید طرح این مباحث به وضع تاریخی این جوامع در نسبت با حاکمیت عالَم و علم غربی مربوط است و با اندیشه در باب آیندهی این کشورها پیوند دارد. در کشور ما، علاوه بر این مباحث، چندی است که بحث تحول در علومانسانی و تأسیس و بنا نهادن علوم دینی نیز مورد توجه قرار گرفته است که البته در بعضی از کشورهای اسلامی همانند مصر، مالزی، پاکستان، عربستان و توسط جمعیتهای مختلف اسلامی در آمریکا و کشورهای اروپایی خصوصاً از دههی هفتاد میلادی، این بحث بهشیوههای متفاوتی مطرح بوده است.
راههای آینده در غیاب روشنای تفکر
شنیدهایم که جناب مولانا در دفتر دوم مثنوی، داستان ساده مردی روستایی را اینگونه حکایت میکند: «روستایی گاو در آخور ببست/ شیر گاوش خورد و بر جایش نشست// روستایی شد در آخور سوی گاو/ گاو را میجست شب آن کنجکاو// دست میمالید بر اعضای شیر/ پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر// گفت شیر ار روشنی افزون بُدی/ زهرهاش بدریدی و دل خون شدی// این چنین گستاخ زان میخاردم/ کاو در این شب گاو میپنداردم». این حکایت کوتاه مثنوی، زمینهی تأملات فراوانی را برای ما فراهم میآورد و بهخوبی نشان میدهد که بدون شناخت امور، تا چه اندازه از برقراری نسبت اصیل با آنها عاجزیم و تا کجا آیندهی خود را نادانسته در خطر نابودی و زوال قرار میدهیم. این تنها متفکرانند که در پرتو نورِ پرسش و اندیشه، از حوزهی توهم و پندار بیرونند و در مواجهه با امور عظیم، بهرغم جرأت جاهلانهای2 که در دیگران سراغ دارند، خود دچار درک مهابتند.
اکنون کسانی که بدون پرسش و اندیشه در باب حقیقت علم جدید، طرح تحول آن را دنبال میکنند و سودای فراروی از آن را در سر میپرورانند، نقد حالی جز حکایت آن مرد روستایی ندارند و بههمین دلیل، بی نور شناخت، کاملاً از اهمیت و مهابت آنچه بدان میپردازند، غافلند و با اطمینان و بدون نگرانی نسبت به آینده، خود را کاملاً مسلط به پیمودن راهی مییابند که طی آن حتی برای متفکران بزرگ نیز سخت پرخطر و دشوار است:
«چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز/ از این حیَل که در انبانه بهانه توست».
کسانی که در پیمودن راههای تاریخ، خود را کاملاً آزاد میبینند، ضرورت توجه به شرایط و زمینههای امکان امور را درنمییابند، در آنچه متفکران بزرگ زمانه میگویند مهابتی نمیبینند و در دانستهها و کردههای خود آنقدر تردید نمیکنند که امکان درک گفتهی دردمندانهی شاعری را بیابند که در نفی سلطهی قشریت زمانهی خود چنین میاندیشید: «خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم/ دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم».
در این مسیر نباید از فریبندگیهای زبان غافل بود و توجه نکرد که آن هنگامی که صورت زبان قشریت و ادعا به خود میگیرد تا چه حد میتواند حجاب درک دشواریهای راه و محدودیتهای ما شود. مولانا در اولین داستان مثنوی، به این وجه فریبندهی زبان توجه کرده و نشان داده است که رهزنیهای زبان، چگونه یکسر آبروی طبیبان مدعی درمان کنیزک را فرو ریخت و اطمینان غافلانه به آینده را بر سرشان آوار کرد: «جمله گفتندش که جانبازی کنیم/ فهم گرد آریم و انبازی کنیم// هر یکی از ما مسیح عالمی است/ هر الم را در کف ما مرهمی است// هرچه کردند از علاج و از دوا/ رنج افزون گشت و حاجت ناروا// شربت و ادویه و اسباب او/ از طبیبان ریخت یکسر آبرو».
در مسیر دشوار و بنیادین تحول در علوم، باید از زبان قشریت و ادعا پرهیز کرد و بیش از هر چیز خود را محتاج تفکر یافت و دانست که این مهم، جز با فراهم آمدن زمینههای همداستانی با متفکرانی که راه پرسش از حقیقت عالم و علم جدید را برای ما گشودهاند، تحقق نخواهد یافت. متأسفانه در وضع تراژیک امروز ما، صدای دردمندانهی کسانی که میتوانند امکان این همزبانی و همراهی را برای ما فراهم آورند، به سختی شنیده میشود و درعوض، بیشتر شعار و شتابهایی به چشم میآیند که همه در عجز از اندیشه ریشه دارند و توهم سلوک فاتحانه راهی را برای ما رقم میزنند که سخت نارفته و ناشناخته است. اینکه شاعر از گمشدن صدای خویش در انبوه «طنین تباه طبل» مدعیان زمانه مینالد، حاکی از چنین غربتی است که برای اندیشه و زبان دردمندی او پیش آمده است.
متفکرانی که حیات انسان معاصر را در رنج عظیم فقدان معنویت یافتهاند و به تغییر بنیادین نسبتهای او میاندیشند، بهخوبی میدانند که چنین تغییری را نمیتوان بدون پرسش از عالم و علم کنونی و فرارفتن از حاکمیت آن انتظار داشت. بشر در عالم غربی در عهد علم و تکنولوژی جدید است و سودای تصرف در امور و تغییر جهان را دارد، و تا وقتیکه زمان پرسش از این عهد فرا نرسد و آدمی متعهد به عهد تازهای نشود، نمیتوان به تغییر بنیادین نسبتهای او امید صادقی داشت.
جایگاه تفکر در امکان پرسش و فراروی از حقیقت علم جدید
پرسش از حقیقت علم جدید3، خصوصاً برای جوامع در حال توسعه که سخت به این علوم نیازمندند و تحت سیطرهی آن قرار دارند، پرسش بسیار دشواری است که طرح جدی آن، هرگز به سادگی و چنانکه گفتیم، بدون فرارسیدن زمان آن اتفاق نمیافتد. طرح پرسش آنگاه مایهی تحول در امور میشود که با زبان تفکر، که غیر از زبان عادت و سیاست و روزمرگی است، بیان شود. عارفان و شاعران و فیلسوفان همواره با این زبان، شعلههای پرسش و اندیشه را در تاریخ روشن نگه داشته و از حریم آن پاسبانی کرده و برای بشر، راههای رهایی از ابتذالِ قشریت و روزمرگی را گشودهاند. آیا خلأ اندیشه و غیاب اندیشمند را میتوان با بسط حوزههای تحقیق و پژوهش و برگزاری همایشها و سمینارها پر کرد؟ اینها همه مهم و در جای خود بسیار قابل توجه و ای بسا که زمینهساز تذکرند ولی در مسیر تحول در علومانسانی، که مستلزم نوعی دگرگونی بنیادین در عالم و تاریخ کنونی است، جز به مدد پرسش اندیشمندانه از عالم و علم کنونی، به نظر نمیآید که برداشتن هیچگام رهگشایی میسر باشد. اما آیا طرح چنین پرسشی برای کشورهای در حال توسعه ممکن است و بهعبارتی، آیا زمان بهجان آزمودن این پرسش برای آنها فرا رسیده است؟ فرا رسیدن زمان این پرسش، با ظهور بحرانهای علوم و رواج و بسط تردید در اعتبار آنها همراه است. اما مشکل بزرگ جوامع در حال توسعه آن است که در مسیری قرار گرفتهاند و حرکت میکنند که در غرب به مرحلهی تمامیت خود رسیده، به تردید و بحرانهای وضع پستمدرن دچار آمده است و لااقل همانند گذشته برای خود آیندهای نمیبیند. این کشورها، فارغ از توجه به این بحرانها، بهجد میکوشند تا عقبماندگیهای خود را از طریق بسط علم و تکنولوژی تدارک کنند و همین ضرورت شتابانگیز، ای بسا باعث میشود که علم را به مثابهی یک کالای تولیدی در نظر گرفته، تمام تلاش خود را در جهت بسط زمینههای تولید روزافزون آن بهکار گیرند. آیا در این میدان، میتوان نشانهای از فرارسیدن زمان اندیشه برای این جوامع را مشاهده کرد؟ شوق و شتاب بهسوی نتیجه، هر چند که محرک ما در بسط پژوهش و برنامهریزی است اما در عین حال میتواند عامل اعراض از تفکر و راه نیافتن به پرسش از عالم و علم کنونی باشد. طرح اندیشمندانهی این پرسش، چگونه میتواند در حوزهی پذیرش حاکمیت علم جدید و سلوک در طریقت آن تحقق یابد؟ آیا جوامع توسعهنیافته راهی را برای رهایی از حاکمیت علم جدید یافتهاند؟ در این میان رواج و بسط توهمِ رهایی، جز به دوام و تحکیم حاکمیت عالم و علم جدید نمیانجامد. چگونه میتوان در مسیر توسعه کوشید و حتی شتاب کرد و در عین حال خود را از حاکمیت علوم جدید، که همه با تکنیک یگانه و عین طرح تسخیر و تصرف در موجوداتند، جدا و رها دانست.4
پرسش از امکان علوم دینی در غیاب عهد دینی
کسانی پنداشتهاند که مشکل ما در مسیر دینی کردن علومانسانی در صورتی حل خواهد شد که ما به کشف و تعریف پارادایم علمی جدیدی توفیق یابیم که کاملاً از نواقص و نارساییهای سایر پارادایمهای علمی رایج، اعم از پوزیتیویستی، تفسیری و انتقادی، بری باشد. اما آیا بهراستی بدون دگرگونی عالم و عهد آدمی، تغییر در پارادایم میتواند هیچ راهی را به عالم و علم دینی بگشاید؟ چنین رویکردی نشان از آن دارد که طرح تحول در علومانسانی یا تأسیس علوم دینی، لااقل در ذهن و زبان عدهای از موافقان و مدافعان آن، در حد طرحی، تعریف شده و جلوه کرده است که میبایست در کنار سایر طرحها، برنامهها و پارادایمهای علمی رایج در عالم، به آن پرداخت و آن را در عالم علم پیاده کرد، غافل از این که چنین تحولی اساساً مستلزم عبور ما از این عالم و دگرگون شدن تاریخ و نسبتهای آدمی است. این عبور و فراروی از عالم متجدد، هرگز از طریق مخالفت با این عالم یا بیاعتنایی و بیاعتقادی نسبت به سیطرهی آن رخ نمیدهد. مخالفت و انکار همیشه بوده است اما رهایی از حاکمیت این عالم نه تنها برای هیچیک از جوامع روی نداده، بلکه اساساً تصور نیز نشده است، چنانکه در حتی در اندیشههای پستمدرن نیز، هیچ طرح مشخصی که از علم مدرن بیرون باشد عنوان نشده است. بیتردید اندیشه در باب آینده نمیتواند بدون اندیشه دربارهی علم، صورت پذیرد اما آیا هنوز در سیطرهی حاکمیت علم، چنین مجال و امکانی فراهم شده است که بتوان در باب آینده بهروشنی سخن گفت؟
بر این اساس، مشکل عمده، کشف و طرح پارادایم علمی جدید و یا تغییر در روشهای علوم نیست بلکه مسئلهی اساسی، قوام یافتن عهد و عالم دینی است؛ یعنی چیزی که زمینههای تحقق آن جز با تفکر و تخریب سلطهی قشریت فراهم نخواهد شد: «مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ/ کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی».
پینوشت
1- دکترای فلسفه از دانشگاه تهران
2- «و تجرّأتُ بجهلی: و بهواسطه جهلم، دلیری کردم و جرأت ورزیدم»، جملهای از دعای کمیل.
3- باید توجه داشت که جستوجوی ذات و حقیقت علم جدید، بهمعنای تلاش در جهت کشف تعریف و «حد تام» آن نیست بلکه سعی در فهم شرایط وجود و زمینههای ظهور علم جدید و نسبت آن با گذشته و شأن و مقام آن در عالم کنونی است. ما در پرسش از حقیقت علم جدید، در پی کشف نسبت خود با علم و تعیین محدودههای توان خود در قلمرو آن نسبتیم. این پرسش و جستوجو در فلسفه علم متعارف جایگاهی ندارد و بههمین دلیل، شرایط ظهور و بسط تاریخی علم را باید در عرصهای فراتر از فلسفهی علم بهمعنای رایج کلمه دنبال کرد.
4- این سودای تصرف و تملکی که در علم جدید است، هیچ ربطی به خلقوخو و روانشناسی بعضی از دانشمندان ندارد که بتوان با داشتن خلقوخو و صفات روانی دیگری از آن فاصله گرفت یا کاملاً خلاص شد بلکه این سودا در ذات و حقیقت علوم و متدولوژی جدید نهفته است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.