نگاه تاریخی به متن ادبی و رابطهی ادبیات و تاریخ چگونه بهعنوان یک مسئله در نقد ادبی مطرح شد؟
رابطهی هنر (و در ذیل آن ادبیات) و تاریخ از زمان یونان باستان مسئلهانگیز بوده است؛ چنانچه اگر به اولین کتاب نقد ادبی و نظریهی ادبی، یعنی کتاب نظریهی ادبی ارسطو (Poeticsکه ترجمهی تحتاللفظی آن «شعرشناسی» است ولی بهاشتباه «فن شعر» ترجمه شده است) مراجعه کنیم خواهیم دید که در بخش زیادی از این کتاب به رابطهی هنر و تاریخ پرداخته شده و در آن ارسطو معتقد است تضادی میان تاریخ و ادبیات وجود دارد. به اعتقاد وی تاریخ به امر حادثشده و تمامشده میپردازد در حالی که ادبیات و هنر همواره به امر محتملالوقوع و بالقوه میپردازد. براساس مصطلحات دریدا، ارسطو یک «تقابل دوجزئی» (Binaryopposition) بین تاریخ و ادبیات برقرار میکند و در این تقابل ادبیات را نسبت به تاریخ برتری میدهد، زیرا تاریخ همواره امر رخداده یا تمامشده را گزارش میکند در حالی که ادبیات با آشکار کردن سازوکارهای پنهان در لایههای عمیق جامعه توجه خواننده را به حوادثی که ممکن است رخ دهند معطوف میکند.
نکتهی جالبتوجه این است که دیدگاه ارسطو دربارهی هنر و تاریخ، دیدگاه مسلط قرنهای متمادی، از زمان او تا دههی دوم قرن بیستم میلادی بود. تا سال 1920 در معتبرترین دانشگاههای دنیا، یعنی آکسفورد و کمبریج، گروه ادبیات وجود نداشت و ادبیات در گروه تاریخ و برای معرفی یک دورهی تاریخی تدریس میشد. اما در قرن بیستم تحولات گستردهای در نظریات ادبی به وجود آمد. در دهههای ابتدایی این قرن، فرمالیسم روسی و «نقد نو» و در اواسط آن ساختارگرایی مطرح شد، تا اینکه در دههی شصت این تحولات به اوج خود رسید و انبوهی از نظریات جدید نقد ادبی تدوین شدند. یکی از این نظریات که در اواخر دههی هفتاد مطرح شد، تاریخگرایی نوین (NewHistoricism) بود که توسط استیون گرینبلَت (StephenGreenblatt) ارائه شد و دیدگاه رایج در مورد رابطهی تاریخ و ادبیات را از بنیان دگرگون کرد. این دیدگاه یک رویکرد بینرشتهای و پسامدرن است که شالودههای فکری آن را باید در فلسفهی نیچه و فوکو جستوجو کنیم.
این تحول اساسی در رابطهی ادبیات و تاریخ در نقد ادبی جدید چیست؟
در مطالعات ادبی همواره به تاریخ از دو منظر نگریسته میشد: منظر درونمبنا و منظر برونمبنا. از دیدگاه درونمبنا پیدایش و تحولات ژانرهای ادبی براساس یک سیر تاریخی توضیح داده میشود. مثلاً در کتاب سیر غزل در شعر فارسی نوشتهی دکتر سیروس شمیسا، تکوین تاریخی ژانر غزل از ابتدا تاکنون نشان داده شده است و نویسنده برای این کار از دایرهی ادبیات خارج نمیشود. اما در رویکرد برونمبنا، ادبیات در یک زمینهی تاریخی فهم میشود. مثلاً دکتر یعقوب آژند در کتاب تجدد ادبی در دورهی مشروطه به توضیح حوادث دورهی مشروطه میپردازد و سپس آثار ادبی این دوره را به این حوادث ارتباط میدهد. در این رویکرد پوزیتیویستی، ادبیات بهمثابه یک امر عینی و تابع «روح زمانه» در نظر گرفته شده و در واقع ادبیات بردهی تاریخ میشود.
اما هر دو دیدگاهی که اشاره کردم، در نظریههای جدید نقد ادبی مورد انتقاد شدید قرار گرفتهاند. مثلاً جان پل راسو (JohnPaulRusso) میگوید: «یکی از نقصانهای تاریخهای روایی قرن نوزدهم عدم توازنی بود که در پرداختن به مطالب پسزمینهای آثار هنری به چشم میخورد، مطالبی که قرار بود آن آثار را "توضیح" بدهد. در این تاریخهای روایی، به تحلیل خود اثر و بررسی ارزش ادبی آن چندان توجه نمیشود. بسیاری از مواقع بحث در مورد زمینهها و علل نگارش آثار ادبی، خود آثار ادبی را تحتالشعاع قرار میداد.»
متأسفانه شیوهی تدریس ادبیات در مدارس و نیز شیوهی تدریس رشتهی ادبیات فارسی در دانشگاههای ما همچنان بر اساس همین دیدگاه قرن نوزدهمی استوار است. مثلاً برای آموزش اشعار حافظ ابتدا راجع به اوضاع فارس در قرن هشتم، احوالات شاه شجاع و شخصیت محتسب و ... صحبت میکنند و در انتها معنای چند لغت قدیمی از یک غزل حافظ را هم توضیح میدهند. در واقع ما با این شیوهی تدریس در را به روی تفکر دربارهی ادبیات میبندیم، زیرا دانشجو که نمیتواند در خصوص «حقایق تاریخی» مناقشه کند یا معنای لغات را نپذیرد. از این شیوهی تدریس اینطور القا میشود که معنای متن امری قطعی، بسته و تاریخی است که فقط به فراگیر (دانشجو) «ابلاغ» میشود.
اما هستهی اصلی تاریخگرایی نوین، اعتقاد به تاریخ بهمثابه امری غیرِمنجمد، تمامنشده، غیرِیکسان برای افراد مختلف و مناقشهپذیر است. از نظر تاریخگرایان نوین هیچ تاریخی یگانه نیست، بلکه براساس گفتمانی که بهطور ناخودآگاه در تببینِ متن تأثیر میگذارد متفاوت میشود. در واقع هر کس با روایت خاص خود از تاریخ و بهکارگیری زبانی که بازتابدهندهی یک گفتمان است، تاریخ را برمیسازد. علاوه بر این، تاریخگرایان نوین برخلاف ارسطو تاریخ را امری تمامشده و مربوط به گذشته نمیدانند و اساساً به تقسیمبندی مکانیکی «گذشته، حال و آینده» معتقد نیستند. آنها اصطلاح «تاریخ زنده» (livinghistory) را استفاده میکنند و حتی امروز را نیز جزو تاریخ میدانند.
تفاوت «گفتمان» که تاریخگرایان جدید به بررسی آن میپردازند با «روح زمانه» که تاریخگرایان سنتی به آن توجه میکردند در چیست؟
منظور از «روح زمانه»، چهارچوب فراگیر و همهشمولِ فکری در برههای از تاریخ است. مثلاً عدهای روح دوران مشروطه را دموکراسیخواهی معرفی میکنند و بهتبع آن در آثار ادبی به دنبال مفاهیمی چون آزادی و برابری و ... میگردند. اما تاریخگرایان نوین، ادبیات را محل تعارض و تقابل پارهگفتمانهای نامسلط با گفتمان مسلط میدانند، نه لزوماً محل بازتولید گفتمان مسلط. مثلاً در رمان سووشون نوشتهی سیمین دانشور گفتمان مسلط، گفتمان تسلیم در برابر اجنبی و ارتش اشغالگر آن است که ابوالقاسم خان (برادر یوسف) به همراه اکثر زمینداران بزرگ منطقه آن را نمایندگی میکند. یوسف با این گفتمان مقابله میکند و خواهان مقاومت در برابر ارتش انگلستان است و نهایتاً هم به دست هموطنان خودش که در برابر بیگانه کرنش کردهاند به قتل میرسد. نقد این رمان از منظر تاریخگرایی نوین مستلزم توجه به جزئیات متن و تحلیل دقیق بخشهای گزیدهای از آن است (کاری که در مصطلحات نقد «قرائت تنگاتنگ» یا closereadingنامیده میشود). در چنین نقدی باید دید کدام شخصیتها نمایندهی گفتمان مسلط هستند و کدام شخصیت یا شخصیتها پارهگفتمان متعارض با آن گفتمان مسلط را نمایندگی میکنند. تبیین این گفتمانها راهی برای پرتوافشانی بر وضعیت تناقضآمیز یا پارادایمهای رفتاریِ تناقضآمیزی است که آحاد ملت ما هم در مقطع زمانی این رمان (جنگ جهانی دوم و زمان اشغال ایران) نشان دادند و هم اینکه در دورهی معاصر به انحاء و شکلهایی متفاوت اما ذاتاً یکسان همچنان نشان میدهند. به اعتقاد من، دانشور با تفحص در این گفتمان، دست به نوعی پژوهش مردمشناسانه و تاریخی دربارهی ملت خود زده است. البته اگر این رویکرد نقادانه را کنار بگذاریم و با اتخاذ شیوهای فروکاهنده و ساده ادبیات را تابعی از «روح زمانه» بدانیم، دیگر نه احتیاجی به توجه به جزئیات متن داریم و نه حتی لازم است در خصوص تناقضهای رفتار خودمان تفکر کنیم. تقریباً همهی به اصطلاح «نقدهایی» که من دربارهی این رمان دیدهام، به جای پرداختن به گفتمان و نحوهی بازنمایی گفتمان، به موضوعات نامرتبط و غیرآکادمیکی از این قبیل اشاره کردهاند که سیمین دانشور همسر جلال آلاحمد بوده است و نیز اینکه چند ماهی پس از انتشار این رمان، جلال آلاحمد فوت شد و اینکه جلال آلاحمد همان یوسف است و غیره.
البته آنچه در خصوص نحوهی نقد این رمان از منظر تاریخگرایی نوین گفتم، بنا بر اقتضای مصاحبه، به اختصار و اجمال بود. به بیان دیگر، تبیین دقیق مبانی و اصول و روشهای این رویکرد نقادانه مستلزم آشنایی با مطالب بسیار زیادی است که طبیعتاً در یک مصاحبه، مجال ذکر همهی آنها نیست. با این حال، شاید بد نباشد اشاره کنم که منتقدان تاریخگرایی نوین فقط با متن ادبی سروکار ندارند و به دنبال متنهای موازی نیز هستند. آنها به اسناد غیرِادبی، مانند روزنامههای آن دوره، گزارشات سازمانهای مختلف، فیلمهای مستند و ... برای تشخیص گفتمانها مراجعه میکنند و میکوشند از این منابع برای فهم سازوکارهای معناسازانهی متون ادبی استفاده کنند.
تاریخگرایان جدید در مراجعه به خود متن چه تفاوتی با فرمالیستها دارند؟ آیا آنها ابتدا گفتمان را از اسناد برونمتنی شناسایی میکنند و سپس به دنبال شواهد متنی برای آن میگردند و یا مثل فرمالیستها از خود متن شروع به تحلیل میکنند؟
فرمالیستها اعتقاد دارند که نباید هیچچیز را از خارج متن، مثل زمینهی اجتماعی، زندگینامهی مؤلف و ... در تحلیل آن دخیل کرد، زیرا موضوعات خارج از متن اموری مناقشهپذیرند و گاه ما اصلاً به آنها دسترسی نداریم. آنها با مجموعهای از مفاهیم به کاوش در متن میپردازند. مثلاً «وحدت انداموار» (organicunity) مفهومی است که باید براساس آن با نشان دادن شواهد متنی، انسجام تماتیکِ متن را بررسی کرد.
تاریخگرایان نوین نیز معتقدند که باید مؤلف را کنار گذاشت، اما نه به آن دلایلی که فرمالیستها به آن معتقدند. آنها با استناد به مقالهی فوکو با عنوان مؤلف چیست (WhatIsTheAuthor) و دیدگاه بارت در مورد مرگ مؤلف، نویسنده را تأثیرپذیرفته از نیروهای گفتمانی میدانند و لذا معنا را نشأتگرفته از شخصیت فردی مؤلف نمیدانند. اما همانطور که گفته شد تاریخگرایان نوین برای تحلیل متن و تبیین معنا یا بهتر، معانی متن، برخلاف فرمالیستها از متن خارج میشوند و رابطهی تنشآمیز گفتمانها را میکاوند.
پی نوشت:
1- دانشیار نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبایی
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.