«اندیشمندان مغرب زمین با مبنا قراردادن ارزشهای (و به مفهومی موسعتر، سنت) خود، علم جدیدی ایجاد کردهاند. ما نیز میتوانیم براساس ارزشهای (و به مفهومی موسعتر، سنت) خودمان، علمی ملائم با این ارزشها ایجاد کنیم».
این دو جمله سرلوحهی بسیاری از کوششهایی است که در کشور ما پس از تفطن به اینکه علم بر مبادیای غیرِعلمی، از جمله ارزشها، مبتنی است، جهت ایجاد علم دینی یا علم بومی یا مواردی از این دست، مصروف گردیده است. جملات فوق را تنها به شرط ابهامزدایی از برخی کلمات و عبارات میتوان مورد بررسی قرار داد:
باید این احتمال را از نظر دور نداشت که علمی که در مغرب زمین و مبتنی بر سنت آن دیار پدید آمده، با علمی که ما چشم به راه پدیدآمدن آن بر اساس سنت خود دوختهایم، صرفاً مشترک لفظی باشند. علم مغرب زمین چنانکه میدانیم امری بیسابقه و مستحدث در تاریخ بشر بوده است. ما از این بیسابقگی البته نه مدحی مراد داریم و نه ذمی. علم مغرب زمین نه صرفاً نوعی دانستن، بلکه گونهای نسبت برقرار کردن با عالم و آدم بوده است؛ گونهای نسبت که البته فقط بر زمینهی سنت آن دیار میتوانست پدید آید.
سنت مغرب زمین، نسبتی که این سنت با عالم و آدم دارد و علمی که از این نسبت پدید آمده، اموری قویاً تاریخیاند، یعنی یکبار به وقوع پیوستهاند. بهعلاوه، آن سنت و نسبت و علم، درخور یکدیگرند. نسبتی از آنگونه که امری همچون علم را از سنتی پدید آمده در بستر تاریخ برآورد، در هر بستر و سنتی قابل تحقق نیست. فیالمثل سنت مغربزمین، تلقی خاصی از نسبت بین فهم و کاربرد فهم را اقتضا میکرد. بر پایهی چنین تلقیای بود که علم کنونی بهمثابهی معرفتی کاربردیتر از فلسفه آشکار شد و تکنولوژی بهمثابهی معرفتی کاربردیتر از علم. در همین سنت مغربزمین و در دوران پسامدرن، تلقی بدیلی که نشان از اینهمانی فهم و کاربرد میدهد -مثلاً تلقی گادامر- نمیتواند بستری برای پدیدآمدن علم به معنای مدرن آن باشد.
ما سنت خود را مغفول داشتهایم. اما این قول تنها بدین معنا میتواند باشد که بدان مجال ندادهایم تا نسبت خاص ما با عالم و آدم را رقم زند. اینکه چنین نسبتی امری همچون علم از خود برخواهد آورد یا خیر، جز پس از ایجاد آن مجال، آشکار نخواهد شد. ما به سنت خود -بهمثابهی آنچه از نسبت سنت مغربزمین با عالم و آدم برآمده- مجال رسیدن به آشکارگی ندادهایم. اما ممکن است این سنت در صورت رسیدن به چنین آشکارگیای، حاصلی همچون علم -که تبیین پدیدهها میکند و پیشبینی و کنترل آنها- به بار نیاورد.
البته قدر متیقنی حداقلی میتوان برای نسبتی که سنتهای متمایز از هم با عالم و آدم برقرار کردهاند -در واقع این سنتها خود حاصل این نسبت هستند- و امری همچون علم که از این نسبتها برآمده است، تعیین کرد. چنان بهنظر میرسد که سنتها متضمن بدنهای بسیط و هنوز تجزیه نشده از معرفت هستند.
این بدنهی بسیط معرفت در مواجهه با جهانِ واقع بوده، بخشی از خود را از خویش متمایز میسازد. این بخش که معطوف به پاسخ به پرسشِ هم اینک و در شرایطِ فعلی و واقع بودهی جهان، «چه باید کرد؟» میشود، بستری است برای پدید آمدن امری که حیث علمی تواند داشت.
مفهومی دیگر که باید رفع ابهام از آن نمود، مفهوم «ایجاد کردن علم» است. واقع آن است که علم «ایجاد کرده نمیشود» بلکه «ایجاد میشود» بهنحوی خودبهخودی. اگر بر مغفولیت سنت فائق آییم، آنگاه امری همچون علم ممکن است «ایجاد شود» و نیازی به «ایجاد کردنی» دیگر نیست.
قول به اینکه «با مبنا قرار دادن سنت خودمان میتوانیم علمی متناسب با آن تأسیس کنیم»، عدم تأثیر اراده در بهوجودآمدن امری چون علم را مغفول میدارد. چنین غفلتی -که نه فقط در عرصه به وجودآوردن علم، بلکه در هر به وجودآوردن دیگری نیز شایع است- مایهی پروردن سودایی میگردد که ما آن را «سودای تأسیس» مینامیم.
سودای تأسیس در ذات خود سکولار است و طرفه آنکه این امر ذاتاً سکولار، سائق اصلی امری همچون علم غیر سکولار قرار میگیرد. معنای سکولاریسم یا دنیویت به گمان ما مقصود بالاصالهبودن دنیاست. مقصود بالاصالهبودن دنیا یعنی سامان یا صورت خاصی از امور را در دنیا بهطور اولیه مراد خود قراردادن. اگر وضعیت الف که شکل خارجی امور دنیا در آن متفاوت از وضعیت ب است، نخستین مقصود ما از عملی یا فکری یا نهادی باشد، آن عمل یا فکر یا نهاد، سکولار است. سودای تأسیس بنا بر ذات خود، با تأسیس امری، قصد کرده است که سامان خاصی را جایگزین سامان دیگر گرداند. این سودا به جای معنا، صورت را مقصود بالاصاله کرده است و بههمین لحاظ همواره دنیوی باقی میماند.
ما به سنتمان -یعنی نحوهی وجود خاص خودمان- مجال رسیدن به آشکارگی ندادهایم. اما این نه بدان معناست که سنت را دستاویز تأسیسی نساختهایم. نحوهی وجود خاص ما -سنت ما- اگر بدان مجال ظهور داده شود، در مواجههی با این پرسش که «در وضعیت کنونی چه باید کرد؟» حیثی از خود را ممکن است متمایز سازد و این حیث مقوم امری همچون علم شود. پیداست که این علم هیچ شباهتی به نهاد Scienceکه بر زمینهی آشکارگی نحوهی وجود -سنت- غرب رویید، نخواهد داشت.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.