«میدانیم که هر ممکنالوجود، چه ازلی باشد همچون حقیقت حقهی محمدی و چه حادث باشد همچون من و تو، نظر الی ذاته موجود نباشد و چون به مقام وجود درآید و شیئیت او حاصل شد و حقیقت خارجی یافت ثبوت آن و وجود آن با قطع نظر از واجب متصور نیست. اگر ممکن نیازمند به غیر خود که واجب است نبود که ممکن نبود بلکه واجب بود و لازمهی این انقلاب در ذات بود که محال بودن آن بدیهی است.
اما حقایق امکانی که غیر از واجب است در پیدایش مراتبی دارد. از حقیقت انسان کامل، یا حقیقت محمدی (صلوات الله عليه) تا حقیقتهای آسمان و زمین و اشیاء ممکن، همه در طول پس از آن حقیقت اصیل محمدیهاند. اثر حقیقت محمدیه غیر از اثر جاعل آسمان و زمین است و با آن در تباین طولی است. حال چنانچه پرسش شود که چگونه ممکنالوجود ملزم گردید تا هدیهی وجود و موجودیت خویش را که از جانب باریتعالی در او به ودیعت نهاده شده به رسم امانت به حضرتش بازگرداند، جمله پاسخ این است که چون باری تعالی بندهی مخلوق را به وجود آورد و آن را مقام تحصل تام در کونین عطا فرمود او را بر این اعطای وجود به شهادت گرفت و از او خواست تا در این شهادت که او الله مبدا و معاد و خالق و مصور اوست دائم باشد. این دوام بر شهادت به خدای یگانه را که آغاز و آخر اوست عهد گویند.
همچنانکه ممکن در مقام ذات جز احتیاج و فقر نبوده باشد، شهادت جناب انسان که سرور کائنات است پس از تحقق تام و تمام و اکتساب وجود از خالق خویش، اظهار و تصدیق او به هست یافتن وی است از جانب باریتعالی و تحقق یافتن وی همچون اثر یا مظهر جاعل که از مجعول جدا نبود. اما این شهادت انسان کامل مستظهر به شهادت حضرت احدیت به یگانگی اوست«قل هو الله احد» و این استظهار شهادت ممکنالوجود به شهادت واجبالوجود در سراسر عوالم امکان اعم از ملک و ملکوت و ناسوت متجلی و ظاهر گردد؛ هم در عالم محسوس ماده یا عالم دنیا و هم در عالم ملکوت و آخرت و عقبي. بدیهی است شهادت و عهد انسان در این دنیا بر این که خالق او الله یکتاست که سزاوار پرستش است خود ممهد شهادت و عهد آخرت است و باری تعالی پاداش عهد و صبر بر عهد هر بندهی مومن را در آخرت بیکم و کاست دهد[1].»
به عبارت دیگر، آنچه از جانب حق تعالی در صقع و عالم امکان بهوجود آمده اظهار و تحقق همان شهادت ذاتی است که شهد الله انه لا اله الا هو و جز آن نیست و از همینجا است که عهد و شهادت انسان بر حق تعالی محتمل و میسر میشود. چه اگر این شهادت حق تعالی بر هویت او و ذات صمدیاش نمیبود شهادت انسان که مخلوق کامل و برگزیده و احسن مخلوقات اوست امکانپذیر نمیشد و برای همهی آسمان و زمین و اهل آنها و اشیاء جهان نیز فرض و فرصت شهادت مفروض و معهود نمیبود.
دریافتیم که اصل عهد الست یک اصل ابتدایی و وجودی است. شاید بتوان گفت این اصل حتی مشروط به وجود نیز نیست زیرا در عالم الست و پیش از عالم طبیعت و عوالم ذهنی و عینی بنیان آن نهاده شده است. از اینرو میتوان گفت وفای به عهد، قبل از هرچیز، یک ضرورت عقلی و وجودی و کلامی و فلسفی و آنگاه پس در عین حال اصلی اخلاقی و عملی است. وفای به عهد الهی یعنی تسلیم به ارادهی باری شدن و پذیرفتن آنچه که حضرت او در ازل حکم کرده است.
نه این زمان من شوریده حال نهادم روی/ بر آستان تو کاندر ازل نهادم باز
قشیری میگوید شاهد الله است زیرا شهادت از برای خویش داده به وحدانیت خویش و مشهود نیز خود الله است که گواه الله خود الله است.
یک شیوهی تفصیل مطلب قشیری بدین قرار است که شهادت که تصدیق به علم است و بلکه اعلی مراتب علم است و حضرت باریتعالی عالم و حکیم است و دانا به امر و خلق ماسوی است پس به شهادت هر ذات ممکن بر خودش دانا است و میداند که شهادت اینان از شهادت وی سبب گیرد و این شهادت ممکن از شهادت واجب فائض است و همچنین به تأکید او داناست بر شهادت انبیاء و اولیاء که کمل از مخلوقاتاند و تسبیح آنان به شهادت وی نزدیکتر از شهادت و تسبیح دیگر موجودات است و چون کل شیئی یسبح بحمده و او از مراتب تسبیح بندگان آگاه است این گواه بر وجود باری از جانب ممکنات که وجودشان به فیض متدرّج وجود او وابسته است گواه اوست بر وجود خود او.
و از آنجا که تجلی الحق اکمل من تجلی له من عالم الغیب او الشهاده انما هو من الاسم ظاهر اختلفت الاحکام باختلاف الشهادات و هو المتکلم و هوالسمیع. پس شهادت او بر خویش از شهادت همهي ماسوی بر او اکمل و اوسع و اظهر است با همهي اختلاف در احکام و شهادات در دین و شرع و همهي اختلاف در تنزیل و کلمات و آیات.
ابنعربی گوید، مشاهده و خطاب در نزد ما جمع نمیشود زیرا حقیقت هر یک از غیر آن بینیاز است و لذا هرگز این دو جمع نشود. در برابر شیخ برخی در تفسیر شهد الله انه لا اله الا هو (آل عمران 18) گفتهاند این شهادت از سنخ شهادت علم است نه شهادت از سنخ شهود و رویت. فانها شهاده بالالوهه و الالوهه تعلم و لا تشهد فانها مرتبه الذات. از همین جهت است که شهادت اهل اخلاص به توحید به سبب خبر به آن نیست بلکه شهادت آنها لنفسه است و نیاز به خبر در این شهادت نیست.
بنابرین میتوان گفت شهادت ذات باری بر وحدت لابشرط من قید ای شرط وی بر شهادت انسان بر توحید ربوبی تقدم دارد و این شهادت اخیر به حکم قاعدهی اضافیه متأخر به همان شهادت سرمدی متقدم است.
عهد ازلی انسان با خداوند و لیاقت او بر استماع کلمهی خطابیهي الست بربکم و التباس خلعت توحید و پاسخ و تأیید و تصدیق او و بلی گفتن او معلول شهادت باری تعالی بر ذات بیچون و چرای خویش است و این شهادت بر ضرورت ذاتیه مقدم بر شهادت و عهد ماسوی الله از ممکنات است. پس شهادت انسان و زمین و آسمان و شهادت اشیاء ممکن همه بر ذات او چنانچه از شهادت او بر خویش آغاز نمیشد عهدی نمیبود و معنی نمیداشت. فلذا عهد و شهادت انسان از شهادت ذاتی باری حکایت دارد و مظهر آن حقیقت مسلم از این وجه است که عهد انسان گرچه حادث زمانی نیست و عتیق است اما با درازای زمان پیوند خورده و فرمود افطال علیکم العهد فَرَجَعَ مُوسَی اِلَی قَومِهِ غَضبَنِ اَسِفاً قَالَ یَقَومِ اَلَم یَعِدکُم رَبُکُم وَعداً حَسَناً اَفَطَالَ عَلَیکُمُ العَهدُ اَم اَرَدتُّم اَن یَحِلِّ عَلَیکُم غَضَبٌ مِن رَبِکُم فَاَخلَقتُم مَوعِدِی(طه،86) چه شهادت ذاتی از جمله احکام ضرورت لاوقتیهی ازلیه است و شهادت انسان نیز مظهر آن حکم ازلی و ابدی است و از این رو همیشگی و جاودانی و طولانی و سخت باشد و باری تعالی پیوسته انسان را از شکست و نکص در این پیمان بازمیدارد و از خلف وعده و نقض عهد پرهیز میدهد و به وفای به عهد و پرهیز از نکث و نکس و نقض دعوت میکند.
نکتهي دیگر اینکه شهادت خداوند متعال توصیف درستی است از لحاظ مفهومی اما شهید را نام خداوند میدانیم زیرا از جانب شارع مأذون و مجاز دانسته شده و این اسم در قرآن سابقه دارد و الله علی کل شی شهید. پس اطلاق این اسم یعنی اسم شهید بر خداوند درست است و توصیف باریتعالی بدین امر درست است همچون دیگر اسماء متعالی قادر و عالم، اطلاق اسم شهید به حق سبحانه و تعالی جائز است هم اسماً و هم وصفاً زیرا حضرت باریتعالی خود را بارها بدان توصیف نموده و الله علیم فی حق ذاته و هو اعلم بحقایق اسمائه الحسنی.
هچنانکه اشاره شد شهادت خالق باریتعالی سابق بر شهادت مخلوق است این سبق نه سبق زمانی بلکه سبق وجودی و ذاتی است و غلبهی شهادت او بر ما سوی الله خارج از دائرهی زمان و زمانیات و مکان و مکانیات است و بلکه این سبق شهادت، افضل و اقوی در سبق از میان همهي سبق ازلی و دهری و زمانی است. زیرا اگر این تقدم شهادت باری بر ممکن از سنخ تقدم زمانی بود، زمان در نفس شهادت واجبالوجود بر خویش زمان رخنه میکرد و قبلیت اسم شاهد و شهید بر مظاهر و اکوان ماسوی الله صرفاً یک قبلیت و تقدم زمانی میبود و لاغیر. پس خالق و مخلوق در شهادت معیت ندارد.
از طرف دیگر، لازمهی شهادت رجحت ظهور است بر کمون، چون بدون شهادت از کمون چیزی به مطلع علم و عین نیاید و شهادت خود عین ظهور و اظهر و اعلی مراتب آن است. پس حکمت شهادت تحقق و ظهور آن است به عبارت دیگر گرچه برای ذرات عالم عینی و ذهنی به شهادت و بینه نیاز است اما در نفس شهادت نیاز به شهادت نیست. والله من ورائهم شهید.
در شهادت سمع و قول یکی گردد و آنگاه که شهادت به صدق گفته شده به صدق مسموع شده و این دو منزل در شهادت یکی است. همانگونه که نفس سماع خطاب الهی کن فیکون آن شئیی را موجود سازد. نفس سماع الست بربکم خمیر انسان را با عهد پیوند زند و او را معهود عهد و عهد معهود سازد و مستحق و منتظر عالم اخروی نماید که پاداش و بادافره بلی و لای اوست و اینکه در نزد خداوند و ملائکه مقرب او و در کلام معصومین علیهمالسلام قیامت یوم العهد المعهود خوانده شده دلالت بر اعادهی اسم انسان و بازگشت انسان است که خود عهد معهود است و مظهر تامهی اسماء و صفات الهی است و در دعای اسالک باسمائک التامه الکامله المعهوده بدان اشاره شده است.
لفظ «عهد» در قرآن بارها آمده است. در آیهی کریمهی سی و چهارم از اسراء آمده است وَ لَا تَقرَبُوا مَالَ الیَتیمِ اِلَا بِالَّتیِ هِیَ اَحسَنُ حَتَّی یَبلُغَ اَشُدَهُ وَ اَوفُوا بِالعَهدِ اِنَ العَهدَ کَانَ مَسئُولَا. این تعریف یک تعریف جنسی از عهد است. میتوان گفت «العهد ما هی عنه مسئولا. این آیه هم مرجع قاعدهي فقهی و هم مبنای قاعدهي اخلاقی شده است عهد آن است که انسان با خدا پیمان بندد که چنانچه به حاجت شرعی خود رسید در برابر آن خیری را انجام دهد که بدان عهد کرده بود. انجام این چیز بر متعهد مکلف واجب است و چنانچه به عهد خود عمل نکند باید کفاره دهد یعنی شصت فقیر را سیر کند یا دو ماه روزه بگیرد یا یک بنده آزاد کند. اما از آنجا که الف و لام مکرر بر سر عهد دلالت بر اهمیت و تخصیص میکند مراد اصلی آیه آن عهد الست یا نخست الهی است که مهمترین عهد و پیش از همهي عهود و بر همه متقدم است. عهد خداوندی همان عهد است که خداوند بر یگانگی خویش شهادت داد و از آن پس بر مخلوق خویش، نفوس بنیآدم پیمان گرفت که پروردگار ایشان هم اوست. و اذا اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم، قالوا بلی (اعراف، 172). این پیمان از پشتهای بنیآدم یکبهیک گرفته شده و خود این نفوس بنیآدم بر آن پیمان گواهاند تا یوم القیامه. حق تعالی از پشت انسان، برگرفته و خارج نمود و آنها را بر انفس آنها شاهد گرفت و آنها بر ربوبیت ربالعالمین شهادت دادند.
پیمان و سوگند عهد خداوند با انسان که بر حفظ شرع و عمل به آن است مشتمل بر عهد و میثاق ظاهری است و باطنی و همه سر، روح و قلب و نفس و حتی بدن، مسئول و متعهداند. مخاطب عهد خداوند، انسان است. این عهد از جانب خداوند وضع و اعلام شده است. شرط وقوع این عهد، نسبت طرفین است با آنکه وجود یک طرف عینالربط به دیگری است و انسان چیزی جز انتساب به مقام جمعیه اسمائیه نیست. وجود انسان که مخاطب عهد الهی است و متعهد به عهد الهی گردیده است توانای به اتیان تعهد خویش در ظاهر و باطن است و خداوند او را چنان آفریده که انجام پیمان و میثاق هم درظاهر و هم در باطن برایش ممکن و مقدور باشد. لا یکلف الله نفسا الا وسعها.
بناءً علیهذا این عهد، عهدی نیست که ممتنع عقلی باشد و وجود و حصول آن ناممکن باشد. در اصول میگویند ممتنع عقلی ممتنع شرعی است. در اینجا نیز میگوییم اگر تحصل عهد و میثاق الهی به وفا ممکن و مکتفی نبود باریتعالی از انسان نمیخواست تا بدان متعهد باشد و فرمان اوفوا بالعقود هرگز صادر نمیشد و وفای به عهد هیچگاه واجب نمیشد.
عهد و حد الهی یکی است. برخی تصور کردهاند حدود الهی امری فرعی و ثانوی نسبت به اصل عهد است. تصور اینان این است که ایمان به عهد الهی مرتبهای متعالی از اتیان و اجرای حدود الهی است. اشکال این است که آنها حدود الهی شرع را همچون حدود و قوانین عرفی و اجتماعی تلقی میکنند که بالضروره متعین به امر الهی نیست اما حقیقت این است که تعهد به پیمان جز تعهد به حدود الهی نیست و بدون ایمان به شرع و تسلیم به حدود شرعی سخن از عهد الهی و پیمان الهی نتیجهای ندارد. در نزد عرفای کمل ما نقض عهد جز خروج از شریعت نیست. کمالالدین کاشانی در تعریف نقض عهد چنین گفته است « نقض العهد» یعنی به التجاوز عن الحد الذی حده الرب للعبد. پس مسلم و مقرر است که عهد خداوند با تشریع سبحانه و تعالی متعین شده است. و عهدنا الی ابراهیم و اسمعیل طهرا بیتی للطائفین(بقره، 125).
حفظ عهد الهی، حفظ اوامر و نواهی باری تعالی و حفظ شرع اوست. بدون رعایت حدود الله عهد خداوند رعایت نمیشود بدون التزام عملی اعتراف لسانی کفایت نمیکند. کما اینکه حفظ عهد صرفاً آگاهی و اشعار به حدود نیست بلکه انسان باید به آنچه امر و یا نهی الله باریتعالی است در رجا و خوف معترف و ملتزم باشد.
اما آن سیهرویان که کافر گشتند و خداوند به آنها میگوید از عذاب دردناک بچشند زیرا آنها کفر ورزیدند و عهد خدا بهجای نیاوردند از برای اینها همه عذاب است به رغم آنکه ایمان ماتقدم یا ایمان ذر با آنهاست اما در دین ایمان نیاوردند و به میثاق و عهد بازنگشتند و عهد را فراموش کردند.
و چون در بیان جماعت خاسران فرمود الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه(بقره، 27) این اعلام و انذار بازدارنده از برای انجام عمل خسرانبار است از جانب انسانی که مستوجب آتش و عذاب و قهر الهی است. نفس این اعلام نافی عقیده به جبر و عمل غیر مختار انسانی است. چنانچه کسی بگوید انسان مجبور به عملی بوده که واکنش طبیعی آن عذاب الهی است میگوییم چه نیازی است تا باری تعالی او را از نقض پیمان الهی بر حذر دارد و به عهد خویش فراخواند.
و تفویض هم نفرمود که مولای فرمود اگر خداوند به بنده خود تفویض میفرمود که دیگر آنها را بین امر و نهی محصور نمیکرد. همین دعوت به عهد و نذر و نهی از نکث و نقض عهد و نفی نذر خود دلیل بر محال بودن مطلق تفویض است.
پس چون در روز بازپسین از انسان دربارهی عهد خود با خداوندش پرسش شود او جز با تعهد به عهد و یا نقض و عدم تعهد به عهد که همان عمل اوست پاسخ نخواهد گفت. آری یا نه پاسخ انسان در برابر رب العالمین است. چنانچه انسان در این جهان میگوید العیاذ بالله حق مرا به سوء و فحشاء امر کرد در آخرت این دروغ نتواند گفت و چنانچه پندارد خیر و شر انسان را خداوند مشیت ننموده پس در سلطان خداوند شرک نموده و در آخرت که یوم تبلی السرائر است این نتواند گفت و چنانچه که بنده سرکش کذب بر خداوند بندد و از سر عقیده تفویض پندارد که معاصی او به غیر قوه و نیروی الهی است باز در نار داخل خواهد شد. پس راه نجات انسان در پاسخ به عهد و تأیید و تصدیق عهد است و هر انسانی را عهدی است در عهد خداوند و انبیاء و اولیاء را عهدی با خداوند است و امتهایی از ادیان و شرایع الهی عهدشان با پیامبران و رسولان اولوالعزم الهی است که در وجود مقدس آنها عهد خداوند آشکار شده است و حضرت انبیاء اولوالعزم خود عهدی با خداوند دارند که در وجود حضرت ختمی مرتبت آشکار شده است؛ نحن عهدالله و نحن ذمه الله. (بحارالانوار، 24و25)
و چون آیهی قرب ظهور در مظهر است پس انبیاء که خود داعی به عهد الهیاند خود عین همان عهداند و عهد الهی مردمان به وجود آنان است و آنان نیز در مراتب عهد یکی پیش از دیگریاند تا آنجا رسد که حضرت ختمی مرتبت محل عهد دیگر انبیاء اولوالعزم آمده که همه به حقانیت او دعوت نموده و ایمان به خداوند را منوط به عهد و پیمان او دانستهاند و سر اینکه در فقرهي احادیث نوری آمده که نحن عهد الله همین باشد. یعنی که در غایت عهد الهی خود در مظهر این عهد که حضرات خمسهي آل عبا و معصومین علیهم الصلوه و السلاماند ظاهر میشود و این مظهر همان عهد اوست که در کتاب او آمده است. پس باید به مقامات آنان معترف و بدان قرب ورزید که این ظهور به اسم ظاهر و عهد معهود بازمیگردد و این یعنی تحقق پیمان و تحقیق و تنجیز وعدهی الهی.
در فقرهی دعا آمده است که او در عهد قریب مجیب است یعنی به محض تمکین انسان به عهد و توثیق آن خداوند باری تعالی را قریب مجیب مییابد و از عذاب و دوزخ الیم دور گردیده و به رحمت و جنت الهی واصل میگردد. کذالک الیوم تنسی ای تنسیه فی جهنم و تترک فیها الی الابد لجواب نسیانه الحق فی الدنیا و ترک عهده و عبادته کما اینکه حظ اهل نار از بهشت نیز جز فراموشی بهشت نیست.
و از لطایف عهد این دان که چنانچه پیمان او نبود رحمت وی هیچگاه و هرگز بر خلق سایه نمیافکند چه سوگند و پیمان او بود که موجب خلق جهان ماده شد تا مظهر قبول شهادت حق تعالی باشد. پس نماز و صلوه مردمان که شهادت متضمن بر یگانگی حضرت حق و حقانیت رسول است تابع آن شهادت است که حق تعالی آنها را بدان در الست تخصیص فرموده و الست بربکم بر آنها خواند چه مربوب این امت مختص این امت و مربوب امت دیگر مختص اوست و رسول هر امت از ذوات آن امت است تا شهادت او متحد با حقیقت دعوت او باشد و مبدأ و معاد وی با عهد و شهادت او منطبق باشد. عذاب و پاداش اخروی با مراتب توثیق عهد و شهادت متناسب و موزون باشد. اصحاب نار از این شهادت سرباز زنند و پیمان شکسته امر خدای را برنتابند پس به سبب ارتداد به عذاب خداوند گرفتار و مأخوذ گردند. بسیاری از مصادیق گناهان امت دیگر همچنانکه در تاریخ امم مشهود است متفاوت است اما آنچه در میان همهی امتها همسان بزرگترین گناه شمرده شده همان نقض عهد و چون ترک صلوه است که بالاترین گناه است و ندم و پشیمانی از آن جز به توبهی نصوح و صادق سود نمیدهد. مکافات نقض پیمان و عهد در روز جزا ماهیت همان نقض و فراموشی عهد است.
انسان مؤمن باشد و یا نباشد میتواند خود را ملزم به عهود کثیرهای کند. تصدیق این عهود کثیرهي فردی و اجتماعی و وفای به آنها ضرورتاً به معنی ایمان داشتن انسانی نیست. حضرت امام حسین در یوم عاشورا خطاب به دشمنان فرمود «ان لم لکم دین فکونوا احراراً فی دنیاکم.» اما ذکر این نکته مفید است که این فقره خود نشان امکان آزادی و رای تعهد دینی است. یعنی انسان میتواند آزاد باشد گرچه مومن هم نباشد و اینکه این آزادی خود فینفسه یک اصل متکافی مرجح و شریف برای انسان است که فراگیر است و حتی انسانی که پیمان خویش را با خداوند نقض کرده میتواند به آزادی احترام گذارد و اعمال خویش را با ارجاع به مفهوم آزادی بسنجد و سبک و سنگین کند بدین معنی است که « آزادی» خود یک معیار و میزان مستقل است؛ در این جا ما قصد آن نداریم. مفهوم مدرنتیه و آزادی وارد شده و خلط ذاتی در این مفهوم مدرن را متنبه شویم و آن را تحلیل و موشکافی کنیم و تنها به اشاره عرض میکنیم که فهم عامهي منورالفکر از آزادی فاقد یک بنیان عمیق فلسفی و تئولوژیک و مفهوم لابشرط اصیل آزادی انسانی است بلکه نوعاً آن را بشرط لای از میثاق الهی اخذ و اعتبار کرده است.
درست این است که بگوییم انسان مومن کارهایی را انجام نمیدهد که یک انسان نامومن انجام میدهد. هم انسان مومن قادر به همان اعمالی است که انجام نمیدهد و یک انسان نامؤمن و یا عاصی انجام میدهد. تفاوت در این است که انسان مؤمن به دلیل ایمان و یقین و تمایل به عالم اخری و پذیرش فرمان حقتعالی از انجام اعمال محرمه و مکروهه اجتناب میکند و انسان نامومن در برابر انسان مومن اجتناب نمیکند و به اعمال محرمه و شنیعه دست مییازد. حد آزادی و اختیار در هر دو انسان یک حد است و هر دو به یک اندازه آزاد هستند و این از موارد کثیرهي جهل شایع روشنفکران است که میپندارد انسانی مومن کمتر آزاد است و نامومنان بیشتر آزاداند. این چنین تعریف از آزادی لاجرم به ترجیح آزادی غریزی حیوانی به آزادی انساني می انجامد، در حالیکه «آزادی انسانی» یک مفهوم یگانه و بسیطی است که برای نوع انسان به یکسان معتبر و اصیل است و نمیتوان گفت تعریف آزادی برای انسانهای مومن و تعریف آن برای انسانهای غیرمؤمن فرق میکند و به عبارت سادهاندیشانه دو قسم آزادی وجود دارد یک قسم مؤمنانه و قسم دیگر نامومنانه. این چنین نیست، یک آزادی است و یک انسان. توضیح اینکه ایمان انسان مؤمن در تعارض با آزادی عمل این انسان نیست زیرا در اصل چنانچه تعریف «ایمان» در ذات خود در برابر و مخالف آزادی عمل و اختیار آزاد انسانی اعتبار شود این رای مستلزم تلقی جبرگرایانه از عمل انسان است که مقبول دیدگاه اهل ایمان نیست.
آزادی باید معد و مسبب کرامت انسانی باشد. در مفهوم و معنی یاد شده آزادی غیرمتعهد امروزی حیوان به مراتب از انسان نامؤمن هم آزادتر ملاحظه شده است. حیوان میتواند کارهایی بکند که یک انسان نامؤمن نیزاز آن اجتناب دارد. متأسفانه بسیاری از اهل فلسفه و متکلمین دورهی جدید ما جذب همان خطای عامیانه شده شایع مذکور را مرتکب شده و گمان بردهاند که انسان مومن کمتر از انسان نامومن آزاد است و تصور کردهاند که چنانچه بگوییم انسان مطلقاً آزاد است نعوذ بالله او را در قدرت و عمل با قدرت و فعل خداوند مقایسه کردهایم. خطای بنیادی این نگرش در آن است که «حریت» و «آزادی» را در زمرهی اسماء الهی پندارد در حالی که آزادی شأن انسان ممکن مخلوق خداوند است و نام «حر» و «آزاد» وضع خاص انسانی دارد و آزاد نام خداوند نیست؛ بلکه او حی و قیوم، عالم و قادر مطلق و فاعل مطلق است که اذا شاء یقول له کن فیکون. نتیجه اینکه انسان متعهد همانگونه آزاد است که انسان بیایمان؛ بلکه آنچه مؤمن متعهد در پی آن است کسب فرصتهای بیشتر برای انجام آزادانهي اعمال نیک و خیری است که روح او را تعالی بخشد و از اینرو او بیشتر مصداق مُکتسب آزادی حقیقی است تا دیگر انسانها.
جهات ثبوتی عهد ضامن حل بسیاری از مشاکل فلسفی و کلامی است. از آن جمله مسئلهی اراده و قدرت مطلق باری تعالی و اراده و قدرت محدود انسانی است، این که آیا با آن قدرت مطلق دیگر جایی برای قدرت محدود انسانی و فعل اختیاری انسان میماند یا اینکه آیا قدرت انسان بر انجام امری به نحو مختار منافی با علم ازلی باری تعالی است یا نه و امثال آن؛ اصل عهد و ثبوت عهد همچون اثبات آن محور حل اینگونه عویصات است. که در جای خود باید تفصیل داده شود. اجمال آنکه خداوند متعال چون عالم مطلق است و احاطهي قیومی بر اعمال بندهي خود دارد با آنکه در کلام و کتاب خویش اعلام و انذار داده و او را از ارتکاب به معاصی بازداشته اما پیش از آنکه او را به سبب چنین ارتکاب و جنایتی مؤاخذه و عذاب فرماید به اثبات پیمان و عهد دعوت نموده است تا بر عهدی که پیشاپیش داشته تنبیه و آگاهی دهد و او را به حسن عهد پیوسته و تجدید عهد مدام میخواند تا در لحظهای از غفلت به دام انجام عملی که در پی آن عذاب و دوری از رحمت اوست نیافتد زیرا خداوند عزیزتر از آن است که چنانچه امری را خواهد پدید نیاید و همین دوام بر هشدار به معنی آن است که او رحیمتر و مهربان تر از همه به خلق خود است و آنها را به جبر به عمل گناه وا ندارد تا آنها را به عقوبت آن اعمال دچار سازد. پس اصل دعوت به عهد و پیمان و تجدید آن و هشدار از نکص و نقض عهد و میثاق، نافی عقیدهي جبر است چه اگر انسان مجبور به عمل بود حضرتش هشدار به او نمیداد همچنان که باز هم این اصل اصیل، نافی عقیدهي تفویض است. امر بینالامرین همین اصل تجدید عهد است که اوسع از همه چیزی است که بین زمین و آسمان میباشد.
عهد رمز توحید شهودی است. هر عهد و پیمان دیگر منوط به این رمز است و برای مومنان بدون اظهار و کشف این عهد هیچ عهد دیگری اصیل و قابل اعتنا نیست. یک مومن پیش از هر پیمان و میثاق، اذعان به میثاق کهن با خداوند دارد و وجود و هستیاش آینهی این میثاق است. میثاق که از مادهی وثق است در معجم مقاییساللغه آمده کلمهای است که دلالت بر عقد و احکام میکند. میثاق عهد و عهد محکمی است که خداوند از پیامبران گرفته است. انسان موجودی است که هر آنچه در وجود وی مکمون است همه از برای خداوند است.
با تحقیق در اصلِ عهد و میثاق خداوندی در کتاب خدا چنین درمییابیم که مبنای اصول دیگر چون توحید و معاد و نبوت و فناست. انسان به عهد خود باز میگردد زیرا همین عهد انسان به مبدأ خود است که معنی وحدت و جامعیت انسان را به انسان میبخشد. وحدتبخش وجود انسان و ناجی او از کثرت به عالم نور و یگانگی همان عهد اوست. پیمان در جوهر عاد حقیقی است که به انسان در جهان متکثر و عالم حس متعدد وحدتی را میبخشد که شایستهی عبودیت و آمادگی ظهور وحدت حق تعالی است.
خداوندا، ما نتوانیم که ناتوانیم، عقول و نفوس ما بر آن عهد که بودند پایداری نکردند و ما از آن کمال که شایسته آن عهد عظیم بود دور ماندیم. پس در غیبت از حکم و پیمان ازلی الصقع که در کتاب و قرآن قدیمالسمع آمده چشم پوشیده از جود و عطا و فضل تو محروم گردیده و در ذکر و انابه و بازگشت به تو سست و کسل و در راه هدایت و وصال و جوار قربت شکست خورده و خستهایم. یا رب الوجود و الموجود یا ربالعهد و المعهود و یا مبدألامر و المامور و یا خالقالملک و الملکوت و یا صاحبالمجد و العزه اسئلک باسمائک الحسنی و باسمالعهدالعظیم الذی جعلنا علیه ان اعینینا علی العهد الذی عاهدنا علیه و جعلنا متمسکین بالولایه العصمه علی الامامة و العصمه الذی منه. انت الیهنا و انت مبداینا و معیدنا و انا سنکون من الشاهدون علیه بحول منک و قوه انشاالله.
[1]- ابن عربی گوید خداوند در عالم ذر به انسان نگفت که الست بواحد زیرا حق تعالی میدانست چنانچه انسان را آفریند برخی از آدمیان شرک ورزند و برخی موحد باشند پس همهي انسانی به ربوبیت از برای حق تعالی معترف شد و تنها مشرکان بودند که بر پروردگار خویش شریک افزودند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.