شهریار که به مقام فاخر و عالی زبان فارسی واقف بود، ابتدا شعر را با زبان فارسی تجربه کرد. شعر فارسیِ شهریار، چیزی از علو و فخر رایج کم ندارد و حداقل، اینقدر هست که میدانیم او با شاعران بزرگ معاصر دمخور بوده است و برخی از ایشان او را در همان آغاز جوانی توثیق و تایید کردهاند و نیز این هست که اگرچه مانند اخوان ثالث، اشعار او درگیر تفکر و روح زمانهی ما نیست ولی به هر حال، علی ای همای رحمت او را بسیاری از مردم کوچه و بازار از بر هستند و این امتیاز، یعنی ارتباط مردم عادی با شعر، موهبتی است که نصیب هر شاعری نمیشود. اقبال اهل ادب به شاعر زمانی مهم است که شعر آن شاعر در قلوب مردمان هم نافذ باشد
.
با این همه باید پذیرفت که شهریار در شعر فارسی معاصر هم بیرقیب نیست. شاعران متعددی میتوان نام برد که شاید هر یک از جهتی بر شهریار برتری داشته باشند. برای راقم این سطور، شهریار شاعر بزرگی نیست چرا که امکان تولد یک شاعر بزرگ را برای ایران امروز تقریباً منتفی میدانم، شاعری ناظر به ایدئولوژیها و اهداف مشخص هم نیست. البته نباید گمان کرد که شاعر میتواند بیتوجه به اجتماع و فرهنگ زمانهی خود باشد. شاعر قوی و برجسته، بیهیچ شک و تردید از میانهی فرهنگ خود برخاسته است و چنین فردی درد و دغدغهی همان مردمی را دارد که از دل آنان به پا خاسته است و شهریار نیز از این امر مستثنی نیست.
دربارهی شعر ترکی شهریار چیزی وجود دارد که در شعر فارسی او دیده نمیشود و به نظر راقم این سطور، این امتیاز خاص شهریار است. شعر فارسی شهریار که شهریار همراه با آن شاعر شد، شعری است سنتی و تذکر دهنده. فرم شعر سنتی ما، اگر صرف بازی با الفاظ و اوزان نباشد، تذکر است. با فرم شعر سنتی این احساس در ما برانگیخته میشود که شاید قرار است دیوارههای روزمرگی شکسته شود و در پرواز با بالهای خیال، سری به حافظ و سعدی و نظامی زده شود. با این وصف، شهریار، شعر فارسی را کمتر برای اغراض سیاسی و نیز برای مدحهای فاخر بکار گرفت. بسیاری از اشعار فارسی او نیز اشعاری هستند متوجه حال و هوای عمومی مردم. نباید گمان کرد این حال و هوای عمومی، یعنی هزل و سطحی سرودن؛ شعر شهریار در همان فارسی هم روان است و زلال. شعر او آزار نمیدهد، پناه میدهد. متذکر میکند، ولی آشفته نمیکند. شهریار شاعری است که مادرانه مراقب ماست و نه مردانه معاقب ما.
با این همه، شعر فارسی شهریار، آنچنان در اقتفای ادب فارسی آمده است که به اقتضای همان، نمیتواند در فرهنگ عامهی مردم رسوخ کند. فرم «فاخر» شعر فارسی اجازه نمیدهد تا شهریار ناگفتههایی را از فرهنگ ایرانی بیان کند. شهریار تا جایی که میدانیم برای اولین بار و به صورت جدی با با شعر ترکی در فرهنگ عامهی مردم، درآمیخت. شهریار این توفیقیافتن در ترکی و تفاوت شعر فارسی و ترکی خود را امری میداند نه ارادی بلکه مربوط به تفاوت دو زبان ترکی و فارسی یا به عبارت رساتر، تفاوت دو سنت شاعرانهی ترکی و فارسی. شعر فارسی، سنتی را طی کرده است که در این سنت جز به سختی، نمیتوان شعر فاخرانه نگفت و اگر شعر فاخرانه نگوییم، به سختی میتوانیم از شعر بودن اثر خود دفاع کنیم. چنانکه گفتهاند زبان فارسی امروز نیز ادامهی همین اشعار بوده: تلفیق زبان عربی با یکی از گویشهای متداول ایران که به ویژه در «دربار» رایج بوده است. همین فاخر بودن است که شعر فارسی را محکوم به پرمغزی کرده است تا جایی که حتی امروز همهی شاعران عادی و تمرینکنندگان شعر فارسی هم برخود واجب میدانند که شعر پرمغز بگویند و حال آن که لب و اساس شعر از جان، مایه میگیرد و اگر ما بیش از آنچه هست، بنمایانیم، شعر پر مغزی نگفتهایم بلکه به دامان شعرنمایی و تصنع و تکلف بیمحتوا سقوط میکنیم.
شعر ترکی شهریار تا حدی و بهویژه شاهکار بینظیر او، حیدربابا، بطور خاص، به دلیل چند ویژگی، بزرگ است و این ویژگیها هرچند مربوط به زبان ترکی است، اما کل میراث ادبی ایران را متأثر میسازد.
1- منظومهی حیدر بابا، بر عوام و خواص تاثیر گذار است. شهریار خود خاطرات متعددی دارد از این که چگونه عامیترین انسانها با یک بار شنیدن این منظومه گریه میکردهاند. گذشت سالیان سال از روی این منظومه باعث نشده است گرد کهنگی به دامان آن بیفتد. هنوز گویی برای امروزِ ما سروده شده است. رواج و تاثیرگذاری که شعر ترکی شهریار بر آذریها گذارده است بعید میدانم «شعر» هیچ شاعر پارسی در صد سالهی اخیر بر فارسزبانهای ایران گذاشته باشد. چنان که گفتیم، ویژگی شعر شهریار، همراهی با مردم است. این از عهدهی بسیاری از بزرگان شعر امروز برنیامده است. شهریار از ابتدا تا انتها با مردم بود و از نزدیک مردم را تجربه میکرد. هر چند عزلتنشین بود و مانند بسیاری دیگر از بزرگان، از اهل زمانه مرارتها دید، اما شعر او، شعر مشوق عزلت نیست. شعر شهریار، همان شعری است که جای خالی آن در شعر معاصر یافت میشود. این شعر نه تابع ایدئولوژیهای چپ و راست است، نه برای خوشآمدهاست، نه در فضای آبسترهی دود و دم روشنفکری به سر میبرد. شعر شهریار، با مردم است. با عشق و نفرت مردم، با قهر و آشتی آنها، با شوخی و هجو، با سیاست و جنگ...
2- شهریار اعتراف دارد که او این شعر را نسروده است، بلکه خود این شعر، بر او آمده است. شاید اگر امروز شهریار میخواست دربارهی شعر نظری بدهد، متهم میشد به این که از آثار فیلسوفان معاصر مانند هیدگر متأثر است و آرای آنها را بر زبان میآورد و... . اما به نظر میرسد شهریار اهل مطالعهی غرب نبود و سخن او محصول ذائقهی خود اوست. تلاش خود شهریار برای سرودن منظومهی دومی مشابه آن هیچگاه موفقیتآمیز نشد. شهریار جوان در معرض شعر حیدربابا قرار گرفت و خود نیز نتوانست در موج آن مقاومت کند. با وجود تواضع و ادب فراوان نمیتوانست از مدح این شعر خودداری کند. حیدربابا، یک رخداد ادبی است و نمیتوان این رخداد را به بند هیچ قاعدهای درآورد. جز این که میدانیم زبان ترکی در گذار سالهای سال آمیختگی با زبانهای فلات ایران، زبانی شده بود سخت عامیانه.به این سخن بازخواهیم گشت.
3- نقل شده است که جمالزاده برای فهم این منظومه، شروع به یادگیری ترکی کرده است. شاید البته نبوغ حیرتآور جمالزاده به کمک او میآمد و با شعر هم تجربه میشد. حیدربابا نه تنها به نظر قریب به اجماع صاحبنظران از جمله خود مرحوم شهریار، غیر قابل ترجمه است، بلکه به اعتقاد نگارنده اگر کسی تجربهی زندگی در آذربایجان را نداشته باشد، به سختی میتواند حیدربابا را درک کند. در واقع ترجمهی آن، منوط به تجربهی آن است. چیزی که حیدربابا را بزرگ میکند، امکانات زبان ترکی است و تجربهی آذریها از سرنوشتی که در صد یا شاید دویست سالهی اخیر بر آنها گذشته است.دربارهی این تجربه، در ادامه خواهم گفت.
4- آیا شعر شهریار یک فولکور عامیانه است؟ آیا شعر شهریار، اندرزنامه است؟ آیا به دنبال برانگیختن اغراض سیاسی است؟ تمام ظرافت شگفتآور اشعار ترکی شهریار این است که همزمان هم بیان کنندهی درد مردمان است و هم در این بیان درد نه محصور در سیاست است و نه خود را در منبر وعظ قرار میدهد. شهریار بسیار ساده و روان میگوید، اما نه قبل از او و نه بعد از او کسی نتوانسته است چنین چیزی بگوید. شهریار روان میگوید اما آنچه که روان میگوید، امری ساده و سطحی نیست. گاهی البته به بیان خاطرات و دردهای شخصی و کوچک هم اکتفا میکند، اما آیا میتوان حیدربابا را هم امری سطحی یا یک گزارش فولکوریک دانست؟چه چیزی باعث نفوذ حیدربابا در قلب مردمان است؟آیا داستانی عاشقانه بیان شده است؟ آیا میتوان گفت منظومهای که نه روایتی حماسی است و نه عاشقانه، نه ایدئولوژیک است و نه سیاسی، صرفاً با یک گزارش ساده آن هم در زبانی که سابقهی چنین اشعاری را نداشته است، بهخاطر وزن و قافیه آن نافذ است؟ وزن و قافیه و آرایههای ادبی میتواند برای اهل ادب و شعر جذاب باشد، اما آن چیست که حیدربابا را با گذشت سالها همچنان در قلوب مردمان عمیق و پایدار کرده است؟
حیدربابا، ماندگار و عمیق است چون بیان کنندهی سخنی است که در روح مردم ایران و اینجا آذریهای ایران، نقش بسته است. سخنی که زبانی برای بیان نداشت ولی با حیدربابا گویی زبان جدیدی برای آن یافت شد تا ناخودآگاه جمعی آذریها بیان گردد. آن امرِ بیان نشده، همان است که میتوان آن را تهی شدن، بنبست، تخریبشدن داشتهها یا تعابیری از این دست نامید. حیدربابا چنانچه احوال خود شهریار هم بعداً شاهد این مدعاست، حکایتِ از دست دادن است. حکایت به تاراج رفتن خود. خودی که شهریار توصیف میکند با کلماتی سرتاپا تمثیلی بیان نمیشود و بیانی صرف از آشفتگی و دل آشوبی نیست. اخوان شاید بیشتر درگیر تفکر ایران است و زبان بهتری برای نخبگانی دارد که در جستجوی فهم وضع فکر در ایراناند باشد. اما شهریار، بیانی است از همان تجربه، با این تفاوت که او نه مدعی راه نشان دادن است و نه درگیر صرف گذشته. شعر شهریار مادرانه است چون بحران را تحملپذیر میکند. شهریار راهی برای بیرون رفت ندارد و اگر سخنی هم در این باره میگوید، تکرار سنت است، اما این تکرار هم تکرار مکررات نیست، بلکه تکراری است که در زبان او تازگی یافته است و ما در حد و اندازهی خود و سخن شاعر میتوانیم با آن انس بگیریم. این پذیرش مادرانهی شهریار به ویژه در شعر ترکی او بهتر یافت میشود. آنجا که شهریار از این منظور دور میشود جایی است که به سراغ زبان فارسی رفته است.
حیدربابا برای ما که در روستا زندگی نکردهایم و نه چشمهای دیدهایم و نه کوهی و نه باغی هم، قابل تجربه است. چرا که زبان شاعرانهی شهریار ما را برمیانگیزاند تا سنت از دست رفتهی خود را از دل خود سنت حس کنیم. سنتی که خیلی زود رو به ویرانی رفت. روستای حیدربابا، همان عالم معصومانهی سنتی ماست. ولی ما آدمهای عادی اگر هزاران بار از این روستا رد میشدیم، شاید چیزی جز زشتی و سختی و سرما و … نمیدیدیم. شهریار اما، چنان در دل این عالم از دست رفته رسوخ دارد که وقتی به زبان در میآید آینهای میشود از کم و کیف آنچه ما ایرانیها از دست دادهایم و دیگر هیچگاه به دست نخواهیم آورد. این مرثیهای سنگین میطلبد. مرثیهای که هر چند خودش تفکر نیست، اما اگر با آن انس بگیریم میتواند مقدمهای باشد برای تفکر و راهگشایی آیندهی ما. اما شهریار چندان اهل راهگشایی نیست چون شاعر آینده نیست. البته نه این که شهریار ضعف داشته باشد، زمانه، زمانه راهگشایی نیست و جان سخن اینجاست که شهریار آن چنان صاف بود که از آنچه بود، تخطی نمیکرد و به دنبال بیان تصنعی نمیرفت. شاید دلبستگی او به شعر ترکی هم از این رو بود که میدید زبان ترکی بسیطتر از آن است که ما را درگیر تصنع و تکلف کند و شهریار بهتر میتواند در آن، آنچه که هست باشد، نه آنچه که از او عادت کرده اند، بخواهند. شهریار در این شاعرانگی صادقانهی خود، پناهگاهی فراهم کرد تا انسان ایرانی در نهیلیستیترین آنات خود، فرصتی بیابد برای تحمل بار سنگین زندگی امروزی. او همچنین در زبان ترکی امکاناتی فراهم کرد تا فراتر از یک گویش باشد و ترکزبانان راهی داشته باشند برای زبانآوری که اگر قومی زبانآوری نداشته باشد، بالندگی فرهنگی نخواهد داشت.
این آخرین سخن، ما را با پرسشی همواره دشوار روبرو میکند و آن نسبت زبان است با زبانآور(شاعر...). در سرتاسر دنیا، ترکزبانان سعی میکنند شهریار را به خود منتسب سازند و چه بسا از قِبل آن، منافعی را نصیب خود سازند. اگر شهریار، صرفاً یک شاعر ترکزبان در بین دیگر شاعران است، چه چیزی او را اینقدر برجسته میکند؟ اگر زبان ترکی، چنین هست که میپندارند پس چرا قبل و بعد از شهریار، شهریاران دیگری نیامدند؟ آیا غیر از این است که سنت شاعرانهی فارسی بود که یک لهجه نسبتاً مهجور درباری را تبدیل به زبان فارسی امروز ما کرد؟ آیا جز این نیست که این شاعر است که زبان را محقق میکند و دامنههای آن را گسترش میدهد؟
اما شاعر مگر جز به گفتاردرآورندهی امکانات خود زبان است؟ مگر نه این که شهریار در زبان فارسی نتوانست آنی باشد که در زبان ترکی هست؟ مگر نه آن که باید زبانی باشد تا شاعری در بستر آن، شاعرانه زیست کند؟
راز زبان کی برای ما گشوده خواهد شد؟
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.