به قول طایفهی پدیدارشناس، آگاهی همواره آگاهی از چیزی است، لذا خندیدن هم همواره خندیدن به چیزی است. خنده جزو ماهیت آن چیزی است که فرد بدان میخندند و خود خنده جدای از آن چیز وجود ندارد. به بیان بهتر خندیدن نحوهای از روی آوردن سوژه به چیزی است، و ابژه بودنِ آن چیز متکی بر این نحوهی مواجهه است. ابژهی خندهدار همچون هر کنش دیگری از آگاهی در سطوح مختلف فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی تقویم میشود. خنده میتواند به نحوههای مختلفی ابژهی خود را مثلاً از حیث سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، بینافردی و غیره قوام ببخشد اما نمیتواند فاقد ابژه باشد. فقدان ابژه و توجه بدان، در مواجهه با کنشهای آگاهی ما را به سمت «روانشناسیانگاری» هدایت میکند، یعنی تقلیل زندگی و تمامی وجوه و موقعیتهای عینیاش به صرف یک امر روانی-فردی و زدایش عینیت.
حالا باید پرسید این «خندهی ابژهزدایی شده» در برنامهی خندوانه چیست و اساساً چگونه ممکن است؟ آیا ابژهای غیر از «ریش بنده و جنابعالی» در این خندههای «عددیسازیشده»[1] وجود دارد؟
در فراعلیتِ این برنامه، یعنی عامل پس پشت و تکانهایِ آن در قرعهکشی برای جایزه، حدود پنجاه و هفت میلیون تراکنش در سامانه 780 انجام میشود که هر کدام اگر صد تومان خیر کرده باشند میشود پنج میلیارد و هفتصد میلیون تومان. که این منهای حدوداً دویست میلیون تومان پول ماشین لوکس جایزه (همان خر ملانصرالدین) است. یک ارزش افزوده که پشتش هیچ اقدام تولیدیای وجود ندارد. بجز یک ایدهی خدماتی برای افزایش «زمان بیمصرف» برای آنچه وبلن «طبقهی تنآسای مصرفی» مینامد. البته به گمان بنده این اقدامی دیگر است در آنچه «بازیافت نقدینگی» در کشورهای جهان سوم مینامم که طی آن یک جاروبرقی وجود دارد که روی زندگی روزمره مردمان قرار گرفته و به نحو مکشآسا ذره ذره جمع کند وانگهی دریا کند و در عشق و حالیسم «طبقهی ذوق زده» در بیرون از حدود و سغور این مرز و بوم خرج یللی تللی گردد (آبیاری قطرهای کردن کار صداوسیماست یا وزراتخانهها و سازمانهای مربوطه؟! کار صدا و سیما نقد کمکاری وزارتخانههای مربوطه است یا بر دوش کشیدن نمادینِ وظیفهی ایشان؟! گیرم که من سالی یک بار را هم حمام نرفتم، مشکل زیرسازیهای فرسودهی آبرسانی با صرفهجویی من میخواهد حل شود؟!).
از آنجاکه خندیدن اساساً بدون ابژه ممکن نیست، این درآمد کلان مالی، ابژهی اصلی خندیدن است که پشت ابژهی کاذب و نمایشی خندهی روانشناسیانگارانه نهان شده است. روانشناسیانگاری در اقتصاد، به یمن کوشش جان استوارت میل و مکتب اتریش و آلفرد مارشال و دیگران به علت سوءفهمی در کشف بزرگشان ایجاد شد.آنان بدرستی دریافتند که ارزش یک کالا را نیاز مصرف کننده نیز قوام میبخشد نه صرف کار تولیدکننده. اما این نیاز را صرفاً «روانشناختی» درک کردند و متوجه یک امر بسیار مهم و خطیر نبودند که این نیاز مربوط به ساحت کلی سوبژکتیویته است که صرفاً روان نیست و نیز استاتیک نیست، این قانون هگلیِ سوبژکتیویته که «نیازِ سوژه نیز تولید میشود» کاملاً از چشم اقتصاد قرن بیستم نهان ماند. فاجعهای که از این سوء فهم حاصل آمد را هر کسی میتواند به راحتی با نسبتی که میتواند بین «روانشناسی موفقیت» و «اقتصاد احتمالاتی» ببیند درک کند. در واقع روانشناسیانگاری اولین کاری که میکند تقلیل مفاهیم انسانی به مفاهیم روانشناختی است مفاهیمی همچون «فضیلت»virtue))بدل به یک امر روانی میشود. مثلاً نفسِ «داشتن»، موفقیت محسوب میشود، آنجاکه فردی میگوید با تلاش به اینجا رسیدم که این ماشین را داشته باشم، ماشینی که صرفاً برای انجام کاری نیست بلکه چیزی لوکس برای نمایش دادن است و گونهای ارضاء روانی را در پی دارد. اقتصاد معاصر که نهایتاً «ارزش»(value) را در «مصرف» تعریف میکند، بنابه روانشناسیانگاریاش پلی بین «ارزش» و «فضیلت» میزند. به بیان ساده مصرف دیگر رفع نیاز نیست بلکه نشانهی موفقیت و اعتلاء و استعلاء است. این امر «یک قدرت جادویی» دارد. میتواند آنقدر عقب بنشیند که تمامی کنشهای انتقادی را نیز در خود منحل کند و آنها را ابزار خود کند. مثلاً خنده در برنامهی خندوانه میتواند «طنز» هم باشد و هدفش نقد ساختارها و الگوها و غیره باشد، اما واقعیت این است که این نقد پیشاپیش مصادره شده است. در این برنامه هر از چندگاهی جنابخان نقدهایی فرهادپوری و دست کم اباذریوار نیز میزند. و نیز گاهی در کنار بازیگرانی که همهجا تشریف دارند و پیام صادر میکنند سروکلهی آدمهای حقیقتاً مهمی همچون دکتر صحراییان نیز پیدا میشود که نمایندهی یک کنش کاملاً جدی اجتماعیاند. به طور کلی «فضلیت مصرف» در اقتصاد روانشناسیانگارانه حاکم بر اوضاع امور میتواند نقادترینها را نیز دور بزند.
در اینجا باید بگویم که نقد پدیدارشناسانه دقیقاً از دام این نقدهای روانشناختی-اخلاقی میگریزد. لذا بنده ابداً کاری با اخلاق و روان مثلاً مجری برنامه ندارم. هدف نقد من نقد شرایط امکان این برنامه است. یعنی بدواً نقد آن فهمی از مفهوم خنده مد نظرم است که میتواند چونان ابزار یک اقتصاد روانشناسیانگارانه در پس پشت تمامی اقدامات ما قرار گیرد و هر چند هم که این اقدامات نقادانه و بشردوستانه و محیط زیستطلبانه و غیره باشند از آنها عملاً معنازادیی کند.خنده در معنای هنری-فلسفیاش، یعنی در معنای اصیل «کمدی»، در ذات خود یک غایت دیالکتیکی، یعنی متضاد با خودش را ابقاء میکند. اغراق نیست اگر بگوییم هیچ کمدین راستینی، همچون چارلی، وجود ندارد که اشک را در پس لبخند به مخاطب انتقال ندهد، یعنی روحی از «طنز نقادانه» را به صورت گروتسک تجسد نبخشد. حال مشکل اینجاست که حتی کل این طنز نقادانه نیز میتواند بالکل به دام بیافتد. مهران مدیری را به یاد بیاورید. یک طنزپرداز تقریباً قابل دفاع است اما میتوان در بسیاری از مصادیقِ کارش نشان داد که چگونه دچار چیزی همچون «نقد ابزاری» میشود. یعنی همان قدر که در خندوانه مسائلی همچون بحران آب، ابزاری برای این خنده فاقد ابژه است در بسیاری از کارهای اخیرتر مدیری نیز چنین اتفاقی میافتد. زمانی دهخدا، نسیم شمال و هدایت و دیگران طنز را در یک افق انتقادی کلی شامل ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره بسامان میکردند. بعد از انقلاب گل آقا ابعاد سیاسی و فرهنگی طنز را زدود و غایت طنز را متوجه و منحصر در ابعاد اجتماعی-اداری کرد، به عبارتی نقد سیاسی-فرهنگی را ذیل نقد اجتماعی قرار داد. سبک گل آقایی طنز در رسانهها تا مهران مدیری ادامه یافت. در خارج از ایران در دل اپوزیسیون گونهای طنز فرهنگی-سیاسی نزد کسانی همچون خرسندی به حیات خود ادامه داد اما بسیار ضعیف بوده است، زیرا از یک سو از زیست جهان گسسته است و از سوی دیگر به نحو افراطی متوجه کشاکشهای ایدئولوژیک بوده است و به سطح نازلی از فحش و تخریبِ ناظر به شخصیت، تنزل یافته است. به طور کلی دست کم در عرصههای پرمخاطب، طنز دهخدایی بنا به این تحولات به طور کلی فراموش شده است. در کنار این تحولات در دل طنز، تحولاتی در خود مفهوم «شوخی» در دل زندگی روزمره نیز صورت گرفته است. جکهای روزمره از جکهایی با بار معنایی زیست جهانی حرکت کرده و از ایدئولوژیها و تضادها و تصویرسازیهای قومیتی و غیره به سمت و سوی اس ام اسی رفته است که اولاً به دلیل سرکوب سکسوالیته و پروبلماتیک شدن آن به سمت اروتیسم رفتهاند و صد البته این اروتیسم نظر به «اقتصاد مصرفی» خاصه در اخیرترین فضاهای شوخی، یعنی وایبر و امثالهم به سمت گونهای «سکس-کالا» میل کرده است (از قبیل: یه روز یه دختره با پورشه...).
به طور کلی این سکس-کالا، آخرین ابژهی پنهان شوخی است که در پس پشت آنچه طنز نامیده میشود - طنزی که اکنون در حد نقد مباحث «اداری» تنزل یافته است - نیز بنا به مفاهیمی همچون «جایزه» و «مسابقه» پنهان شده است. مصداق این مصیبت برنامهای موسوم به «قندپهلو» است! (فکر کنید بیتی گفته شود و رشوهگیری را نقد کند بعد 18 امتیاز بگیرید! در حد آزمون دکتری! که آثار را با وجب امتیاز میدهند بدون آنکه بدانند چه چیزی در آن نوشته شده است، این کار سخیف است! دهخدا و نسیم شمال و هدایت در این برنامه دست به زنگ آمادهی پاسخگویی و نقد خندهناکِ وضعیت امور برای جلب امتیاز باشند!)
در این تاریخ گریهآگینی که بر خنده گذشته است، چیزی بجز یک مفهوم تهی شده از خود خنده باقی نمانده است که طبعاً صرفاً با یک روانشناسیانگاری پوچ پشتیبانی میشود. برنامهی خندوانه دیگر خنده را سابق بر هرگونه ابژهای اعم از سیاسی و اجتماعی و فرهنگی لحاظ کرده است، این یعنی «زیست جهان زدایی» از خنده. مصادیق سیال و بیساختاری که چونان وجهی نقادانه و طنازانه میآیند و میروند، ابژههای تهی شده هستند و به بیان دریدایی دالهایی سرگردان که حول یک دال روانشناختی به نام خنده گرد آمدهاند. غافل از اینکه خنده اساساً وجود ندارد، بلکه این خندهدار بودن است که وجود دارد، یعنی آن چیز خندهدار؛ که خودش هم اگر بخواهد طنز باشد در اصل گریهدار است نه خندهدار، بلکه خندهدار کردن استراتژیای برای برجسته کردن و انتقال دادنش است. و نیز اگر بخواهد صرفاً در سطح شوخی بماند نمیتوان به هیچ انسان دوپایی در کمال شعور خویش گفت دستهایت را بالا ببر و بیست و پنج ثانیه بخند!چند دههای هست که سروکلهی این روانشناسیهای بازاری موفقیت آنتونی رابینزی، در ایران همزمان با ظهور روح مصرفی، پیدا شده است.
نخست باید پرسید این روانشناسیها چگونه به وجود آمدند؟ در جامعهی پساصنعتی و «اداریِ» به شدت «کسالت آور» در مغرب زمین که هر انسانی در یک قالب از خودبیگانه در «تخصصی شدن تکنسینیستی شغل» بدل به یک ربات تکرار شونده میشد، مفهومی از«سرگرمی» و «قمار» برای «اوقات بیمعنای فراغت» - و در اصل مصرف درآمد– قوام گرفت و تجسد یافت. در منطق احتمالاتِ کامپلس تئوری یک «احتمال نادرِ قمارگونِ شانسی» – مانند فیلم چارلی و کارخانهی شکلاتسازی – برای خوشبختی و برونرفت از فلاکت زندگی تکراری مصرفی تعریف شد که میتوانست «شامل همه اما فقط یک نفر» بشود. این پارادوکسِ همه اما فقط یک نفر خود را در پس یک ضربآهنگ روانشناسی تفردانگارانه که «با تلاش به هر چه که میخواهید میتوانید «به قید قرعه برسید»، پنهان کرد و منطق احتمالِ قمارگون که یک نفر خوششانس را بدل به «قهرمان» میکرد از یاد حضار کفزننده میبرد که بازندگان خودشان بودهاند! این قهرمانانِ امر لوکس، در پی اروتیسمِ بازنمایی شدهی کالا، ایماژهای زیباتر از خود زیبایی هستند (برای این مقوله دو فیلم «هولی موتورز» و «بیردمن» را در نقد و خودانتقادی قهرمانیِ هالیوود را پیشنهاد میکنم ببینید).
امروز خندوانه چونان نمایندهی این روانشناسی موفقیت و خوشبختی به قهرمانانی نیاز دارد. مهم نیست این یک قهرمان ساختگی باشد یا یک کنشگر راستین اجتماعی مانند دکتر صحراییان. به راحتی مصادره میشوند. نمونهی دکتر صحراییان نمونهی مهمی است که کمی باید توضیح داده شود.
دکتر صحراییان دیگر فلان دکتر موفق نیست که نمونهای برای نمایشدادن باشد، که ببنید! تلاش کرد و توانست. این فرد - تا آنجاییکه میشناسم- دیواری فولادین را در ساختار پزشکی سودمحور ایرانی شکسته است و بنا به نوع تخصص و پرسونالیتهاش، توانسته است از چیزی مرگبار بگریزد و تخصصاش را دوباره به پیکرهی حیات اجتماعی پیوند بزند. او برجستهترین فوق تخصص بیماری ام اس در ایران است که توانسته است از بیمارانش جامعه بسازد و مداوماً در فعالیتهای انجیاویی برای حمایت از جامعهی بیماران ام اس فعالیت کند. از آنجاکه این بیماری نوعاً از بیماریهای درمانناپذیر است لذا کار پزشکی ایشان دیگر یک کار ناتورالیستی و مکانیکی درمانیِ صرف نیست بلکه به معنای واقعی و اصیلِ کلمهی روانشناسی وارد ساحت روانشناختی و نیز زندگی روزمره میشود. این فرد، آدم خندهرویی است و بسیار اهل امید دادن و از ادبیاتی شبیه به ادبیات موفقیت استفاده میکند. اما نکته دقیقاً همین جاست، این ادبیات موفقیت با آن ادبیات موفقیت مزبور اساساً تفاوت دارد ولو جملات و واژگان یکی باشند. چراکه در بدو امر خنده برای وی ابژهزدایی نشده است و کاملاً معطوف به زندگی انسانهاست. او قصد فریب دادن بیمار را ندارد بلکه میخواهد با واقعیت زندگیاش روبه رویش کند که پذیرای آن باشد و امکانهای شادمانی را در معیت این بیماری برایش روشن کند. این را نمیتوان یک روانشناسی موفقیت از آن سنخ کذایی دانست که حکم «تعمیر انسانهای فرسوده» برای بازگشت به سر کار ماشینیستیِشان را دارد. حتی نیاز نیست که کار اجتماعی دکتر صحراییان بدواً سیاسی باشد، کنشگری اجتماعی در این سطح مستقلاً قابل طرح و دفاع است.
حال دکتر صحراییان با بخشی از جامعهی بیماران ام اس، وارد برنامهی خندوانه میشود. صحراییان میتواند از یک سو، مرز بین آن روانشناسی موفقیت ابزاری و این روانشناسی موفقیت راستین را گم کند و از دیگر سو حتی مرز را هم گم نکند و بخواهد به نحو استراتژیک از تربیون این برنامه استفاده کند ولی کماکان امکان مصادره شدنش باقی میماند (به همین دلیل است که انجمنهایی همچون ان ای به هیچ وجه نمیخواهند رسانهای شوند). به هر حال، خنده برای صحراییان برای چیزی است که انسانی است. اما برای برنامهی خندوانه نمیتوان این را راحت گفت. برنامهی خنداونه موفقیت را حول موضوعی انضمامی و عینی و واقعی تعریف نکرده است، بلکه سیلانی است در بین مفاهیم ذهنی که بخواهد جامعهای را شاد کند، جامعهای که جایگاه بالایش در بین جوامع غمگین بدواً بنا به تصمیمی روانی برای غمگین بودن نبوده است، این جامعه زخم هزار دشنهی واقعی را از خودی و بیخودی در پشت دارد. ساده میگویم غمی که ریشه در واقعیت دارد با شادیای برطرف میشود که ریشه در واقعیت داشته باشد نه با بالا بردن دست و بیست و پنج ثانیه خندیدن.
[1]مراد از عددیسازی شدن همان فرایند مدرنیستی در فروکاست هر کنش کیفی انسانی است که قابل اندازهگیری باشد. مثلاً در اینجا اشارهام به بیست و پنج ثانیه خندیدن است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.