اخوان ثالث از شعر کلاسیک آغاز کرد و با شعر کلاسیک نیز به پایان برد. شاید این کنایهای باشد از آن که او خوانشی دوری از تاریخ داشت. او را مسامحتاً میتوان ناسیونالیست دانست. در میانهی راه ناسیونالیسم ادبیای ظهور کرد که پیش از انقلاب مشروطه ظهور کرده بود؛ ناسیونالیسمی که از سویی بنیادگراییِ کسروی را تجربه کرده بود و از سوی دیگر محافظهکاری آدمهایی مثل مینوی و بهار. این را نیز نباید از نظر دور داشت که چکههایی از این ناسیونالیسم، پیشتر در هدایت نیز بود؛ هدایتی که برای روشنفکران برخاسته از تلاطمات دههی 1320، میانِ «با پا پسزدن و با دست پیشکشیدن»، الگویی از سرخوردگی، ملیگرایی و شوخطبعی بود که این عناصر بیشتر در حضور شفاهی هدایت معنا مییافت تا کارنامهی ادبیاش.
اخوان ثالث لحظهی تردیدی در ادبیات معاصر پدید آورد، همیشه در میان رفتوبرگشت و نوسانی از ایدئولوژیهای موجود پرسه میزد؛ اما با دلتنگی و نومیدی که خاص اوست. او تا پایان در تردید و البته فردیت و استقلال سازمانناپذیر شاعرانه باقی ماند؛ از طرفی با محفل شعر ادبای مشهد و قدسی مشهدی و عماد خراسانی دمخور بود و از طرف دیگر در تهران رفاقت نزدیکی با ابراهیم گلستان و استودیو او و نیز نادر نادرپور داشت. آنچه از تاریخ در شعر اخوان میتوان یافت همه ذیل ملیت قرار میگیرد و مدار میپذیرد. پیوند این قسم مواجهه با ملیت که در شعر و نثر اخوان وجود دارد با درک دوری از تاریخ طرح خواهد شد.
ناسیونالیسم ادبی اخوان ثالث
ناسیونالیسم ادبی او شبیه به ناسیونالیسم ادبی هیچ یک از پیشینیان یا پسینیانش نیست. او همانطور که در زبان شعرش سبک دارد، در اندیشهاش هم سبک دارد. خواه این اندیشه را اندیشهای اندیشمندانه بشماریم یا اندیشهی غریزی شاعری سراپا احساس. او حتی در اشعار پایان عمر خود نیز آنگاه که شعر را دربارهی جنگ ایران و عراق میسراید در شعری با مطلع «جنگِ صدّامِ چنگیزخو بود...» تاب آن را ندارد که بیتهای پایانی را بدون ذکر زردشت و مزدک بنویسد(...از جهانخوارگان بازگیرید/ دجله تا سیر دریا و آمو/ خواند «امید» هر شب دعاتان/ همچو زردشت و مزدک به مینو).
باستانگرایی زبانی یکی از آن مشخصاتی است که ناسیونالیسم را در شعر او متجلی میکند. باستانگرایی اخوان -با تفاوتهایی مشخص که با باستانگرایی شاعر همعصر خود شاملو برقرار میکند- تلاقی میان گذشتهگرایی و ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم او در پی احضار یک زبان باستانی برای حرکتبخشیدن به امروز نیست. رویکرد غالب ملیتگرایان ادبی در دوران معاصر این بود که ایرانیت را بهمثابهی هویتی خاموشمانده و تجاوزشده میدیدند. در این مورد میتوان اتفاق نظری میان اندیشمندانی چهبسا متفاوت و ناهمرأی را مشاهده کرد. هدایت، مینوی، کسروی، بهار، زرینکوب یا تقیزاده کموبیش همگی -با درجات متفاوتی از غلظت و شدت- قائل به این ایده بودند که ورود اسلام به ایران باعث مکتومماندگی و سرکوب فرهنگ ایرانی شده است و ایرانیت برای ایشان تا حد زیادی با عربستیزی مترادف بود؛ شاید تنها بتوان ناسیونالیستهای چپگرایی چون خلیل ملکی و آل احمد را از این دایره بیرون نهاد. اخوان در شعرش تا حد زیادی عربستیزی را حفظ میکند اما برای او حد معینی میان اسلام و عربیت وجود دارد. بنا بر همین گرایش است که باستانگرایی شعر او، باستانگراییای محتاط و دستبهعصا است. اخوان هوای گذشتهای را دارد که میباید در هر امر نو، رد و رنگ و بوی آن موجود باشد. او چیز نو را هنگامی میپذیرد که در آن بتوان نشانههایی از گذشته را بازیافت. بههمین دلیل ناسیونالیسم او را گذشتهگرا میگوییم. این نگرش به چندگونه در زبان آرکائیک شعر اخوان بازمیتابد زبان آرکائیک شعرش را از سبک خراسانی در نظم کلاسیک وام میگیرد؛ برخلاف شاملو که نثر بیهقی را خاستگاه آرکائیسیسم شعرش قرار میدهد و بیپرواتر به ساخت شعر تحول میبخشد. بدینترتیب سبک اخوان در درون قالب نیمایی طوری از اطوار سبک خراسانی است اما نو. بههمین دلیل، صناعات لفظی او بازتولید صناعات لفظی سبک خراسانی است.
اخوان تمایل خاصی به سرهنویسی نشان نمیدهد و این البته مختص او نیست؛ هیچیک از شاعران معاصر در شعر حاضر نشدهاند چندان به محرومشدن از ترکیبها و واژگان عربی در زبان فارسی تن بدهند و این خود موضوع تأملی دیگر است که چرا اغلب سرهنویسها تنها در نثر این ایده را پیاده کردهاند؛ گویی که شکست ایدهی سرهنویسی در شعر، پیشاپیش محرز دانسته شده است. با وجود این، اخوان تعلق خاطری به واژگان مطلقاً فارسی در شعرش نشان میدهد و از طریق تأکید بر صامتهای مشخص فارسی(گ، پ، ژ، چ) از طریق تکرار آنها در چند واژهی پشت سر هم و ترکیب آن با صناعات لفظی این قسم واژگان را برجسته میکند(این شکسته چنگ بیقانون/ رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر/ گاه گویی خواب میبیند...
از همه مهمتر اینکه احتیاط او در باستانگرایی را میتوان آنجا بهوضوح سراغ گرفت که تکلف و اغلاق ترکیبهای آرکائیک در شعرهای نیمایی اخوان بسیار چگالی بیشتری دارد تا شعرهای کلاسیکش. به یک معنا او هنگامی که شعر موزون و مقفا مینویسد از یک جهت خیالش راحت است که قالب شعر بهخودیِخود او را با گذشتهی شعر فارسی و زبان فارسی ربط میدهد و زبانی سادهتر را اختیار میکند اما هنگامی که پا را به قالب نیمایی میگذارد بیم و هراسی که از امروزیزدگی دارد انگار که وامیداردش که برهمخوردن تساوی مصراعها را به طریقی دیگر در معماری شعر جبران کند. در این مورد است که میتوان نسبت ترکیبسازیهای درخشان او را با نوعی وجدان متعهد در قبال تاریخ زبان و شعر فارسی تشخیص داد. اخوان ثالث هنگامی که امروزی میشود بیم میراث گذشته را دارد و هنگامی که قدمایی میشود و شعر کلاسیک مینویسد بیم اکنون و زمانهی حاضر را دارد. بههمین جهت است که شاید بیتکلفترین ظهور زبان شعری اخوان را میتوان در چهارپارههایی چون «سر کوه بلند»، «غزل1» و «هرجا دلم بخواهد» و «به مهتابی که بر گورستان میتابید» و «مرداب» یافت کرد.
ناسیونالیسم اخوان با سنت سر سازگاری دارد؛ بهعبارت دیگر مظاهر مدرن را طرد میکند. در «خوان هشتم» تلویزیون را «جعبهی جادوی فرنگ» مینامد. در عین حال، نحوهی مواجههی او با سنت در وضعیتی بینابینی است. از طرفی در مؤخرهی از این اوستا مینویسد: «اگر مقصود، قراردادها و سنتهای اجتماعی و اقتصادی و یا بهاصطلاح اخلاقی و مذهبی و امثال اینها است شاید به قول پیران پیشین بشود گفت به نظر من هیچ امری «ثابت و مقدس» نیست مگر آنکه برای زندگی عالی روحی سودمند و لازم باشد؛ برای یک «شرف طبیعی». مسلماً بسیاری و شاید تمام قیود و سنتهایی که ما داریم و به تحمیل بر جامعهی ما جاری و حاکم است غیرِلازم و عبث و نابهنجار است. وقتی جامعه آنچنان بیدار و هوشیار و متفکر شد که «سودمندی و لزوم حقیقی» را دریافت و تشخیص کرد، آنوقت خواهد دید و فهمید که اغلب و شاید تمام این قراردادها پوچ و احمقانه و دستوپاگیر، یعنی مانع رشد طبیعی و انسانی است و این حال وقتی صورت میگیرد که جامعهی ما بهسوی «شرف طبیعی» (سلام بر مزدک بامدادان نیشابوری) و بهسوی «خانهی پدری»)درود بر زرتشت سپنتمان سیستانی) بازگردد، بدون هیچ حاجت به بیگانه -اعم از روس یا پروس، مارکوس یا آنجالیوس، لینالینوس یا آسیتالینوس و حتی مائیوس صینانیوس».
زبان به مثابه تاریخ
اگر وظیفهی شاعر در درون زبان تعریف شود این گزارهی والتر بنیامین دربارهی تاریخ پیش از هر گزارهای بهیاد میآید: «زبان همان تاریخ است» اخوان، زبان را به منزلهی تاریخ احضار میکند. فروغ فرخزاد دربارهی زبان شعری اخوان میگوید: «نکتهای که بیش از هرچیز در شعر او قابل بحث است زبان اوست. او به پاکی و اصالت کلمات توجه خاص دارد. او مفهوم واقعی کلمات را حس میکند و هریک را آنچنان بر جای خود مینشاند که با هیچ کلمهی دیگری نمیتوان تعویضش کرد. او با تکیه به سنتهای گذشتهی زبان و آمیختن کلمات فراموش شدهی زندگی امروز، زبان شعری تازهای میآفریند. زبان او با فضای شعرش هماهنگی کامل دارد. کلمات زندگی امروز وقتی در شعر او در کنار کلمات سنگین و مغرور گذشته مینشینند ناگهان تغییر ماهیت میدهند و قد میکشند و در یکدستی شعر اختلافها فراموش میشود. او از این نظر انسان را بیاختیار به یاد سعدی میاندازد».
حکایتکردن او در شعرها و منظومههایش بُعدی از این احضار تاریخ است؛ در بخش اعظمی از شعرهای نیماییِ رواییِ اخوان میتوان حکایتی از گذشته را برای عبرت آینده ملاحظه کرد. به زبان نیز نگاهی تاریخی دارد. در او پیوندی میان اشعار حکمی کهن با نوآوریهای نیما از این طریق برقرار میشود؛ نمونهاش در شعر «آواز کَرَک» (1335) -تقدیمشده به صادق چوبک- است که صوت «بده بدبد» که صدای بلدرچین است را به سیاق نیما استفاده میکند(قوقولی قو خروس میخواند/ از درون نهفت خلوت ده...). او بدون این منبع اتکا در گذشته -حتی گذشتهای نزدیک همچون نیما- پا را بهسوی نوآوری بر نمیدارد. گذشتهگرایی تا حدی در ساخت روایی شعر اخوان بروز میکند؛ ساختی که برخی معتقدند -و خود اخوان هم بعضاً اقرار داشته است- که در این مورد، فارغ از قالب نیمایی که در شعرش بر میگزیند تحت تأثیر نظراتِ نیما است. او در شعرش بارها خود را «راوی» نامیده است3؛ بهعبارتی چیزی از دیروز را برای امروزیان و چیزی از امروز را برای آیندگان در شعرش بازگو میکند.4 او خود در گفتوگویی(1347) صراحتاً نسبت شعر را با تاریخ گوشزد میکند: «ما شاعر کسی یا کسانی را میشناسیم که حرفهایی دارند و در حکم واسطههایی هستند بین دنیای قابل بیان و در خور گفتن و جامعه و تاریخ روزگار خودشان. یعنی کسی را به سمت شاعر و سخنور میشناسیم که از جامعه و تاریخ و روزگار خودش مایههایی میگیرد بهصورت و بهحالت نطفه و پیغام و اشاره، بهصورت سفارش معنوی، انگار نطفه میگیرد، آبستن میشود، آنگاه آن مایه را میپرورد، شکوفه را میوه میکند و به صورت بیان آثاری به تاریخ و روزگار خودش عرضه میکند».
راه اخوان ثالث در شعر نیمایی
اخوان، نیما را گرهگاه نوشدن شعر فارسی میداند؛ بخوانید لحظهی برگشت یا تای شعر فارسی. به این معنی او تاریخ زبان شاعرانهی نوین فارسی را با مبدأ نیما میخواند و بههمین جهت مسیرش در شعر غیرِکلاسیک در راستای مسیر نیما است. او نیما را سنتگذار تجدد میبیند و این رمز پیرویاش از نیما در شعر نو است؛ همان پیروی که او را از خلع وزن کردن شعر باز میدارد. گفتیم که اخوان همواره جای پا را در جایی در گذشته محکم میکند؛ بهبیان دیگر پرتابگاهی در گذشته برای حرکت بهسوی آینده سراغ میگیرد. جنس برخورد او با نیما نیز از همین نوع است. شاید بتوان اخوان ثالث را تنها شاعری دانست که قالب نیمایی را در شعر توضیح داده است. چنانکه میدانیم نیما در سیر تطور شعرش مجموعهای از یادداشتها و نامهها و مقالات نیز از خود بهجا گذاشت اما این یادداشتها و نامهها شکل نظری کار شعر نیما نیستند؛ درواقع این نوشتهها کلیات و افقهای ادبی نیما را فراتر از کار شاعری او توضیح میدهند و بههمین دلیل تا امروز بر سر معناهای مختلف مباحث نظری نیما بحثهای بسیاری در گرفته است. اخوان با نفی پیشگام دانستن بسیاری از شعرای دیگر (از جمله نفی قول دکتر محمد معین بر پیشگام بودن دهخدا و مسمط «ای مرغ سحر چو این شب تار...») نیما را آغازگاه تحول میداند؛ به این معنی او نیما و تنها نیما را بخشی از سنت ادبیات فارسی میشمارد و نهحتی هیچیک از همعصرانش چون شاملو یا یداله رؤیایی را. او مینویسد: «چرا ما نیما را نقطهی اصلی دگرگونی و به کمال رسانندهی آن میدانیم؟ به حکم آثارش، نیما مرحلهی انتقالی را طی کرده است و بسیاری از آثارش در همین مرحله است؛ اما او قدمبهقدم کاملتر شده است و در سرانجام سفر بهجایی رسیده که از حیث فضا و محیط و خصال اقلیمی بهکلی متفاوت است با اقالیم کهن».
میتوان نوع مدرنیسم اخوان را مدرنیسمی محتاطانه دانست. این را در خوانش دوری او از تاریخ نیز میتوان سراغ گرفت؛ چه آن هنگام که خود را «سوم برادران سوشیانت»(معکوس فارسی مهدی اخوان ثالث) مینامد و چه در نوع مواجههاش با سنت.
نخستین ویژگی او برای دوران شعری پس از کودتای مردادماه 1332 پرهیز از تغزل است. ریشهی پرهیز از تغزل گذشته از فضای سیاسی و اجتماعی پس از کودتا به منشأ و مبدأ تغییر فرمال شکل اخوان هم مربوط است. سلف اخوان یعنی نیما نیز از تغزل پرهیز داشت و این البته با میل تمثیلپردازانهی شعر اخوان گره خورد و به شعری تبدیل شد که تمامی روح زمانه را بازتاب میداد.
اخوان در دوران مناسبی به سخنگوی یأس روشنفکران بدل شد و اینهمه تنها بازتاب یأس روشنفکران نبود، بلکه خلقوخوی شعر اخوان نیز در این موضوع دخیل بود. اشعار اخوان از پیش از کودتا رنگ و بوی یأس و سرخوردگی داشته است اما البته فضای زمستانی و خفقان ناشی از کودتای آمریکایی بستر مناسبتری برای شعر او و تأثیرگذاریاش پدید آورد.
در میان تمثیلهای اخوان، «میراث» و «کتیبه» آشکارترین روایات بازگشتی یا دوری از تاریخ را عرضه میکنند. برای درک بهتر این موضوع شاید بهتر باشد به فلسفهی تاریخ نیچه و ایدهی «بازگشت جاودانهی همان» نقبی بزنیم. مهمترین مفهوم در فلسفهی تاریخ نیچه «بازگشت جاودانهی همان» است که در فصل چهارم کتاب چنین گفت زرتشت به آن اشاره شده است؛ مفهومی که بلاواسطه از بازگشت هزارهای سوشیانت در آیین زرتشت اقتباس شده است. شاید ایدهی «بازگشت جاودانهی همان» دلیل اصلی نامگذاری کتاب چنین گفت زرتشت نیز بوده باشد. روایت نیچهای از تاریخ، برخلاف روایت هگلی، مسیری مبتنی بر بازگشت را ترسیم میکند و در یک روند خطی قرار نمیگیرد. این بازگشت، برای نیچه بازگشت ابرانسان است؛ همان انتظاری که در شعر اخوان نیز میتوان دید. اما این را نباید نادیده گرفت که هرقدر اخوان بر سوشیانت یا زرتشت تأکید کند شعر او راستتر از ایدههای آشکار و تئوریکش سخن میگوید. اخوان در حقیقت خوانشی معکوس از فلسفهی تاریخ مبتنی بر بازگشت جاودانهی همان دارد؛ درکی معکوس درک نیچه. در شعر اخوان، تاریخ بر اساس بازگشت منجی یا ابرانسان دور نمیزند، بلکه بر اساس بازگشت فاجعه میگردد و همین است رمز درک نومیدی عمیق اخوان در عین تاریخیبودن مواجههاش با شعر.
پی نوشت:
1- تفصیل این مقاله در شمارهی 62-63 سورهی اندیشه بخش هنر آمده است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.