بیشتر ما مردمان این روزگار، بیشتر زمان خود را چشم در چشم گویِ جادویی دوختهایم که نقش جام جهانبین را برای ما یافته است: تلویزیون باشد یا لپتاب، تبلت باشد یا رایانه. چشم ما به جهانی دوخته شده است و هر روز، ذرهذره همراه این جهان تصویری، ساخته و سوخته میشویم. آیا استعارهی «جهان تصویری» (Weltbild) یا «جهان به مثابه تصویر»، یک مفهوم فلسفی است؟ آیا ما برای «اثبات»(؟) یا فهم این مفهوم باید به دامان «رشته»ی فلسفه پناه ببریم و مشغول بحث و درس شویم یا باید سعی کنیم واقعاً چیزها را چنان که هستند ببینیم؟ آیا یکی بدون دیگری راهگشاست یا این که اساساً عقیم است؟
فیلم سینمایی نبرد الجزیره (La battaglia di Algeri) ساختهی جیلو پونتهکوروو، چند دههی قبل از این، ماجرای جنگ بین الجزایریها با ارتش اشغالگر فرانسه را روایت میکند. مشهور است که این فیلم الگوی بسیاری از پیکارجویان جهان برای جنگ شهری و فعالیتهای «تروریستی» بوده است. فیلم، تصویری است از اتفاقات واقعی جنگ علیه ارتش فرانسه، اما این تصویر، خود اکنون تصورساز واقعیتهای آینده میشود. در همین فیلم، تیم اصلی 9 نفره است و مقاصد تروریستی آنها عبارتند از: یک کافی شاپ، یک سالن رقص و یک ورزشگاه. برخی بمبگذاریها توسط زنان صورت میپذیرد، ساعت این عملیات عصر است و از تیم تروریستی فقط دو نفر زنده دستگیر میشوند.
چه اتفاقی افتاده است؟ چرا هر روز ارجاعات به فیلمهای سینمایی و سریالهای ساخته شده قبل از انجام یک اتفاق بزرگ سیاسی، بیشتر میشود؟ آیا همهی آنها خیالات است؟ داعش از روی فیلم، عملیات میکند؟ اینقدر دقیق؟ غرب از روی فیلم عملیات داعش را پشتیبانی میکند؟ چه کسی کارگردان فیلم جهان امروز است؟ جهان واقعی، کجا و در کدام فیلم است؟
کشف کارگردانِ «فیلم جهان»، یک مسئلهی سیاسی است و فهم نوعِ «فیلم جهان» یک مسئلهی فلسفی. اما دست بر قضا این دو مسئله هر دو با یکدیگر آشکار میشوند و بنابراین، همچنان که نگارنده قبلاً در یادداشت دیگری دربارهی داعش در همین مجال اشاره کرده بود[1]، داعش از طریق نظریههای انتزاعی فلسفی و حتی نظریههای علوم سیاسی و ... لزوماً فهمیده نمیشود. نه قطار کردن نام فیلسوفان و نه قطار کردن نام کتب سلفیها، نمیتواند راهگشای فهم واقعیت باشد، مگر این که خود نیز به میانه میدان آمده باشیم و با چشمان باز، فیلم جهان را مرور کنیم. لازمهی چنین کاری، تسامح در تعصبات ایدئولوژیک و فلسفی خویش است. بدویترین گام در این طریق آن است که دریابیم هر آنچه که آن خسرویِ لیبرال سرمایهداری میکند، شیرین نیست، و اگر چنان وهمی داشتیم، از دایرهی اهل فهم معاف هستیم.
سطح سیاسی مسئله:
جنگ خانمانسوزی در یکی از زیباترین کشورهای خاورمیانه رخ میدهد. جنگ هر چند بر اساس اختلافات داخلی خود این کشور آغاز شد، اما با حمایت همهجانبهی قدرتهای دنیا و قراردادهای نانوشته بین آنها، حداقل در دو قطب حامیان غربی-عربی و حامیان روسی-ایرانی بدون حصول یک نتیجه مشخص ادامه مییابد. یکی از گروههای معارض، موفق میشود با حمایت همهجانبهی کشورهای عربی و حمایت نیمه پنهان ترکیه و اقلیم کردستان، بر بخشهای قابل توجهی از دو کشور عراق و سوریه تسلط بیابد. بخش عمدهای از بدنهی این ارتش زبده و حرفهای، افسران بعثی و قبایل سنی عراق هستند و بخشهای تبلیغاتی و علنیتر آن، سلفیهای عمدتاً جوانی از 72 ملت، کمابیش با همان ایدئولوژی مکتوب «الفریضه الغائبه» و آرمان احیای خلافت اسلامی وهابیهای جهادی. برای مردمی که در خاورمیانه زندگی نمیکنند، توضیح این امر سخت مینماید که یک گروه نظامی چند هزار نفره، بدون یک حمایت لجستیک، اطلاعاتی، نظامی، سیاسی، رسانهای و... نمیتواند در چشم به هم زدنی، نیمی از یک کشور را اشغال کند. سخت است برای این که آنها نمیبینند انبوه تانکرهای نفت قاچاق به سمت ترکیه را یا انبوه سلاحهای سبک و نیمه سنگین و ماشینهای تندروی پیشرفته و... را. برای ما البته عادیست. هر جا سخن از جنگ و آشوبی در خاورمیانه بوده است، حداقل یک بخش و اغلب همهی بخشها، سری هم در قدرتهای بزرگ خارج از خاورمیانه داشتهاند.
هیولایی به نام داعش تبدیل به تیتر یک رسانهها میگردد. هنرمندان و ورزشکاران و چهرههایی از اهل تسنن در سرتاسر دنیا به این هیولا میپیوندند. این بار خود داعش هم یک رسانه دارد یا یک رسانه شناس است. فیلمهایی حرفهای از فعالیتهای خود تولید میکند و در شبکههای اجتماعی جا خوش میکند. اکنون، پس از توافق بزرگترین دشمن داعش با غرب درباره مسائل هستهای، در آستانهی توافق دو قدرت اصلی در میدان سوریه، همزمان با سفر رئیسجمهور ایران برای عقد قراردادهای بزرگ با اروپا و... یعنی همه وقایعی که طیف تندوری غرب مانند نومحافظه کاران آمریکا، زمامداران سعودی و اسرائیلی، حاکمان کنونی فرانسه و... با آن مخالف هستند، اتفاقی حیرت آورتر از 11 سپتامبر رخ میدهد: سلسله عملیاتهای تروریستی که اگر چه اسناد دقیقی دربارهی ابعاد فاجعهآمیز آن هنوز از رسانهها منتشر نشده است، اما به هر حال، فضای رسانهای جدیدی در جهان ایجاد میکند، فضایی که به شکل مضحکی یادآور فضای ماه سپتامبر در دورهی جرج بوش است و دست بر قضا، با حمایت همهجانبهی جمهوریخواهان آمریکایی برای جنگ همراه میشود و با فحاشی رسانهها علیه مسلمانان و اسلام گرایان[2]؛ دست بر قضا، رئیسجمهور فرانسه در مراسمی آئینوار و حماسی دستور حالت اضطراری را صادر میکند و سخن از لزوم اصلاح قانون اساسی میراند و لغو شهروندی مهاجران[3] (شاید این آخری، باعث شد سارکوزی در حمایت از اولاند پیشقدم باشد) دست بر قضا، باز هم مدارک شناسایی عامل سوریتبار در نزدیکی محل انفجار پیدا میشود، بله عامل اصلی سوری است و ... . وقایعی که نه تنها حس آزاردهندهای دربارهی خودشان ایجاد میکنند،[4] بلکه شدیداً این پرسش را پیش میکشند که ماجرای اصرارهای اخیر یا شاید تهدیدهای در لفافهی دموکراتهای آمریکایی برای تفحص از اسناد محرمانه ماجرای 11 سپتامبر چه بودهاند؟ نکند کسانی که از محال بودن عملیات انتحاری با هواپیما و محال بودن گذر از تور امنیتی پیچیدهی آمریکا سخن گفته بودند، بر حق باشند؟
صد البته غیر مسؤولانهترین کار برای تمسخر این پرسشها و نادیده گرفتن انبوهی از اتفاقات پیرامونی قضیه این است که چنین سؤال کودکانهای بپرسیم: «اینها یعنی این که خوشان جنایت کردند علیه خودشان؟!» مسؤولانه این است که کمی زحمت بکشیم و از پیلههای خود در بیاییم و بفهمیم دوگانههای ما (کار داعش است یا خود فرانسه؟) همیشه دوگانههای قابلاعتمادی نیستند. جهان متکثر و روابط پیچیده اقتصادی و سیاسی دنیای امروز، دوگانههای ما را نمیپذیرد. اگر کسی نتوانست خود داعش را -به مثابه گروهی که خیلی هم معلوم نیست کیستند و کجایند- و یا نتوانست حکومت فرانسه را مقصر بداند، به این معنا نیست که هیچ شق دیگری قابل تصور نباشد و پرسشهای ما بیجهت باشند. همین قدر مسلم است که یک گروه تروریستی به شدت علنی و آشکار، نمیتواند در روز روشن در هواپیمای روسی از مبداء کشوری هم پیمان با روس بمبگذاری کند و بعد به فاصلهی چند روز بدون نقاب و پنهان کاری، در ملاء عام مردم را در پاریس قتلعام کند. چنین خبطی از سازمانهای امنیتی دنیا که تکتک انسانها را کد کردهاند و هر کدام به شکلی قابلردیابی هستند، بسیار دور از واقع گراییست.
اکنون کمی درنگ:
بنیادگرایی اسلامی، از آغاز خود در هندوستان، عکسالعملی بود در برابر استعمار انگلستان. سید جمالالدین اسدآبادی و سید قطب و... همه روشنفکرانی مذهبی بودهاند که هدفشان، رفورم دینی و مبارزه با استعمار غرب بوده است.[5] همین آموزهی رفورم مذهبی است که وهابیت را در همریشگی با روشنفکری دینی و سلفیت جهادی قرار میدهد.[6] مقابله با استعمار، مبارزه با بلوک غرب یا جهان سرمایهداری و یا هر چیز دیگری مشابه آن، یعنی برقرار کردن نسبتی متقابل بین سیاست جهان مرکز و جهان در حاشیه. در این سیاست گویی:
خواجهای، بندهای را به بند آورده است، تا در مناسباتی که با او دارد، هم بنده و حدود بندگی او را تعریف کرده باشد و هم با مغلوب کردن بنده، هویت خود را به مثابه «غالب» بنا کند. به عبارت بهتر، بنده، یعنی غیریت متقابل با هویت خودی، لازم است تا همیشگی باشد، چرا که اگر غیریتی نباشد، خودی وجود نخواهد داشت. خودِ در تقابل تام با غیریت، خودی است دارای استقلال و استغنا، در مقابل، خودی که دارای مرزهای مبهم با غیریت باشد و از آن بدتر، این تقابل را نه در ارتباطِ غالب و مغلوب، بلکه در ارتباط کمی محترمانهتر ببیند، آن نسبت کلاسیک و خوشبینانه را متزلزل خواهد کرد. (کدام دلبستهای تزلزل را خوش خواهد دانست؟) مردمان منطقهای از جهان، که حتی نام جغرافیای خود را (خاورمیانه) مرهون غرب هستند، نه در هویت غربی جایی یافتهاند و نه خود مناسبت جدیدی در برابر غرب دارند. واضح است که در چنین وضعی، اکثر نخبگان و روشنفکران چنین منطقهای، باید در رثای نمادین این پاریس مثالی، گریبان چاک دهند و مانند غزنویان که از خلیفهی بغداد سنیتر و شیعه ستیزتر بودند، از یکدیگر در تسلی بخشی به خواجه سبقت بجویند. مگر نه این است که بنده باید پیشمرگ و بلاگردان خواجه باشد؟ روشنفکر «جهان سومی»(؟) پیشاپیش خود را در همین نسبت یافته است و بر همین نسبت هم اصرار دارد. او خود را در آینهای میبیند که خواجه در برابرش گرفته و آنچنان مسحور این تصویر مصنوع خواجه است که نمیفهمد این آینهی دوگانهپرور، مدتهاست شکست برداشته است. مدتهاست آن هویت عقلانیِ لیبرالیستیِ کاپیتالیستی، خودش در مرکز خودش، دچار بحران است و این بحران نه به توصیهی کسی آمده است و نه با مرثیهسرایی کسی خواهد رفت. دوگانهی استعمارگر-استعمارپذیر، دوگانهی مرکز-حاشیه و سایر دوگانههای مشابه که همه برخاسته از نگاه سوبژکتیوِ متافیزیک نوین هستند، خدشهدار شدهاند و همین است که این آینه امروز به ما نشان نمیدهد که واقعاً کیستیم و مخدوش شدن این باور بندگی در ما، حکایت از مخدوش شدن باور خواجگی در او دارد.
براستی این چه تحلیل ظالمانه و یک جانبهای بر غرب بود؟ آیا باید فراموش کنیم که اکثر تروریستها، بنیادگرایان مسلمان هستند؟ آیا باید فراموش کنیم سابقهی هزار و چهارصد سالهی خشونت مسلمانان سنی مذهب علیه سایر فرق را؟ آیا باید فراموش کنیم استناد داعش و القاعده به قرآن را در حدود و قصاص؟
کسی مسلماً نمیتواند انکار کند که جنگ و خشونت همزاد بشر بوده است. مگر نه این که ماجرا با همان هابیل و قابیل آغاز میشود؟ مگر نه این که در همهی سنت بشر در تمام تاریخ، قتل و خشونت و جنایت و جرم و... موج میزده است؟ مگر نه این که بسیاری از این قتلعامها، در واقع شنیعترین و شدیدترین آنها، در قلب عالم مدرن رخ داده است؟ کسی نباید سنت را فراموش کند و ما برای فهم «ماده»ی بنیادگرایی اسلامی، باید تاریخ اسلام را بخوانیم، نه البته سرسری و بلهوسانه، بلکه دقیق و عمیق. اما این ماده و آن ماده، این زمینه و آن زمینه، هیچگاه نمیتواند به ما بنیادگرایی را معرفی کند. بنیادگرایی صورت نوینی است و این صورت نوین، عکسالعملی است رفورمیستی در برابر استعمار و درست به دلیل همین ریشه عمیقِ تفکرِ متقابل سازِ غربی است که بنیادگرایی اسلامی هم از بین نمیرود. این یک نسبت است. اگر این نسبت فکری، راه به سوی سیاست باز کند و ما را به قضاوت فرابخواند باید بدانیم که در این قضاوت دو سو وجود دارد و سوی آغازکننده، سوی خواجه است به حکم خواجگی و طرح اندازی خواجه.
اما این غول فرانکشتاین جدید، داعش را میگویم، تفاوتهایی هم با فرانکشتاینهای قبلی دارد. قبلاً غول مصنوعِ ارباب، منفعل تر بود، چرا که هنوز تا رسیدن به نهایت قدرت فاصله داشت. غولهای قبلی، معصومتر از این بودند که بتوانند در بازیِ «قدرت برای قدرت» سهمی بیشتر از یک عامل منفعل از ارباب داشته باشند. اما غول فرانکشتاین داعش، موفق شده است روندی را که طی سه یا چهار دههی اخیر در جهان اهل تسنن آغاز شد، رادیکالیزه کند. داعش(؟) دریافت که باید برای تبدیل شدن به یک قدرت واقعی، از هر تئولوژی خاصی مثلاً از محمد ابن عبدالوهاب یا الهیات شبه صوفیانه طالبان و مدارس حنفی پاکستان و ... دل بکند. او به صرافت طبع دریافته است که زمانی میتواند آرمان خلافت خود را که حداقل بیشتر از دو دهه بود مخفیانه در بوسنی و دیگر کشورها پیگیری میکرد، محقق سازد که از نگاههای قومیتی و نژادی که هیچ، حتی از ایدئولوژی خاصی هم تبعیت نداشته باشد، تا جایی که القاعده هم از آن تبری بجوید و تبدیل به دلقکی قابل ترحم شود. داعش فهمید در منازعهی قدرت برای قدرت، بسان مجموعه «بازی خدایان»، باید خود را هضم در روابط انتزاعی منفعت جویی کند و تبدیل به یکی از ارکان قدرت شود. داعش همین ائتلاف قدرت برای قدرت ماجراجویان اسلامگراست. تازه مسلمانان (شبه-مسلمانان) غربی که گویی در حال انجام یک بازی رایانهای مهیج هستند، روح تازهای به درون این غول چهل تیکه دمیدند. همچنان که ترکان مسلمان، روح دوبارهای به کالبد خلافت عباسی دمیدند.
چرا که نه؟ چه کسانی، از این چهل فرقهی مؤتلف، باصلاحیتتر از تازه مسلمانان غربی که جذب سلفیها شدهاند؟ چه کسانی بهتر از این عده هستند که غرق در نظام رسانهای باشند و با تمام وجود، رسانه را درک کرده باشند و به صرافت دریابند که «بودن، یعنی مدرک بودن»، به زبان امروزی، در رسانه باش، تا باشی. یا چنین میتوان گفت که: تو آنی که در رسانهای. رسانههای امروزی، به ویژه رسانههای تصویری، احکام خود بسنده بود و نبود چیزها را تعیین میکنند و امکان ارجاع دادن از تصویر رسانهای به خود واقعیت نه ممکن میشود و نه اگر ممکن بود، کسی اصلاً چنین چیزی را طلب میکرد! چرا که این فراواقعیت، خود منشاء واقعیت است و شما برای دخل و تصرف در تصویر داده شده آن، هیچ راهی ندارید مگر این که دست به دامان خودش، رسانهای دیگر، شوید. آنچه داعش میخوانیم، دریافته است که برای جدی شدن و بزرگ شدن، باید در رسانه بود. داعش خودش را از حفظ، تمامی نیم سطرهایی که رسانههای غربی دربارهی او مینویسند، پر میکند.همانگونه که آنها دوست دارند، خودش را بزک میکند و همانگونه فیلم را اجرا میکند. قدرت اصلی داعش در رسانه است. بهتر بگوییم، داعش در رسانههاست. رسانهها حکم میکنند که در عراق نباید جنگید چون مردم غیرنظامی آسیب میبینند. داعش روزها خلافت میکند و شبها بین مردم میخوابد. رسانهها حکم میکنند که برای جنگ با داعش باید به سوریه رفت، رسانهها حکم میکنند که عربستان در ائتلاف آمریکایی ضد داعش حضور دارد (این یکی را چه کنیم؟)، رسانه حکم میکند که داعش آثار باستانی را خراب میکند و داعش با ظرافت هر چه تمام، این تصویر رسانهای را باور کرده و بارور میکند.
امروز این غول تصویری، مسؤولیت حمله به پاریس را با سخاوتمندی میپذیرد. پاریسی که برای بسیاری از مردم جهان، از جمله ایرانیها، نوستالژی فرنگ و مدرنیته است. پاریس رؤیایی ایرانیها، پاریسی که وجود ندارد، آرمانشهری است زیبا، دموکرات، با کافی شاپهای مملو از روشنفکران و عاشقان و با مردمی دارای تحصیلات و فرهنگ عالی؛ نه شهری که بوی تعفن بدهد، جوانان آشوبطلبی داشته باشد و اکثریت مردم تابعش، در آخرین نظرسنجیها، منتخب بودن دولت را ضروری ندانند. حمله به پاریس در تصویر صورت میگیرد. جنگ علیه پاریس، همان حکمی را دارد که بودریار دربارهی جنگ خلیجفارس گفت و ما درباره جنگ علیه آمریکا. این جنگ در تصاویر است. یک طرف جنگ، تمثل مدرنیته، پاریس مثالی است، همانایی که اولاند مصمم است هر از چندگاه، شویی را با حضور سایر دلقکها، در آن اجرا کند. سوی دیگر این جنگ مثالی، داعش است. همان غول فرانکشتاین مهدور الدم که نمیدانیم چرا هزاران کیلومتر مرز مشترک با دشمن اصلیاش ایران را رها میکند و به سراغ کسی میرود که در بدبینانهترین حالت، دشمن بیضرر اوست. داعش، به فرانسه اجازه میدهد در حضیض خاموشیاش، جاماندگی فرهنگی و سیاسی و اقتصادی از آمریکا و آلمان، دوباره رمقی بگیرد. دوباره فرانسه امیدی بیابد برای رهبری جهان علیه داعشی که پایتحت آن سوریه است.
تصویری شدن جهان که نه، سینمایی شدن جهان، یعنی انتزاعی-ریاضی شدن حاد جهان، یعنی وضعی که در آن، جهان همچون یک تبلت در پیش روی ما قرار گرفته است و ما به مدد نرمافزارهای خود، در آن دخل و تصرف میکنیم. در یک چنین وضعی است که باید هر روز انتظار پیدایش غولهای جدیدی را داشت. برنامهریزیهای ما، جهان را یک کلیت قابل تصرف فرض میکند و بر اساس عقل ابزاری، آن را کم و زیاد میکند. در این وضع، غولها چه مستقیم و عامدانه توسط معمارهای جهان خلق شوند و چه بالعرض و ناگزیر، به هر حال خودشان مقصر اول نیستند. چنان که غول فرانکشتاین میتواند معصومانه بپرسد: پدر! برای چه مرا خلق کردی؟![7]
صورت داعش به هیولا میماند و صورت ارباب به آدمیان. اما این وقتی است که ما هم مجذوب این رابطه رسانهای-تمثیلی شده باشیم. رابطهای رویایی که یک سر آن، صورت مثالی عالم مدرن، یعنی پاریس ملکوتی قرار دارد و سر دیگر، همان صورت تنزل یافته و طرد شدنی، اما در شکل ناسوتیاش، یعنی داعش. فرانکشتاین و غول مصنوعش، یکی هستند.
[2]روزنامه لیبروی ایتالیا تیتر زد: «اسلام گرایان حرامزاده»
[3]جالب آن که در نظرسنجی منتشر شده در نشریات فرانسوی قبل از این ماجرا نیز دسته قابل توجهی از ایشان علاقه مند به اصلاحاتی توتالیتوریستی خوانده شدهاند: http://bit.ly/1HsKBf9
[4]برای دیدن برخی تحلیل های مشابه و آشنایی با مواضع جمهوری خواهان مطالعه این مطالب توصیه می شود:
1- جدایی بین بلوک غرب درباره مسأله سوریه: http://bit.ly/1L0uE0b
2- پیش گویی نظر نامزد جمهوری خواه درباره واقعه ای مشابه 11 سپتامبر: http://bit.ly/1HIDB3d
[5]نگارنده قبلاً در کتاب «وهابیت در جهان اسلام پس از 11 سپتامبر» (مؤسسه مطالعات اندیشه سازان نور-1390) اشاره ای به این مطلب داشته است. نقش اصلی در تاسیس بنیادگرایی اسلامی بر عهده سید احمد بریلوی بوده است. او در جنگ با سیک ها کشته شد. حضور استعمار هند، عامل مهمی برای تقویت این گرایشها بود. مکتب دارالعلوم دیوبندی ها و مدرسه جماعت اسلامی ابوالعلی مودودی از مهمترین پایه های بنیادگرایی اسلامی بود.
[6]درباره هم ریشگی روشنفکری و وهابیت به مقاله دیگری از نگارنده نگاه کنید: «گفتمان وهابیت و اندیشه معاصر ایران» فصلنامه مطالعات تاریخی: شماره 32، بهار 1390. در آنجا توضیح داده شده است که بین احمد کسروی و وهابیت، فاصله چندانی نیست و پس از کسروی بسیاری از روشنفکران دینی یا معمم های روشنفکر، کمابیش همین مسیر را طی می کنند.
[7]به خواننده محترم این سطور پیشنهاد می شود دیالوگها و مونولوگهای فیلمهای فرانکشتاین را به دقت گوش دهد یا بخواند. برای نمونه: http://www.imdb.com/title/tt0109836/quotes
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.