تاريخ، بخش مهمي از آموزش در برخي كتب درسي ترجمهاي است اما در نقطهي مقابل، يكي از مباحث مهم و مورد غفلت در فضاي علوم اجتماعي ايران، نسبت ميان نظريهي اجتماعي و تاريخ است. به عنوان مثال، لوئيس كوزر كتاب «زندگي و انديشهي بزرگان جامعهشناسي» خود را به چهار بخش «انديشه، زندگي، زمينهي فكري و زمينهي اجتماعي» اختصاص داده است.
رابرت مرتون در پيشگفتاري كه بر اين كتاب نوشته، آورده است: «بيشتر تاريخهاي افكار جامعهشناختي كه پيش از اين عرضه شده، بهگونهاي نوشته شدهاند كه گويي اين افكار از اذهاني تراوش كردهاند كه در قالب جسماني نبودهاند و فشارها و انگيزشهاي زمان، مكان، تاريخ، جامعه و فرهنگ، بر آنها بيتأثير بودهاند اما اين كتاب، پديدهي ديگري است»[1]. مرتون در توصيف اين «پديدهي ديگر» ميگويد: «او [كوزر] هر نظريهپردازي را به تاريخ زندگياش (از دو جنبهي اجتماعي و روانشناختي آن)، فراز و نشيب كاري و جايگاهش در چارچوب ساختار اجتماعي و همچنين به مخاطبان مهم و گروههاي مرجع آن نظريهپرداز، به سبك بسيار مؤثري مرتبط ميسازد»[2]. البته اين پديده حاصل تلاشهاي مؤلف در سال تحصيلي 69-1968 است.[3]بنابراين احتمالاً اين چينش و بينشِ پشتوانهي نظري آن، در خود غرب نيز تا حدي معلول شرايط تاريخي است.
اهميت اين مسئله با عنايت به داستان پيدايش جامعهشناسي، قابل فهمتر خواهد شد. جورج ريتزر در كتاب «نظريهي جامعهشناسي در دوران معاصر» زمينهي تاريخي نظريهي جامعهشناسي را به دو بخش «نقش نيروهاي اجتماعي»[4]و «نقش نيروهاي فكري»[5]تقسيم ميكند و پيدايش جامعهشناسي را حاصل درگيري دو جريان «روشنگري» و «محافظهكارانه» ميداند[6]. جريان روشنگري ـ به عنوان موتور حركت جامعهشناسي ـ مخالفت با سنت فئودالي، استبداد سياسي و كليسا (مذهب) را از يكسو و گرايش به علم تجربي را از سوي ديگر در دستور كار خود قرار ميدهد. جريان محافظهكارانه نيز تمام همّ خود را مصروف انسجام اجتماعي مينمايد. در اين فضا، جامعهشناسي به لحاظ بينش نظري متأثر از جريان محافظهكارانه، حامي نظم و حفاظت از كاركردها ميشود ولي به لحاظ روششناختي عميقاً از ايدههاي عقل روشنگري متأثر ميگردد. با اين تفاسير ميبينيم كه نظريهي جامعهشناسي از يكسو رو به سوي اهداف كلان و آرمانگرايانهي روشنگري دارد و از سوي ديگر، براي مسائل خرد و كلان پيشِرو چارهانديشي مينمايد.
در اين چارچوب، برآمدن و برافتادن نظريهها امري طبيعي و ذاتي نظريهي اجتماعي است و كاركرد اصلي نظريات مندرج در كتب آموزشي، تعليم تفكر و فعالكنندگي ذهن و محرك قوهي خلاقه است و نه محدودكردن انديشه در چارچوبهي محدود مفاهيم موجود و غفلت از شيوههاي تفكر و خاموشكنندهي قوهي تخيل علمآموز. واقعيت اين است كه نظريهي اجتماعي در غرب براي حل مسائل اجتماعي پديد آمده است. سير زندگي يك نظريه اجمالاً به اين شرح است: پيدايش مسئله؛ ارائهي راهحلهاي پيشنهادي (در قالبهايي چون سخنراني، مقاله و...)؛ توفيق نسبي يك يا چند نظريه در تبيين مسئله و ايجاد راه تخفيف معضل؛ تدوين دقيق و مبسوط نظريه (در قالبي چون كتاب)؛ گنجاندن چكيده در كتب درسي (با عناويني چون «مباني...»، «درآمدي بر...» و...). بنابراين، نظريهي اجتماعي در بستري عميقاً تاريخي متولد ميشود و پس از اثبات كارآمدي، مراحل ثبت و ضبط را از سر ميگذراند و با افزودهشدن بر كتب درسي، به غناي نظريهي اجتماعي كه همانا نقطهي كمال هر نظريه است، ميافزايد.
تاكنون دربارهي تاريخيت نظريهي اجتماعي با توجه به كاركرد ذاتي مجموعهي علوم اجتماعي و سير زندگي يك نظريه سخن گفتيم. اما اين بحث داراي ابعاد ديگري نيز هست. بخشي از تاريخيبودن علم غربي و از جمله علوم اجتماعي، مربوط به ماهيت عقل غربي است. زمانمندي و نقص نسبي عقل غربي در شناخت امور مادي و ناتواني، غفلت و گريز آن از امور غيرِمادي، سبب تاريخيت عقل غربي و در نتيجه تاريخيت علم غربي در ادراك و شناخت امور مادي و جهل و رويگرداني كلي از امور غيرِمادي شده است. همگانيشدن خودآگاهي و اذعان به نقص عقل غربي ـ عليرغم وجود نگرانيها و اضطرابهاي عميق ولي محدود به برخي انديشهورزان از همان اوايل ـ عامل عقبنشيني از مواضع جهانشمول و خللناپذير علم و بالأخص علوم انساني شده است. بههمين دليل است كه پيشتر ارجاع نظريهي اجتماعي به شرايط فردي، اجتماعي و محيطي انديشمند توسط «كوزر» امري تاريخي و پديدهي ديگر خوانده شد. بنابراين و به لحاظ تاريخي، تولد پديدهي ديگر، مصادف با خودآگاهي و اعتراف به نقص عقل غربي است.
مسئله هنگامي بغرنجتر ميشود كه بدانيم نقص عقل و علم غربي به عنوان علت تاريخيت آن، مشمول خود تاريخ نيز ميشود: «ديدگاهها، ارزشها و نشانگان فرهنگي هر عصر، در شكلگيري نگاه مردمان به گذشته نقش دارند؛ و كنش مردمان هر دوران را تنها با زاويهي ديد خود نگريسته و ارزيابي ميكنند. با اين حال، اين تنها در گسترهي تفسير مردمان حال از گذشته نيست كه حقيقت دچار لرزه ميگردد. اين نكته نيز كه هر مورخي در عصر خود، خواسته يا ناخواسته از چشمانداز ارزشهاي خود به جامعهاش مينگرد، به تعليق حقيقت ميانجامد»[7].
آنچه گفته شد مربوط به نظريهي اجتماعي موجود است كه متأثر از مدرنيته پديد آمده است؛ پديدهاي كه با انقلاب صنعتي انگلستان، انقلاب سياسي فرانسه، انقلاب مذهبي ـ معرفتي آلمان و... همبستگي و تصادف زماني دارد. اگر آنطور كه حسين كچويان گفته است انقلاب اسلامي را «انقلاب كبير» و يا به تعبير محمدابراهيم فياض «قيام لله» بدانيم، در آنصورت مبناي معرفتشناختي متفاوتي از جمله در درك و دريافت تاريخ، اجتماع و... رقم خواهد خورد.
«انقلاب كبير» به عنوان نشانهي «انفتاح تاريخ جديد»[8]بهكلي با آنچه تاكنون دربارهي تاريخ و تاريخيت گفته شد، متفاوت است. انقلاب كبير چه تأثيري بر فهم تاريخي و تبيين اجتماعي خواهد گذاشت؟ انقلاب كبير، ارزشها، هنجارها، منطق استدلال، موضوعات مورد بررسي، سير اقناع عمومي صحيح و غلطها، سازوكار قضاوت دربارهي بايدها و نبايدها و... را تحت تأثير قرار ميدهد. امري كه در ادبيات فعلي در قالب «انسانشناسي»، «هستيشناسي»، «موضوعشناسي»، «روششناسي» و... طبقهبندي ميشود و البته ممكن است بهزودي اين روش طبقهبندي نيز بهكلي كنار گذاشته شود. به عنوان مثال، ظهور و بروز ابعاد تمدني پيشگفته در علوم اجتماعي موجود در هيئت «مفاهيم اساسي جامعهشناسي» قابل مشاهده است. از اين جهت، رفع يا قلب كليدواژههاي مرسوم و تولد كليدواژههاي جديد به عنوان حاملان نكات مذكور، يكي از ملموسترين نتايج تحول فوق است. سير تحول معنايي لغات پيشا ـ تجددي در هنگامهي ظهور تمدن غربي بهخوبي نشاندهندهي چرخش تمدني در راستاي غلبهي تجدد هستند.
تفاوت تعابيري نظير «انقلاب كبير» و «قيام لله»؛ «انقلاب مخملي»، «جنگ نرم» و «فتنه» و تولد مفاهيمي چون «استكبار» و «استضعاف» و جدال مفاهيمي چون «خواص» و «نخبه» و كاربرد تركيباتي نظير «من النهر الي البحر» از مصاديق چنين چرخش تاريخي ـ تمدني در دورهي اخير است. رهبر معظم انقلاب با درك اهميت اين مسئله فرمودهاند: «من خيال ميكنم الان كساني كه در مجموعهي نظام هستند، قدر زبان فارسي را بيشتر ميدانند؛ علتش هم اين است كه امروز ايران معتقد است براي دنيا پيامي دارد و آن، اسلام انقلابي است. امروز اعتقادمان اين است كه براي دنيا پيامي داريم. اين پيام، يك حامل و رسانهي درستي ميخواهد؛ و آن جز زبان، چيز ديگري نيست. چون به اين پيام فكر ميكنيم، اين زبان بايستي بتواند واژهها و اصطلاحات مخصوص ما را منعكس كند؛ اصطلاحاتي كه مقصود انقلاب را برآورده ميكند و تفكرات نظام را منعكس مينمايد. پس، امروز ما به يك زبان قوي و جاافتاده و پُرظرفيت احتياج داريم؛ و آن زبان فارسي است، كه بحمداللّه در دسترس ما هم هست»[9].
ممكن است تصور شود انتقادات وارد بر تاريخ و در نتيجه علوم انساني داراي تاريخيت موجود كه پيشتر اشاره شد دربارهي تاريخ جديد در حال تولد و معرفت متعلق به آن نيز تداوم خواهد داشت. علت نسبيت و تكثر موجود در علوم انساني غربي كه متن را مملو از نشانههاي مستقر در شبكهاي شناور، تفسيرپذير و متغير ميداند، جاي ديگري است؛ نگاه تاريخي جديد كه از ابتدا از «جدال تاريخي حق و باطل» و «سنتهاي لايتغير الهي» آگاهي دارد، كمتر خود را مشغول به جزئيات مينمايد و با توسل به اصول، خود را از گرداب «فروع» ميرهاند. شايد يكي از متون نشاندهندهي اين معنا، دعاي ندبه به عنوان يكي از صورتهاي تاريخنگاري عبرتمحور باشد.
بنابر آنچه گفته شد، تلاش براي حل مسائل جامعه با لحاظ مصالح نظام اسلامي در حال عبور از يك پيچ تاريخي، و حفظ رويكرد آرمانگرايانه و انقلابي و جدي تلقينمودن وقايع و حوادث شكلگرفته پيرامون انقلاب اسلامي مسيري است كه افق جديدي را پيشِروي نظريهي اجتماعي ميگشايد و شايد در چنين فضايي انباشتن نظريات جامعهشناسي غربي در بخش «ادبيات نظري» و دستچيننمودن مفاهيم سنجشپذير در قالب «چارچوب نظري» و كاربرد آن براي شناخت جامعهي انقلابي، مضحكترين صورت پژوهش اجتماعي باشد. مهمترين و علميترين نتيجه چنين كولاژ مكرري اين است كه «رفتار آشفته و غيرمتمدنانهي مردم ايران قابل پيشبيني و در نتيجه قابل اعتماد نيست».
[1]- لوئيس كوزر، زندگي و انديشه بزرگان جامعهشناسي، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: انتشارات علمي، چاپ سيزدهم: 1386، صفحه 3.
[2]- همان: 4.
[3]- همان: 8.
[4]- جورج ريتزر، نظريه جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: انتشارات علمي، چاپ دوازدهم: 1386، صفحه 5.
[5]- همان: 11.
[6]- همان: 13- 15.
[7]- جلال فرزانه دهكردي، مقاله «روايت و تاريخ: توصيف و شناخت» مندرج در: جفري رابرتز (ويراستار)، تاريخ و روايت، ترجمه جلال فرزانه دهكردي، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق ع، 1389، صفحه 12.
[8]- حسين كچويان، انقلاب اسلامی ايران و انفتاح تاريخ: بيداری اسلامی در بهار عربی، تهران: سوره مهر، 1390.
[9]- بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار با اعضاي شوراي عالي ويرايش زبان فارسي در صداوسيما 18/ 09/ 1370.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.