شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (62-63) شماره نهم تاریخ کلیات انسان انقلاب اسلامی، عبودیت یا سوژگی؟
جهان، الان در چه وضعیت تاریخی است و این وضعیت چه ویژگیهایی دارد؟
هر دورهی تاریخی که شما در نظر بگیرید مبتنی بر یک مبادی است که از آن مبادی و مبانی وقتی که آن دوره در وضع رواج و رونق است کسی پرسش نمیکند، به عبارتی که امروزه رایج است، آنها پیشفرض تلقی میشوند. بنابراین همهی مباحث در چارچوب این پیشفرضها صورت میگیرد، یعنی بنیاد و شرط امکان آن دورهاند. این پیشفرضها را انسانها میپذیرند، برای اینکه بر آن مبناها تبیین و تحلیل کنند، و اگر اینطور نباشد از کجا باید شروع کرد؟ گفتهاند بنیادها خودشان بدیهی و بیّنند و یا به اصول بدیهی باز میگردند. در طول تاریخ فلسفه با اختلافاتی، اینگونه گفته شده است. در سنت ما هم همچنین. مثل اصل امتناع تناقض. ولی در واقع اصلا اینگونه نیست! یعنی مبادی که انسان از آن شروع میکند ورای عقل است. عقل تنها آن را سامان میدهد. الان در وضع پستمدرن پیشفرضها متزلزل شده است. هر چند هنوز تجدد، هوادارانی دارد و هنوز حاکمیت دارد، آن هم بیشتر در قدرت و سیاست تا تفکر. در عرصهی تفکر، حرف این است که ما چنین عقلی نداریم. علم هم اینطور نیست که ما را به گزارههای ثابت و تردیدناپذیر و جاودانه برساند. در این دوران اینکه برای انسان ممکن است که به علم و دانایی مطلق برسد یا اینکه فقط میتوان به علم اکتفا کرد، دیگر در فلسفه شکسته شده است. ولی آثارش هست. البته در کشور ما هنوز این تصور در بین اهل علم که با فلسفه سروکار ندارند، کم و بیش هست. بنابراین وضع پستمدرن چنین وضعی است.
وضعی که از آن صحبت میشود خاص همهی عرصههاست؟مثلا علم هم چنین وضعی دارد؟
ابتدا در عرصهی تفکر، فکری به وجود میآید، بعد بر جامعهی علمی اثر میگذارد. به قول تامسکوهن، علم در دو سطح است؛ یکی در سطح انقلابی یا علمی که مرتبهی سرمشق-پارادایم- است، یعنی فلسفه یا چیزی است که به جای فلسفه قرار داده شده. دیگری علم هنجاری-نرمال- است که بهطور معمول دانشمندها با آن سروکار دارند. علم هنجاری هیچگاه از آن پارادایمها و یا سرمشقها پرسش نمیکند. آنها را حقیقی تلقی میکند تا زمانی که آنها بشکنند و عوض شوند. کوهن میگوید که شما هیچوقت یک پارادایم دائمی ثابت مطلق نخواهید داشت.
وضع پستمدرن در واقع وضعی است که پیش آمده و خواهناخواه، همهجا را در مینوردد. البته این امر، اصل غرب را به هم نمیزند؛ برای اینکه این غرب الان اتکای بر تکنولوژی و فناوری دارد و این اتکا بر فناوری، به جای خودش باقی میماند. تا غرب هست، علم حجّیت خودش را از دست نداده و نمیدهد؛ چرا؟ چون کاربرد فناورانه دارد. منظور از فناوری هم تنها ماشینآلات و اینها نیست؛ حتی نرمافزارا هم تکنولوژی است؛ یعنی هرگونه دخل و تصرفی که جنبهی انتفاع و بهرهبرداری از کرهی زمین داشته باشد، و در آن جهت باشد. امروزه میگویند مدیریت باید علمی باشد، ورزش باید علمی باشد و... مطلب اینگونه است که چیزی پیدا شده که اگر ما به آن گوش دهیم وضع بهتری خواهیم داشت. زندگی ما کیفیت بهتری خواهد داشت و آن عبارت است از علم که در سیاست و هنر و ورزش و... حجیت دارد. اگر ساحت دیگری پیدا شد که علم آنجا مدعی نباشد، آنگاه میتوان به کثرت قائل بود. ولی اگر پیدا نشد یعنی اینکه کلی هست که همهجا وجود دارد و آن علم است. البته این علم آنگونه نیست که یقینی و حقیقی باشد؛ بلکه درست است، یعنی پاسخهایی به شما میدهد و غایتی فنآورانه دارد.
نسبت ما با غرب چگونه بوده است؟ آیا ما غربی شدهایم؟
ما باید پیش فرضها را بدانیم تا بتوانیم جامعه و زمان و ضعیت خودمان را بشناسیم و این شناخت باید تفصیلی باشد، در شعر و ادبیات و فلسفه و زبان. حالا از زمان عباس میرزا ما به سمت غربیشدن پیش رفتهایم، چون قبلاً ما فکر میکردیم که غربیها ملل مسیحیاند و قدرتهایی دارند-به قول عباس میرزا: ما بهترین مردم را داریم، بهترین اعتقاد را داریم ولی شکست میخوریم- اما بعد از جنگهای ایران و روس، در داخل، این سئوال پرسیده میشد که اگر حق با ماست، چرا آنها پیروز میشوند. این شد که ما به فهمهایی دیگر رسیدیم و این منشاء رفتوآمدهایی به غرب و آشنایی با غرب شد، و به زعمی، علم و تکنولوژی آمد و دین و خرافات از بین رفت. بعد از مشروطیت، صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب شد.
آیا چنین چیزی امکان دارد؟
بله، الان هم که تحولات خوبی اتفاق افتاده است ما در همهی عرصهها نتوانستیم صدارت غرب را از بین ببریم. از باب مثال ما که در سنت خودمان مجله نداشتیم. ما در بسیاری زمینهها از غرب استفاده کردهایم. و در این استفاده، منفعل و پذیرا بودهایم، صدر و ذیل شدن به همین معناست.
منظور ما به غربیشدن از نظر تاریخ فکری است، آیا ما میتوانیم از این نظر ذیل تاریخ غرب قرار بگیریم؟
نه؛ به لحاظ فکری ما نمیتوانیم مثل آنها فکر کنیم. اما در بسیاری شئون و امورمان، آنچه راه میبرد و غالب است، غربی است. در برخی امور هم گاهی غربیتر از آنها هستیم.
اگر ما از آثار بگذریم و شکلگیری سوژه را ملاک غربی بودن قرار دهیم، آنگاه میتوانیم بگوییم غربی هستیم یا نه؟
ما نگفتیم غربی هستیم؛ بحث سر این نیست. صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب شد، یعنی تصور این است که ما باید به همان راه برویم که آنها رفتهاند؛ توسعه، ترقی و ... یعنی ایدهآلهای ما را آنها تعیین میکنند. ما به جای آنکه به خودمان نگاه کنیم به غرب نگاه میکنیم. والا غربیشدن به این سادگیها هم نیست.
اگر ما سوژهی ایرانی –اسلامی را بفهمیم، از آن ایدهآل غربی فهم دیگری داشتهایم و ظاهر یکسانی اینها دلیل بر یکسانی ما و آنها نیست.
ولی ما در همهی ساحتها، امروز تحت تأثیر غرب جدید واقع شدهایم، همینکه میخواهیم در همهی ساحتها به آنها برسیم کافیست. ما گاهی برای ایدهآلهایمان به آنها نگاه میکنیم.
ولی وقتی ما در سنت تاریخی دیگری بودهایم، علی القاعده فهم متفاوتی هم باید پیدا کنیم؟
متفاوت میشود؛ اما گاهی به معنای بد کلمه، یعنی همان از اینجا رانده و از آنجا مانده. که البته تعبیر خوبی نیست؛ چرا کهمثلاًً دورهی قاجار که افول تمدنی ماست، موارد بسیار خوبی در آن هست. ولی بعد از آن شترگاوپلنگ درست میشود.
یعنی، این صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غربی، مرتب تکرار میشود؟
الان بعضی از افکار غربی که در کشور حدود 80 سال پیش تجربهی موفقی نداشته و الان نیز در غرب طرفدار ندارند در کشور ما مطرح میشود. این نشاندهندهی این است که ما به تجربهی تاریخی خود هم اهمیت نمیدهیم. چون پیشفرضهای آنها را پذیرفتهایم و دربارهی آنها هم فکر نمیکنیم و در بهترین صورت، بومیسازی میکنیم.
آیا ما اساساً اگر بخواهیم، امکان غربیشدن داریم؟
وقت آن گذشته است؛ چون الان در خود غرب وضع پستمدرن پیش آمده است. البته به معنایی، غربی شدهایم. ولی بهصورت ناب و تمام مثل ژاپن نه؛ چون خود غرب هم دیگر محکم نیست. هر چند که امروز، امکانهای غربیشدن ما بیشتر است،مثلاً تحصیلکردههای دانشگاهی بیشتری داریم. ولی دیگر امکانپذیر نیست. اینگونه نیست که ما فکر کنیممثلاً الان ما کجای مسیر غربیشدن هستیم و بعد راه را ادامه دهیم. اگر کشورهایی مثل ژاپن و بعد چین و هند، غربی شدند چون آنها سنتی داشتند که میتوانستند با سنت غرب جمع شدند ولی سنت ما این گونه نبوده است.
شاید اینگونه باشد که وضعیت پسامدرن که وصف دوران است، برای ما شناخته شده نیست؛ در غرب عدهای از منتقدین ناامید هستند؛ عدهای نیز منتقدند ولی تلاش میکنند که اصلاح کنند؛ مثل تحلیلیها و ساینتیستها. برای همین برنامهریزیها و برنامههای توسعه محکمتر شده است. آیندهپژوهی وارد صحنه شده است، یعنی اگر مدرنیته، زمانی سیر طبیعی غرب بوده اما اکنون پسامدرن بهصورت خودآگاه میخواهد مدرنیته را بسط دهد.
پیش فرض شما این است که کارها با مدیریت و خواست ماست.
میخواهم بگویم سوژگی غرب مضاعف شده است؟
فرق نمیکند مضاعف بشود یا نه، هر دورهی تاریخی، توانمندی و دینامیسم خاصی دارد؛ وقتی آن توانمندی صرف شد، دیگر آن دوره، قوت لازم را ندارد. اینگونه نیست که دورههای تاریخی قائم به تصمیمگیری ما باشند. تمدن و فرهنگ دست ما نیست و اقتضائات خاص خود را دارد.
البته من تصور را میگویم ولی شما حقیقت را میگویید.
تصور بله؛ اینها که شما میگویید پستمدرن نیستند؛ مدرنند. پستمدرن یعنی اینکه وضعیت تعلیق حاکم است. اینکه شما میگویید، سوبژکتیویته است، در اعتقاد پستمدرنها، چون ما جایگزینی برای دموکراسی و حقوق بشر نداریم، آنها را میپذیریم. اما در دورهی مدرن اینگونه نبوده؛ بلکه آنها عین حق میدانستند. اینها باورهای متافیزیکی است؛ باورهاییاند که دنبال امور جاویدند، همانند اسطوره و میت که طبیعت ثابت دارند. در هر صورت اگر به وضعیت عالم نگاه شود، پیشرفتها هست، اما دیگر آن قوهی قبلی را ندارد. بحرانهای اجتماعی نمایانگر این موضوع است. در این وضعیت غربیها در مقابل صهیونیستها حتی نمیتوانند از منافع ملی خودشان دفاع کنند که البته برکت انقلاب اسلامی را در آشکار شدن این ضعف بزرگ نباید فراموش کرد.
اما بشر غربی که راه دیگری ندارد وقتی خودآگاه می شود باز سوبژکتیویته بیشتر تقویت میشود.
تقویت که به دست بشر نیست. اینکه میخواهد تقویت کند فرق میکند با اینکه تقویت میشود همان تعبیری که اشپنگلر دارد -اصل آن از ارسطوست که تعبیر موجود زنده را دارد- انسان وقتی پیر میشود با اینکه داشتههای فراوانی دارد و همهچیز در او به فعلیت رسیده اما دیگر توان ندارد، جوان نیست. غرب الان اینگونه است.
وضعیت سوژه الان چگونه است؟
در پستمدرن انسان سوژه نیست بلکه معلق است یعنی میتوان انسان را گونهای دیگر تلقی کرد یا چیزهای دیگری را در انسان مهم دانست. اهل تجدد تصورشان این بوده که در سنتها و فرهنگهای قدیم، اصل انسان است و در انسان هم اصل شناسایی و آگاهی است. اما پستمدرنها این را قبول ندارند. و این فهم از انتقادهایی است که از درون مدرنیته صورت میگیرد.
ولی این هم فهم سوژه است هر چند در تعلیق باشد.
بله ولی با سوژه متفاوت است. البته دورهی تاریخی جدیدی شروع نشده است. بلکه پست است. یعنی مبانی تجدد متزلزل شده است. حالت فترت است. بعضی هم میگویند فترت نیست، دیگر همیشه انسان چنین است؛ برای انسان باور حقانی که دائم باشد، وجود ندارد.
آیا این تزلزل، سوژه را به تکاپوی بیشتر وادار نمیکند؟
ممکن است عدهای اینگونه باشند. سوبژکتیویته هم میخواهد خودش را نجات دهد؛ چه در نظر چه در عمل.
آیا انقلاب اسلامی نسبتی با پستمدرنیته دارد؟
بله، اول آنکه انقلاب اسلامی اصلا در عالم پستمدرن امکان تحقق پیدا میکند. دوم آنکه این وضعیت را تا جایی که اصیل است ادامه میدهد. در اصل ما میخواهیم برگردیم و آن عهد اسلامی و آن التزامی را که به دیانت حقه اسلامی داریم در عالم جدید تجدید کنیم.
اکنون انسان ایرانی اسلامی چه وضعیتی دارد از سویی ما در حال غربی شدنیم و از طرفی با برگشت به عهد اسلامی نوعی سوژگی داریم؟
اسم آن، سوژگی نیست؛ این انسان خودش را در نسبت با اسلام و حق قرار میدهد
بالاخره فاعلیت دارد؟
هر فاعلیتی، سوژه نیست
اما این فاعلیت امکان سوژگی و غربیشدن را فراهم میکند؟
نه ما خودمان را عبد تلقی میکنیم. فعل ما اولا به خداوند منتسب است بعد به ما. اگر ما اولا و بالذات فعل را به خودمان نسبت دهیم سوژگی است. اگر نه چنین نیست. مانند آنکه امام گفتند خرمشهر را خدا آزاد کرد.
بالاخره انسان انقلاب اسلامی سوژه است یا عبد؟ البته به لحاظ تاریخی نه منطقی.
ما در نسبتی که با غرب پیدا کردیم، دچار آشفتگی شدیم، این آشفتگی همچنان ادامه دارد. مسئله این است که انقلاب اسلامی دو وجه دارد. یک وجه آن که اصیل است به اسلام و انقلاب و حتی به مردم برمیگردد. وجه دیگر آن این است که ما هنوز تحت تاثیر غرب و تجدد هستیم و به آن خودآگاهی نرسیدهایم، چون سنت فکری ما مشکل میتواند غرب را بشناسد. البته امام خمینی(رحمهالله علیه) با سلوکی به باطن غرب رفته بود، در آن غور کرده بود و آن را شناخته بود. اما این در ساحت عمل بوده، نه نظر؛ این بینش امام نسبت به غرب در ما هنوز به خودآگاهی نرسیده است و در نتیجه مدیران ما این را نمیدانند و چارهای هم ندارند. اینکه چارهای ندارند، یعنی وضعیت پست مدرن. این معنا هم تماما بد نیست؛ اما اگر فکر کنیم پذیرفتههای ما از غرب مرِّ اسلام است، این دیگر خیلی بد است.
افکار پستمدرن در این خودآگاهی به ما کمک میکند؟
بله، ممکن است.
پی نوشت:
عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.