X

ایده‌هایی درباره‌ی تاریخ هنر

 
هستی‌شناسی نیچه‌ای و تاریخ‌مندی هنر
هستی‌شناسی نیچه‌ای و تاریخ‌مندی هنر
اشــــاره آنچه امروزه از آن به‌عنوان «تاریخ هنر» یا «تاریخ ادبیات» یاد می‌شود دستگاه مفاهیم بزرگ و پیچیده‌ای است که برای ارزش‌گذاری آثار هنری مورد استفاده قرار می‌گیرد. انواع و اقسام سبک‌ها و گونه‌ها و تکنیک‌ها و روش‌ها در یک نظم زنجیروارِ پیش‌رونده و مترقی قرار گرفته و آثار هنری اکنون و آینده را در هاضمه‌ی خود فرو برده و «نام‌گذاری» می‌کنند. از همین‌رو است که ما به‌محض مواجه با یک اثر هنری از سبک و گونه‌اش سؤال می‌کنیم و اگر چند واژه‌ی منتهی به «ایسم» به گوشمان نرسد، وقعی به آن اثر نمی‌نهیم. این جریان تا آنجا پیش می‌رود که انگار هنرمندان تا سبکی برای کار خود برنگزینند نمی‌توانند به‌خلق اثر مبادرت کنند و به‌کلی فراموش می‌کنیم که این نام‌ها و سبک‌ها همگی پس از خلق‌شدن آثار هنریِ «هنرمندان بزرگ» جعل شده‌اند و نه پیش از آن!

تاریخ معمول/ تاریخ واقعی

در آثار نیچه بین تاریخی که تاریخ‌نگاران می‌نویسند و تاریخی که او آن را بررسی می‌کند، تمایزی اساسی وجود دارد که برای پروژه‌ی فلسفی نیچه در کل، بسیار مهم است. تمایزی بین «تاریخ معمول» و «تاریخ واقعی». تاریخ معمول تاریخ خطی و پیوسته‌ای است که در طول اعصار و قرون، همیشه مورد استفاده بوده و در قرن نوزدهم به‌وسیله‌ی داروین و هگل به اوج خود می‌رسد. در واقع نیچه تاریخ واقعی را در برابر همین فضای داروینی-هگلی صورت‌بندی می‌کند و به‌همین دلیل است که آن را «نابهنگام» می‌نامد (نیچه 1387: دیباچه). تاریخ معمول چند مشخصه‌ی بارز دارد: پیوسته است. به این معنا که سیر وقایع از ابتدا تا امروز در یک نظم زمانی با یکدیگر مرتبط می‌شوند. هیچ واقعه‌ای در این تاریخ پیدا نمی‌شود که به وقایع قبل و بعد از خود و از این طریق به کل تاریخ ارتباطی نداشته باشد. این تاریخ خطی است؛ یعنی وقایع و رویدادها همه در طول هم در یک سیر پیشرفت یا تکامل یا حداقل توالی قرار دارند. هر رویدادی تمام رویدادهای قبلی را در خود دارد و به‌معنایی تکامل‌یافته‌ی آن‌ها محسوب می‌شود. این تاریخ همچنین علت‌ومعلولی است. رویدادهای قبلی علت رویدادهای بعدی‌اند. برای تبیین هر رویدادی باید به سراغ رویداد یا رویدادهای قبل از آن رفت و به‌وسیله‌ی بررسی آن‌ها این را تبیین و تفسیر کرد. می‌توان مشخصات دیگری نیز برای تاریخ معمول برشمرد اما با توجه به‌خصایص ذکرشده هم می‌توان به ماهیت این دیدگاه درباره‌ی تاریخ پی برد: این دیدگاه، با مفاهیم «خاستگاه» و «غایت» کار می‌کند. خاستگاهی که اصل و جوهر در آن قرار دارد و غایتی که هدف این سیر پیشرفت یا توالی، محقق‌شدن آن است. این تاریخ ابتدایی دارد و انتهایی؛ مبدایی و مقصدی.

بر حسب نسبت بین خاستگاه و غایت نیچه دو گونه تاریخ معمول تعریف می‌کند: در گونه‌ی اول، غایت بر حسب گذشته تبیین می‌شود. نوعی گذشته‌گرایی. علت هرآنچه امروز وجود دارد و در آینده وجود خواهد داشت، گذشته است. امروز طور دیگری نمی‌توانست باشد چرا که گذشته اینگونه بوده است. هیچ‌چیز غیر از سنت وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد. امروز و فردای ما را دیروزمان تعیین کرده و راهی برای فرا رفتن از آن نیست. نیچه این نگاه به تاریخ را تاریخ «یادواره‌ای» می‌نامد (نیچه 1387: پاره 3). نمونه‌ای از این تاریخ‌نگاری را می‌توان تاریخ‌نگاری داروینی دانست که در آن اکنونِ هر موجودی تکامل‌یافته‌ی گذشته‌های آن است و امروز چیزی نیست جز مرحله‌ی دیگری از گذشته. در گونه‌ی دیگر این خاستگاه است که بر مبنای غایت تعریف می‌شود. یعنی تاریخ‌نگار امروز و آینده را در خاستگاه قرار می‌دهد. اگر گونه‌ی اول نوعی گذشته‌گرایی بود گونه‌ی دوم صورتی از آینده‌گرایی است. کاربرد امروزین یک شیئ یا معنای اکنونی یک رویداد به خاستگاه آن نسبت داده می‌شود و علتی برای پدید آمدن آن شمرده می‌شود. به عنوان مثال در این تاریخ‌نگاری علت پیدایش «چشم» این است که با آن اشیا دیده شوند، حال آنکه عمل دیدن، کارکرد و معنای امروزین چشم است و هیچ تضمینی نیست که در خاستگاه نیز همین معنا علت به‌وجودآمدن چشم باشد و یا در مورد کیفر و مجازات، نیچه می‌گوید: تبارشناسان اخلاق «در کیفر به دنبال هدف می‌گردند، برای مثال هدفی چون انتقام یا بازداشتن، و آنگاه به‌سادگی این هدف را در مقام علت آغازین کیفر در سرآغاز می‌نشانند» (نیچه 1385: فصل 2- پاره 12). نگاه هگل به تاریخ را می‌توان مثالی از این دیدگاه دانست. تاریخ معنای خود را از آینده و هدفش یعنی «به خودآگاهی رسیدن روح» می‌گیرد. هر رویداد و عملی در گذشته، چیزی نیست جز دقیقه‌ای از سیر به خودآگاهی رسیدن روح.

تاریخ معمول تاریخ خطی و پیوسته‌ای است که در طول اعصار و قرون، همیشه مورد استفاده بوده و در قرن نوزدهم به وسیله‌ی داروین و هگل به اوج خود می‌رسد. در واقع نیچه تاریخ واقعی را در برابر همین فضای داروینی – هگلی صورت‌بندی می‌کند و به همین دلیل است که آن‌را «نابهنگام» می‌نامد

این رابطه‌ی بین خاستگاه و غایت به هرشکل که باشد «پیوستگی» تاریخ معمول را ایجاب می‌کند. اگر خاستگاه با غایت در ارتباط است پس بین این دو باید پیوستگی و ارتباطی و در نتیجه نظمی که این دو را به‌هم مربوط سازد، وجود داشته باشد. این نظم پای امری فراتاریخی را به میان می‌کشد. باید چیزی خارج از تاریخ و زمان وجود داشته باشد تا بتواند این نظم را در طول تاریخ برقرار سازد. امری که خودش، مشمول زمان نمی‌شود. در واقع تاریخ معمول، همیشه با امر فراتاریخی در ارتباط بوده است. و این دقیقاً جایی است که نیچه دست به صورت‌بندی مفهوم «تاریخ واقعی» می‌زند. «برای هرگونه تاریخ‌نگاری هیچ گزاره‌ای مهم‌تر از این نیست که علت آغازین یک چیز و فایده‌ی غایی آن، یعنی کارکرد و جایگاه واقعی آن در سیستمی از هدف‌ها هیچ دخلی به یکدیگر ندارند» (همان). نیچه ارتباط بین خاستگاه و غایت را قطع می‌کند. او ادعا می‌کند که در تاریخ واقعی این دو به هم ربطی ندارند و در نتیجه تاریخ نه‌تنها سیر توالی و پیشرفت نیست بلکه حتی فاقد آن پیوستگی‌ای است که همیشه ذاتی‌اش فرض می‌شد. تاریخ واقعی تاریخ گسست‌ها است. «تمامی تاریخ یک چیز، یک اندام، یک رسم، بدینسان زنجیره‌ای پیوسته از نشانه‌های همواره تازه‌ی برداشت‌ها و سازگاری‌ها تواند بود که نمی‌باید علت آن‌ها را به‌هم پیوند داد، بلکه به عکس، [این علت‌ها] گاهی به صورت یکسره بخت‌آورد از پی یکدیگر می‌آیند و جایگزین یکدیگر می‌شوند» (همان). برای روشن‌شدن موضوع باید به چند پرسش پاسخ داد: چرا نیچه پیوستگی تاریخ معمول و وجود امرفراتاریخی را نمی‌پذیرد؟ چه چیزی او را مجاب می‌کند که تاریخ باید گسسته باشد و رویدادها در یکتایی خودشان بررسی شوند و نه در ارتباط با یکدیگر؟ چرا او وقایع تاریخ را نشانه‌هایی از «چیرگی» و «خواست قدرت» می‌داند (همان)؟ برای یافتن پاسخ باید دست نگاه داریم و به صورت اجمالی نگاهی به هستی‌شناسی نیچه‌ای بیندازیم. نگاه نیچه به تاریخ تنها در متن و زمینه‌ی هستی‌شناسی‌اش معنا پیدا می‌کند.

 

 هستی‌شناسی نیچه‌ای

به عقیده‌ی نیچه تفسیر غالب از جهان تفسیر مکانیکی یا به بیان بهتر مکانیک نیوتنی است (نیچه 1968، پاره 618). در واقع مهم‌ترین جهان‌شناسی‌ای که در قرن نوزدهم به نیچه ارث رسیده، تبیین مکانیکی از جهان است و نیچه هم هستی‌شناسی خود را بر پایه‌ی همین دیدگاه بنا می‌کند. مکانیک نیوتنی جهان را با مفهوم «نیرو» توضیح می‌دهد. جهان در این دیدگاه ساخته شده از نیروهایی است که برخورد و در نسبت قرار گرفتنشان با یکدیگر دنیا را می‌سازد. هر حرکت یا سکونی، هر صلبیّت و ادراک‌پذیری‌ای در واقع نسبت و کمّیتی از نیروهاست. نیروها در برخوردشان با یکدیگر در حالتی از تعادل قرار می‌گیرند و وضعیت پایداری به وجود می‌آورند که جهان اطراف ما را تشکیل می‌دهد. هیچ‌چیز غیر از نیروها و نسبت‌هایشان وجود ندارد. نیچه این تفسیر از جهان را می‌پذیرد اما معتقد است مفهوم نیرو هنوز برای کامل‌شدن چیزی کم دارد. چیزی درونی باید به آن نسبت داده شود تا بتوان عشق و نفرت، جاذبه و دافعه، کنش از راه دور و در کل مسائل سیاسی، اجتماعی، احساسی و... را که با فیزیک نیوتنی قابل توضیح نیستند، تبیین کرد. «مفهوم پیروز نیرو که فیزیکدانان ما به وسیله‌ی آن خدا و جهان را هم آفریده‌اند، هنوز به تکمیل نیاز دارد: باید یک خواست درونی به آن نسبت داده شود، خواستی که نام آن ‌را "خواست قدرت" می‌گذارم» (همان).

گفتیم که جهان اطراف ما را همیشه نسبتی از نیروها شکل می‌دهد. هر رویداد و یا هر شی‌ای در واقع نسبتی است که در آن برخی نیروها تسلط یافته‌اند و برخی تحت سلطه قرار گرفته‌اند. شکل هر نسبت را همین نحوه‌ی چینش نیروها می‌سازد و همین شکل است که به جهان محسوس داده می‌شود. اما چه چیز باعث تسلط برخی نیروها بر برخی دیگر می‌شود؟ پاسخ مکانیک نیوتنی «کمّیت» است. نیروهای بیشتر بر نیروهای کمتر تسلط می‌یابند. در این نقطه هستی‌شناسی نیچه‌ای از مکانیک نیوتنی جدا می‌شود. گرچه نیچه هم تمام دنیا را متشکل از همین کمّیت‌ها می‌داند (همان، پاره 710). اما به عقیده‌ی وی این مفهوم برای تبیین کل واقعیت کافی نیست. تبیین نسبت نیروها تنها به وسیله‌ی کمّیت منجر به همسان‌سازی می‌شود. تمام پدیده‌های واقعیت به یک چیز تبدیل می‌شوند که فقط در درجات کمّیت با هم تفاوت دارند. در این حالت نمی‌توان مسئله‌ی «تفاوت» را تبیین کرد. نیروی پانزده نیوتنی در واقع همان نیروی بیست نیوتنی است که تنها پنج واحد از آن کم دارد. اینگونه تبیین‌کردن دنیا «تفاوت» را از بین می‌برد. باید چیزی دیگر در کار باشد که در عین اینکه به کمّیت مربوط است، قابل تقلیل به آن نباشد و بتواند تفاوت را شرح دهد. نیچه این امر را «تفاوت در کمّیت» یا همان «کیفیت» می‌داند.

نیچه ارتباط بین خاستگاه و غایت را قطع می‌کند. او ادعا می‌کند که در تاریخ واقعی این دو به هم ربطی ندارند و در نتیجه تاریخ نه تنها سیر توالی و پیشرفت نیست بلکه حتی فاقد آن پیوستگی‌ای است که همیشه ذاتی‌اش فرض می‌شد. تاریخ واقعی تاریخ گسست‌هاست

کیفیت مفهومی انتزاعی نیست که از جایی در بیرون یا ذهن بر نیرو حمل شود، بلکه همین تفاوت در کمّیت‌ها است. نیروی پانزده نیوتنی همان نیروی بیست نیوتنی نیست. این تفاوت پنج نیوتنی در کمّیت باعث تغییر ماهیت این دو نیرو شده است. کاری که نیرویی با کمّیت بیست نیوتن می‌تواند انجام دهد همان کاری نیست که نیروی پانزده نیوتنی انجام می‌دهد. این دو به لحاظ ماهیت متفاوت‌اند. «آیا همه‌ی کمّیت‌ها نشانه‌هایی از کیفیات نیستند؟ میل به افزایش کمّیت از یک کیفیت سر بر می‌آورد و رشد می‌کند. در دنیای صرفاً کمّی همه‌چیز مرده و صلب‌شده و بی‌حرکت است. خواست تقلیل همه‌ی کیفیت‌ها به کمّیت‌ها ابلهانه است: چیزی که هست این است: یکی دیگری را همراهی می‌کند» (همان، پاره 564). پس «تفاوت در کمّیت» قابل تقلیل به خود کمّیت نیست و همین تفاوت است که نیچه آن‌را «کیفیت» یا «خواست قدرت» می‌نامد. مسئله‌ی مربوط به خواست قدرت بسیار مفصل است و در این نوشته نمی‌گنجد. همینقدر باید بدانیم که نیچه چرا نام این تفاوت در کمّیت را خواست قدرت یا به‌طور خلاصه قدرت می‌گذارد. قدرت را نباید خواست برتری و یا تسلط در نظر گرفت. قدرت امری مربوط به توانایی و پیش‌برد زندگی است. قدرت نوعی «پیش‌برد هستی» است، نوعی «بیشترشدن». «هر نیروی رانشی، یک خواست قدرت است و جز این هیچ نیروی دیگری چه مادی، چه روانی در کار نیست. ... می‌توان به وضوح نشان داد که هر موجود زنده هرچه در توان دارد انجام می‌دهد نه برای این‌که خودش را زنده نگه دارد، بلکه برای اینکه افزایش یابد (بیشتر شود)» (همان، پاره 688). بنا بر یک باور اسپینوزایی (اسپینوزا 153:1376) ذات یا ماهیت هرچیز توان آن چیز برای بالفعل‌کردن امکانات بالقوه‌ی هستی و بیشترشدن در زندگی است. کیفیت هر نیرو و به تبع آن کیفیتی که یک نسبت را شکل می‌دهد و پدیده‌ای که ماهیت و شکلش را از آن نسبت می‌گیرد، تلاشی است برای افزودن بر هستی و به‌همین دلیل است که نیچه، کیفیت نیروها و نسبت‌ها را «خواست قدرت» یا «خواست توان» می‌نامد.

به نسبت نیروها باز گردیم. چنانکه گفتیم جهان متشکل از نیروهایی است که با هم در نسبتند و در واقع همین نسبت‌ها تولیدگر تمام آن چیزهایی هستند که ادراک‌پذیر است. این نسبت‌ها شکلی دارند که حاصل چینش خاص نیروها -یعنی اینکه چه نیرویی مسلط است و چه نیرویی تحت سلطه- در آن نسبت است. از مباحث بالا نتیجه می‌شود که کیفیت نیروها یعنی همان «قدرت» است که شکل یک نسبت را مشخص می‌کند و این نسبت شکل خود را به پدیده‌ای می‌دهد که در این نسبت به‌وجود می‌آید. در واقع قدرت علت پدیده‌های جهان است اما علتی درون‌ماندگار. یعنی علتی که در معلول خود فعلیت می‌یابد و معلولش به آن شکل می‌دهد. روابط قدرت همه نهفته و بالقوه‌اند و در پدیده‌ها و هستی‌ها بالفعل می‌شوند. (دلوز 66:1386). این مسئله را می‌توان اینگونه نیز بیان کرد که هستی تلاشی برای بیشترشدن، یعنی تلاشی برای بالفعل‌کردن تمام بالقوگی‌هاست. هر خواست قدرتی، خواست بالفعل کردن امکانات است.

نیروها به واسطه‌ی «خواست قدرت»شان، همیشه در «شدن» و صیرورت‌اند و حد نهایی تعادلی برایشان وجود ندارد. پس هر نسبتی که ساخته می‌شود نسبتی ناپایدار است چرا که به‌محض شکل‌گرفتن، خواست قدرت نیروهایی که در نسبتند به کار می‌افتد تا شکل نسبت را بر هم زند. نیروهای تحت سلطه برای همیشه تحت سلطه نمی‌مانند. هستی مانند رودی از نیروها است که در برخوردهای اتفاقی‌یشان نسبت‌هایی را می‌سازند که به دنیا شکل می‌دهد و با تغییر شکل این نسبت‌ها و به‌وجودآمدن نسبت‌های تازه، شکل و معنای دنیای ادراک‌پذیر نیز تفاوت می‌کند. فوکو توانایی شکل‌بخشی قدرت به دنیا را «نمودار» می‌نامد (فوکو 255:1387)، (دلوز 62:1386). در نتیجه می‌توان گفت که تاریخ زنجیره‌ای از نمودارهای مختلف است. هر رویداد و واقعه‌ای، هر قوم و جامعه‌ای شکل‌گرفته به وسیله‌ی نموداری است. هر بار که نیروها در برخوردهای خود نسبتی را تشکیل می‌دهند، جهانی را به وجود می‌آورند که در خود و برای خود قابل تبیین است. جهانی که یکتا است و مانندی ندارد. نمودارها تکمیل‌کننده‌ی یکدیگر نیستند و در واقع ربطی به یکدیگر ندارند. در نتیجه تاریخ به‌عنوان توالی نمودارها، تاریخی گسسته است. هیچ دو رویدادی که نمودارهای متفاوتی دارند به هم مربوط نیستند. رویدادها و چیزها در واقع نشانه‌های «خواست قدرت»اند. چیزی که به آن‌ها شکل داده و معین‌شان نموده است. جهان در شدن همیشگی‌اش زنجیره‌ی طولی و عرضی نسبت‌های مختلف نیرو یعنی نمودارهای متفاوت است و تاریخ، تاریخ پدیده‌هایی است که نیروهایی که در یک نسبت وارد می‌شوند به آن‌ها شکل داده‌اند و هر نیرویی که در این نسبت تسلط می‌یابد یا وارد می‌شود معنای پدیده را تعیین می‌کند. این هستی‌شناسی نیچه‌ای نگاه نیچه را به تاریخ تعیین می‌کند. (هستی‌شناسی نیچه‌ای که اینجا به دلیل حجم محدود نوشته و موضوع آن، به صورت بسیار اجمالی و شاید ساده‌انگارانه به آن پرداخته شد، در فصل دوم کتاب نیچه و فلسفه اثر ژیل دلوز به صورت مفصل شرح داده شده است.)

جهان متشکل از نیروهایی است که با هم در نسبت‌اند و در واقع همین نسبت‌ها تولیدگر تمام آن چیزهایی هستند که ادراک‌پذیر است. این نسبت‌ها شکلی دارند که حاصل چینش خاص نیروها در آن نسبت است. کیفیت نیروها یعنی همان «قدرت» است که شکل یک نسبت را مشخص می‌کند

با توجه به هستی‌شناسی شرح داده شده می‌توانیم به سؤالاتی که مطرح کردیم پاسخ گوییم. تاریخ در نظر نیچه گسسته است چرا که هستی متشکل از نمودارهایی است که ربطی به یکدیگر ندارند. تاریخ نمی‌تواند پیوسته باشد به این دلیل که آنچه ما خاستگاه یک پدیده در نظر می‌گیریم شکل‌گرفته‌ی یک نمودار است و آنچه غایت آن می‌دانیم، شکل‌گرفته‌ی نموداری دیگر. تکامل یک چیز، «یک رسم، یک اندام، بدینسان، هرگز نه به‌معنای پیشرفت آن به‌سوی هدفی است و از آن نیز کمتر، نه پیشرفتی است منطقی از کوتاه‌ترین راه و با صرف کم‌ترین نیرو و هزینه، بلکه جایگزینی فرایندهای کم‌وبیش ژرف‌رو و کم‌وبیش جدا از هم چیره‌گشتن است» (نیچه 1385: فصل2 پاره 12). تاریخ، فرایند تسلط نیروها بر یک پدیده و شکل‌گیری جدید نسبت‌ها است.

فوکو این نگاه از تاریخ را در مقاله‌ی «نیچه، تبارشناسی و تاریخ» به صورت مفصل توضیح می‌دهد. او می‌گوید: «تمایز تاریخ واقعی با تاریخ تاریخ‌نگاران در این است که تاریخ واقعی به هیچ‌چیز ثابتی تکیه نمی‌کند: هیچ چیز در انسان -حتی بدن او- آنقدر ثابت نیست که بتواند برای درک انسان‌های دیگر و بازشناختن خود در آنان به کار آید. هر تکیه‌گاهی برای روکردن به تاریخ و درک آن در تمامیتش و هرآنچه امکان ترسیم دوباره‌ی تاریخ به منزله‌ی حرکتی صبورانه و پیوسته را می‌دهد، همه را باید به طور منظم در هم شکست. ...تاریخ از آن رو واقعی است که ناپیوستگی را به هستی خود ما وارد می‌کند» (فوکو 159:1390) تاریخ به هیچ‌چیز ثابتی تکیه نمی‌کند چون هیچ‌چیز ثابتی وجود ندارد. اگر همه‌چیز ساخته‌شده‌ی سیلان دائمی نیروها است و به‌وسیله‌ی نسبت‌های مختلف بین نیروها شکل می‌گیرد پس چیزی ثابت و بی‌زمان وجود ندارد که به‌وسیله‌ی آن بتوان نظمی به تاریخ داد. از آنجا که هیچ تکیه‌گاه ثابتی وجود ندارد که تاریخ در پیوستگی‌اش از آن مدد جوید، باید از توهم خطی و پیوسته‌بودن تاریخ رها شد. هستی تاریخ باید مانند هستی خود ما و هر پدیده‌ی دیگری، یک هستی گسسته در نظر گرفته شود. «سنتی تمام‌عیار (الاهیاتی یا عقل‌باورانه) از تاریخ وجود دارد که گرایش دارد رویداد تکین را در یک پیوستگی ایده‌آل -حرکت غایتمند یا توالی طبیعی- حل کند. تاریخ واقعی رویداد را در یکتایی و شدتش از نو ظاهر می‌کند. باید رویداد را نه همچون یک تصمیم، یک قرارداد، یک فرمانروایی، یا یک نبرد و پیکار فهمید، بلکه باید آن را همچون نسبت نیروها که وارونه می‌شود درک کرد» (همان، 160). هیچ غایتی وجود ندارد. همچنان که هیچ خاستگاهی. همه‌چیز توالی زنجیروار تسلط نیروهایی است که تصادفاً با هم برخورد می‌کنند و نسبتی را شکل می‌دهند و پدیده‌ای را می‌سازند. هیچ جوهر و حقیقتی خارج از زمان وجود ندارد. همه چیز حاصل همین «شوند» و مبارزه‌ی نیروهاست.

مطالب بالا را می‌توان به این صورت خلاصه و جمع‌بندی کرد:

هستی شوندی از نیروهاست. نیروهایی که مدام در حرکتند و مدام در نسبت با نیروهای دیگر قرار می‌گیرند. هر برخوردی بین نیروها نسبتی را شکل می‌دهد. نسبتی که در سکون و تعادل موقت خود امور ادراک‌پذیر و در نتیجه جهان محسوس را می‌سازد. آن شکلی که نسبت، به جهان برساخته‌ی خود می‌دهد، حاصل چینش خاص نیروهاست. یعنی اینکه چه نیروهایی در تسلطند و چه نیروهایی تحت سلطه. فرمان‌دهی و فرمان‌برداری نیروها در یک نسبت را تفاوت آن‌ها در کمّیت تعیین می‌کند. این تفاوت در کمّیت باعث تفاوت در ماهیت نیروها می‌شود و کیفیت را به وجود می‌آورد. کیفیت، ذات هر نیروست و از آنجا که ذات هر چیز «توان» و «قدرت» آن چیز برای افزایش و بیشترشدن و پیشروی در زندگی است، پس این کیفیت «خواست قدرت» نام دارد. در نتیجه قدرت همان شکل نسبت بین نیروها است و نمودار آن، جهان محسوس را می‌سازد. از آنجا که نیروها همیشه در شوند و سیلانند و لحظه‌ی تعادل نهایی وجود ندارد، نسبت بین نیروها و در نتیجه نمودارها همیشه در حال تغییرند. این باعث می‌شود که هستی امری گسسته و منفصل باشد. از آنجا که نمودارها با هم متفاوتند در هستی نیز تنها تفاوت وجود دارد. تاریخ هستی تاریخ گسست‌ها و تفاوت‌ها است. تاریخِ نمودارهایی که زنجیروار یکی پس از دیگری به هستی شکلی متفاوت می‌دهند. هر پدیده، جمعی از نیروهاست که با یکدیگر در نسبت قرار گرفته‌اند پس تاریخ هر پدیده تاریخ مبارزه‌ی نیروهای موجود در آن است. تاریخ تسلط‌ها و عوض‌شدن نسبت‌ها. در نتیجه تاریخ گسسته است و هر رویداد و پدیده‌ای باید در یکتایی و شدت خودش در نظر گرفته و تبیین شود. نباید برای رسیدن به پیوستگی در تاریخ به امری بیرون از تاریخ متوسل شد چون چنین امری که حاصل نسبت نیروها نباشد وجود ندارد. در نتیجه تاریخ بی‌ابتدا و بی‌انتها و بدون پیوستگی و توالی است. نه خاستگاهی وجود دارد و نه غایتی و نه امر بی‌زمانی که بتوان از ثابت بودنش مطمئن بود.

 

 تاریخ‌مندی هنر و اثر هنری

حال باید پیامدهای نظریه‌ی نیرومحور و گسسته‌انگار نیچه را در تاریخ هنر بررسی کرد. مسئله‌ی هنر قبل از هر چیز مسئله‌ی آفرینش است. اثر هنری چیزی است که آفریده شده باشد. اما آنچه به‌راستی آفریده می‌شود چیست؟ فرایند آفریده‌شدن و شکل‌گرفتن در هستی‌شناسی‌ای که شرح داده شد چه فرایندی است؟ آنچه به‌راستی آفریده می‌شود، یعنی شکل جدیدی می‌یابد، در واقع حاصل نسبت جدیدی از نیروها است. هر نسبت جدید نسبتی از نیروهای از پیش موجود است که در چینشی تازه قرار می‌گیرند و به تبع آن شکلی جدید می‌آفرینند و در نتیجه چیزی جدید خلق می‌شود. اثر هنری نیروها را از نو می‌چیند و نسبتی جدید می‌سازد. از طرفی گفتیم که هر نسبت جدید دنیایی تازه را می‌سازد و شکل می‌دهد. می‌توان نتیجه گرفت که هر اثر هنری یک دنیای جدید است. دنیایی نو با قوانین و ساختاری نو. هر اثر هنری حاصل چینش جدید نیروهاست و مناسبات قبلی را برهم می‌زند و از این طریق به امری کاملاً خودآیین بدل می‌شود. پس در واقع آثار هنری هر یک دنیایی تازه‌اند و حتی اگر شباهتی وجود داشته باشد، ارتباط و پیوستگی‌ای وجود ندارد. تاریخ هنر زنجیره‌ای از دنیاهای نو در عرض و طول یکدیگر است.

آفرینش یعنی گسست از گذشته و قوانین آن و در انداختن طرحی جدید و قوانینی جدید. تنها آن اثری را می‌توان هنری نامید که نسبت به تاریخ پیوسته‌ی هنر، به‌راستی بی‌حافظه و بی‌تفاوت عمل کند

از آنجا که هر آفرینش، چینش جدیدی از نیروهایی است که از پیش وجود دارند و در نسبتند، پس خلق از عدم در این نظریه ممکن نیست. هر دنیای جدید «تبار»ی دارد و تاریخی که به نیروهای سازنده‌اش مربوط است. نیروهای گوناگون که وضعیت‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و... را می‌سازند، در نقطه‌ای تلاقی می‌کنند و دنیای جدیدی را به وجود می‌آورند. دنیایی که اگرچه جدید است اما از شاخه‌ها و شعبات مختلف قبل از خود ارث می‌برد. این مسئله در مورد هر اثر هنری نیز صادق است. هر اثر هنری‌ای که به راستی خلق می‌شود تبار و تاریخی دارد. تباری که به شرایط اجتماعی، اقتصادی، هنری، ذهنی و جسمی‌ای که در آن به‌وجود آمده مربوط است. هر اثر هنری نسب از نیروهایی می‌برد که درنسبت‌قرارگرفتنشان باعث به وجود آمدن آن اثر شده است. پس تاریخ و تبار هر اثر هنری، تاریخ و تباری منحصر به فرد است که با تاریخ هیچ اثر دیگری «این‌همان» نیست. تاریخ‌مندی هر اثر هنری، روایت مبارزه‌ها و چیرگی نیروهایی است که آن را ساخته‌اند. تاریخ هنر زنجیره‌ای از خرده‌تاریخ‌های مبارزه‌ی نیروها است.

از این مباحث می‌توان نتیجه گرفت که پیوستگی آثار هنری تحت یک نام، چه نام سبک و چه نام هنرمند، ظاهری و گمراه‌کننده است. گسستگی موجود در آفرینش، هر نامی را بی‌اعتبار می‌سازد. آثاری که به ظاهر تحت نام یک سبک قرار دارند، هر یک دارای نسبت متفاوتی از نیروها و تاریخ و تباری دیگر است. پایبندی به قواعد یک سبک در واقع امحای آفرینش است. هنرمند یا مؤلف هم از این قاعده مستثنی نیست. در واقع هنرمند پیش از آنکه دلیلی بر پیوستگی آثاری باشد که خلق کرده، یکی از نیروهایی است که هر بار در یک نسبت جدید شرکت می‌جویند. گسستی که در هستی اثر هنری وجود دارد، در هستی هنرمند نیز وارد می‌شود. هنرمند هربار نیرویی جدید یا مجموعه‌ی جدیدی از نیروهاست و با خودش هم این‌همانی ندارد. پایبندی به سبک یا پایبندی یک هنرمند به قواعد خودش در واقع خارج از حیطه‌ی هنر قرار می‌گیرد چراکه در این حالت، گسست و در نتیجه آفرینشی در کار نیست. همچنین است در مورد مسائل مربوط به فرم و محتوا. اثر هنری را نه می‌توان بر حسب فرم بررسی کرد و نه بر حسب محتوا چه، این‌ها خود یکی از نیروهای شرکت‌کننده در نسبت سازنده‌ی اثر هنری‌اند. تاریخ هنر تاریخ سبک‌ها، هنرمندها، فرم‌ها و محتواها هم نیست. تاریخ هنر در واقع تاریخ هنرهاست. تاریخ آثار هنری. تاریخ آفرینش‌ها و تبارها و نیروها.

با توجه به تمام مطالب می‌توان گفت که آفرینش هنری نوعی برهم‌زدن وضع موجود است. وضع موجود امری تاریخی است. قواعد و محدودیت‌های وضع موجود ناشی از نموداری هستند که «اندیشه و عمل کنونی» بدان وفادار است. یعنی نموداری که از گذشته به امروز رسیده و در واقع سازنده‌ی تاریخ خود بوده است. پای‌بندی به تاریخ پیوسته در هنر، در واقع ماندن در بند وضعیت موجود است. ماندن در بند قواعد از پیش تعیین و تصویب شده‌ای که برای کسب مشروعیت باید به آن‌ها وفادار بود. تاریخی نگاه‌کردن به هنر جلوگیری از آفرینش است. آفرینش، غیرِتاریخی است و باید تا می‌تواند با تاریخ پیوسته‌ی تکاملی فاصله داشته باشد. آثاری که در رابطه با تاریخ پیوسته‌ی متافیزیکی -که پیشرفت و تکامل بر یک خط را پیش‌فرض خود دارد- قرار می‌گیرند، از دایره‌ی آفرینش بیرون می‌مانند. خواه این آثار موافق با تاریخ پیوسته و در راستای آن عمل کنند و خواه مخالف با آن و با در نظر گرفتن سیر آن، سعی در شکستن قواعد آن داشته باشند. در هر دو صورت چیزی که حدود و قواعد کنش هنری را تعیین می‌کند تاریخ پیوسته است. یعنی تاریخ پیشرفت هنر بر حسب سبک‌ها یا هنرمندان. آفرینش اصیل، کاملاً بی‌توجه به تاریخ است. اثر هنری نه در پی رعایت قواعد موجود و نه در پی شکستن آگاهانه‌ی آن است. اثر هنری خود قانون می‌گذارد و خود، قانونش را تأیید می‌کند. در این حالت اثر هنری به عنوان جهانی متفاوت و خودبسنده، تنها با نیروهای دخیل در خلق خود سر و کار دارد و آن‌ها را از نو می‌چیند. اثر هنری اصیل، قانون‌گذار است نه قانون‌مند. باید اثر هنری را از زیر سایه‌ی تاریخ‌نویسی هگلی، یعنی تاریخ پیوستگی و پیش‌رفت بیرون آورد. تاریخ باید در خدمت اثر هنری باشد نه اثر هنری در خدمت تاریخ. اثر هنری باید نحوه‌ی چینش نیروها و در نهایت آفرینش را از تاریخ یاد بگیرد نه قواعد و محدودیت‌های از پیش‌تعیین‌شده‌ی سبکی را.

اثر هنری نباید بر حسب دیدگاه و نمودار زمان حال مورد قضاوت قرار گیرد. وضعیت یک دنیا را نمی‌توان بر حسب قوانین دنیای دیگری بررسی کرد. همچنین اثر هنری کنونی نباید نسخه‌ی کامل‌شده‌ای از آثار هنری پیشینش در نظر گرفته شود. این وفاداری به گذشته، مبارزه‌ی نیروها برای تسلط و شکل‌دادن به امر نو را از نظر پنهان می‌کند.

تاریخ‌مندی اثر هنری در این دیدگاه یک تاریخ‌مندی گسسته است. پدیده‌های دخیل در ساخت اثر هنری همه نیروهایی هستند که هر بار به شکل جدیدی چیده می‌شوند، چیزی از آن‌ها حذف یا چیزی بر آن‌ها اضافه می‌شود. تاریخ هر اثر هنری و در کل تاریخ هنر، تاریخ نیروهای موجود در نسبت‌های جدید است. تاریخ نمودارها و شکل‌دهی‌ها و شکل‌یابی‌ها. هر اثر هنری نشانه‌ای از خواست قدرتی است که در نسبتی شکل گرفته و به آن شکل داده است. آفرینش یعنی گسست از گذشته و قوانین آن و در انداختن طرحی جدید و قوانینی جدید. تنها آن اثری را می‌توان هنری نامید که نسبت به تاریخ پیوسته‌ی هنر، به راستی بی‌حافظه و بی‌تفاوت عمل کند.

 

 

  پینوشت: 

1-  دانشجوی ارشد فلسفه‌ی غرب دانشگاه علامه طباطبایی.

 

  منابع: 

- اسپینوزا، باروخ 1376. اخلاق. ترجمه: محسن جهانگیری. مرکز نشر دانشگاهی. تهران

- دلوز، ژیل 1386. فوکو. ترجمه: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده. نشر نی. تهران

- دلوز، ژیل 1390. نیچه و فلسفه. ترجمه: عادل مشایخی. نشر نی. تهران

- فوکو، میشل 1390.تئاتر فلسفه. ترجمه: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده. نشر نی. تهران

- فوکو، میشل 1387. مراقبت و تنبیه: تولد زندان. ترجمه: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده. نشر نی. تهران

- نیچه، فریدریش 1385. تبارشناسی اخلاق. ترجمه: داریوش آشوری. نشر آگه. تهران

- نیچه، فریدریش 1387. سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی. ترجمه: عباس کاشف، ابوتراب سهراب. فرزان روز. تهران

- Friedrich Nietzsche 1968. The Will To Power. Tr. Walter Kaufmann, R.J. Holingdale. Newyourk : Vintage.

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی