مقدمه
زمان با دو معناي خود در موضوع تاريخ به کار رفته است، که عبارتند از: زمان بهعنوان ظرف و زمان بهعنوان بُعد. دو معناي کلي تاريخ هم عبارتند از: تاريخ، کليهي حوادث و وقايع گذشته است و تاريخ، حرکت جامعه در مسير زمان است.
در تعريف اول زمان، زمانِ گذشته ظرف وقوع حوادث است. اين تعريف را مورخين براي موضوع تاريخ در معرفت تاريخي برگزيدهاند. تعاريف مطرح شده در نظامهاي نظري تاريخ علمي و نظامهاي نظري تاريخ تحليلي با تکيه بر مقوم زمان، بهعنوان ظرف است.
تعريف دوم که ميگويد تاريخ، حرکت جامعه در مسير زمان است، تعريفي فلسفي است. در اين تعريف «زمان» ظرف حادثه نيست، بلکه بعدي از ابعاد موجودي به نام «وجود حقيقي جامعه» است. تعاريف مطرح شده در نظامهاي نظري تاريخ فلسفي با تکيه بر مقوم زمان بهعنوان «بعد» ميباشد. اين است که هنگام بحث دربارهي اصل «زمان و تاريخ» بايد دو تعريف زمان و دو تعريف تاريخ را جداگانه مدنظر داشت و هر کدام را در موضع دقيق خود به کار برد. ابتدا بحث را از تعريف اول تاريخ شروع ميکنيم.
زمان و حوادث تاريخي
تعريف اول تاريخ، به اجزاء تاريخ يا حوادث و وقايعي که در گذشته اتفاق افتاده دلالت دارد. در اين تعريف ميان مورخان و فيلسوفانِ علمِ تاريخ، اتفاق نظر وجود ندارد. بعضي کليهي حوادث و وقايع گذشته را تاريخ مينامند. عدهاي فقط گذشتهي نوع بشر را تاريخ قلمداد ميکنند و جمعي نيز بعضي از وقايع گذشتهي انسانها را وقايع تاريخي ميدانند نه همهي آنها را. بدين ترتيب در تعريف اول، تاريخ سه موضوع دارد:
•کليهي حوادث گذشته، تاريخ است
•کليهي حوادث و وقايع گذشتهي انسانها تاريخ است
•بعضي از حوادث و وقايع گذشتهي انسانها وقايع تاريخي و موضوع علم تاريخ است.
در موضوع اول، زمان گذشته بهعنوان ظرف در تعريف لحاظ شده، اما تمامي حوادث پيشين را در بر ميگيرد و به اصطلاح آغازي براي حوادث متصور نيست.
در موضوع دوم تاريخِ انسان قيد منطقي براي حوادث گذشته است و بر زمان گذشته نيز حد ميزند، تاريخ از زماني آغاز ميشود که نوع کنوني انسان در آن زمان پديد آمده است. در موضوع سوم، زمان محدود نميشود، اما حوادث انساني شمول خود را از دست ميدهند. قيد مبهم «بعضي» تعداد زيادي از حوادث انساني گذشته را از محدودهي موضوع تاريخ خارج ميسازد. بدليل رعايت اختصار براي هر يک فقط يک نمونه ذکر ميگردد.
در مورد اول؛ جواهر نعل نهرو مينويسد: مطالعهي تاريخ بايد به ما بياموزد که چگونه دنيا آهستهآهسته ترقييافته و حيوانات ساده، جاي خود را به حيوانات کاملتر سپردهاند و آخر از همه انسان چگونه بر همهي حيوانات ديگر غلبه کرده است[1]. امرسون نيز نظري مشابه نهرو دارد. نمونهي دوم؛ والش مينويسد: «بخشهاي بزرگي گذشته است که تاريخ بهصورتي که معمولا درک و تعبير ميگردد، هيچگونه توجهي به آنها معطوف نميدارد. توصيف تاريخ بهعنوان مطالعهي گذشته قابل قبول نيست. تاريخ مطالعهي گذشتهي بشر است و از زماني علاقهمندي خود را به گذشته آغاز ميکند که نوع بشر، نخستين بار در آن ظاهر ميشود[2].
بحث دربارهي مورد سوم موضوع تاريخ بسيار گسترده است، طرفداران اين بحث نظرات خود را با شواهد و دلائل زيادي بيان کردهاند، پرفسور کار بعد از اختصاص يک فصل کتاب خود به اين مطلب مينويسد: «تمام واقعيات گذشته، واقعيات تاريخي نيستند.» روشن است که اين نظر سئوال خاصي بدنبال دارد؟ معيار تشخيص واقعيات تاريخي از ساير واقعيات گذشته چيست؟ کار مانند ديگران پاسخ ميدهد که معيار مشترک و قابل قبولي براي همهي مورخان وجود ندارد[3].
نويسندهي ديگري همين تعريف را، ارائه داده اما بر يک يک مقومات تعريف تکيه ميکند. وي مينويسد: «با اين مقدمه نگارنده علم تاريخ را معرفت به حوادث مهم گذشتهي انساني» ميداند. در تعريف ياد شده چهار متغير براي علم تاريخ در نظر گرفته شده است، 1- معرفت 2- حوادث مهم 3- گذشته 4- انسان[4]. ايشان سپس يکيک مقومات تاريخ را توضيح داده و در مورد مقوم زمان گذشته مينويسد: متغير سوم دلالت بر گذشته دارد چرا که اساساَ قلمرو علم تاريخ محدود به زمان گذشته است، يعني در تاريخ از وقايعي گفتوگو ميشود که رخ داده و زماني از آنها گذشته است. علم تاريخ به حال و آينده تعلق ندارد بلکه تنها شامل گذشته است.[5]
بنابراين درست است که براي سه موضوع تاريخ در تعريف اول تفاوتهايي در نظر گرفتهاند، اما همهي آنان در مقوم زمان مشترک هستند و همهي تاريخ را مساوي با زمان ميدانند. ساوث گيت از بقيه آتشينتر است و مينويسد:
«تاريخ مطالعهي گذشته است، تاريخ را سرشتش متمايز ميکند که در بر گيرندهي گذشته است. و گذشته موضوع انحصاري آن است. تمام تاريخنگاران بايد دريابند که چه اتفاقاتي در گذشته روي داده است و سپس آنها را با دقت ثبت کنند.»[6]
مشاهده ميشود که از نظر مورخان و فيلسوفان علم تاريخ، زمان مقوم تاريخ است. سئوال مهم اين است که اگر زمان را بهعنوان مقوم تاريخ نپذيريم و زمان گذشته را از مقومات موضوع تاريخ حذف کنيم و بگوييم موضوع تاريخ «حوادث حيات انساني» است در اين صورت، آيا ديگر دانشي به نام علم تاريخ خواهيم داشت؟ زيرا علم تاريخ سالبه به انتفاء موضوع خواهد شد. و اگر زمان گذشته را همچنان بهعنوان متغير اصلي مقوم موضوع تاريخ پذيرا باشيم، بحرانهاي اساسي در معرفت تاريخي حاصل ميشود، که شده است. بحرانهاي حاصل بدون ذکر اسامي طراحان آن و منابعي که به بحث دربارهي آن پرداختهاند، به صورت مختصر ذکر ميشود. همچنين نميتوان دلايل منطقي پيدايش اين بحرانها را از مقوم زمان در موضوع تاريخ ارائه کرد. اما عناوين بحرانهاي علم تاريخ که از اين طريق حاصل شده عبارتند از:
•بحران موضوع تاريخ يا اصلي که ريمون آرون آن را مطرح کرده و نام اصل بنيادين انحلال موضوع در تاريخ بر آن نهاده است.
•فقدان عينيت معرفتشناسانه در علم تاريخ: اين بحران محصول بحران اول است و همان مشکلي است که با عنوان ذهنيت در تاريخ مطرح شده است و پرفسور والش ميگويد: «تاريخ به نحو موذيانهاي ذهني است.»
•فقدان معيار حادثهي تاريخي: اگر بر اساس بند قبلي، معيار حادثهي تاريخي ذهني شود و به تشخيص مورخان واگذار گردد و آنگونه که پرفسور کار ميگويد اصل تأويل و تفسير وارد هر حادثهي تاريخي شود، ديگر معياري براي تشخيص حادثهي تاريخي يا حادثهي مهم از ساير حوادث گذشته باقي نميماند.
•بحران نسبيت در معرفت تاريخي: اين مطلب بهصورت يک اصل از طرف بندتوکروچه، فيلسوف تاريخ ايتاليائي مطرح شده است. وي ميگويد؛ هر تاريخي، تاريخ معاصر است. با توجه به اينکه، هر عصري فرهنگي متفاوت با عصر ديگري دارد، تعدد و تکثر در معرفت تاريخي حاصل ميشود و نتيجهي آن پيدايش بحران نسبيت در علم تاريخ شده است.
•بحران فقدان قانونمندي موضوع تاريخ: مهمترين بحران تاريخ، بحران فقدان قانونمندي است که آنرا از حيز انتفاع خارج ساخته است. طرفداران مدل قانون فراگير (همپل –پوپر) از آن دفاع ميکنند و نميتوانند آنرا اثبات کنند و پايهگذاران ثنويت علوم انساني و علوم طبيعي (ديلتاي، ريکرت و دري ) با ارائهي دلائل محکم به نقد آن پرداختهاند.
•بحران حاکميت اصل تصادف در تاريخ يا «اگر در تاريخ»: اگر زمان، همچنان مقوم موضوع تاريخ باشد، هميشه تاريخ با يکتا سر و کار دارد و موضوع آن جرئي است. در امور جرئي فقط عليت عديمالنظير حاکم است و اصل تصادف مهمترين تبيين در تاريخ خواهد بود. حاصل آن، حاکميت تصادف در تاريخ است.
•بحران «سرد باوري» در تاريخ: دربارهي آيندهي تاريخ، سه نظريه کلي وجود دارد: 1- نظريهي آيندهي نامعلوم تاريخ 2- نظريهي آيندهي معلوم تاريخ 3- نظريهي سازندهي تاريخ. اگر «زمان» مقوم تاريخ باشد، نظريهي مطلوب، آيندهي نامعلوم تاريخ است. همان نظريهاي که پرفسور کار به نقل از پروفسور ويک، آنرا نظريهي سردباوري يا نظريهي کلبي در تاريخ مينامد و پوپر و ايزايابرلين به آن معتقد هستند. پوپر براي اثبات اين نظريه برهاني محکم در مقدمهي کتاب فقر تاريخيگري ارائه داده است که علاقهمندان ميتوانند به آنجا مراجعه کنند[7].
•بحران حاکميت اصل تفويض بر تاريخ: دربارهي نقش انسان در تاريخ و اصل «بشر، تاريخ ساز است» ديدگاهها و نظريات فراواني وجود دارد. بهعنوان مثال، هگل ميگويد، «انسان آزاد است و آزادي را درک ضرورت» معني کرده است. مارکس و انگلس بر اين اصل بهعنوان بشر تاريخساز است، تکيه دارند. اما اگزيستانسياليستها، آزادي را فقدان ماهيت ميگيرند و انسان را مفوض و به خود وا نهاده ميدانند. تاريخي که اين انسان بسازد، مبتني بر اصل تفويض است، زيرا معيارهاي اخلاقي را انسان تعيين ميکند. چون همه چيز نسبي و ادواري است، آيندهي نامعلوم و اصل تفويض جوهرهي اصلي آيندهي نامعلوم است.
•بحران «بيمعنا شدن تاريخ»: از نظريهي آيندهي معلوم تاريخ، معنادار بودن تاريخ و از نظريهي آيندهي نامعلوم تاريخ، بيمعنا بودن تاريخ نتيجه ميشود. اين است که فيلسوفاني مانند پوپر که هر گونه فلسفهي نظري تاريخ را مردود ميدانند در پايان به بيمعنا بودن تاريخ گرايش يافتهاند. وي در اين باره مينويسد: «ادعاي من اين است که تاريخ معنا ندارد ... در اينجا باز همان مشکل طبيعت و عرف مطرح است، نه طبيعت به ما ميگويد چه کنيم نه تاريخ. ممکن نيست واقعيات به جاي ما تصميم بگيرند. ما بايد معنا را در تاريخ وارد کنيم»[8]
[1]- نهرو، جواهر لعل، نگاهی به تاریخ جهان ، ج 1، ترجمه محمود تفضلی، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ پنجم، 1353ه.ش، ص24
[2]- والش، دبلیو، اچ، مقدمهای بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاءالدین طباطبائی، تهران، امیر کبیر، چاپ اول، 1363 ه. ش، ص34
[3]- پرفسور کار، ای، اچ، تاریخ چیست؟ ترجمهي دکتر حسن کامشاد، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، 1351 ه. ش، ص 15
[4]- حضرتی، حسن، روش پژوهش در تاریخ شناسی، تهران، انتشارات پژوهشکده امام خمینی، چاپ اول، 1390 ه.ش، ص 44
[5]- همانجا ص45
[6]- ساثگیت، بلورلی، تاریخ چیست و چرا؟ ترجمه رویا منجم، تهران، انتشارات نگاه سبز، چاپ اول، 1379 ه. ش، ص29
[7]- پوپر، کارل، فقر تاریخیگری، ترجمهي احمد آرام، انتشارات خوارزمی، چاپ اول، 1350 ه. ش، ص 10-11. همچنین به مقالهي من با عنوان «تاریخ، تعاریف، و معانی» مجلهي حوزه و دانشگاه، فلسفهي تاریخ، شماره 42 سال 1384ه. ش ص 29-30
[8]- پوپر، کارل، جامعهي باز و دشمنانش، ج4، ترجمهي عزتالله فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ اول، ص 1137-1138 به اختصار
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.